عقلانیت و انقلابیگری
بسیار مهم است که بدانیم در پارادایم متبوع تبلیغکنندگان علیه انقلابیگری، اساساً یا با «عقل کلّی» به طور بنیادین مخالفت میشود و یا در بهترین حالت، این عقل به حالت تعلیق درمیآید و از منظر انسانشناسی، آدمی به سطح یک «حیوان اقتصادی» تنزل داده میشود
به گزارش خبرگزاری تسنیم، حمید رضا مقدمفر کارشناس مسائل سیاسی طی یادداشتی در روزنامه صبح نو نوشت: برجستهشدن ضرورت حفظ روحیه «انقلابیگری» و اقدام در چارچوب پارادایم «انقلابیبودن» طی سالهای اخیر، یک مباحثه نهچندان نو، اما مهم، یعنی نسبت "عقلانیت" و "انقلابیگری" را مجدداً پیشکشیده و آن را برجسته کرده است. این مناقشه و جدل را غالباً مخالفان «انقلابیبودن» آغاز کرده و با قرار دادن این مفهوم در مقابل «عقلانیت»، درصدد تخطئه انقلابیبودن برآمدهاند. در این مناقشه سعی میشود از عقلانیت و انقلابیگری مفاهیمی «پارداوکسیکال» و متناقض با یکدیگر ساخته شود. تا هرگاه سخن از معنای «انقلابیگری» به میان آمد، در افکار عمومی مفهوم «مقابل عقلانیت» و یا «ضد عقلانیت» تداعی و تبادر شود.
اما حقیقت نسبت عقلانیت و انقلابیگری کدام است؟ مهمترین مقدمه برای روشنشدن این نسبت، بررسی خود مفهوم عقلانیت است. در ادبیات آکادمیک و حتی عرفی، درباره عقل، تقسیمبندیهای متنوع و متعددی، مانند عقل عملی و عقل نظری و یا عقل فعال و عقل بالفعل و عقل مستفاد و ... از یونان باستان تا امروز ارائه شده اما یک تقسیمبندی کلان و امروزی متناسب با بحث پیشروی این متن، تقسیم آن به «عقل کلّی» و «عقل جزئی» است.
عقل کلّی و به بیان دیگر، «عقل ارزشی»، عقلانیتی است که در آن راجع به مباحثی مانند حسن و قبح اعمال از منظر ارزشی و همچنین درباره مفاهیمی مانند اخلاق و عدالت و منطق و ... بحث میشود. یعنی آنجا که درباره یک اقدام، از منظر اخلاقی و یا ارتباط آن با کلان مفاهیمی مانند عدالت بحث میکنیم و مثلاً میپرسیم "آیا این تصمیم یا اقدام ما به سود مظلومان و مستضعفان خواهد بود یا آنها را قربانی خواهد کرد؟" در اینجا عقل کلّی و یا همان عقل ارزشی است که به مدد میآید.
در معارف دینی ما نیز به این عقل توجه جدی شده است و غالباً آنجا که صحبت از عقل میشود، اشاره به چنین مفهومی است. در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام درباره عقل آمده است که "العقل نور، یفرق به الباطل و الحق": عقل نوری است که بهوسیله آن بین "حق" و "باطل" فرق نهاده میشود.
اما در عقل جزئی و به تعبیر دیگر «عقل ابزاری»(Instrumental Reason) صرفاً نسبت بین «وسیله» و «هدف» محل سوال است و اساساً درباره خود «هدف» داوری ارزشی و اخلاقی انجام نمیشود و صحبتی از حق و باطل در میان نیست؛ مثلاً فرض کنید قرار است پلی یا مدرسهای در تهران ساخته شود، اینکه چگونه و با چه تجهیزاتی و با چه نقشهای و با چه مصالحی و با چه تعداد نیروی انسانی این پل یا مدرسه ساخته شود، مسائلی است که عقل جزئی و ابزاری به آن میپردازد اما بحث درباره اینکه این مدرسه در چه محلی ساخته شود تا «عدالت» بهتر تامین شود، کارویژه عقل کلی است.
