چرا "پایان داعش" نقطه عطف مهمی برای "تغییر در جهان" است؟
شکست بزرگ پروژه داعش برای تسلط بر منطقه با حضور محوری جمهوری اسلامی ایران چهمعنایی دارد و چه تأثیراتی بر معادلات سیاسی کلان در جهان میتواند داشته باشد؟ حمیدرضا مقدمفر کارشناس مسائل سیاسی به این موضوع پرداخته است.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم: حمیدرضا مقدمفر کارشناس مسائل راهبردی و مشاور فرهنگی و رسانهای فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده به بررسی پیامدها و اهمیت شکست پروژه داعش پرداخته است. آنچه در ادامه میآید متن کامل این یادداشت است:
بیشتر بخوانید:
داعش چگونه اعلام وجود کرد و چگونه شکست خورد؟ از خطبه موصل تا شکست بوکمال
1. آرنولد توینبی دانشمند و محقق انگلیسی سالها پیش (1945 میلادی) بخش مهمی از عمر خود را به بررسی تاریخ تمدنهای بشری از ابتدا تاکنون اختصاص داده و نتیجه تحقیقاتش را در 12 جلد منتشر کرده است. او به 15 تمدن بزرگ بشری در طول تاریخ اشاره و اوج و حضیض آنها را بررسی کرده، معتقد است که اولاً: مهمترین عامل برای شکلگیری یک تمدن بشری، نه صرفاً «نیروی مادی» بلکه یک «قدرت معنوی» و بهعبارت بهتر پتانسیل و ظرفیتهای معنوی آن تمدن است و ثانیاً: بسیاری از تمدنهای بشری امروز فسیل شدهاند اما آنچه کنار «تمدن غربی»، زنده مانده و قابلیت و استعداد کامل برای شکوفایی مجدد را دارد «تمدن اسلامی» است.
2. آمریکا که سالها کنار شوروی دو قطب بزرگ قدرت در جهان را تشکیل میدادند، بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی خود را یگانه ابرقدرت جهان میدید؛ ابرقدرتی که غیر از توانمندی مادی، از قدرت هژمونیک نیز برخوردار است. برای وضوح بیشتر مطلب، مفهوم «ابرقدرت» در ادبیات سیاسی بهمعنای قدرتی است که توان تغییر معادلات و مناسبات در دنیا بهسود خود را داشته باشد. اگر سلطه چنین ابرقدرتی با رضایت معنوی بخش مهمی از سلطهپذیران همراه باشد، مفهوم «هژمون» نیز قابل اطلاق بر آن خواهد بود.
بخشی از تحلیلگران غربی و بهویژه صاحبنظران مرتبط با حاکمان ایالات متحده در این دوران، آمریکا را قدرت بلامنازع آن روز و حتی آینده تاریخ توصیف میکردند تا آنجا که فرانسیس فوکویاما در نظریه «پایان تاریخ» خود نظم لیبرال دموکراسی حاکم بر دنیا (بهرهبری آمریکا) را «نظم بیبدیل» در دنیا خواند که همه باید در برابر آن تسلیم شوند!
با پیروزی انقلاب اسلامی، موقعیت ابرقدرتی آمریکا و همچنین هژمونی آن با چالش جدی روبهرو شد؛ ایالات متحده بهواسطه حضور ایران و گروههای متحدش در منطقه از یک سو توان تعیین معادلات بهسود خود را تا حد بسیار زیادی از دست داد و موقعیت ابرقدرتی خود را در مخاطره دید. پیروزی انقلاب اسلامی، در شرایطی که آمریکا بیشترین تلاش را برای عدم حدوث آن بهکار گرفت، اولین و مهمترین شکست ایالات متحده در تعیین معادلات بهسود خود است؛ پس از آن نیز شکست در جنگ تحمیلی هشتساله علیه ایران، پیروزیهای تاریخی و پیدرپی حزبالله لبنان علیه رژیم صهیونیستی و همچنین شکست سنگین این رژیم تحت الحمایه آمریکا در برتری بر یک گروه کوچک در باریکه غزه، شکست در رسیدن به اهداف خود در افغانستان و عراق و نمونههای بسیار دیگر و از جمله اتفاق سرنوشتساز مورد بحث این متن یعنی ناکامی در تغییر جغرافیای منطقه از طریق تأسیس و حمایت از گروه تروریستی داعش، مواردی است که نشان میدهد آمریکا از موقعیت ابرقدرت بلامنازع در دنیا به قدرتی کنار سایر قدرتها، تنزل یافته است.
