نمیخواستیم وفادارِ صددرصد به مستنداتِ تاریخی کاراکترها باشیم/درون همهٔ ما یک هوفکن وجود دارد
«مفیستو» عنوان نمایشی است از مسعود دلخواه که این روزها در تالار مولوی خوش میدرخشد. نمایشی که همگان آن را یک تئاتر واقعی مینامند. دلخواه میگوید با وجود وفاداری به متون، در اجرا کار خودش را میکند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، نمایش «مفیستو» به کارگردانی مسعود دلخواه، تکرار موفقیت سال گذشته او در تئاتر شهر به حساب میآید. نمایشی از متن آرین منوشکین، کارگردان سرشناس فرانسوی، این بار با دراماتورژی مسعود دلخواه به اثری دیدنی و جذاب مبدل شده است تا تالار مولوی نیز به جرگه Sold Outها بپیوندد.
خلاقیتهای بصری نمایش، موسیقی هیجانانگیز آن و بازی دلنشین گروه بازیگران ما را بر آن داشت گفتگویی با این استاد دانشگاه و سه بازیگر اصلی نمایش، مرتضی اسماعیلکاشی، محمدرضا علیاکبری و ژیلا آلرشاد بنشینیم.
بخش جذابی از مصاحبه پیش از شروع رسمی میزگرد بیان شد. از اینکه دکتر با چه مشکلاتی گروه را تشکیل داده است و با وجود قولهایی مبنی بر حمایت از سمت وزارت علوم، هنوز عملی نشده است. او از شرایط اجرای کار در سالن دیگر گفت و البته تعداد بالای عوامل نمایش. آنچه میخوانید صحبتهایی است که رسماً در میزگرد نمایش «مفیستو» بیان شده است.
***
تسنیم: چه شد بعد از یک اجرای خیلی خوب و بهیادماندنی از رمان کامو که بعضیها معتقد بودند نمایش قابلقبولی بوده و از لحاظ فروش و هم از نظر نقد موفق بودید، سراغ متن آرین منوشکین رفتید که نمایشی طولانیمدت است؟
دلخواه: مسلماً سؤالی است که بارها شده همین است. چند دلیل داشت به سراغ متن آرین منوشکین بروم. اولاً من همیشه دوست داشتم یک اقتباسی از این رمان کلاوس مان، اگر توانستم انجام بدهم؛ ولی این فرصت نمیشد.
تسنیم: در گذشته رمان را خوانده بودید؟
یک کارگردانِ حرفهای معمولاً در ذهنش همیشه 4، 5 کار آیندهاش است
دلخواه: آشنا بودم، کامل آن را نخوانده بودم؛ ولی خلاصهاش و دربارهاش شنیده بودم. دیگر اوضاعِ یک گروه تئاتری است، فیلمش را هم آن زمان هنوز ندیده بودم؛ ولی نمایشنامه دکتر خاکی را خوانده بودم «مفیستو برای همیشه» که آن هم براساس رمان است و خیلی دوست داشتم آن را کار کنیم یا دکتر خاکی میخواست آن را کار کند و من نقش اصلی آن را بازی کنم. آنجا هشت کاراکتر بیشتر ندارد؛ ولی یک کارگردانِ حرفهای معمولاً در ذهنش همیشه 4، 5 کار آیندهاش است و مشخص نیست کدام را شروع میکند. اینها در ذهنم بود، همانطور که لیرشاه در ذهنم است تا یک روز کار کنم. هملت در ذهنم است، سه خواهر چخوف در ذهنم است.
ناصر حسینیمهر گفت مسعود چگونه میخواهی این را کار کنی
بعد صحبت پروژهای شد که یک آموزشی ما در تالار مولوی بگذاریم که نتیجهاش تولید باشد، تصمیم گرفتیم این را از حالت کلاسهای آموزشی خارج کنیم و یک تولیدی باشد با جوانان، فارغالتحصیلان. بدون اینکه بخواهیم شهریه بگیریم و با آقای حریری به این نتیجه رسیدیم که اصلاً پولی نمیگیریم و ببینیم چقدر این جوانها میتوانند جذب چنین پروژهای شوند. بعد که فراخوان دادیم استقبال خارج از حد انتظارمان بود. من فکر میکردم حدود صد نفر بیایند برای آزمون، در نتیجه میخواستم یک نمایشنامه پیدا کنم که جمعیت کمی نداشته باشد. حداقل 20 تا بازیگر بخواهد. مفیستو حدود 20 نقش است و خیلی خوب و مناسب است. نمایش در نمایش دارد. یک پروژهٔ بزرگ و سنگین بود. میدانستم خیلی ریسک دارد. در واقع خطری بود؛ چون وقتی به مترجم آن آقای ناصر حسینیمهر گفتم که میخواهیم این را کار کنیم، گفت مسعود چگونه میخواهی این را کار کنی؟! خیلی سخت است!
