روایت زنی کارآفرین که همسرش در سوریه «مدافع حرم» است / وقتی احسان علیخانی نماز میّت بلد نیست
برنامه «ماه عسل» در شب گذشته به روایت فعالیتهای خیرخواهانهی زنی اختصاص داشت که خودش در تهران تلاش میکند و همسرش در سوریه مدافع حرم است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، شنبه 20 خرداد 1396، برنامه «ماه عسل» موضوع خود را به معرفی جریانی خیرخواهانه اختصاص داد که تا کنون زندگیهای بسیاری را از مخمصه نجات داده است. ماجرا در فروشگاهی شکل گرفته که در روز نخست با نیت خیرخواهانه و برای کمک به نیازمندان تاسیس شده است و امروز 44 بانو در آن مشغول به کارند. بانوانی که یا سرپرست خانواده هستند یا دخترانی هستند تحصیلکرده که به دنبال کاری آبرومند برای حفظ عزت نفسشان بودهاند. مدیر این فروشگاه خانم جعفری است. بانویی که خودش روزگاری مدیر مدرسه بوده و خوب میداند مدیریت چیست.
احسان علیخانی در آغاز برنامه دیشب دو مهمان بانو داشت که هر کدام به روایت داستان زندگی و چگونگی رسیدنشان به این فروشگاه پرداختند.
یکی از خانمها روایت زندگیش را اینگونه تعریف میکند:
من و شوهرم اهل عراق هستیم و در کرکوک زندگی میکردیم. خودم فوق لیسانس حقوق بودم و کار میکردم و همسرم هم نمایشگاه اتومبیل داشت. وضع مالیمان هم خوب بود. تا این که فرزندمان را دزدیدند و برای پس گرفتن فرزندمان مجبور شدیم چندصد میلیون پول بدهیم. این یعنی هر چه که داشتیم. بعد از آن دیگر احساس امنیت نمیکردیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم از آنجا مهاجرت کنیم. همسرم گفت ایرانامنترین کشور منطقه است پس به ایران آمدیم.
از نظر مالی خیلی فقیر بودیم. کار نداشتیم. تا این که همسرم هم سکته کرد و خانه نشین شد. بالاخره به یک فروشگاه رفتم که به کارگر نیاز داشت. اما متاسفانه فردای آن روز به من خبر دادند که آن شغل را به کس دیگری دادهاند. خیلی ناامید شدم. اما فردای همان روز از فروشگاهی به من زنگ زدند و گفتند که بیا اینجا کار کن. در این فروشگاه فقط خانمها کار میکردند و همسرم راضی بود که در این فروشگاه کار کنم.
مدیر آنجا خانم جعفری بود و بعد از این که من به آنجا رفتم خیلی به من کمک کرد. وقتی فقط 12 روز از کار کردنم در این فروشگاه گذشته بود، صاحب خانه به ما فشار میآورد که خانه را تخلیه کنیم چون چند ماه بود که اجاره نداده بودیم. جالب این که خانم جعفری در کمال بزرگواری و در حالی که من فقط 12 روز آنجا کار کرده بودم، یک میلیون و 700 هزار تومان به من داد و گفت برو اجاره خانهات را پرداخت کن.
خانم جعفری سفیر نجات است. او در این مدت بسیار به من کمک کرده و وضعیت خانواده ما در حال حاضر بسیار بهتر شده است.
خانم دیگری که شب گذشته مهمان برنامه «ماه عسل» بود، داستان زندگیش را اینگونه روایت کرد:
شوهرم هر چه داشت را نقد کرد و در بازار سرمایه گذاری کرد. اما پولش را خوردند و سکته کرد و فوت شد. زمانی که شوهرم فوت کرد فرزندم سه ماهه بود. از آن زمان به بعد دچار مشکلات روحی بسیار شدم. برای بهبودی همسرم بارها دست به دعا برداشتم و نظر و نیاز کردم اما نشد. بعد از آن بود که با خدا قهر کردم و نماز و روزهام را ترک کردم.
