سیدحسن حسینی؛ شاعر کشاف/ او آرمانهایش را به یک بشقاب پلو نفروخت
مرتضی امیری اسفندقه، از سیدحسن حسینی با عنوان «شاعر عاشق آرمانهای انقلاب» یاد میکند و میگوید: او هرگز آرمانهایش را به یک بشقاب پلو نفروخت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، نام سیدحسن حسینی پیوندی عمیق با شعر انقلاب اسلامی دارد؛ تصور شعر انقلاب بدون حضور او، امری ناممکن است. او در کنار شاعران دیگری مانند قیصر امینپور، سلمان هراتی و شاعران دیگر در یک کانکس ساده در کنج حیاط حوزه هنری، شکل جدیدی به شعر انقلاب دادند؛ شعری که امروز در ادامه همان حرکتها به کار خود ادامه میدهد.
حسینی تنها شاعر در یک قالب و موضوع نیست؛ سرودههای او در قالبهای مختلف نشاندهنده طبع و قلم توانای اوست. از سوی دیگر، او تنها در شعر نماند، فعالیتهای او در حوزههای نقد و ترجمه، حسینی را به یک شاعر جامعالاطراف تبدیل کرد. روز نهم فروردینماه، هم سالروز درگذشت اوست و هم سالروز میلاد او. خبرگزاری تسنیم به همین مناسبت با مرتضی امیری اسفندقه، شاعر و از دوستان حسینی، به گفتوگو پرداخت.
اسفندقه در این گفتوگو به وجوه مختلف شخصیت و کاری حسینی اشاره کرد و مهمترین ویژگی اخلاقی او را «آزادگی» دانست. به گفته امیری اسفندقه؛ سیدحسن حسینی شاعر عاشق آرمانهای انقلاب بود. او هیچگاه به خانه پدری پشت نکرد و آرمانهایش را برای یک بشقاب پلو نفروخت.
شاعر «دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم» به ارزش کار حسینی در حوزه ادبیات نیز اشاره کرد و او را «کشاف» خواند. به گفته او؛ حسینی در هر حوزهای که ورود کرد، کشاف بود، اما به نظرم رباعیات و نیماییهای او یک سر و گردن از دیگر حوزهها بالاتر است. مشروح گفتوگوی تسنیم با امیری اسفندقه به این شرح است:
*تسنیم: از سیدحسن حسینی عمدتاً به عنوان سید شاعران انقلاب یاد میکنند. شاعری که توانسته در قالبهای ادبی مختلف طبعآزمایی کند و در بخشهای مختلفی، به زعم کارشناسان، آغازگر یک جریان. اگر موافق هستید، به عنوان پرسش نخست، به این مسئله بپردازیم که سیدحسن حسینی چه چیزی به شعر انقلاب افزود و از انقلاب چه وام گرفت؟
قیصر امینپور شعری با عنوان «هرچه شعر گل کنم» برای سیدحسن حسینی دارد که در ابتدای شعر نوشته شده است: «برای سیدحسن حسینی عزیزم». اینشعر، سوگسرودهای است که در آن سنگ ناله میکند، رود بیقرار است و کوه میگرید، آبشار آبشار:
سنگ ناله میکند: رود، رود بیقرار
کوه گریه میکند: آبشار، آبشار
....
از سلاله سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار...
ما در این شعر از زبان و نگاه و نقد و نظر قیصر تعریف و پیرنگی از شعر و شخصیت سیدحسن حسینی به دست میآوریم. قیصر میگوید که او از «سلاله سحاب» و «از تبار آفتاب بود» و «آتش زبان او ذوالفقار آبدار». او سید بود، او را_ به حق_ سید الشعرای ادبیات انقلاب اسلامی خطاب میکردند. «از سلاله ابر» بود؛ او همیشه بارانی بود، به طوری که «به تلنگر آهی خراب میگردد». او مانند درختان باراندیده بود و با تلنگری اشک میریخت. از تبار آفتاب بود؛ شخصیتی نورانی داشت. اهل طاغوت و ظلمت نبود. «آتش زبان او ذوالفقار آبدار» بود، شخصیت شجاعی داشت، اهل مصلحت نبود. حقیقت را به پای مصلحت قربانی نمیکرد. حقیقت را بازگو میکرد؛ ولو اینکه به ضرر و زیان خودش باشد که همواره همین بود. او آنقدر حق گفت که هیچ دوستی برای او باقی نماند. همه از او آزرده شدند و او را ترک کردند، غیر از چند نفر که میدانستند که او اهل مداهنه و مجامله و چاپلوسی_زبانم لال_ نیست.