دلایل مختلف داشت که چرا مفیستو را کار کردم. یکی این بود که تعداد بازیگران زیادی میخواست و برای من جاذبههای زیادی داشت، یعنی هنوز هم دارد. همین نمایش در نمایش، بعضی گروههای تئاتری در یک شرایطِ تاریخی خاص، گزینههایی که وجود دارد، اتفاقاتی که برای هر کدام از آنها رخ میدهد، تحولاتی که بعضی از آنها پیدا میکنند، همهٔ اینها جذاب بود. بعد تنوع کاراکترها، گفتم اگر من قرار است با 20، 30 دانشجو فارغالتحصیل و بازیگر جوان کار کنم چه چیزی بهتر از این و میدانستم کار سنگینی خواهد بود. بعد از بین 600، 700 تعداد زیادی را انتخاب کردیم. یک علت اینکه برای هر نقش دو بازیگر انتخاب کردیم، به خاطر تعداد زیاد افراد بود. من دوست داشتم جوانان بیشتری درگیر یک پروژه شوند؛ چون اشتیاق را که دیدم در قبال آنها احساس مسئولیت کردم. حتی ما یک گروه نمایشنامهخوانی کنارش تشکیل دادیم که 75 نفر هستند که هنوز سروصدای آنها درنیامده است. 6 ماه است منتظرند و یکی هم از گروه جدا نشده است. انتخاب همه شرکتکنندگان چه بازیگران و چه خوانندگان در مرحله اول توسط خودم و دستیاران هنری بود و در مرحله نهایی انتخاب نوازندگان و همسرایان را به احسان آنالویی سپردم تا آنها که بلد بودند از روی نت بنوازند یا بخوانند انتخاب نهایی شوند.
نمایشنامهخوانی یک گروه دیگری است. بچههایی که برای مفیستو انتخاب نشدند؛ ولی نسبتاً خوب بودند. گفتیم اینها را بگذاریم برای نمایشخوانی، مولوی در طول سال شنبههای نمایشنامهخوانی داشت، گفتیم آن را احیاء میکنیم. چه من کار کنم و چه کارگردانان دیگر. بعد دیدم نیاز به چند نقش در مفیستو داریم که باید بازیگران باتجربه و حرفهای بازی کنند. بازیگرانی که هم پیشکسوت و شکلگرفتهٔ خیلی کلیشهای نباشند و هم اینکه به نقش بخورند و تواناییش را داشته باشند. اینجا بود که اولین کسی که به ذهنم رسید برای مفیستو، مرتضی اسماعیلکاشی بود که خوشبختانه در زمانی که ما میخواستیم کار کنیم هر چند که پیشنهاد داشت؛ ولی همه را کنار گذاشت. تداخلی که مانع از پذیرفتن او باشد، نبود. آقای محمدرضا علیاکبری بود، چون هر دو نفر آنها در تربیت مدرس با من کلاس داشتند، مرتضی هم 5، 6 سال در آموزشگاه با هم درس میدادیم. در یک کلاس با هم درس میدادیم و همکار آموزشی من بود. همینطور خانم ژیلا آلرشاد که ایشان هم با فارغالتحصیل بازیگری تربیت مدرس و حرفهای هستند، فیلم کار کردند، تئاتر زیاد کار کردن. پریسا رضایی که از چند سال پیش گفته بود دوست دارم دوباره تئاتر کار کنم و بیشتر در تلویزیون است؛ اما یک زمانی شاگرد من در سوره بود. همینطور پوریا سلطانزاده یک زمانی شاگرد من بود، زمانی که 16، 17 سالش بود در ارسباران. اینها نقشهای خاصی است که گفتم این دوستان باید بازی کنند. بقیه هیچ کدام از قبل تعیینشده نبود. اینها هم از قبل تعیینشده نبود، به جز مرتضی و آقای علیاکبری؛ ولی برای پریسا رضایی و پوریا سلطانزاده به خاطر حتی فیزیک خاصی که داشتند دیدم این نقش فوقالعاده است.
