پا برهنه پسرم خیمه به خیمه گشتم / قطرهاى آب نبود، اى گل ریحان رباب
به مناسبت روز هفتم محرم و عزادارای حضرت علی اصغر(ع) تسنیم تعدادی از اشعار آیینی را منتشر میکند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، علی اصغر یکی از فرزندان امام حسین«ع» است که شیر خوار بود و از تشنگی، روز عاشورا بی تاب شده بود امام، خطاب به دشمن فرمود:از یاران و فرزندانم، کسی جز این کودک نمانده است. نمی بینید که چگونه از تشنگی بی تاب است؟ در«نفس المهموم»آمده است که فرمود:«ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل» در حال گفتوگو بود که تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید. امام حسین«ع» خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشید. مرقد مطهر حضرت علی اصغر در کربلا نزدیک قبر امام حسین علیه السلام در کنار شهدای دیگر کربلا است.
حسن لطفی
گرچه از دور از آن فاصلهها زد بد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد
چقدر هست مگر بچه سه جایش بِرَود
وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بد زد
اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید
به سهشعبه همهیِ حَنجره را زد بد زد
دست و پا داشت که میزد پدر انداخت عبا
آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد
اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد
اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد
بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده
مادرش گفت بگو تیر کجا زد بد زد؟
گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست
بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد
پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد
نیزه برداشت و مانندِ عصا زد بد زد
طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی
بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد
نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت
سَر که اُفتاد زمین ضربهیِ پا زد بد زد
رهگذرهای دَمِ کوچه به هم میگفتند
حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد
سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب
نانجیب آنهمه لبخند به ما زد....بد زد
محمدمهدی سیار
تکیه بر شمشیر زد، پرسید: یاری هست؟... یاری هست؟
تا مرا یاری کند؟ مردی، سواری هست؟... یاری هست؟
پیش رو یک دشت تنهایی ست...تنهایی ست...تن هایی ست
غرق خون، از نو ولی پرسید: یاری هست؟ یاری هست؟
ناگهان در آن سکوت هلهله آلود، آوایی
پرسشم را پس هنوز امید "آری" هست؟ یاری هست؟
آری آری، هق هقی... نه... حق حقی آمد رجز واری
طفل را با تیغ و تیر اما چه کاری هست؟... یاری هست؟
این گلو خشک است، مردم! یک سر سوزن مروت، آه
یا کفی از آب، قدر شیرخواری هست؟... یاری هست؟
ناگهان پاسخ رسید، آری...گلو تر میکند تیری!
همدمی اینَک برای سوگواری هست؟... یاری هست؟
نیست یارای کلامم، در جهان آیا کلامی هم
در جواب مادر چشم انتظاری هست؟ یاری هست؟
در سکوتی هلهله آلود، می تابد صدا در دشت
باز می تابد صدا در دشت: یاری هست؟... یاری هست؟
قاسم نعمتی
تَرَکِ روى لبت آیۀ قرآنِ رباب
مثلِ قرصِ قمرى زینتِ دامانِ رباب
چه کنم ؟ تا که کمى تَر بشود لبهایت
