من، جنگ و آژیر قرمز و زیر زمین را دوست دارم
فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» پیمان معادی، فیلمی دارای ایده است که ما را به یاد تورناتوره و آثارش می اندازد.
خبرگزاری تسنیم- سید سعید هاشم زاده
فیلم معادی به عکس آثار دیگر جشنواره، تا بدین جا، فیلمی دارای ایده است. ایده ای محوری که خرده ایدههای دیگری نیز دارد که هم تصویری و هم داستانی است و مجموعه اینها ما را به یاد تورناتوره و آثارش می اندازد. اینکه تورناتوره در باریا و سینما پارادیزو، میان بحران جنگ و قحطی و ناامیدی داستان عاشقانه می گوید، خرق عادتی است که در داستان هایش انجام می دهد. در واقع معادی نیز تلاش داشته تا داستانی از حاشیه را به متن بیاورد. در میان انبوه بمب ها از عشق بگوید. از ارتباطی که میخواهد شکل بگیرد و عاشقانه نیز باید شکل بگیرد. یک درام رمانتیک که به علاوه فضاسازی هدفش گزاره ها و تصاویر سیاسی نیز هست. اما بگذارید در وهله نخست از ایده ها و موقعیت ها بگوییم.
ایرج داستان معادی ناظم مدرسه ایست که برادرش به اسارت گرفته شده، و ذوق همسرش برای زنده ماندن برادرش او را در تردید فرو برده؛ تردیدی که مشخص می شود تکیه گاه محکمی نیست اما هر چه هست ارتباط را مخدوش کرده. از سوی دیگر در مدرسه و اپارتمان محل زندگی ایرج کودکی پسر را می بینیم که عاشق شده است. عشق دوران نوجوانی. آن هم در حال شکل گیری در میان هیاهوی بمب ها. درون مایه اثر به غیر از تاکید بر عشق و عاشقانه ها، به این تضاد پهلو می زند که چگونه می توان موقعیت هایی تراژیک را دوست داشت و برای تکرارش دعا خواند. هر چند کودکانه اما این درون مایه، ایده ای جذاب را برای داستان فراهم می آورد. برای شخصیت پردازی و برای اینکه دو قطب متضاد را به ما نشان دهد. داستان یک زوج که بمب عکس العملی ندارند؛ زوج حاتمی معادی، و عشقی که دارد سبز می شود و عاشق می خواهد تا بمب ببارد و به پناهگاه برود؛ در واقع عکس العملی برای دیدن معشوق نشان دهد. در ایجاد این موقعیت جذاب و دوگانه عاشقانه اما پرسش این است که ایده به چه شکل توانسته بسط و گسترش بیابد و خود را بروز دهد.
واقعیت این است که داستان «بمب یک عاشقانه» دیر آغاز می شود، در واقع ایده جذاب داستان دیر هویدا می شود، قلابش را دیر می اندازد و کج و ماوج گسترش می یابد. روابط میان همسایه ها بیشتر از حدی ست که باید و در خدمت همان گزاره های سیاسی یا نشان دادن وضعیت های متضاد آن دوره استفاده شده و کمی به موقعیت مرکزی اثر نمی کند. از سویی خرده داستان های اضافه که می خواهد نوستالژی بیافریند و باز در خدمت محوریت قصه نیست، آزار دهنده می نماید و منجر می شود گاه از قصه مرکزی فرار کنیم و به مکان ها و سراغ شخصیت هایی برویم که نباید. شاید در دیدگاه نخست از متن به حاشیه رفتن روایت بتواند جای تعمق و تنفسی ایجاد کند و محیط و زیست را بیشتر به ما نشان دهد، که در بسیاری از پرش هم همین گونه عمل می کند، اما داستان دزد، یا نوشتن شعارها در مقاطعی، تکرار ، گل درشت و خارج از لحن روایت است. به عنوان مثال موقعیتی که دو کاراکتر اصلی در بمباران کلاه کاسکت سر گذاشتند، و چه ایده جذاب تصویری است برای پایان کار، و دزد وارد خانه می شود و همه چیز را کاریکاتوری و تارانتینویی می کند، در واقع لحنی فالش را به روایتی عاشقانه تحمیل می کند که دور از انتظار و ضد حس است.
جز مسئله زیاده روی در نشان دادن موقعیت های زائد در روایت و تغییر لحن، گزاره های سیاسی بمب یک عاشقانه، به هیچ وری نمی رود. گاهی با آن به شکلی کمیک و کاریکاتوری برخورد می شود و گاه تاکیدی ملی گرایانه دارد و لحنی همسان و در کنار شعارها از خود بروز می دهد. چیزی که در این میان گم شده، موضع معادی در برابر این شعارها و سخنرانی هاست زیرا در نهایت سخنرانی شریعتی همه چیز را جمع و به نتیجه می رساند. سخنرانی شریعتی درباره مصلحت اندیشی ست و ایستادن در برابر آن، و این از سویه ای تایید شعارهاست با اینکه به نظر می آید با تکرار موقعیت های مربوط به شعار ها و ساختن کمدی، زاویه دید فیلمساز با آن در تضاد است. برای سکانس پایانی نیز شاید بتوان تفسیری اینگونه قائل شد. درون مایه را میان شعارها و توپ پاره ای پیدا کرد که در حیاط مدرسه افتاده است، و البته طفره رفتن فیلمساز از هدفش برای چیدن چنین قاب و ترکیبی.
فیلم معادی یک عاشقانه محافظه کار هم می تواند باشد که در میان لحن رمانتیک اش ، نمی تواند موضعی نسبت به گذشته و مسئله سیاسی بگیرد، ممکن است تا بتواند ترکیبی از لحن اعتراضی و کمیک را در موقعیت هایی آگراندیسمان کند اما موفق نشده تا تیز، تند و صریح درون مایه خود را در قاب و داستانش بروز دهد. نمی توان در برابر طنز موقعیت مدیر مدرسه، جملات کودک عاشق را فراموش کرد و به یک جمع بندی شجاعانه رسید؛ جایی که کودک می نویسد: من جنگ و آژیر قرمز و زیر زمین را دوست دارم.
انتهای پیام/