تسنیم: با طیف وسیعی از دوستداران مواجه شدید. نقشها را چگونه تقسیم کردید؟
دلخواه: خیلی سخت بود، ما دو مرحله آزمون دادیم. مرحلهٔ اول یک مونولوگ بود که میتوانستند خودشان آماده کنند بیایند یا مونولوگهایی که من برای خانمها و آقایان جدا در فضای مجازی گذاشتم. گفتم میتوانید اینها را اجرا کنید. از خود متن مفیستو بود. کسانی که به مرحلهٔ دوم میرسیدند باید با بازیگران حرفهای ما همخوانی داشته باشند. صحنه دو نفره میخواندند با مرتضی، با محمدرضا، با ژیلا و آنجا بود که ما میدیدیم چه کسی به چه نقشی میخورد. این دو مرحله اتفاق افتاد، ما یک فراخوان برای نوازندهها داشتیم، برای خوانندهها داشتیم که برای اینها هم خیلیها آمدند. منتها من این را سپردم به آهنگسازمان که به خاطر تخصصش انتخاب کند.
تسنیم: شما خودتان اجرایی از مفیستو دیده بودید؟
دلخواه: نه هیچ وقت، یعنی من فقط مفیستو را که اسکار برده را دیدم؛ ولی سعی کردم از آن چیزی نگیرم. کار ما کاملاً متفاوت است.
تسنیم: در ایران هیچ وقت اجرا نشده بود؟
دلخواه: نه، هیچ وقت، 12 سال پیش این نمایشنامه ترجمه شد.
تسنیم: چرا آقای حسینیمهر سراغ آن نرفت؟
دلخواه: نمیدانم باید از خودش پرسید.
تسنیم: ایشان اعلام بازنشستگی کردند.
میخواهم ناصر حسینیمهر را از این بازنشستگی دربیاورم
دلخواه: میخواهم او را از این بازنشستگی دربیاورم و این کار را خواهد کرد چون بازیگر خوبی است و بعد کارگردانی واقعاً حیف است.
تسنیم: گروه ارکستر و کر چگونه انتخاب شد؟
دلخواه: بعضی از اینها حرفهای هستند و در ارکستر سمفونی تهران هستند، مدام اجرا دارند.
تسنیم: آنها هم فرم پر کرده بودند؟
دلخواه: بله فرم پر کرده بودند و آمدند آزمون دادند و من هیچ کدام از آنها را نمیشناختم.
تسنیم: اتفاقی شما با یک گروه خوب مواجه شدید؟
احسان آنالویی هم خودش به کار پیوست و من او را نمیشناختم
دلخواه: بله شاید من فقط آناهیتا و آرش را میشناختم. به یکی از بچهها گفتم به او خبر بدهید آزمون بدهد؛ ولی بقیه را سپردم به آقای احسان آنالویی که قرار بود آهنگساز باشند و انتخابها به عهدهٔ او بود. احسان آنالویی هم خودش آمد و من او را نمیشناختم و گفت میخواهم با این پروژه همکاری کنم که بعد متأسفانه به خاطر تداخل زیادی که با کلاسهایش و دو سه فیلم سینمایی پیدا کرد نتوانست ادامه بدهد. به عنوان مشاوره گروه موسیقی ماند؛ ولی همهٔ گروه را او انتخاب کرد. تعدادشان زیاد بود. نزدیک 50 نفر بودند. میخواست کسانی که نُت بلد هستند بیایند و ما حدود 20 نفر پذیرفتیم، مثلاً بعضی شبها دو سه نفر از آنها جای دیگری اجرا دارند نمیآیند؛ ولی خودش هماهنگ کردند دو سه نفر دیگر جای آنها میآیند.
