زمانی تئاتر با تئاتر دانشجویی رونق می‌گرفت/ بعد از جنگ همه تشنه سازندگی و آموختن بودند

زمانی تئاتر با تئاتر دانشجویی رونق می‌گرفت/ بعد از جنگ همه تشنه سازندگی و آموختن بودند

گلچهر دامغانی از نسلی که بعدها نبض تئاتر و سینما و تلویزیون ایران را به دست گرفت؛ اما او دلزده از فضای اواخر دهه هفتاد عازم فرانسه شد تا از نو شروع کند. او می‌گوید رفتم و دیدم اگر حالِ آدم خوب نباشد آسمان همین رنگ است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، گلچهر دامغانی نویسنده و کارگردان، دانش آموخته ادبیات نمایشی از دانشکده هنرهای زیبا در دانشگاه تهران است. او همچنین دارای مدرک کارشناسی تحلیل و نقد سینما از دانشگاه سوربن پاریس و کارشاسی ارشد زیبایی‌شناسی از همین دانشگاه است. دامغانی پیش از مهاجرت به فرانسه در زمینه بازیگری و نویسندگی برای تئاتر و رادیو فعال بوده و «صبحانه در غروب» دومین کار او در مقام نویسنده و کارگردان پس از بازگشتش به ایران است.

نمایش او این روزها مورد استقبال عموم قرار گرفته است و برای یک هفته در تالار قشقایی تئاتر شهر تمدید شده است. او در نمایش خود نگاهی متفاوت به مفاهیمی چون جنگ و صلح دارد. او در بستر فضایی انتزاعی، داستان مردمی را نقل می‌کند که جنگ زندگیشان را دگرگون می‌کند و اکنون در دوران پس از جنگ، به کاوش گذشته خود می‌پردازند. «صبحانه در غروب» با این حال داستان جنگ نیست. داستان تیر و تفنگ هم نیست. داستان انسان است، انسانی که آفرینش‌گر واژگان است و مدام در تلاش است برایش معنا بیابد.

آنچه می‌خوانید گفتگوی مفصلی است که با این کارگردان و نویسنده تئاتر ترتیب داده‌ایم.

***

تسنیم: شما ورودی چه سالی به دانشگاه هنرهای زیبا هستید و آن زمان با چه کسانی همکلاس بودید؟

دامغانی : من ابتدا درگذشت مریم میرزاخانی را تسلیت می‌گویم و خیلی متأثر شدم؛ چون به این زودی چنین آدم‌هایی جایگزین نمی‌شوند. من ورودی سال 71 هستم و جزء بچه‌هایی بودم که خیلی زود وارد دانشگاه شدم. در سن 17 سالگی دیپلم گرفتم و همان سال هم وارد دانشگاه شدم. از همکلاسی‌های من -کسانی که هم اکنون به طور جدی مشغول به کار هستند - خانم دکتر شیوا مسعودی هستند که الآن مدرس دانشکده هنرهای زیبا است، آقای مهدی سلطانی که بازیگر بنامی شدند و خانم افروز فروزند، خانم دکتر نغمه ثمینی، آقای اصغر فرهادی، خانم پریسا بخت‌آور، آقای منوچهر شجاع را می‌توانیم اسم ببرم. اینها ورودی سال 70 بودند و ما بسیار تنگاتنگ با هم کار می‌کردیم. لازم بود یک عده برای بچه‌هایی که مبانی کارگردانی می‌گذراندند، بازی کنند و ما برای بچه‌های هفتادی خیلی بازی کردیم، به همان نسبت هم وقتی ما رفتیم سال دوم و مبانی داشتیم آنها لطف می‌کردند و برای ما بازی می‌کردند و همین‌طور بچه‌های سال‌های پایین‌تر و بالاتر از ما. مثلاً پارسا پیروزفر هم سال هفتادی بود؛ ولی رشته‌اش ما با متفاوت بود، رشته‌اش نقاشی بود و همیشه پیش ما بود و بازی می‌کرد.