آتش زبان حسینی، ذوالفقار آبدار بود
«آتش زبان او ذوالفقار آبدار»؛ زبان در دهان سیدحسن حسینی نبود، بلکه شمشیر برندهای بود. این شمشیر برنده اول خودش را میزد و بعد به سمت دیگران حملهور میشد. دیگرانی که معصوم نبودند، دیگرانی که به نام شعر انقلاب شیادی میکردند؛ دیگرانی که به نام آرمانهای انقلاب ریا میکردند. دیگرانی که در لباس فرد انقلابی، دروغ میگفتند. دیگرانی که مشتهای خود را گره میکردند(به قول فروغ فرخزاد) نه برای اصلاح جامعه، بلکه برای یک بشقاب پلو. سیدحسن حسینی با اینها درگیر بود. او هیچگاه هیچ کسیهای برای بهره بردن از انقلاب ندوخته بود. او متکی به کرم امیرالمومنین(ع) بود. این تکیه کلام خودش بود و هیچوقت و هیچجا متوقع نبود که به او به خاطر اینکه شاعر انقلاب است، سکه و پولی بدهند. موافق با سکهبازی و شب شعرهای اینگونهای نبود. او دوست داشت که شاعر انقلاب بهترین کار را داشته باشد، اما نمیپسندید که شاعر انقلاب برای امور زندگیاش سکهباز شود. او شخصیت اینگونهای داشت. خاطرم هست از او برای تدریس فرزندان شهدا دعوت کردم، قبول نکرد. به او گفتم که فرزندان شهدا چشمانتظار هستند، مسئله جناحی و سیاسی و چپ و راست نیست. من معلم هستم و از معلمی دیگر خواستهام برای بچههای شهدا تدریس کند، او به خاطر فرزندان شهدا آمد؛ در حالی که در بدترین شرایط روحی قرار داشت. سیدحسن حسینی حق بود؛ نه چپ بود و نه راست. اهل حق و حقیقت بود. شعر پارسی را هم از همین منظر نگاه میکرد. در همان شعر قیصر از او با عنوان قله استوار یاد میشود:
... باورم نمیشود! کی کسی شنیده است
زیر خاک گم شوند، قلههای استوار؟
بی تو گر دمی زنم، هر دمی هزار غم
روی شانه دلم، هر غمی هزاربار
هر چه شعر گل کنم، گوشه جمال تو!
هر چه نثر بشکفم، پیش پای تو نثار!