تسنیم: ترانهها چگونه شکل گرفت؟
مونولوگهای منوشکین را تبدیل به ترانه کردم
دلخواه: من یک زمانهایی شعرهایی میگفتم. نمیخواهم بگویم شاعر هستم؛ چون همهٔ ایرانیها شعر میگویند. کمتر ایرانی است که شعر نگوید. ترانه گفتن سادهتر از شعر گفتن است. من یک قسمت از نمایشنامه را میخواستم حذف کنم؛ ولی دیدم موضوعش جالب است. مثلاً راجع به تورم صحبت میکنند. در همین تئاتر انقلابی که سرپرستش اُتو است، مثلاً 4، 5 صفحه راجع به تلفن صحبت میکردند. 5، 6 صفحه راجع به تورم، مونولوگهای طولانی و اینکه این موضوع برای تئاتر سخت است یا ساده مثال زده میشد. آنقدر ارزش پول کم شده است که با یک گاری پول شما نمیتوانید یک ماهی قزلآلا بخرید. ما کل این را تبدیل کردیم به شعر ماهی قزلآلا و تلفن از خودم بود.
یکی از بازیگران که خانهشان در کوچه ماست. بعضی اوقات مرا میرساند، در راه گروه کارمن را میگذاشت.من همیشه شیفتهٔ ملودیهای کارمن بودم. 3، 4 اپرا از او در خارج از کشور دیده بودم. من خیلی کارمن را دوست داشتم و یکی از بهترینهای اپرا در دنیاست. مدام ما این را گوش میدادیم. بعد یکدفعه گفتم من عاشق این ملودی هستم. شعر تلفن را روی این میگذارم. باور کنید در این دو سه بار که به خانه رفتم این شعر ساخته شد. اولین جمله: میدانید ریشه بدبختیهای ما در آلمان چیست؟ تلفن است. بعد راجع به تلفن کلی بحث میشود. من این جمله را گرفتم و بعد روی ملودی گذاشتم. برای تماشاگران خیلی جالب بوده است.
طراحی حرکت و باله نیز توسط خانم سوزان صفانیا انجام شد که واقعاً متواضعانه برای این پروژه وقت و انرژی گذاشتند. چند شب پیش یک تماشاگر خانم از آمریکا آمده بود، گفت من نیویورک زندگی میکنم. من را بردید به برادوِی و امیدوارم شما یک روز بتوانید بیایید آمریکا و در برادوی اجرا بروید. میخواهم بگویم برای تماشاگر ما جدید بود، نظراتِ مشترکِ تماشاگران معمولی تئاتر ما این بود که تا حالا چنین اتفاقی در ایران به این شیوهٔ اجرایی ندیدیم. ما تا دو سه روز قبل از اجرا نمیدانستیم زمانش چقدر است، چون هیچ وقت ما نتوانستیم از ابتدا تا پایان نمایشنامه را در یک روز بگیریم.
تسنیم: اجرای جنرال نداشتید؟
نیم ساعت از نمایش را کم کردهایم تا سه ساعت و نیم شده است
دلخواه: من خودم مشغولِ بازی در «روال عادی» بودم. من تا نیمه تمرین «مفیستو» بودم و گفتم دنبالش را شما ادامه بدهید. قطع نکنید فقط زمان بگیرید ببینیم چقدر است که بعد بچهها تا آخر نمایشنامه رفتند 4 ساعت. نیم ساعتش را کم کردهایم شده است سه ساعت و نیم. دو صحنه را کنار گذاشتیم. یکی راجع به باغ آلبالو است. یعنی صحنه 7 را کامل درآوردیم؛ چون 15 دقیقه بود، صحنه 18 و 15 را درآوردیم که بشود سه ساعت و نیم.
تسنیم: نقش سختی را انتخاب کردید. با توجه به پر کاری اخیر چگونه وقت کردید این نقش را بازی کنید؟
اسماعیلکاشی:وقت کمی نگذاشتیم، به نظرم وقت ما کافی بود؛ چون از بهمن ماه بود آقای دکتر لطف کردند و این نقش را به من پیشنهاد دادند. تا الآن 4، 5 ماهی گذشته و وقت داشتم. نمایشی هم که در تئاتر شهر کار کردیم آن هم در اسفند ماه بود که پیشنهاد داده بودند. یک پیشزمینهای راجع به آن داشتم و آن کاری که در مولوی بود کاملاً تداخلی با این دو نمایش نداشت و پروندهای در آبان و آذر بسته شد.
تسنیم: این اجراهای پشت سر باعث تحلیل آدم میشود؛ بین هیچ کدام از کارها فاصلهٔ زمانی طولانیمدتی نبوده و این ممکن است فرسایشی باشد.