تسنیم: پس دوران پرباری داشتید؟

دامغانی : بله. حتی قبل از ما خیلی از خانم‌ها و آقایانی بودند که الآن جزء اساتید شدند. از ورودی سال 66 که ما وارد شدیم اینها هنوز در دانشکده بودند و داشتند کار می‌کردند و حتی هنوز داشتند درس می‌خواندند، از جمله آقای محمد رحمانیان، آقای فرهاد مهندس‌پور. زمانی‌که من وارد دانشگاه شدم آقای مهندس‌پور داشت پایان‌نامه می‌داد و همین‌طور آقای رحمانیان. آقای هوشنگ هیهاوند، آقای حمید فرخ‌نژاد، آقای رضا عطاران - که البته رشته ایشان طراحی صنعتی بود و جزء بچه‌هایی بود که می‌آمد کار می‌کرد-، آقای سعید آقاخانی از این طیف بودند. یک‌سری از بچه‌ها نیز دانشجوی دانشگاه نبودند - ولی پیش ما بودند، یعنی دانشجوی تئاتر نبودند- مانند خانم ستاره اسکندری، آقای نیما رئیسی، آقای شهاب حسینی، آقای یوسف تیموری، خانم پوپک گل‌دره. این‌ها بچه‌هایی بودند که دانشجوهای جاهای دیگر بودند.

تسنیم: آن زمان دانشگاه تهران یک پاتوق بود برای بچه‌های تئاتری و یا کسانی که به تئاتر علاقه‌مند بودند؟

شاید جوان امروز واقعاً فکری راجع به سازندگی و اینکه آینده کشور چه می‌شود نکند

دامغانی : بله؛ چون در واقع بعد از سال 68 که پایان جنگ بود، یک تشنگیِ برای سازندگی بعد از جنگ، برای خواندن، برای آموختن، به صورت ناخودآگاه به وجود آمد. من به عنوان یک جوان 17 ساله خیلی سرم داغ بود؛ ولی لزوماً یک جوان 17، 18 ساله به خصوص الآن و در دوره‌ای که ما دور از جنگ هستیم، شاید واقعاً فکری راجع به سازندگی و اینکه آینده کشور چه می‌شود نکند. ما آن زمان فکر می‌کردیم و شاید همین باعث شد بعد از پایان جنگ دانشگاه‌ها پررونق شود. چون من یادم است در تالار مولوی اجراهای زیادی داشتیم؛ چون متعلق به جهاد دانشگاهی بود و خیلی از کارهای دانشجویی در تالار مولوی اجرا می‌شد. یادم است واقعاً سیل دانشجویی می‌آمد و کارهای را می‌داد، به خصوص از دانشکده فنی. یادم است همیشه آنها پیگیر مسائل فرهنگی و به خصوص سیاسی بودند و خلاصه خیلی شلوغ می‌شد و جریانات جالبی آن زمان اتفاق می‌افتاد.

تسنیم: از ابتدا خودتان تصمیم گرفتید ادبیات نمایشی بخوانید یا نه؟

چیزی که من را یک‌دفعه خیلی عاشق تئاتر کرد، پیروزی در شیکاگو داوود رشیدی بود

دامغانی: نه، حقیقتش را بخواهید من تئاتر را برای این رفتم که واقعاً عاشق تئاتر شدم. دو سال قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم. رشته من دبیرستان علوم تجربی بود. شاید پیشینه‌ این علاقه این بود که پدر من خیلی تئاتر را دوست داشت. ما در خانه‌مان نمایشنامه زیاد داشتیم، به خصوص از زنده‌یاد گوهر مراد. من یادم است اولین کتاب‌هایی که از نمایشنامه خواندم و خیلی هم نفهمیدم از ساموئل بکت بود یا امه سزر. حتی نمایشنامه‌نویسانی که خیلی در ایران شناخته‌شده نیستند، پدر من از آنها کتاب داشت. خیلی اهلِ نمایشنامه خواندن بود. با اینکه مهندس بود و رشته‌اش چیز دیگری بود. اوایل انقلاب تئاتر خیلی  پررونق شده بود، به خصوص تئاتر سنگلج. من یادم است پدرم آن زمان زیاد تئاتر می‌دید. کارهای برشت آن زمان خیلی کار می‌شد. من را با اینکه سنم کم بود با خودش می‌برد و حالا یک پیش‌زمینه‌ای از سن کودکی در ذهن من ثبت شده بود.

