وحید قاسمی: شاعر باید نسبت به مسائل روز واکنش نشان دهد/ شعر انتقادی باید بی پروا باشد+فیلم
وحید قاسمی معتقد است امروزه شاعر نباید نسبت به مفاسد اقتصادی، نسبت به بی اخلاقی سیاسی و نسبت به هیچ رویدادی در این جهان بی تفاوت باشد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، شانزدهمین جلسه از محفل شعر «قرار» با حضور وحید قاسمی، فضهسادات حسینی، حسین صیامی و جمعی از شاعران جوان در محل باشگاه خبرنگاران تسنیم برگزار شد.
این جلسه که طبق روال هر ماه در خبرگزاری تسنیم برگزار میشود با استقبال شاعران جوان و بر اساس زمان ازپیش اعلامشده آغاز شد. در ابتدا مجری فضهسادات حسینی با وحید قاسمی به گفتگو نشست که در ادامه با هم میخوانیم:
حسینی: آقای قاسمی از خودتان بگویید و از ورودتان به شعر،به عنوان یک شاعر آئینی مطرح که مداحان بزرگی اشعارش را خوانده اند و حال دلِ آدمها را خوب کرده اند؟
نقطۀ شروع ندارد، زندگی من پر از خرده روایتهاست ولی این خرده روایتها را باید مانند پازل کنار هم گذاشت. یک خاطرۀ جالبی تعریف کنم، روزی در تلویزیون برنامه داشتم و مجری هم که از دوستان من بود سوال کرد چگونه وارد عرصۀ شعر شدی و میخواست یک جوابِ معنوی بگیرد؛ گفتم من وقتی حساب بانکیام پر و پیمان باشد برای اهل بیت خوب شعر می گویم! ایشان متعجب شد! البته بعد از آن جلسه خیلی ها به من زنگ زدند که نباید این حرف را می گفتی اما من وقتی مقروض باشم واقعاً نمیتوانم چیزی بنویسم چون هدفم این است که اول غرضم را به آن شخص پرداخت کنم، منظورم از خرده روایت ها همین است و این هم یکی از آنهاست.
ما فکر میکنیم امام حسین در عرش نشستهاند و ساعت ها به وحید قاسمی نگاه می کند که شعر بگوید اما اینگونه نیست، به نظر من حضرات معصومین به زندگی همۀ ما یکبار نگاه کردند . می خواهم یک خاطره ای بگویم که برای همه دوستان به عنوان یک وصیت باقی بماند و با دوستان نشسته بودیم بحث بر این بود که چگونه وارد دستگاه امام حسین شدیم؛ یکی میگفت من شاگردِ فلان استاد اخلاق بودم، یکی میگفت این اتفاق افتاده و فلان خواب را دیدم من گفتم که حدودا زمانی که ٧،٨ ساله بودم تصمیم گرفتیم با بچه های محله مان یک هیئت بزنیم و با چادر مشکی مادرهایمان این هیات را گوشۀ خیابان بنا کردیم. بعد گفتند هیات وسیله میخواهد، یکی گفت من از پدرم پول میگیرم طبل میخرم، یکی گفت سِنج میخرم و هر کسی یک چیزی میگفت، آن زمان ما خیلی تمکین مالی نداشتیم ، گفتم من چه کنم؟ بعد بچه ها گفتند این هیات مداح ندارد تو مداحی کن! گفتم من مداحی بلد نیستم! یکی از بچه ها گفت من یک کتاب دارم رفت کتابش را آورد، بعد بچه ها می زدند و من می خواندم ولی صدایم به آنها نمی رسید، گفتم دستگاه می خواهیم، آنها گفتند ما که پول نداریم! یک خانم مستاجری بود که ما زمان بچگی به او می گفتیم خاله شهلا، او وقتی حرف ما را شنید رفت زیرز مین خانه اش، آن زمان ضبط های بزرگی آمده بود که میکروفن به آن وصل می شد، آمد و گفت وحید بیا این ضبط را بگیر و 10 روز برای امام حسین بخوان [گریه میکند] بعد در آن جلسه گفتم اگر آن روز خاله شهلا آن ضبط و میکروفن را به من نمیداد شاید من امروز شاعرِ اهلبیت نبودم.
حسینی: یادتان است اولین بار چه خواندید؟
فکر کنم یک نوحه برای حضرت عباس خواندم، همینطوری خواندم و اصلا کار نکرده بودم.اصلا هدف و دغدغه من شعر نیست ، من در مکتبِ اهل بیت به یکسری مفاهیم بنیادی و ایده آل دست پیدا کردم؛ هدفِ اصلی من این است که اینها را در زیستِ شخصی داشته باشم و تجربه کنم الان من در محلِ کارم روزی صد کار برای اهلبیت تولید کنم و تمام مردم ایران هم با آنها گریه کرده باشند و حالِ خوبی داشته باشند اما همکارانم از من ناراضی باشند من مسیر را درست نرفته ام و این یک حقیقت است و روز قیامت باید جوابگو باشم اول ایده آل هایی را که از اهلبیت گرفتم وقتی خودم تجربه کردم در قالب شعر، در قابل پژوهش یا داستان برای مردم ارائه کنم.