اسماعیلکاشی: امیدوارم بعد از این نمایش فرصتی پیش بیاید بتوانم استراحت کنم. حقیقتش این است که این نمایشها هر کدام یک ویژگیهایی دارند که اینها یک بخشِ عمدهای از کارها بوده که من سمت آنها نرفتم و نپذیرفتم؛ اما همینها یک ویژگیهایی داشتند نسبت به آنهایی که نرفتم. وسوسهبرانگیز بوده، به خاطر همین نمیشد ساده از کنار آنها گذشت. به طور مثال نمایش دستگاهِ آرمین جوان یک پروسهٔ 5، 6 ماه، حتی بیشتر هم صرف شد برای تمرینهای آن و تمرینهای آن 3 روز در هفته بود. تمرین 3 ساعته که بدونِ هیچ خستگی، بدون اینکه من به عنوان بازیگر بخواهم اذیت شوم آزرده شوم، ادامه داشت. به خاطر اینکه یک نمایش کم پرسوناژی بود که ما 4، 5 نفر بدون عوامل دیگر، 3 روز در هفته دور هم جمع میشدیم. بخش عمدهای از تمرینات ما صرفاً تمرین بدن و بیان بود.
از نظر من اتفاقی که میافتاد مانند یک دورهمیِ تئاتری بود که واقعاً به ما خوش میگذشت. لذت میبردیم از اینکه میآمدیم. فارغ از هر چیزی دو ساعت صرفاً کار بدنی بکنیم. آن هم با محمدرضا که بخش عمدهای از تمرینات را در حوزهٔ بدن جلو میبرد و لذتبخش بود؛ اما راجع به این نمایش پر از ویژگیهایی است که قطعاً میتوانم بگویم میچربد بر یکسری از نمایشهای دیگر. حضور آقای دکتر دلخواه، از این جهت که ایشان استاد راهنمای من بودند در دانشگاه تربیت مدرس و من دانشجوی ایشان بودم و حق استادی به گردن من دارند. همیشه دنبال این فرصت بودم که بتوانم در یکی از کارهایشان بازی بکنم. فرصت پیش نمیآمد؛ ولی خوشحالم زمانی این اتفاق افتاد. در کنار حضور خودشان ویژگیهای دیگری هم در این نمایش وجود داشت.
به طور مثال صحبتهایی که راجع به این پروژه شد و تعداد زیادی از آدمهایی که آمدند حالا یک بخشی که آقای دکتر در صحبتهایشان از آن گذشتند، ابتدا قرار بود یک ورکشاپی باشد که به تولید برسد، این واقعاً تبدیل به یک ورکشاپ شده بود، خیلی جاها تمرین نمایشنامه شکل تمرینِ حرفهایِ تئاتر نداشت، در واقع شکلِ آموزشی و کلاس داشت، یک بخشهایی دکتر مجبور میشدند که از تمرینات خارج شوند بیایند تمریناتی به بچهها بدهند و اینکه یک مقدار به لحاظ فنی و تکنیکی سطح بچهها را بالاتر بیاورند، برای صحنههای نمایش و پذیرفتن نقشهایشان آماده بکنند، این خودش یک ویژگیِ خیلی مهم است.
تسنیم: شما هم در این ورکشاپ آموزشی دخیل بودید؟
دلخواه: بله، خیلی وقتها شاید 90 درصد مواقع تمرینات بدنی با محمدرضا بود و مرتضی در صحنههایی که خودش کار نداشت کنار من مینشست و با هم مشورت میکردیم، همانطور که دو دستیار هنری من محمدمهدی شاهی و مصطفی مقیمی آزاد بودند ایده بدهند و خیلی وقتها از ایده آنها استفاده میکردم، حتی از خانم پریسا رضایی درباره نقش خودش نظر میداد. حضور اینها فقط برای بازی کردن نقش مفید نبود برای کل پروژه مفید بود، یعنی شاید اگر افراد دیگری بودند من به راحتی نمیتوانستم با آنها کار کنم، آنها هم نمیتوانستند، چون ما همدیگر را میشناختیم، من بعضی اوقات نمیتوانستم بروم سرِ تمرین، میسپردم به بچهها، حداقل دو سه بار اینطوری شد، من دوشنبهها کلاس داشتم صبح تا عصر و نمیتوانستم بروم؛ حضورِ بچههای باتجربهای مانند مرتضی و محمدرضا خیلی به کار کمک میکرد.