مى چکد روى لبت اشکِ دو چشمان رباب
سینه ام شیر ندارد پسرم چنگ نزن
آه ، بازى مکن اینقدر تو با جانِ رباب
بر ضریح لب خشکیدۀ تو جا انداخت
لبِ عطشانِ حسین و لبِ عطشانِ رباب
پا برهنه پسرم خیمه به خیمه گشتم
قطره اى آب نبود ، اى گل ریحان رباب
رفتی و پشت تو "یا رادَّ یوسف" خواندم
کاش سیراب بیایى تو به کنعان رباب
پدر تو به سپاهى سَرِ تو رو زده است
تا خجالت نکشد از دل سوزان رباب
تیر خوردى وسط خیمه زمین خوردم من
بعد از این گریه شود روزى چشمان رباب
عاقبت بر جگرم حرمله زهرش را ریخت
واى بر حالِ دلِ بى سر و سامان رباب
این زمین خوردن من دست خودم نیست على
سَرِ تو خورده زمین زانوى لرزان رباب
سَرِ هر کوچه به لالایى من خندیدند
کودکى نیست دگر بر روى دستانِ رباب
مرحوم غلامرضا شکوهی
به گاهواره ات ای هرم التهاب بخواب
تو خانه زاد غمی ، لحظه ای بخواب بخواب
تو را چو چشمۀ باران به دشت خواهم برد
بخواب در برم ای روح سبز آب بخواب
دوباره می کِشمت مثل عطر درآغوش
چو روح غنچه که جاری ست در گلاب بخواب
بخواب اگر تو نخوابی به خویش می پیچم
به روی شانه چو مویت به پیچ و تاب بخواب
تو در تمام فصول ای نجابت سرسبز
به زیر خوشۀ تب دار آفتاب بخواب
اگر شقایق روحت تب بیابان داشت
چو من به وسعت رؤیای یک سحاب بخواب
بخواب اصغرم این بار کاخ آمالت
به روی دست پدر می شود خراب بخواب
اگر سفینۀ خون شد تنت خدا یک روز
عذاب می دهد این قوم را عذاب بخواب
به روح زرد بیابان قسم که این خون ها
فکنده بر دلشان چنگ اضطراب بخواب
ولی الله کلامی زنجانی
آن غنچه ای که جلوه به گلزار باب داد
آبی نخورد و بر چمن عشق آب داد
گوشی نبود سامعِ هَل مِن مُعینِ شاه
طفلی ز گاهواره پدر را جواب داد
لالائی رباب به گوشش اثر نکرد
بیدار گشت و چشم فلک را به خواب داد
او آخرین کبوتر باغ بهشت بود
پرواز کرد و خاتمه بر انقلاب داد
شب می رسید و ماه نبود و دم غروب
جان آن ستاره در بغل آفتاب داد
الله اکبر اصغر از اکبر جدا نشد
یعنی ادامه ی ره لیلا رباب داد
آن غنچه ای که خنده نمی کرد خنده کرد
قنداق پر ز خون شد و بوی گلاب داد
وای از دل رباب، «کلامی»! سه شعبه بود
تیری که نازدانه ی او را عذاب داد
محمود ژولیده
چنان ربابۀ مضطر توکلی باید
به حلق پاره اصغر توسلی باید
عزیز فاطمه آهسته تر قدم بردار
دعا به مادر او کن تحملی باید
اگر که نالۀ مهلا بگوش تو آمد
تو باز کار خودت کن تغافلی باید
پس از جدا شدن سر ز حنجر کودک
برای بردن خیمه تأملی باید
به تشنه کامی او غم مخور که این کودک
بهشت مُرضعه دارد تکاملی باید
بریز خون گلو را کمی سرِ مویش
به موی کودک شش ماهه کاکُلی باید
تَلَظیِ لب خشک و تَرنُّمی جانسوز
که شعر مرثیه را سوز بلبلی باید
آرش براری
در آفتاب به رویت بزن نقاب رباب
تو سوختی جگر من شده کباب رباب
از آن زمان که شنیدی حسین آب نخورد
در آفتاب نشستی نخوردی آب رباب
نگاه کن چقدر رنگ روت برگشته
بلند شو ننشین زیر آفتاب رباب
رباب گریه نکن قدری استراحت کن
بیا بخاطر زینب کمی بخواب رباب
اگر شهید شد عباس مادرش راضی است
دگر بیا و خودت را نده عذاب رباب
تو از کنار حسینت تکان نمیخوردی
تورا به زور کشیدند با طناب رباب
عروس مادر من! همسر برادر من!
نبود جای تو در مجلس شراب رباب
بگو چه کار کنم نا سکینه دق نکند؟
زبان گرفته برای تو، ای رباب رباب...
انتهای پیام/