نگاهی به «در مه بخوان»، رادی در غبار عدم
«در مه بخوان» اثر قابلدفاعی از اکبر رادی نیست؛ چرا که هر متن یک نویسنده بزرگ، متن بزرگی نیست. شاید خوانش و دراماتورژی نقادانه «در مه بخوان» میتوانست مشخص کند چرا نمایشنامه رادی سالهای سال روی صحنه نرفته است. نمایشی که چیزی به مخاطب نمیدهد.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
برای تبلیغ نمایشی آمده است برای اولین بار روی صحنه نمایش. عنوانی است که برای نمایشنامه «در مه بخوان» اکبر رادی انتخاب شده است. نمایشی که گویا در هیچ زمانی پیش از زمانه اکنون ما، روی صحنه نرفته است. اولین واکنش ذهنی آن است که چرا باید این اثر رادی روی صحنه نرفته باشد؟ چرا هادی مرزبان که مدعی اجرای آثار رادی است چندان بدان توجهی نداشته است؟ حتی در آن کلاژ میکائیل شهرستانی نیز خبری از «در مه بخوان» نبوده است.
نمیتوان این فقدان اجرایی نشدن «در مه بخوان» را بیدلیل دانست. برای یک ذهن کنجکاو این پرسش مطرح میشود که آیا رادی متنی نوشته که قابلیت اجرایی چندان نداشته و نتوانسته سیل هوادارانش را قانع به اجرای آن کند. همه چیز میتواند به تماشای اجرایی از متن مهجور رادی معطوف شود که چرا این متن چندان مورد علاقه کارگردانان نبوده است. این مهم زمانی اهمیتی دوچندان پیدا میکند که مسعود طیبی به زعم خود، با شناخت علمی نسبت به اکبر رادی به سراغ او رفته است. او گفته است که پایاننامه کارشناسی و ارشدش را به رادی اختصاص داده است و صرفاً به چشم یک هوادار به سراغ متن رادی نرفته است.
اما «در مه بخوان» داستان چیست؟ متن اکبر رادی، داستان چند معلم سپاه دانش در یک روستای استان گیلان، در دهه پنجاه است. شخصیتهای نمایش به دو دسته تقسیم میشوند. دسته نخست، تحت سلطه اسفندیاری، مدیر مدرسه، چند جوان لاابالی و استثمارگرند که به واسطه شهری و معلم بودن از هر گونه تعدی نسبت به روستاییان دوری نمیکنند. اسفندیاری حتی به دختری یکی از روستاییان تعرض میکند و بدون در نظر گرفتن مسئولیت عمل خود، عامل خودکشی پدر دختر میشود.
در سوی دیگر، خمامی، معلم متعهدی است که تمام تلاشش بهبود وضعیت سوادآموزی روستا و آگاه کردن آنان از نیروی استثمارگر حاضر است. او سعی میکند با آموزش خواندن و نوشتن و به عاریه دادن کتابهای مفید، فضا را برای آگاهی جامعه کوچک روستا مهیا کند. او عاشق انسیه، دختری است که مورد تعرض اسفندیاری قرار گرفته است؛ اما همواره در خطر زده شدن زیرآبش در جایی بالاتر از روستاست.
شاید این خلاصه و این تقابل در نگاه اول جذاب و دیدنی باشد. همه چیز از یک دوئل خبر میدهد، دوئلی که تضاد فکری، اندیشهای و حتی ایدئولوژیک دو طیف معلم را در تقابل یکدیگر قرار میدهد. مسئله با توجه به موقعیت تاریخی و حتی جغرافیایی - گیلان به عنوان یکی از مناطق رشد جریان روشنفکری - اهمیت بیشتری پیدا میکند. مخاطب منتظر داستان تقابل و تنازعی میان اسفندیاری و خمامی است که در آن رخدادی غریب رخ دهد. به خصوص آنکه طیبی در گفتگو با مهر از فضای گروتسک اثر گفته است؛ اما باید گفت چنین تصوری یک اشتباه صرف است. آنچه در انتظار ماست صرفاً حرافی و انفعال دراماتیک است.