او شاعرِ عاشقِ آرمانهایِ انقلاب بود
ا و یک سر و گردن از تمامی شاعران معاصر، همگنان و همراهان خودش بلندتر بود. ادبیات کلاسیک را بسیار خوب میشناخت اما فقط در ادبیات کلاسیک متوقف نشد، ادبیات معاصر را بسیار خوب میشناخت، اما در ادبیات معاصر متوقف نشد، ادبیات معاصر جهان را بسیار خوب میشناخت و باز در اینها متوقف نشد. ترجمه، تألیف و... . او کوهی استوار بود. ویژگیهای کوه استوار چیست؟ کوه استوار با هر زلزلهای فرو نمیریزد و از آن بالا به جامعه نگاه میکند، ریزبین نیست، بلند نظر و سربلند است. سیدحسن حسینی سربلند و بلندنظر بود. او شاعرِ عاشقِ آرمانهایِ انقلاب بود. اینکه برای او حرف در بیاورند که چه و چهها، هیچکدام درست نیست. او با ریا میستیزید و با رؤسایی که به نام انقلاب تسمه از گرده مردم میکشند. او با تمام وجود انقلاب را دوست داشت، مانند برادری بود که اگر بر سر برادرش فریاد میزند به این دلیل بود که هشدار دهد؛ آی، نیفتی در چاه. از نظر او هیچچیز پلیدتر و زشتتر از این نبود که یک شاعر انقلابی به اجنبی تکیه کند. او نمیپسندید که یک مؤمن انقلابی ادای غربیان آمریکایی را دربیاورد و حتی یک سر سوزن تشبه به اعمال آنها کند. او یک ایرانی صد در صد ایرانی خالص مسلمان مومن پاکنهاد بود. قیصر در همان شعر یادآور میشود که:
هر چه شعر گل کنم، گوشه جمال تو!
هر چه نثر بشکفم، پیش پای تو نثار!
وصیت کرده بود شعرهای آئینیاش را در قبرش بگذارند
قیصر امینپور در این بخش به شعر سیدحسن حسینی اشاره میکند. میدانید که حسینی در همه قالبها قصیده، غزل، رباعی، دو بیتی، نیمایی و این اواخر «گنجشک و جبرئیل» که شعرهای سپید آئینی او بود و وصیت کرده بود که این اثر را در قبر من بگذارید، اثر داشت. او در باب رباعی در زمره پیشنغمگان در عصر حاضر است و جان دیگری در کالبد رباعی دمید. رباعیات او تا زمانی که شعر پارسی هست، از خاطر نخواهد رفت. رباعیات او ثبت بر جریده عالم ادبیات جهان شده است؛ حالا چون ادبیات جهان ترجمه این اشعار را نمیداند، نمیتواند متوجه شود. هرکس در هرکجا که زبان پارسی و رباعی میشناسد، نمیتواند این قبیل اشعار را فراموش کند:
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
زین پیش دلاورا کسی چون تو شگفت
حیثیت مرگ را به بازی نگرفت
این رباعی هرگز از خاطر نخواهد رفت. به همین دلیل است که قیصر میگوید «هرچه شعر گل کنم، گوشه جمال تو». سیدحسن حسینی علاوه بر حضور در عرصه ادبیات با تمام قلبش در تمام قالبها و در حوزه طنز هم یگانه روزگار خودش بود. «نوشداروی طرح ژنریک» در زمره همان آثار ارزشمندی است که با مقدمه استاد سعید یوسفنیا منتشر شد. یوسفنیا از واژه استاد خوشش نمیآید، ولی من به او استاد میگویم، چرا که به استادی او «سکانس کلمات» که در واقع کارهای منتشر نشده سید است، منتشر شد.
سیدحسن حسینی در حوزه نثر هم در زمره بزرگترین پژوهشگران بود. مجموعه چاپ نشده او در حوزه بیدل به کوشش یوسفنیا در درست انتشار قرار دارد. یوسفنیا در معرفی سیدحسن حسینی هم در زمان حیات او و هم پس از مرگش، بیشترین نقش را داشته است.
اظهار نظر سید شاعران انقلاب درباره مرگ
به هر حال؛ من از شعر قیصر امینپور استفاده کردم تا این را بگویم که اگر میگویند که سیدحسن حسینی زبان تند و تلخی داشت، او ابتدا این تندی و تلخی را در حق خودش روا میداشت و بعد در حق کسانی که متقلب هستند و ادای انقلابیگری و ایرانیگری و ادای انقلابی مومن در میآورند. او در حق آنها زبان تند و برندهای داشت و تاوانش را هم داد؛ چرا که او در جوانی سکته کرد. در روز نهم فروردین در 48 سالگی. در روزی که متولد شده بود، در همان روز هم جهان را ترک کرد. تولد و مرگ او یکی بود. همواره میگفت کودکی که میخواهد از سر جویی بپرد، میترسد اما اگر دستش در دست پدرش باشد، نمیترسد. مرگ نیز همینطور است. آدمی که میخواهد بمیرد، میترسد، اما اگر دستش در دست امیرالمؤمنین(ع) باشد، نمیترسد. این جزو آخرین سخنرانیهای او بود.