روزی رفتم به فروشگاهی که در محلهمان بود و دیدم که همه زن بودند و نوشته بود به یک فروشنده زن نیاز داریم. به پدرم گفتم میخواهم بروم و آنجا کار کنم، اما پدرم مخالفت کرد. پدرم به من گفت که مگر از نظر مالی نیازی داری که میخواهی بروی کار کنی. دیدم مشکلی از نظر مالی نداشتم، پس پذیرفتم که نروم. اما پدرم باز هم گفت اگر کارکردنت از نظر روحی به تو کمک میکند برو و کار کن.
رفتم و در آن فروشگاه مشغول به کار شدم. با خدا قهر کرده بودم. نه نماز میخواندم و نه روزه میگرفتم. کارکنان این فروشگاه هر هفته زیارت عاشورا میخواندند. من اهمیتی به این کارها نمیدادم.
خانم جعفری همیشه با من صحبت می کرد تا مشکل روحیم را کم کند.
بارها خدا را صدا کرده بودم در آن زمانی که نیاز داشتم خدا به من کمک نکرده بود. خدا جوابم را نداد. به همین دلیل از همه طلبکار بودم و اصلا رفتار خوبی با دیگران نداشتم.
خانم جعفری به من می گفت که تو غذای روحت را فراموش کردهای، باید نماز بخوانی و قرآن بخوانی و با خدا حرف بزنی.
من هر چه درباره خانم جعفری بگویم کم است.
ایشان به من میگفت که شما خودت چقدر به حرف خدا عمل کردهای که حالا از خدا انتظار داری به حرفت عمل کند. مهمترین چیزی که در وجود خانم جعفری هست، این که حرف و عملش با هم یکی است.
در ادامه خانم جعفری هم به جمع مهمانان برنامه اضافه شد تا خودش درباره فعالیتهای خیرخواهانهاش توضیح دهد:
سه خواهر و سه برادر بودیم. اهل تهران هستیم. خانواده مان مذهبی است. 23 ساله بودم که ازدواج کردم. سه پسر و یک دختر دارم. خودم مدیر مدرسه بودم. بعد از تولد اولین فرزندم کارم را کنار گذاشتم.
همیشه دوست داشتم تاثیرگذار باشم و خانواده را در کنار کار قرار بدهم. یکی از برادرانم شهید شد و یکی دیگر مفقود الاثر بود. همه روی خانواده ما شناخت داشتند و خیلی از دوستان و نزدیکان بابت مشکلاتشان به ما مراجعه میکردند. پول جمع میکردیم و به کسانی که نیاز داشتند کمک میکردیم. دیدم تعداد مراجعه کنندگان روزبه روز زیاد میشود. صندوق قرض الحسنهای راه اندازی کردیم. بعد از مدتی بعضیها مراجعه میکردند و جهیزیه میخواستند یا برای خرید وسایل منزل یا برای خرید سیسمونی میگرفتند یا اجناس دیگری میخواستند. به همین دلیل به فکر برداشتن واسطه افتادم و این فکر به نظرم رسید که اقلامی که مردم نیازمند میخواهند را به صورت عمده خریداری کنیم و بدون سود به دست مردم برسانیم.
طبقه اول منزلمان را به این کار اختصاص دادیم. از روز اول با این دید که بخواهم به صورت اقساطی اجناس را به افراد نیازمند بدهم، کار را آغاز کردم. هر کسی که میآمد و وسیله میگرفت، میرفت و کس دیگری را هم میآورد. بعد از مدتی متوجه شدم که برخیها با این که نیاز مالی ندارند، میآیند و از ما جنس اقساطی میگیرند و حاضر نیستند پول اجناس را به صورت نقدی بپردازند. به همین دلیل تصمیم گرفتم به کسانی که نقدی خرید میکنند 10 درصد تخفیف بدهم. این کار باعث میشد که ما پول نقد داشته باشیم و بتوانیم همواره وسایلی برای فروش به افراد نیازمند داشته باشیم.
کسانی که اقساطی خرید میکردند روی خریدهایشان زوم کردیم و میدیدیم که آیا اجناس گرانقیمت را برمیدارند یا به اندازهی توانشان خرید میکنند.