بسیار مهم است که بدانیم در پارادایم متبوع تبلیغکنندگان علیه انقلابیگری، اساساً یا با عقل کلّی به طور بنیادین مخالفت میشود و یا در بهترین حالت، این عقل به حالت تعلیق درمیآید و از منظر انسانشناسی، آدمی به سطح یک «حیوان اقتصادی» تنزل داده میشود. بدین معنا که گفته میشود اساساً پرسش از خوب یا بد و حق یا باطل بودن یک اقدام از منظر «ارزشی» و «اخلاقی» و یا «متافیزیکی» باید کنار نهاده شود! مثلاً وقتی به آنها گفته شود باید برای عدالت و دفاع از حق، از مردم مظلوم فلسطین حمایت کرد و یا باید در مقابل زورگویی مستکبران و آنها که عزت تو را زیر پا له و تو را تحقیر میکنند، ایستاد؛ چنین گزارههایی در چارچوب فکری آنها اساساً بیمعنی است. در این پارادایم، تنها ارزش غیرقابل مناقشه و واقعی، «سود» و «منفعت» مادّی و دنیایی است که عاید خود «فرد» میشود و «عقل» نیز تنها به عقل جزئی و ابزاری تقلیل داده میشود که باید تمام همّ و غمّ خود را صرفاً در راستای تحقق «منفعت مادی من» صرف کند.
البته باید از یک برداشت احتمالی اشتباه در این باره جلوگیری شود و آن اینکه: مقصود ما تحسین عقل کلی و تقبیح عقل جزئی و قرار دادن این دو دربرابر یکدیگر نیست، بلکه باید توجه شود، استفاده از عقل ابزاری، مهم و لازم است امّا بحث بر سر تسلط و سیطره عقل جزئی و کنار گذاشتن عقل کلی است. برخی اندیشمندان در خود غرب نیز در این باره سخن گفتهاند؛ هابرماس عقل جزئی را نازلترین عقل میداند و ماکس وبر از آن به عنوان «قفس پولادین»(در صورت عدم توجه به سایر ابعاد عقل) یاد میکند.
بنابراین اگر منظور از عقلانیت، با احتساب و در نظر گرفتن «عقل کلّی» باشد، اساساً نزاع ساختگی درباره عقلانیت و انقلابیگری، از منظر معرفتی، پایانیافته است چرا که طرف مقابل میگوید اساساً به چنین عقلی التزام و درباره آن ادعایی ندارد!
اما جالبتر آنکه مخالفان انقلابیگری، در عقل جزئی که متکفّل حساب سود و زیان مادی است، نیز وضعیت بهتری ندارند. و این آن نکته بسیار مهم و بدیعی بود که رهبر معظم انقلاب در سخنرانی 14 خرداد امسال در حرم مطهر امام خمینی(ره) به آن اشاره و از این منظر نیز با مخالفان انقلابیبودن احتجاج کردند. ایشان با اشاره به مهمترین ادعای مخالفان انقلابیگری، یعنی هزینهآور بودن مطلق انقلابیگری و سودآور بودن مطلق غیرانقلابی بودن، تاکید کردند که "بعضی عقلانیّت را در این میدانند و میگویند که «چالش با قدرتها هزینه دارد» -[البتّه] اشتباه میکنند- بله، چالش هزینه دارد، امّا سازش هم هزینه دارد.".
به عبارت دیگر، آنگاه که بحث بر سر احتساب سرجمع سود و زیان میان انقلابیبودن و سازشپذیری پیش آید نیز کفه ترازو به سود انقلابی گری سنگینی خواهد کرد. موضوع رشوه نجومی بسیار کلان و صدها میلیارد دلاری اخیر عربستان به رئیسدولت جدید آمریکا، مثال بسیار مهمی بود که رهبر معظم انقلاب در همین سخنرانی به آن اشاره کردند. منابع رسمی از هزینه 380 میلیارد دلاری عربستان در این قرارداد با آمریکا خبر میدهند، اما برخی منابع موثق این هزینه را با احتساب جوانب آن تا 500 میلیارد دلار نیز تخمین زدهاند. در واقع عربستان تنها در نمونه اخیر، 200 هزار میلیارد تومان، یعنی معادل کل پول 2 سال صادرات نفت ایران! را به صورت یک جا و به عنوان رشوه به ترامپ داده است تا هوای او را داشته باشد!
عربستان گفته است که بخش مهمی از این پول را صرف خرید تجهیزات نظامی کرده است، اما مهمترین پرسش آن است که آیا مثلاً در ماجرای یمن، مشکل عربستان در عدم پیروزی بر یک گروه کوچک اما مومن و مردمی یعنی حوثیها، نداشتن موشک و هواپیما و ... بود که حالا بتواند با این خرید، به اهداف خود دست یابد؟ بنابراین چارهای غیر از آنکه این 500 میلیارد دلار به عنوان رشوه به آمریکا و تحقق وعده انتخاباتی ترامپ برای دوشیدن کشورهایی مانند عربستان، نامیده شود، وجود ندارد.
ادعای غلبهی سود سازش بر انقلابیگری، ترجمه دیگری از همان تز توسعه از طریق قرار گرفتن بر مدار توسعه غربی و تبعیت بیچون و چرا از آنهاست. ادعایی که بارها با مثالهای روشن و استدلالهای متقن به آن جواب داده شده است؛ صرفنظر از موضوع عربستان که همگان اجماع دارند علیرغم وابستگی و همراهی مشمئزکننده با آمریکا و برخی دولتهای دیگر غربی، نه تنها در ابعاد اقتصادی و سیاسی و ...توسعه نیافته بلکه به منفورترین رژیم منطقه هم تبدیل شده، در سایر موارد نیز پاسخهای مهمی به مدعیان مورد اشاره وجود دارد. بهعنوان مثال درباره مالزی میگویند که این کشور وقتی تابع غرب شد و بر مدار توسعه غربی قرار گرفت، توانست به توسعه دست پیدا کند.
حال آنکه آقای ماهاتیر محمد نخست وزیر سابق مالزی که به معمار مالزی جدید هم مشهور شده، صراحتاً در مصاحبهای میگوید که پس از ایستادگی مقابل سیاستهای تحمیلی صندوق بینالمللی پول توانست بحران این کشور را حل کرده مالزی را در مسیر توسعه قرار دهد.
ماهاتیر محمد در جملهای کلیدی میگوید:"پیشرفت را باید خودمان تعریف کنیم... غرب در حال زوال است و در تجارت نباید وابسته به غرب باشیم. ما نباید توسعه خود را در گروی تجارت با غرب بدانیم و عملکرد خود را با تجارت با غرب بسنجیم!"
درباره ترکیه هم جالب است که آنان حتی در این استقرای باطل خود هم دقت کافی ندارند و هیچگاه به این سؤال روشن جواب ندادهاند که مگر ترکیه در دوره حکومت مطلق لائیکها رابطه بسیار بهتری نسبت به امروز با غرب نداشت؟ پس چرا ترکیه آنروز نماد بالاترین میزان تورم بود؟
یا مگر مصر در دوره مبارک طی سه دهه نعل به نعل، نوکر آمریکا نبود؟ آیا مصر کشوری توسعه یافته است؟ مصری که تقریباً همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و استقلال کشور ما، توسط انور سادات و بعد از وی، مبارک، با آمریکا پیوند خورد، تابع سیاستهای آنها و مقلد الگوهای توسعه آنان شد. طی این سه دهه جمهوری اسلامی چه میزان پیشرفت کرد و در حوزههای مختلف به پیشرفت نزدیک شد، اما مصر به کجا رسید؟ مصر با تزریق بودجه معینی از سوی آمریکا، با وابستگی کامل، هیچگونه پیشروندگی نداشت ولی ایران با ایستادگی بر سر آرمانها به چنین رشد علمی، صنعتی و شکوفایی و اقتدار منطقهای رسیده است.
ایران امروز امروز علیرغم حفظ هویت دینی و انقلابی خود و مبارزه با ظالمان و مستکبران، رشد علمیاش 12 برابر متوسط رشد علمی در دنیاست و در حوزههایی مانند سلولهای بنیادین، فناوری هستهای، ماهواره، صنایع نظامی، پزشکی و... جزو کشورهای مطرح جهان محسوب میشود. درباره چین هم ادعاهای توصیهکنندگان توسعه از طریق تبعیت از غرب، در حالی است که بهاعتقاد کارشناسان، رشد و توسعه چین نه بهدلیل پیروی از غرب، بلکه از تأکید و تمرکز بر ساخت درونی و استفاده از ظرفیتهای داخلی این کشور نشئت گرفت.
بنابراین به عنوان جمعبندی، انقلابیگری را نه تنها نباید به دروغ در برابر عقلانیت تعریف کرد، بلکه انقلابیگری نسبت به غیرانقلابیبودن بالاترین همراهی را با هر دو عقل کلی و جزئی داراست. در واقع، عقلانیت و انقلابیگری، نه تعاریف و مفاهیمی به موازات و در «عرض» هم، بلکه کاملاً در «طول» یکدیگر و «مقوم» و تعریفکننده هماند و همچنان که اصولیون درباره دیانت بر عبارت «کل ما حکم به العقل حکم به الدین» تاکید میکنند، درباره انقلابیگری نیز میتوان دقیقاً همین عبارت را به کار گرفت و گفت: «هرچیز که عقل به آن حکم کند، انقلابیگری نیز بدان حکم میدهد و بالعکس»
انتهای پیام/