حسینی: باقی مسیر شاعریتان چه شد؟
این را خیلی خوب یادم است یک شب تازه این روضه های خانگی راه افتاده بود ، دیدم همسایهمان روضه دارد پییش خودم گفتم کسی از آشنایان آنها فوت کرده است؟ رفتم نشستم، یکی طلبهای هم بود که روضه ساربانِ امام حسین را خواند من خیلی دلم شکست و خیلی گریه کردم و یک حالی به من دست داده بود! بعد این دوست طلبه به من گفت شما؟ من خودم را معرفی کردم در راه خانه که می آمدم با خودم گفتم این آقا (امام حسین) خیلی مظلوم است هفتۀ بعد رفتم روضه حضرت زهرا خواندند اصلاً یک اتفاقِ عجیبی در وجود من افتاد و این مسیر را ادامه دادم و به صورت منظم هیات میرفتم و بعد به واسطۀ آنها وارد پایگاه بسیج شدم .
حسینی: و چطور ادامه دار شد؟
خدمت شیخ رضا جعفری میرفتم و ایشان خیلی به من کمک کرد چون آن زمان از این جلسات شعر نبود میرفتم یکی دو کار در محضر ایشان می خواندم و برمی گشتم.
حسینی: شعرهایتان همیشه آئینی بوده و خواهد بود یا نه؟
نه کار آزاد هم دارم، من یک آدمِ به شدت سیاسی هستم اما نه در فرمِ احزاب و دسته ها .
حسینی: به چه مفهوم سیاسی؟
اصلاً نمیتوانم بیتفاوت باشم.
حسینی: یعنی در مورد اتفاقات روزانه شعر میگویید؟
بله باتوجه به آن مفاهیم و ایده آل هایی که یاد گرفتم شاعرنباید نسبت به مفاسد اقتصادی، نسبت به بی اخلاقی سیاسی و نسبت به هیچ رویدادی تفاوت باشم.
حسینی: نمیترسید که برای شما دردسرساز شود مثلاً فلان مداح دیگر کارِ شما را نخواند یا شما را دعوت نکنند؟
خیر حتی یکبار به خاطر همین موضوع کارم را از دست دادم. یادم است آن زمان اصلاً بحث کالای ایرانی نبود، کار من مالی و حسابداری است، مسئول خرید ما رفته بود خودکار خریده بود، دو سه تا از مدیران گفتند این چه خودکاری است خریدی؟ برو خارجی بخر، بعد او گفت اینقدر مابه تفاوتش می شود، گفتم من تایید نمی کنم، گفت چرا؟ گفتم تو باید در این مرکز کالای ایرانی مصرف کنی، گفت نه مدیرعامل گفته است، گفتم برو به مدیرعامل بگو من تایید نمی کنم و به لطف خدا همان خودکار آنجا ماند و استفاده کردند.
حسینی: شعر عاشقانه هم داشتید؟
بله دارم و برای خانمم می خوانم؛
حسینی: می گویید یا می خوانید؟
می گویم و بعد می خوانم. حرفِ من به دوستان امروز به عنوان یک برادرِ کوچکتر این است که زیستِ شخصیشان را به صورت شعر برای اهلبیت دربیاورند، کار حضرت زهرای من که «بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام/مشغولِ کار خانه شدی خوش سلیقه ام» در این فضاها سه چهار کارِ مثنوی دارم و دوستان هم به آن لطف دارند، بعضی ها می پرسند این را چگونه گفتی؟ گفتم من در خانه به خانمم کمک می کنم و واقعاً هم از روی محبتی که به ایشان دارم کمک می کنم و سعی هم می کنم وقتی خانه نیست کارِ خانه را انجام بدهم و وقتی می آید یک ذوقی در چهرۀ او می بینم و گفتم واقعاً از این شعار بیرون بیاییم و با لحنِ خودمان هر چقدرکه اهلبیت را شناختیم شعر بگوییم مطمئن باشید در دلِ مردم می نشیند.
حسینی: تا الان 9 عنوان کتاب چاپ کردید؟
فکر کنم بیشتر باشد. چون الان یک رمان زیر چاپ دارم.
حسینی: این 9 کتاب شعر هستند؟
نه در آن دو پژوهش هم است.