چیزی که من را یک‌دفعه خیلی عاشق تئاتر کرد، کار زنده‌یاد آقای داوود رشیدی بود. من دبیرستان بودم، گفتند یک کار آمده و دارد در تالار اصلی تئاتر شهر اجرا می‌شود و فوق‌العاده کار خوبی است و خیلی داشت شلوغ می‌شد. ما شمیرانات زندگی می‌کردیم. کسی از شمیرانات به سمت مرکز شهر برای دیدن تئاتر نمی‌رفت. در اواخر سال‌های جنگ تئاتر یک مدتی بی‌رونق شده بود. خبر آن به دبیرستان ما رسید و من تنهایی رفتم بلیت خریدم و چون پول زیادی نداشتم بلیت بالکن را گرفتم. اصلاً آن کار را من شیفتهٔ خودش کرده بود. نام کار پیروزی در شیکاگو بود و یادش بخیر آقای مهدی هاشمی آن کار را بازی کرد و اصلاً درخشان بودند! و موزیک زنده در آن کار بود. آن سال‌هایی که موزیک این‌قدر به طور زنده اجرا نمی‌شد؛ ولی آن صحنه سال 70 بود، ساکسیفون و درام بود و بعد خیلی برایم جالب بود، بازی‌ها فوق‌العاده بود، طراحی‌های صحنه بسیار عالی بود، شاید طراح صحنه مرتضی ممیز به عهده داشت.

من عاشق تئاتر شدم؛ ولی نویسندگی را خیلی از قبل‌تر یعنی شاید از 10 سالگی شروع کردم. من با اولین قلمم شعر نوشتم. نوشتن را خیلی دوست داشتم، یعنی تئاتر را بعد از نوشتن خوشم آمد. کنکور دادم و اولین رشته‌ای هم که انتخاب کردم قبول شدم، یعنی تئاتر دانشکده هنرهای زیبا و از همان ابتدا هم می‌خواستم بروم ادبیات نمایشی بخوانم. با اینکه من خیلی بازی می‌کردم. یادم است ورودی‌های سال 71، اولین دوره بودیم که مبانیِ نمایشنامه‌نویسیِ 1 را همه با هم گذراندیم و بعد برای مبانی نمایشنامه‌نویسی 2 استادی که مسئول کلاس بود تصمیم گرفت از بچه‌ها یک امتحانی بگیرد و دو ساعت بگذارد تا یک عده‌ای که خیلی دست‌به‌قلم نیستند، مبانیِ 2 را به یک شکل دیگری بگذرانند، کسانی که دست‌به‌قلم هستند، مبانیِ 2 را به شکل ویژه‌تری بگذرانند که از میان کسانی که ویژه‌تر شده بودند، آنها حق داشته باشند مبانی نمایشنامه بنویسند.

تسنیم: کدام استاد شما این کار را کرد؟

دامغانی: آقای کاخی که الآن ایران نیستند.من، آقای پیام یزدانی، خانم نرمه نظمی، خانم هانیه ملکی، عده‌ای بودیم که برای مبانیِ 2 نمایشنامه‌نویسی قبول شدیم. بچه‌هایی بودند که بعدها حتی نیامدند در ادبیات نمایشی، مثلاً خانم نرمه نظمی رفت طراحی صحنه خواند، خانم ملکی همین‌طور. ولی من و آقای پیام یزدانی رفتیم ادبیات نمایشی خواندیم. از میان کسانی که در آن کلاس شرکت کرده بودند حق داشتند ادبیات نمایشی را انتخاب بکنند. بقیه دیگر به صرف علاقه‌مندی نبود؛ ولی من یادم است مثلاً نرمه نظمی از ابتدا دوست داشت طراحی صحنه بخواند. قلمشان هم بد نبود و توانسته بود آن امتحان را قبول شود.

آن زمان کار جالبی بود؛ ولی من یادم است وقتی جواب‌های تعیین‌رشته آمد، با اینکه من انتخاب کرده بودم که می‌خواهم ادبیات بخوانم و استادان هم راضی بودند از نوشته‌های من، یک‌دفعه دیدم نام من را زدند بازیگری. من خیلی ناراحت شدم، من آقای کشن‌فلاح را پیدا کردم و گفتم من نمی‌خواهم بروم بازیگری. چرا من را گذاشتید بازیگری؟ گفت نه تو خیلی بازیگری خوبی هستی حیف نیست؟! گفتم نمی‌خواهم!