ما با نمایشی روبهروییم که هیچگره دراماتیکی ندارد. نه فرازی دارد و نه فرودی. چیدمان عناصر روایی به نحوی است که میتوانیم حدس بزنیم قرار است چه رخ دهد و یا حتی چه بشنویم. در همان ابتدا با جمعی روبهروییم که برخلاف تصور - که قصد آموزش فرهنگ است - وقتشان به عیش و نوش سپری میشود و نگاه هرزهای نسبت به زنان اطراف خود دارند. زمانی که انسیه، دخترک روستایی وارد فضای مدرسه میشود تا لباسهایشان را برای شستن تحویل بگیرد، او با نگاه آلوده مدیر و ناظم و معلم مواجه میشود. همانجا میتوان دریافت که گره داستان در همان تجاوزی است که عن قریب رخ میدهد. شما منتظر میمانید تا تجاوز رخ دهد و در این میان مدام جدال میان معلم پاکمسلک و مدیر لات مدرسه را مشاهده میکنید. یا با هجویهنمای اختلاط معلمان مست روبهرو میشوید بدون اینکه بدانید هر یک از این افراد که هستند یا به چه میاندیشند. البته لویی در این میان یک استثناست. او تنها کسی است که کمی از خودش و پارادوکسش میگوید. میدانیم حداقل سید است و از جایی میآید که آفتاب بر آن حاکم است، جواز شکار دارد و همیشه سردش است. برای بقیه چه میتوانیم بگوییم؟
می توان گفت در نمایشنامه «در مه بخوان»، برای رادی داستان نمایش چندان مهم نبوده و او صرفاً خواسته یک برش از یک موقعیت - با توسل به خلق فضای پارادوکسیکال- را نمایش دهد. پس به زبان پناه میبرد و هر شخصیت را با زبان خودش معرفی میکند. این زبان در قالب پارول (Parole) نمود `پیدا میکند و عموماً این پارولها نیز برآمده از جهان ملموس و آشنای ماست. یعنی یک لات به همان نحوی حرف میزند که انتظار داریم. این وضعیت باعث میشود شخصیتها رشد نکنندو در هما قالب تیپیکال خود باقی بمانند. آنان یک تصویر آشنا برای ما میآفرینند. این البته یک ایراد دراماتیک نیست؛ اما باید پرسید رادی و طیبی در نمایش چه بهرهای از آن میبرند. پاسخ هیچ است. همه چیز به چند بخش مست کردن خلاصه میشود که در آن افراد خوشمزگی کنند و گفتههایی بپرانند. یکی دیگر را تحقیر کنند و از خجالت هم درآیند.
با این حال میتوان درک کرد رادی قصدش شکل دادن به یک پارادوکس است. این پارادوکس از محیط - مدرسه که برای ما تصویری ثابت و ایستا دارد - و معلمهایش - که باز در ذهن ما مشمول یک تصویر کلیشهای است - نشئت میگیرد. خبری از معلم کوشا در تدریس یا فضای تأدیب و تعلیم نیست. مدرسه به جایی چون کاباره میماند. جایی برای عیاشی و علافی. در یک فضای فرهنگساز ما با نوعی توحش روبهروییم؛ اما این توحش به لمپنی آشنای ما نزدیک است و شباهتی برای مثال با توحش فرهنگزده پرتقال کوکی ندارد. یعنی قرار نیست این توحش وارد فاز ابزورد یا حتی آن گروتسکی شود که مسعود طیبی در گفتگو با مهر از سخن به میان آورده است. میتوان این وضعیت را با نمایشنامه بازگشت به خانه هارولد پینتر نیز مقایسه کرد که به هیچ عنوان شما نمیتوانید رویدادهای پیشرو را حدس زنید و دریابید که سکوت حاکم بر منزل مکس هفتادساله و دو پسر عزبش منجر به فاجعه معامله همسر تدی میشود.