حسینی: عناوین کتابهای شعر شما چیست؟
در حوزۀ شعر آئینی آخرین کتابم «رحلِ نی» است که محرم سال گذشته چاپ شد، «و از آب گذشته»، «تقصیر سنگهاست»، «72کیلومتر بعد از کربلا»، اینها را نشر جمهوری، نشر آرام دل، نشر بنیاد قرآن چاپ کرده اند. دو کار تاریخی همم دارم که خیلی آنها را دوست دارم یکی «قبیلۀ سلمان» که پژوهشی در تاریخ است یکی «ارادت ایرانیان به اهلبیت» است و یکی هم «جمهوری علوی» در بُعد سیاسی که دربارۀ حکومتداری امیرالمومنین و بحث ولایت فقیه است.
حسینی: به نظر شما شعر انتقادی باید چگونه باشد؟
یک نکتهای بگویم ،اگر می خواهید شعر انتقادی بگویید ، بی پروا بگویید ، اگر می خواهید به عنوان یک شاعر آئینی مثلاً در حوزۀ مفاسد اقتصادی شعر بگویید باید شعر شما نگاهِ امیرالمومنینی داشته باشد، من در این کتاب ها فقط از شیعه مطلب نیاوردم، مطالب از اهل سنت زیاد آوردم، به امیرالمومنین میگویند دو نفر، یک زن و مردی فلان جا فلان کاری را میکنند، حضرت نادیده میگیرند و پرده پوشی میکنند ولی در حوزۀ مفساد اقتصادی می فهمد یک فرماندار پولی را به ناحق برده است ، نامه میزند می گوید به والله اگر حسن و حسینم این کار را کرده بودند از ذوالفقارم درامان نبودند! این بی پروایی را بیاوریم.
حسینی: پس این مستلزم یک دانش تاریخیِ عمیقِ است که در شعر شاعر تجلی پیدا کند.
صد در صد . مثلا شعری را می بینیم که یکسری دایره واژگانِ محدود دارد و در آن مفهوم نیست اما به عنوان مثال اشعار آقای سازگار پر از روایت است احتیاجی به منبر ندارد و همه شعرها بر مبنای روایتها و احادیث است و اگر این نباشد اصلاً ما خروجی نداریم.
حسینی: شما برای اینکه چنین شعرهایی بگویید و چنین پژوهشها و آثاری را خلق کنید که قاعدتاً با رشتۀ شما مرتبط نبوده ، مطالعات آزادتان رابه این سمت برده اید؟
بله. هدف هم فقط این نبوده که من کتاب چاپ کنم، من این ها را تمرین میکنم مثلاً آقا فرمودند وحدت، گفتم مگر می شود؟ یک شخصی که در محلۀ ما سنی بود را پیدا کردم و الان 10 سال است با هم دوست هستیم و می آید روضۀ و پدرم چایی و شیرینی او را کنار می گذارد، چایی و شیرینی اش را می خورد می گوید این تبرک است و می رود، اینها را تمرین کنم. برای همین 4، 5 سال وقت گذاشتم و کارِ «قبیلۀ سلمان» را انجام دادم.
حسینی: ما اطلاعاتی و اشعاری از شما در فضای مجازی و اینترنت پیدا نکردیم ، چرا؟؟
فضای مجازی یک خوبی هایی دارد و یک مضراتی و ضررش این است که شما دیگر صاحبِ متنتان نیستید و به همین دلیل من اصلاً در فضای مجازی کار چاپ نمی کنم مگر حالت کتاب باشد.
حسینی: یک خاطره از شعر گفتن هایتان بگویید؟
دو سه سال پیش، دو سه شب قبل از محرم مادرم بیمار شد و ما در سفر بودیم و تا آخر سفر درگیر بیمارستان بودیم، من دیدم یک دختر خانمی کنار تخت مادرم نشسته بود و سر و وضع مناسبی هم نداشت، صدای حاج محمود کریمی را از گوشی موبایلش میگذارد و میرود در حال خودش، شب هفتم هشتم محرم آمدم بیمارستان دیدم این دختر خانم هنوز دارد این نوحه را گوش می دهد و برای خودش در احوالاتی است که مادرم من را صدا کرد گفت این دخترخانم را می شناسی؟ گفتم نه، گفت این دختر از اهل سنت سنندج است او را آوردند اینجا و دکترها هم او را جواب کردند، این دختر دید مادرم به من چه میگوید بی مقدمه گفت آقای قاسمی مادر شما می گوید شما برای اهلبیت شعر میگویی، گفتم بله. گفت میشود به امام رضا بگویی من را شفا بدهد ؟و من آنجا این رباعی را برای او خواندم :
«نزدیکی این کویر آبادی هست/ از عالمِ غیب دست امدادی هست
روزی که پزشکها جوابت کردند/ لبخند بزن پنجره فولادی هست»
انتهای پیام/