تسنیم: چه کسی نقش را کشف کرد؟ در رمان گفته بود یک آدم خپل، چاق و کم کوتاه است؟ تحلیل شخصیت شما از کجا بوده است؟
اساعیلکاشی:هر بازیگری یک تحلیلی دارد؛ ولی در نهایت این در تعاملِ کارگردان است که شکل نهایی آن به وجود میآید. یک بخشی از تحلیل این کاراکتر برمیگردد به آن متریالِ مستندی که وجود دارد به واسطهٔ اینکه این کاراکتر، کاراکتر مستندی است و وجود داشته. حتی یک تصاویری از او است، مصاحبهها و فیلمهایی از او است که بازی کرده است. در شکل مستندش این آدم یک مقدار شکل و شمایلش با آن چیزی که در رمان هم آمده، متفاوت است. اما در نهایت این شکل نهایی در ارتباط با کارگردان به وجود میآید. به لحاظ فیزیکی من این هستم و کاری نمیشود کرد؛ اما راجع به آن عینکی صحبت میکنیم، ضرورتی ندارد که از آن در اجرا استفاده کنیم.
دلخواه: ما خیلی نمیخواستیم وفادارِ صددرصد به این مستنداتِ تاریخی مثلاً راجع به کاراکترها باشیم؛ چون اگر ما میخواستیم در آلمان این را اجرا کنیم شاید خیلی حساسیت بود که اینها میخواهند بازیگری را که میشناسند ببینند، به طور فیزیکی آن را باور کنند. ولی من همیشه وفادار به روحِ اثر کاملاً میمانم؛ ولی در شیوهٔ اجرایی، در نمودهای بصری ممکن است یک تغییراتی ایجاد شود.
تسنیم: در این نمایش در شخصیت آقای کاشی خیلی شیطنت وجود دارد. بهترین مثالش در صحنهٔ رستوران و شام خوردن است که همه درگیر هستند و او موذیانه نشسته و فقط نگاه میکند. مکان را به نفع خودش تسخیر میکند. تفاوتِ بازی آقای کاشی نسبت به چند کار قبلش برای من جالب بود.میتوانست مانند نقشهای قبلی بازی کند. این ظرفیت را داشت که برود درون ولی این کار را نکرد.
اسماعیلکاشی: اگر اینطور که شما میگویید باشد من باید خوشحال باشم از این جهت که میتوانم بگویم تا حدی موفق بودم. به واسطهٔ اینکه توانستم به سمتِ نقش بروم نه اینکه از ویژگیهای خودم در کارهای قبلیام هم اگر وجود داشته، دوباره بخواهم آنها را تکرار بکنم. آنطوری که نقش از من خواسته است، در صحنه عمل بکنم. واقعاً چیزهایی که شما میگویید جزء ویژگیهای خود این کاراکتر است. یک بخش عمدهای از آن توسط کارگردان و هدایتِ آقای دکتر است که به وجود آمده، یک بخشی از آن اینکه از خود نمایشنامه من گرفتم و رمان هم بیتأثیر نبوده، آنجا رمان به واسطهٔ اینکه خیلی وقتها جنبهٔ توصیفی پیدا میکند. آدمها را در شرایط مختلف توصیف میکند. ویژگیهای رفتاریشان، ویژگیهای ظاهریشان را حتی جلوتر میبرد و راجع به چیزی که در ذهنشان میگذرد هم توضیح میدهد.به همین خاطر خیلی مفید برای یک بازیگر میتواند باشد و میتواند کمک کند برای به دست آوردنِ ویژگیهای نقش.
تسنیم: شما از رمان زیاد استفاده کردید؟
اسماعیلکاشی: من رمان را زیاد خواندم.