رادی برخلاف پینتر که علاوه بر زبان - آن سکوتها و مکثها و استفاده از جملات مبهم و در عین حال ساده - از کنش، رویداد، دوراهی انتخاب، فروپاشی شخصیت، موقعیت غریب و البته فضاسازی موهومی در نمایشنامه خود بهره میبرد، تنها به زبان پناه میبرد و طیبی نیز زبان را ابزار اجرای خود میداند. در متن رادی اگر زبان و واژگان را از شخصیتها دریغ بداریم، چیزی از آنان باقی نمیماند. نمیتوانید حتی آن شناسنامه خیالی برآمده از بدیهیات ذهنی را برایشان متصور شد.
در چنین وضعیتی طیبی بازیگرانش را به همان تیپسازی رایج سوق میدهد. کافی است به اسفندیاری و خمامی دقت کنید که چهل سال تصویر ثابت ما از معلم انقلابی و لات آزاردهنده بوده است. وما با شکستن ساختار بدیهی حک شده بر ذهنمان روبهرو نمیشویم. با گروتسکی که انتظار میکشیم هم مواجه نمیشویم؛ چرا که متن قرار نیست دراماتورژی شود و حداقل امروزی شود. پس متن در همان زمان خودش میماند و مفهومی چون دهاتیها و شهریها در قالب استثماری نمایش بیمعنی میشود. عشق انسیه و همامی و البته تجاوزگری اسفندیاری نیز به جای کشاندن نمایش به سمت آن بلبشو مورد انتظار به سویش رئالیسمی میبرد که ما را جذب نمیکند. این رئالیسم در زمانه ما دستمالی شده است.
رادی حتی زمانبندی خوبی در متن نمایشنامه ندارد. مردی که ژان پل سارتر را بابت طولانی بودن آثار نقد کرده است، اکنون اثری دارد که نزدیک به 3 ساعت اجرایش طول میکشد. جالبتر آنکه پس از گذشت دو ساعت تازه زبان شخصیتها برای فلسفهبافی و چرایی چنین بودنشان باز میشود. اینان در این دو ساعت جز سربهسر یکدیگر گذاشتن و تمسخر دیگران کاری پیش نمیبرند. این به معنای هدر دادن زمان به نفع متریالی است که هیچ کمکی به پیشبرد درام نمیکند. پس همانا خودکشی مشدی منوچ در نمایش امری تصنعی و انفعالی به حساب میآید. حتی باورپذیر هم نیست. ما هیچ داشتهای درباره منوچ نداریم که براساس آن خودکشیش را منطقی بدانیم. یا حتی عشق انیسه به خمامی و باور کردن هوسرانی اسفندیاری و مهمتر انفعال خمامی در کنترل انیسه. این انفعالها در کلیت اثر جاری و ساری است و باعث درجا زدن میشود. همه چیز به ماندن پای یک میز و ملال بیفرهنگی خلاصه میشود. شاید هدف رادی به تصویر کشیدن همان ملالی باشد که از بارانهای بیپایان شکل میگیرد و قصد ملول شدن ما با همین متر و معیار باشد؛ اما ملالت در نمایش «در مه بخوان» زیر خروار خروار شوخی به هیچ میرسد. مهمتر آنکه ما با یک فراتئاتر، اثری پستمدرن، ساختارشکن و علیه تابوها روبهرو نیستیم. ما با نمایشی محافظهکار از رادی طرف هستیم که چیزی در چنته ندارد. صرفاً یک تمرین است.
«در مه بخوان» اثر قابلدفاعی از اکبر رادی نیست؛ چرا که هر متن یک نویسنده بزرگ، متن بزرگی نیست. شاید خوانش و دراماتورژی نقادانه «در مه بخوان» میتوانست مشخص کند چرا نمایشنامه رادی سالهای سال روی صحنه نرفته است. نمایشی که چیزی به مخاطب نمیدهد و ارزشی برای رادی به همراه ندارد.
انتهای پیام/