شاعر کشاف
پژوهش در حوزه سبک هندی و معرفی سهراب سپهری در زمره کارهای شاخص او در حوزه نثر است؛ هرچند امکان داشت که اگر الان در قید حیات بود، در برخی از کارهایش تجدید نظر میکرد و پختهتر و پرداختهتر ارائه میداد. همان موقع هم ایرادی نداشت، اما ویژگی یک شاعر انقلابی این است که کارهایش سال به سال پختهتر میشود؛ همانطور که انقلاب هر سال رو به تکامل دارد، یک شاعر انقلاب نیز نفس نفس روی در تکامل دارد و یکجا متوقف نمیشود. سیدحسن حسینی نیز رو به تکامل داشت؛ او متوقف نبود، اگر الان در قید حیات بود پژوهشهایش درباره نقد شعر معاصر و بیدل و ... را تکمیلتر و تکمیلتر میکرد. اما همین آثاری که از او باقی مانده، نشانه وجود اوست؛ او شاعری باوجود بود. سیدحسن حسینی شاعری که وامدار هیچکس جز خدای احد و واحد نبود.
*تسنیم: سیدحسن حسینی همانطور که اشاره کردید، در قالبها و حوزههای مختلف اثر دارد و طبعآزمایی کرده است. به نظر شما عمده موفقیت او در کدام حوزه بیشتر بوده و به نوعی صاحب سبک است؟
نمیتوان گفت. او در هر حوزهای از شعر که ورود کرد، در قصیده، نیمایی، رباعی و ... کشاف بود. اما به نظر میآید که در حوزه رباعی و نیمایی بیشترین کشفهای خود را ارائه داده است، هرچند قصیده و غزلهای او هیچ چیز کم ندارد. اما به نظرم رباعی و نیماییهای او یک سر گردن از دیگر آثار او بلندتر هستند.
*تسنیم: بعد از درگذشت سیدحسن حسینی حرفهایی درباره تجدید نظر او درباره برخی از آرای سیاسیاش مطرح شد. حرفهایی که از سوی برخی از افراد مطرح میشد مبنی بر اینکه او از آرمانهایش تا حدودی فاصله گرفت. با توجه به شناختی که شما از روحیاتش دارید، چقدر میتوان به این اظهار نظرها توجه کرد؟
یک عده در محافل فضای فرهنگی کاری ندارند جز اینکه دنبال خر مرده هستند تا نعلش را بکشند. این افراد واقعاً آدمهای بیکار بیعاری هستند. آنها نمیتوانند پنج دقیقه درباره او صحبت کنند؛ نه از روی حافظه که از روی کاغذ هم نمیتوانند. وقتی نمیشناسید، چه اظهار نظری درباب او میکنید؟ او تحت هیچ شرایطی به خانه پدری پشت نکرد. با برادران خودش درگیر شد، اما دشمن نشد. درگیریاش هم به این دلیل بود که به برادرانش یادآوری کند که مراقب باش، داری به آرمانها، عزتها و مفاخر فرهنگی ایران زمین پشت میکنی! یادت باشد، داری فراموش میکنی رستم که بود، مجذوب آرنولد شدی! از نظر او، تمام آنچه که یک انسان لازم داشت، در ایران موجود بود و یک شاعر ایرانی برای پیشرفت فرهنگی نیاز نبود که دستش را به سمت بیگانه دراز کند.