فروشگاه در منزل ما بود اما شهرداری آمد و گفت اینجا مسکونی است. همسرم منزلی داشت و فروخت و در اختیار ما قرار داد و فروشگاه را تاسیس کردیم.
کل درآمد فروشگاه هر چه هست در داخل فروشگاه خرج میشود. من خرجی زندگیام را از همسرم میگیرم. درآمدهای فروشگاه به خانمهایی اختصاص مییابد که در فروشگاه کار میکنند. هدفم سوددهی دنیایی نیست و هدفم سوددهی آخرتی است.
وقتی مدیر مدرسه بودم تجربه کار کردن در کنار خانمها و آقایان را داشتم. کار کردن در آن فضا ساده بود. اما الان در میان 40 خانم کار کردن واقعا دشوار است. خانمها به هم توجه میکنند، فخرفروشی و حسادت میکنند.
برای انتخاب کارکنان فروشگاه گزینش داریم و برایم مهم است که چه کسی در آنجا کار میکند.
در وهله اول خانمهای سرپرست خانوار برایم مهم است. بعد دختران تحصیل کرده که برای حفظ عزت نفسشان دنبال کار میگردند.
در ملاکهایم برای گزینش افراد، دین و ایمان را کنار گذاشتم چون هر کسی خدا را میشناسد و گناههای علنی و غیرعلنی میکند. این نیست که اگر خانمی حجاب ندارد خدا را نمیپرستد. آنها از یک طریقی نافرمانی خدا را میکنند و منِ مذهبی هم ممکن است از طریق دیگر مانند غرور و مسائل دیگر نافرمانی خدا را بکنم.
احسان علیخانی در این بخش از برنامه خاطرهای از دوران دبیرستانش تعریف کرد:
میخواستم به مدرسهای غیرانتفاعی بروم. مدیر آنجا از من پرسید فرض کنید که یکی از آشنایان که حق بسیاری هم به گردن شما دارد، فوت کرده و شما در مراسم تشیعاش شرکت کردهاید. حال میخواهید نماز میّت بخوانید. باران هم باریده و زمین هم گلولای است. چه میکنید؟ آیا به سجده میروید. من هم با جدیت گفتم حتما به سجده میروم و نماز را به جا میآورم. مدیر این مدرسه خندید و گفت: نماز میّت اصلا سجده ندارد.
به خاطر همین ندانستنم، من را به آن مدرسه راه ندادند و این یکی از حسرتهای زندگی من شد. این که ما دانش آموز معدل 19 را تحویل بگیریم و معدلش را 20 کنیم خیلی هنر نیست. هنر این است که دانش آموز با نمره تجدید را تحویل بگیریم و بعد شاگرد نمونه تحویل بدهیم. (خطاب به خانم جعفری میگوید) این کار شما هنر بوده که کسی را پذیرفتهاید که مشکلات بسیاری داشته و به او کمک کردهاید تا بار دیگر به زندگی بازگردد.
جعفری: فروشگاه ما نامش توشه سعادت بود. زنگ ورودیمان «یاعلی» رویش نوشته بود. بعد کم کم برای همه جا افتاده بود که همان فروشگاهی که نامش «یاعلی» است.
اولویت اصلی ما اجناس داخلی است. چرا باید جیب خارجیها را پر کنیم. آقا فرمودند تولید و اشتغال. من به فروشندههام دو و نیم برابر بیشتر میدهم تا اجناس تولید خودمان را بفروشیم. مدتهاست که جرات نمیکنم سراغ حساب و کتاب سالانه بروم چون میدانم صددرصد ضرر کردهایم. اما با این حال میدانم که خدا همیشه هوای ما را دارد.
در پایان این برنامه عکسی از همسر خانم جعفری پخش شد که لباس رزم به تن داشت و در سوریه بود. یعنی همسر خانم جعفری از رزمندگان مدافع حرم است.
جعفری درباره همسرش میگوید: دلش می خواست برود. رفت تا به خواسته دلش برسد. باور دارم که مرگ حق است. باور دارم که هرجا پیمانه پر شود، پر میشود. اما دعا میکنم و شما هم دعا کنید که او سالم بازگردد.
انتهای پیام/