تسنیم: دمدمیمزاج بودنش را از رمان آوردید؟
حتی به خودمان هم نگاه بکنیم، میتوانیم تعدادی هوفکن پیدا بکنیم
اسماعیلکاشی: این آدم یک شور و شوقی دارد، یک جنونی دارد نسبت به کارش و همه چیز در راستای آن پیشرفت در حوزهٔ کارش است. از این جهت که هر تصمیمی که میخواهد بگیرد، هر جایی قرار باشد حاضر باشد یا نباشد در ارتباط با آدمی قرار بگیرد یا نگیرد، در نهایت هدفش این است که آیا همهٔ اینها به من کمک میکند که من در حرفهام بتوانم پیشرفت بکنم یا نه. از این جهت شاید از بیرون یک شکلِ دمدمیمزاجی که شما میگویید باشد؛ اما خودش قطعاً در درونش فکر نمیکند. من آدمی هستم که هر آنم با آن دیگرِ من متفاوت است یا مدام دارم رنگ عوض میکنم.من هم آنطوری راجع به آن فکر نمیکنم؛ چون فکر میکنم هیچ وقت نباید کاراکترم را قضاوت بکنم. آن هم مانند هر انسان دیگری میخواهد در شغلش و کارش پیشرفت بکند. در واقع هوفکن به نظرم خیلی کاراکتر سمبلیکی میتواند در این نمایشنامه از این جهت که ما اگر اطرافمان را نگاه بکنیم و حتی به خودمان هم نگاه بکنیم. میتوانیم تعدادی هوفکن پیدا بکنیم و درون همهٔ ما به نظرم یک هوفکن خوابیده است.
تسنیم: این نقش کُنتراست عجیبی دارد، شما چه کردید که این شباهت شکل نگیرد یعنی این خطر باشد که زنها همه شبیه هم باشند؟
آلرشاد: احساس میکنم شخصیت نیکولِتا به نوعی در زنها نزدیکترین شخصیت به هوفکن باشد. از نظر اینکه یک شخصیت پیشرفتجو است و در آن شرایط و اوضاعِ آلمان آن روز مانند آدمهایی که دنبال فرصت هستند تا یکسری پیشرفت بکنند، دنبالش میرود. این دختر شاید شرایط خیلی خوبی در گذشته نداشته؛ چون این شخصیت مستند است و وجود داشته، ولی همیشه سعی میکند اتفاقاتی بیفتد و با کسانی ارتباط برقرار میکند که بتواند برسد به چیزی که میخواهد. در نهایت هم میآید به هوفکن میپیوندد.
تسنیم: شما چقدر از رمان کمک گرفتید؟
آلرشاد: من هم رمان را خواندم و هم مفیستو برای همیشه؛ حتی فیلمش را هم دیدم. احساس میکنم شخصیتی که در نمایشنامه است خیلی منطبق است با رمان. در رمان اینطوری است از قبل با نیکولتا آشناست و با هم همبازی هستند که اریکا وارد داستان میشود و با آن ازدواج میکند. یک طوری نیکولتا سوق میدهد که اریکا برود سمتِ هنریک تا نیکولتا با ساردر ازدواج کند؛ چون با اریکا دوستِ بچگی بودند. خیلی روی هم تعصب دارند. از بچگی با هم بزرگ شدند. نیکولتا در خانه اریکا با آنها بزرگ شده است. نیکولتا ساردر را دوست دارد و با او میرود؛ ولی در نهایت به خاطر شغلش و اینکه میگوید من هنرپیشه هستم و احساس کردم اینجا زیردست و پا له میشوم و باید به کارم ادامه بدهم، برمیگردد. به امید اینکه دوباره حرفهاش را از سر بگیرد و به آن پیشرفتی که گفتم برسد.با هندریک ازدواج بکند و این عشق و علاقه و نزدیکیِ عقایدشان و افقشان یکی است.
دلخواه: نیکولتا یک مقدار محافظهکارتر است. مثلاً میریام به تئاتر انقلابی میرود یا حتی اریکا که بالاخره میپیوندند، حتی ترزا. یک مقدار عقلانیتر فکر میکنند تا از روی احساس. البته معنیاش این است که نیکولتا از روی احساس تصمیم میگیرد؛ ولی میشود گفت یک آدمِ محافظهکاری است که میخواهد زندگیاش بکند و یک جمله هم دارد میگوید من به خودم گفتم تو یک هنرپیشهای، برو کارت را بکن، چه کار داری که اوضاع چه شده؟! همان جملهای که هنریک آخر نمایشنامه تکرار میکند. من فقط یک هنرپیشهٔ معمولیام. هر نفر اینها به نوعی این جمله را در طول نمایش میگویند که من فقط یک هنرپیشهام که هم میتواند توجیهپذیر باشد. کاملاً نسبت به تصمیماتی که میگیرند. آیا میشود گفت پیوستن به حزب نازی فقط یک توجیه است؟ صرفاً به خاطر کنار آنها بودن؟ حالا که یک هنرپیشه هستی، این موضوع بحثپذیر است.
ادامه دارد...
====================
مصاحبه از احسان زیورعالم
====================
انتهای پیام/