تسنیم: مسئولیت کار با کشن‌فلاح بود؟

دامغانی: می‌دانستم او خیلی تأثیر داشته تا من را در رشته بازیگری بگذارند؛ چون بازی من را دوست داشت و مشوق من بود که حتماً به سراغ بازیگری بروم. برای همین من اعتراض کردم و گفتم من نمره‌هایم در ادبیات خوب بوده و جزء بچه‌هایی بودم که مبانی 2 را گذراندم و انتخاب اول من ادبیات است و دوست ندارم بروم بازیگری. بعد او خیلی اصرار کرد که من بروم بازیگری، گفتم من بازی خواهم کرد؛ ولی نمی‌خواهم عنوان تحصیلات آکادمی من بازیگری باشد. رفتم و ادبیات خواندم و خیلی هم دوست داشتم.

تسنیم: آنجا کدام استاد خیلی تأثیر روی نوشتن شما داشت؟

کسی که من را به شخصه راغب کرد که نمایشنامه بخوانم و سِحر نمایشنامه‌خوانی را در من  ایجاد کرد، دکتر فریندخت زاهدی بود

دامغانی: آقای حکیم رابط تأثیرات خودشان را داشتند به خاطر پیرانه‌سرایشان. نوشتن چیزی است که باعث می‌شود شما دوست داشته باشید بخوانید، به خصوص اینکه نمایشنامه خواندن کار سختی است. واقعاً مردمی که اهل کتاب خواندن باشند، اغلب نمایشنامه نمی‌خوانند؛ حتی فرانسه هم همین‌طور است. کسی نمایشنامه نمی‌خواند. نمایشنامه را می‌دیدند، بعد اگر خیلی خوششان می‌آید، کتاب همان‌جا در حال فروش بود، در هنگام خروج از تئاتر، کتاب را می‌گرفتند. اگر متن خیلی برای آنها ویژه شده بود یا دوست داشتند دوباره یک مروری بکنند؛ چون کسی ابتدا به ساکن نمی‌رود نمایشنامه بگیرد. ولی واقعاً کسی که من را به شخصه و خیلی از ما را، راغب کرد که نمایشنامه بخوانیم و واقعاً این سِحر نمایشنامه‌خوانی را در ما ایجاد کرد، خانم دکتر فریندخت زاهدی بود که من از این جهت خیلی به او مدیون هستم.

تسنیم: شما فارغ‌التحصیل شدید آمدید در فضای بازار کاری. نسل ما وقتی بیرون آمد سالن‌ها همه خصوصی شده بود و بودجه‌ای نداشت و خیلی فضای عجیب‌وغریبی به وجود آمده بود. وضعیت شما وقتی فارغ‌التحصیل شدید چگونه بود؟ سریع به سمت اجرا رفتید؟

در آن زمان داریوش کاردان یا آقای مهران مدیری خیلی از بچه‌ها را جذب تلویزیون کردند

دامغانی: حتی قبل از فارغ‌التحصیلی این اتفاقات می‌افتاد؛ چون خیلی تئاتر شهر آن زمان رونق نداشت. یعنی زمانی که ما دانشجو بودیم، رونق تئاتر با تئاتر دانشجویی بود. حتی من یادم است ما در سالن تجربه نمایش در دانشکده هنرهای زیبا، تئاتر کار می‌کردیم ، تماشاچی از بیرون آنجا  می‌آمدند تا تئاترِ دانشجویی ببینند. تالار مولوی که خیلی رونق داشت، یعنی مردم احساس می‌کردند یک تکانی در دانشجوها است که باید در جامعه تزریق بشود و می‌آمدند و تئاتر را دنبال می‌کردند. به خاطر همین مطمئناً ما قبل از اینکه فارغ‌التحصیل شویم، در واقع واردِ کار شدیم. من هنوز فارغ‌التحصیل نشده بودم. 20 سالم بود و اولین کار رادیویی‌ام را بازی کردم و بعد همین‌طور ادامه پیدا کرد. در مرکز هنرهای نمایشی رادیو، بازیگر رادیو شدم. همزمان هم نویسنده و هم بازیگر آنجا شدم. شروع به کار کردم. خیلی از هم‌دوره‌های من مشغول به کار شدند. خیلی‌ها به تلویزیون می‌رفتند یا می‌نوشتند یا بازی می‌کردند. مثلاً یک نفر مانند داریوش کاردان یا آقای مهران مدیری خیلی از بچه‌ها را جذب تلویزیون کردند در آن زمان، همین بچه‌هایی که الآن در کار طنز موفق هستند مانند آقای عطاران یا آقای سعید آقاخانی که در کارِ جدی هم خیلی موفق هستند، آقای داریوش موفق، آقای ارژنگ امیرفضلی، آقای برهان نادری‌مرند، آقای محسن قصابیان، رامین ناصرنصیر، آقای کوروش نریمانی، حمید پورآذری، بیشتر هم آقایان بودند.