روند رو به تغییر نظم حاکم بر جهان با اذعان شخصیتهای صاحبنظر مطرح در آمریکا هم همراه است. در یکی از مهمترین نمونهها ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا، در گفتگویی صراحتاً تأکید میکند که وضعیت جهان طی سالهای آینده بهگونهای تغییر خواهد کرد که آمریکا دیگر در آن از موقعیت برتر برخوردار نیست.
ظهور و تداوم و تقویت جمهوری اسلامی بهدلیل مقابله مؤثر با لیبرال دموکراسی، موقعیت هژمونیک آمریکا را نیز جابهجا کرده است. پیش از وقوع انقلاب اسلامی آینده جهان توأم با «موج محتوم» سکولاریزاسیون تصور میشد. پیتر برگر از جامعهشناسان برجسته دین یکی از مهمترین نظریهپردازان مدعی این مسئله بود. عمق اعتقاد و اعتماد او به تئوریاش بهنحوی است که در خاطرهای که خود روایت کرده میگوید: "در سال 1969 کنار برگزاری کنفرانسی برای بیایمانان در رم، در یک مهمانی یکی از سیاستمداران برجسته دموکرات مسیحی در حالی که بسیار متعجب بود، عالیجنابی از دبیرخانه کنفرانس را مورد خطاب قرار داد و پرسید: "این کنفرانس اصولاً درباره چه بود؟"، پاسخ شنید سکولاریزاسیون؛ او پرسید: "سکولاریزیسیون چیست؟"، عالیجناب نیز شجاعانه برخاست و خلاصهای نسبتاً کافی و رسا از ماهیت سکولاریزاسیون ارائه داد. پیرمرد بدعنق حزب دموکرات مسیحی بهدقت گوش داد سپس دستش را بلند کرد و با لحنی قاطع گفت: "ما به آن اجازه ورود نخواهیم داد". در آن زمان این حرف مرا به خنده واداشت. چند هفته بعد بهدعوت ایوان الیچ به مکزیک رفتم، سفری که بر تمرکز من بهروی جهان سوم بسیار تأثیرگذار بود، این داستان را برای ایلیچ تعریف کردم او هم خندید ولی بهاندازه من آن را خندهدار نمیدانست".
اما او بعدها تحت تأثیر رواج جریانهای مذهبی تئوری خود را تغییر میدهد: "جهان امروز به دین توجه دارد و تنها گروه قلیلی از جامعهشناسان دین تلاش کردهاند تا نظریه قدیمی سکولاریسم را با آنچه من آن را تز «آخرین خاکریز» نام نهادهام، نجات دهند".
بهاعتقاد نگارنده، تأثیرات عمیق انقلاب اسلامی بر دنیای پیرامون است که موجب شد علاوه بر تغییر نظریات افراد مهمی همچون پیتر برگر در حوزه جامعهشناسی دین، اندیشمندانی چون هابرماس نیز بر موج توجه به مذهب در دنیا اشاره کنند. او در مقالهای با عنوان مذهب در عرصه عمومی تأکید میکند که "بعید است متوجه این حقیقت نشده باشیم که سنتهای مذهبی و اجتماعات دینی از اهمیت تازهای که تاکنون بیسابقه بوده، برخوردار شدهاند"1.