هرگز به خانه پدری پشت نکرد
او مخالف تعامل فرهنگی نبود. اهل تعامل فرهنگی بود، اما دشمن نوکری و چاکری پیش فرنگیان بود. اعتقادی به این مقوله و مقام نداشت. او میگفت اگر غربیها زبان پارسی را خوب بدانند، خود اعتراف میکنند که ایرانیها در تمام حوزهها در ادبیات سرآمد هستند. آنها هنوز سعدی را درست نخواندند، چون زبان فارسی نمیدانند. آنها هنوز بیدل را درست نخواندند، چون زبان فارسی را نمیدانند. آنها بخشی از بیدل را خواندند و فکر میکنند که بیدل فقط همین است و چون اینطور فکر میکنند، حکم صادر میکنند که بیایید ما به شما آموزش دهیم؛ اگر بدانند که بیدل چه به ما آموزش داده و انصاف هم داشته باشند، میآیند و میگویند که آنچه بیدل به شما آموخته به ما نیز بیاموزید. حالا ما که ادعای معلمی پیش اروپاییان را نداریم، چرا آنها مدعی سروری بر ما باشند؟
این غلط است که در باب حسینی میتراشند. او شخصیت آزاد و آزاده انقلابی به تمام معنا بود.
*تسنیم: به نظر شما بزرگترین موضوعی که در کارهای سیدحسن حسینی وجود دارد و میتواند الگویی برای شاعران جوان امروز باشد، چیست؟
او هیچگاه تکراری نشد. او با واژهها زندگی کرد. او اهل کلمه و کلام بود. دو دوزه باز نبود. هیچ وقت دچار روزمرگی و روز مردگی نشد. هیچوقت و تحت هیچ شرایطی به هیچ عنوان. او زنده بود، با کلمات زندگی میکرد. واژهها را مصرف نمیکرد. وقت واژهها را نمیگرفت. آثارش این را میگوید.
*تسنیم: از سیدحسن حسینی خاطرات بسیاری نقل میشود. خاطراتی که میتواند بخشی از شخصیت این شاعر را نشان دهد و معرفی کند. آزادگی و حریت او به عنوان یکی از ویژگیهای شخصیتیاش مطرح میشود. شما چه ویژگیهای اخلاقی بارزی در شخصیت او دیدید؟
سیدحسن حسینی یک سر سوزن شهوت شهرت نداشت. اصلاً دوست نداشت جایزهبگیر باشد. اصلاً دوست نداشت اولین شاعر در ایران باشد، او دوست داشت منزلت برتر ایران در جهان دیده شود؛ ایران بزرگ، ایران اهورایی، ایران پاک. ایرانی که نوروز دارد، فاطمیه و عاشورا دارد. همه این آئینها را دوست داشت. او به عاشورا همانطور عشق میورزید که به نوروز. او همه آئینها را دوست داشت و معتقد بود که ایران سرزمین دین و آئین است، دین و آئین بال در بال هم آمدهاند. نه دین، آئینش را کنار زده و نه آئیناش، دین را نقض کرده است. یادآور میشد که پس از هرگز، انقلاب اسلامی آمده تا آئینهدار این دین عزیز و آئینهای محترم باشد و هرکس که مخالفتی با این موضوع داشت، سید را آزرده میکرد. سادات اهل مداهنه و مجامله نیستند. او وقتی خلافی میدید، آن هم از ناحیه کسی که مدعی انقلابیگری است، رک، بیپرده و بیملاحظه بود. او از غلط دانشجو عبور میکرد، اما اشتباه استاد را برنمیتافت و نمیتوانست ببخشد. 48 سال بیشتر عمر نکرد:
سرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید
برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهار
ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب
غرق پیچ و تاب شد، جستوجوی جویبار
او شخصیت ماجراجوی جستوجوگری بود که هیچگاه قرار و آرام نداشت. در سر او نیت خدمت بود، نه نوکری. او دوست داشت خدمت کند؛ اهل چاکرم نوکرم نبود.
او عاشق به دنیا آمد، عاشق زندگی کرد و عاشق از دنیا رفت. او عاشق بود، مانند نسلش و ایل و تبارش:
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم؟
این جزو آخرین شعرهایش بود. سرانجام «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما».
انتهای پیام/