بازار کار وسیعی بود؛ چون فارغ‌التحصیلان کمتری بودند و این همه دانشگاه هنری نبود. حتی دانشگاه سوره هم آن زمان نبود، دانشگاه سوره وقتی پا گرفت که من داشتم از ایران می‌رفتم؛ ولی یک هنرهای زیبا بود، یک دانشگاه هنر و دانشگاه آزاد هنر و معماری که خیلی هم اندک می‌گرفتند به نسبت ولی الآن این همه کارگاه‌های بازیگری و آموزشگاه وجود دارد و خیلی افراد دوست دارند که بازیگر شوند.

تسنیم: اولین کار حرفه‌ای شما چه بود؟

وقتی که از ایران می‌رفتم بابت نویسندگی در حوزهٔ دراماتیک خیلی ناراحت و مأیوس شده بودم

دامغانی: منظور از حرفه‌ای اجرای عمومی است. سال 76 یک کاری نوشتهٔ آقای برهانی‌مرند به کارگردانی آقای محسن قصابیان به نام «ببین چه برف می‌آید» را بازی می‌کردم، خانم افروز فروزند، خانم افسون فروزند خواهر او بازیگر بودند. آقای منوچهر شجاع هم طراحی صحنه بود و تالار هنری اجرا شد و یک اجرای یک ماهه داشتیم و این اولین بازی حرفه‌ای من بود. نوشتن حرفه‌ای را من بیشتر از رادیو شروع کردم و نمایشنامه رادیویی را نوشتم. اولین نمایشنامه‌ای که نوشتم به قصد اجرای عمومی که اجرا نرفت، فقط یک اجرا در جشنوارهٔ دانشجویی کردیم. حتی قرار بود جشنواره فجر برود؛  ولی متأسفانه یک مسائلی پیش آمد که نشد. یک نمایشنامه به نام «بی‌نشانی‌ها» که سال 78 کار کردم،  آقای امیر جعفری و علی زرنگار - که آن زمان 16 سالش بود و الآن جزء فیلمنامه‌نویسان خوب کشورمان هستند-  و خانم سهیلا صالحی در آن بازی می‌کردند.

بعد از آن من بیشتر برای رادیو نوشتم. آن زمان خیلی فیلمنامه کوتاه می‌نوشتم و تولید هم نمی‌شد؛ چون بازارِ فیلم کوتاه خیلی خوب نبود. برعکس الآن که خیلی خوب شده. ایده داشتم و آنها را می‌نوشتم، بعد به ما خیلی سفارش می‌شد برای تلویزیون. طرح فلان سریال و خیلی برای طرح سریال نوشتم و همهٔ آنها به در بسته خورد.  یک مقدار سرخوردگی هم از این جهت به عنوان نویسنده پیدا کردم. برای اینکه می‌آمدند از من کار می‌خواستند، من وقت می‌گذاشتم و می‌نوشتم، وقتی تمام می‌شد می‌گفتند پروژه خوابید! ولی برای بازیگر این اتفاق نمی‌افتد بازیگر زمانی می‌رود سرکار که پروژه قرار است کلید بخورد؛ ولی چون پایهٔ کار روی نویسنده است ابتدا او باید بنویسد، به همین دلیل من وقتی که از ایران می‌رفتم برای نویسندگی در حوزهٔ دراماتیک خیلی ناراحت بودم و مأیوس شده بودم.