از آنچه اشاره شد روشن میشود که که نظم سابق حاکم بر جهان بهرهبری آمریکا در حال تغییر و بهتعبیر رهبر انقلاب، جهان در حال عبور از یک پیچ تاریخی سرنوشتساز است، چه آنکه آمریکا هم جایگاه ابرقدرتی خود را در حال از دست رفتن میبیند و نیز لیبرال دموکراسی بهعنوان حافظ هژمونی آمریکا موقعیت متزلزلی یافته است. اما علیرغم حضور قدرتهای بالقوهای همانند چین و روسیه در جهان، تمدن غربی بهرهبری آمریکا از ناحیه آنها احساس تهدید نمیکند چرا که در بدترین حالت متصور، این کشورها به جایگاه قدرت مادی همطراز و شاید برتر از آمریکا طی دهها سال آینده تبدیل شوند اما به هر حال امکان و پتانسیل تمدنسازی را نخواهند داشت. مهمترین دلیل در این زمینه مسئلهای است که در بند اول به آن اشاره شد؛ آنچنان که بررسی تاریخچه تمدنهای بزرگ نیز نشان میدهد، شکلگیری یک تمدن، بیش از نیاز به قدرت مادی، محتاج پتانسیل معنوی است و چین و روسیه از این فاکتور بیبهرهاند. چندی پیش هم کلیپی از جوزف نای مبدع مفهوم «قدرت نرم» در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد که به همین مسئله اشاره داشت؛ او تأکید میکرد چین از استعداد قدرت نرم لازم برای تبدیل شدن به یک تمدن بزرگ برخوردار نیست.
غرب به جلوداری آمریکا مهمترین تهدید خود در عرصه تمدنسازی را اسلام ناب و جمهوری اسلامی میداند. اگر بخواهیم از ادبیات آنتونیو گرامشی اندیشمند ایتالیایی و مبدع ادبیات «هژمونی» بهره بگیریم، غرب مهمترین پادهژمون را که توانایی چیرگی بر خود را دارد، اسلام میداند. در تکنیکهای سیاسی، یکی از راههای ممانعت از غلبه پادهژمون واقعی بر یک سیستم و نظم، تولید پادهژمون مصنوعی با ظاهر و صورت پادهژمون واقعی، اما کاملاً متفاوت از نظر محتوا و معنا، است.
لذا آمریکا و همپیمانان غربیاش برای مقابله با هژمونی و حرکت فزاینده اقبال به اسلام در جهان، پدیدهای مصنوعی با همین عنوان بهنام داعش را خلق کردند تا از طریق معرفی آن بهعنوان اسلام واقعی، نگاهها و توجهات بهسمت اسلام در دنیا بالعکس شده و اسلامهراسی (Islamophobia) در جهان تقویت شود.
پایان داعش آنهم بهواسطه حضور کاملاً سرنوشتساز جمهوری اسلامی بهعنوان مهمترین منادی اسلام ناب در برهه حاضر، از این جهت معنای بسیار پراهمیتی به خود میگیرد. در واقع افکار عمومی در دنیا امروز متوجه شده است که نهتنها اسلام قلابی تروریستی داعشی، اسلام واقعی نیست، بلکه از قضا مهمترین حامی چنان رویکرد وحشیانهای غرب بهرهبری آمریکاست و از همه مهمتر اینکه برجستهترین و مؤثرترین مخالف و مقابلهکننده با آن اسلام ناب بهنمایندگی جمهوری اسلامی ایران است.
حضور میدانی سردار پرافتخار اسلام حاج قاسم سلیمانی و خیل عظیم همکارانش از یک سو و نقش راهبردی، دوراندیشانه و تعیینکننده رهبر معظم انقلاب از سوی دیگر که بهویژه در دو نامه تاریخی به جوانان در غرب ناظر به معرفی اسلام واقعی منتشر شد، شرایطی را به وجود آورد که دست اسلام را در این برهه تاریخی بسیار بالاتر و پرافتخارتر از پیش میسازد؛ بهنحوی که میتوان بهجرئت از این پیروزی تاریخی بهعنوان نقطه عطفی در شکلگیری تمدن نوین اسلامی در جهان یاد کرد.
انتهای پیام/*