روایت شهید افغانستانی از امدادغیبی در والفجر مقدماتی + صوت
شهید موسی قندهاری در روایت خاطرهای از والفجر مقدماتی میگوید: تا ۱۰۰ متری دشمن رسیدیم و توانستیم نیروهای دشمن را بسیار غافلگیر کنیم و با دادن نهایتاً دو سه شهید منطقه را پس گرفتیم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، با گذشت چند دهه از پایان 8 سال جنگ تحمیلی ایران در ابتدای انقلاب اسلامی، همچنان یکی از مظلومترین شهدای سهیم در این دفاع مقدس، ناشناخته باقی ماندهاند. طبق پژوهشهای میدانی، شهدا و جانبازان شناختهشده افغانستانی هشت سال دفاع مقدس در ایران، از مرز 2000 نفر فراتر بودهاند، اما در تمام این سالهاکمترین سهم را در رسانهها و مراکز عمومی و رسمی برای معرفی داشتهاند. شهدایی که برای پیروزی جبهه حق بر باطل در میدان جهاد حاضر شدند و دوشادوش برادران ایرانی جنگیدند.
رزمنده افغانستانی هشت سال دفاع مقدس، «شهید موسی قندهاری» یکی از همین شهداست. او متولد 1341 شمسی است، موسی قندهاری همزمان با تهاجم شوروی، به ایران مهاجرت میکند. با توجه به دستگیری برادر بزرگترش از سوی حکومت وقت افغانستان راه او را برمیگزیند و زیر نظر استادان ایرانی به یادگیری مهارت آموزش نظامی پرداخته و همزمان آموزشهای عقیدتی وفرهنگی را فرا میگیرد. در سال 1360 به عضویت بسیج در میآید و در همان سال به صورت داوطلبانه راهی جبهه میشود. شهید قندهاری، در یکسال حضور مداوم خود در جبهههای جنوب و غرب ایران، در عملیاتهای آزادی خرمشهر، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر 1و 2 و مسلم بن عقیل شرکت میکند. در واحد تخریب در خنثیسازی مینهای معابر نقش موثری را ایفا میکند. بعد از مدتی به افغانستان بر میگردد و به زادگاهش شهر قندهار میرود. در قندهار با گردآوری مجاهدین چند عملیات را فرماندهی میکند و به خنثی سازی میادین مین اقدام میکند. او سرانجام. محمد موسی قندهاری در 21 مهر 1364 به کاروان عظیم شهدا پیوست.
شهید قندهاری که در مراحل مختلفی از جنگ حضور داشته در روایت خاطرههایش از مناطق عملیاتی و امدادهای غیبی خدا برای رزمندگان در عملیات والفجر مقدماتی به ذکر خاطرهای در این زمینه اشاره کرده و میگوید:
«در عملیات والفجر منطقه بسیار منطقه ریگی و رملی بود و تپه تپه بود. ما فاصله بسیار زیادی با خط دشمن داشتیم. فرمانده قبل از حمله از همه افراد نظرخواهی کرده بود که اگر ما بخواهیم در این خط به دشمن حمله کنیم، مهمات و نیرو را به چه شکل در این زمین رملی به خط مقدم برسانیم؟ هر چه فکر میکردیم و راهکار میدادیم، ایرادی داشت. یکی میگفت: «مهمات را باید روی الاغ و اسب بار کرد.» بعد یکی دیگر میگفت: «حیوان سر و صدا دارد و باعث میشود دشمن صدایش را شنیده و به سرعت شناسایی شویم.» گفتیم: «دهانشان را میبندیم تا سر و صدایی نداشته باشند.» گفته شد: «اگر بین راه دشمن ما را شناسایی کرد و حمله کرد، به سرعت این حیوانات خمپاره خورده و همه چیز از بین میرود.» خلاصه هر نظری که دادیم به گونهای از عقل بشر بود و در آن شرایط سخت منطقه نقصی داشت که نقشه را با مشکل مواجه میکرد.
بالاخره یکی از فرماندهان گفت بیاید دعای توسل بخوانیم و از امام زمان(عج) کمک بخواهیم تا ایشان ما را راهنمایی کند. بعد از خواندن دعای توسل فرمانده ما لبخندی زد و گفت به هیچ چیز فکر نکنید. به لطف خدا مشکلات حل میشود. وقتی شب حمله رسید، با همه نیروها که بیش از 20 هزار نفر میشدند در قرارگاه نشسته بودیم. ناگهان در آسمان ابر سیاهی پدید آمد و باران بسیار شدیدی شروع شد. این باران باعث شد رملها و ریگها همه سخت شود و زمین برای رزمندگان مثل زمین محکم شود که اصلا پا در آن فرو نمیرفت. وقتی باران شروع به باریدن کرد فهمیدیم که رحمت الهی شامل حال ماست و ما هیچگونه تردیدی در آن نداشتیم.
آسمان همچنان ابر بود که ما حرکت کردیم و در زیر باران به پیشروی خود ادامه دادیم. حتی تا 100 متری دشمن رسیدیم در حالیکه دشمن خبر نداشت و توانستیم نیروهای دشمن را بسیار غافلگیر کنیم و با دادن نهایتا دو سه شهید منطقه را پس گرفتیم. نزدیک شب بود که نیروی پشتیبانی دشمن آمد و همه جا خمپاره و منور میزد تا منطقه روشن شود. هواپیمای دشمن هم آمد و از این منورهایی که نیم ساعت طول میکشد تا پایین آمده و خاموش شود انداخت تا منطقه را روشن نگه دارد که تا آمد و منور را انداخت، ابر آمد و منور زیر ابر خفه شد و نوری از خود نداد. در این مناطق در دوران هشت سال دفاع مقدس بعضی از معجزات الهی زیاد مشاهده میشد. همهاش حیرت انگیز بود.»
صوت خاطره گویی این شهید در ادامه میآید:
انتهای پیام/