تسنیم: شما چنین حسی داشتید که باید ادامه بدهید و بخوانید. چه شد که فرانسه را برای ادامه تحصیل انتخاب کردید؟

از بچگی خودم کار کردم و سعی کردم خودم مخارج زندگیم را تأمین کنم

دامغانی: به هر حال فرانسه به عنوان آن قطبِ فرهنگی که همیشه داشته و نویسنده‌هایی که داشته، در طول تاریخ پاتوقِ هنرمندان بود، یعنی هر کس حالش بد می‌شده می‌رفته پاریس تا هنرمندان دیگر را ببیند و در حال مراوده با آنها باشد و بتواند کار بکند. چیزی که در پاریس عجیب است و همیشه بوده و هست این است که شما واقعاً با مقدار اندکی پول می‌توانید زندگی کنید. چیزی که من آن را تجربه کردم. چون من بچهٔ پولداری نبودم و ارث پدری هم نداشتم و پدرم را هم زود از دست دادم و از بچگی خودم کار کردم و سعی کردم مخارج زندگیم را تأمین کنم و خودم می‌خواستم بروم پاریس. کسی من را نفرستاد. پشتوانه پدری نداشتم، پشتوانهٔ معنوی مادرم را داشتم.

شنیده بودم در پاریس حتی با پول کم هم می‌شود زندگی کرد، در حالی که این در رابطه با آلمان و انگلیس صدق نمی‌کرد؛ به خاطر اینکه سیستمِ اجتماعی فرانسه سوسیالیست است. بنابراین به قشر دانشجو خیلی بها می‌دهند و شما با پول اندک می‌توانید از خیلی چیزهای فرهنگی هم برخوردار شوید، اگر کتاب نداشته بخوانید از خیلی جاها می‌توانید کتاب پیدا کنید. خیلی از چیزها آنجا رایگان اتفاق می‌افتد، مانند نمایش‌نامه‌خوانی. بعد هم پاریس یک شهری است اگر شما نتوانید بروید تئاتر شهر نمایش ببینید، جلوی همان تئاتر شهر یک اتفاق فرهنگی - هنری می‌افتد که پولی نیست و اساساً فرهنگ آنجا موج می‌زند. البته نمی‌خواهم وقتی اینها را می‌گویم جوانان مخاطب ما در حین خواندن صحبت‌های من  دچار رویاپردازی‌های کاذب شوند. به هر حال زندگی آنجا سخت است.

زندگی در تهران به مراتب بسیار آسان‌تر است تا زندگی در پاریس

من یادم است زمانی که ما جوان بودیم یک‌سری آدم‌ها می‌آمدند از خارج طوری صحبت می‌کردند که انگار بهشت برین است، در حالی که واقعاً این‌طوری نیست و سختی‌های خودش را دارد و زندگی در تهران به مراتب بسیار آسان‌تر است تا زندگی در پاریس و اینکه می‌گویم در پاریس می‌شود با اندکی پول زندگی کرد چون توقعات شما از زندگی آنجا تغییر می‌کند ولی توقعات شما در تهران طوری است که اگر آن توقعات را در پاریس داشته باشید قطعاً به خاک سیاه می‌نشینید ولی تهران به شما این اجازه را به شما می‌دهد که این توقعات را داشته باشید و راحت زندگی کنید.

به هر حال من تصمیم گرفتم بروم پاریس به دلیل دیگری یعنی دوست داشتم بروم جایی که کسی را نشناسم، یعنی فامیل نداشته باشم، یعنی در آلمان و انگلیس فامیل داشتم و رفتم جایی که خودم از صفر شروع کنم، زمان فرانسه هم زمانی که می‌رفتم اصلاً نمی‌دانستم یعنی در حد یک سلام و علیک. من به خصوص در ایران از تئاتر خیلی دلزده شده بودم و تحملِ فضایی که در آن کار می‌کردم اصلاً نداشتم و با اینکه دوستان خوبی داشتم که هنوز هم با هم دوست هستیم و هستند، با اینکه دوران اصلاحات و شکوفایی فرهنگی به نوعی بود، حتی زمان آقای خاتمی بود؛ ولی به نظرم من یک حس خوبی نداشتم و شاید حال خودم خوب نبود و جای خودم را تغییر دادم. به قول شهید ثالث که ببینیم آیا آسمان هر جا همین رنگ است؟ و رفتم و دیدم اگر حالِ آدم خوب نباشد آسمان همین رنگ است.

ادامه دارد...

========================

مصاحبه از احسان زیورعالم

========================

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران