«شکارسری» در بین همنسلان ما شبیهترین شاعر به «سلمان هراتی» است
مجموعه شعرِ «چه تنهاست ماه» اثر حمیدرضا شکارسری است که با حضور منتقدان و شاعران مورد بررسی قرار گرفت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نشست نقد و بررسی مجموعه شعرِ «چه تنهاست ماه» اثر حمیدرضا شکارسری در خبرگزاری تسنیم و با حضور شاعران و منتقدانی چون مصطفی علیپور و آرش شفاعی برگزار شد.
«چه تنهاست ماه» در فضای شعر امروز حادثه محسوب میشود
در ابتدای این نشست، آرش شفاعی، شاعر و منتقد، مقدمهای در خصوص اهمیت این کتاب در حوزهی شعر نیمایی امروز، بیان کرد و گفت: منتشر شدن این مجموعه شعر نیمایی در فضای کلی شعر و نشر ما، به نوعی یک حادثه محسوب میشود. به خصوص که اسم شاعرش هم حمیدرضا شکارسری باشد. با توجه به شناختی که از ایشان داریم و سابقه شعری ایشان و فضای خاص شعری ایشان طی سالها انتشار کتاب، اینکه ایشان یک مجموعه نیمایی منتشر کرده است، برای من اتفاق خوشایندی است. به نظرم علیرغم اینکه گفته میشود در هر نوشتهای اثری از مؤلف هست و ما هم نمیتوانیم در چنین نقد و نگاهی به مجموعه شکارسری سابقه و کارنامه ایشان، آموزشها و بیانهایش در حوزهی شعر، پیشنهادهایی که ارائه داده، راهی که رفته و بسیاری جوانب دیگر را در نظر نگیریم. به هر حال شاعر این کتاب کسی است که اسمش هم در فضای شعر و هم در فضای نقد امروز بسیار شنیده میشود و به نظر من ایشان از بسیاری از معیارهایی که در نقدهایشان در رابطه با شعر امروز ارائه دادهاند، عقب نشسته است. از این منظر این مجموعه حداقل در کارنامه شعری آقای شکارسری قابل توجه است.
در ادامه شفاعی با ارائه مثالی در خصوص اهمیت فرم در ارائهی محتوا تصریح کرد: نکتهای که من میخواهم از منظر آن وارد نقد این کتاب شوم، این است که به هر حال هر شاعری در فضایی که کار میکند و در مجموعهای که منتشر میکند و به مخاطبان ارائه میدهد، در محاصرهی انتخابهای خودش است و این انتخابهای اصلی است که ماجرای شاعری او و کتاب خاصاش را رقم میزند. انتخاب فضای شعر نیمایی برای شکارسری باعث شده است که حرکت کلی شعر ایشان در این مجموعه نسبت به مجموعههای دیگر متفاوت باشد و اینکه این انتخاب چه تاثیراتی گذاشته است، شاید بخشیاش به همان بحث درازدامنهای برگردد که میان قالب و محتوا و اینکه کدام یک زایندهی دیگری است از دیرباز درگرفته است. این را حتی ما در مباحث رسانهای هم داریم. مکلوهان در نظریههای رسانهای اشاره میکند که شکل رسانهایای که ما انتخاب میکنیم و پیشنهادها و امکاناتی که رسانه در اختیار ما قرار میدهد، بر مضمون و محتوای رسانه هم تاثیر میگذارد. در حقیقت، فرم خاصی را به پیام مجبوریم بدهیم تا از آن رسانه منتشر شود. اگر شعر را یک رسانه بدانیم و شعر نیمایی را هم زیرشاخهای از شعر بدانیم، به هر حال اتمسفری پیرامون شعر نیمایی در این روزگار وجود دارد که ناخودآگاه خودش را به شیوهی شاعری، بیان و محتوایی که شاعر آن را به مخاطب عرضه میکند هم تحمیل میکند.
مهمترین دلیل مغفول ماندن شعر نیمایی سیطره بزرگان شعر معاصر بر این قالب است
شاعر کتاب «در حدّ مرگ» در ادامه سخنان خود به اهمیت شعر نیمایی و تاثیر بزرگان این حوزه پرداخت و تصریح کرد: بسیاری از کسانی که راجع به شعر نیمایی صحبت میکنند، این سوال برایشان پیش میآید که چرا شعر نیمایی در روزگار ما کم گفته میشود؟ شاید اولین پاسخ این باشد که خیلی از کسانی که در این فضا کار میکنند، تواناییهای شاعری و توان اینکه شعر نیمایی بگویند –به واسطهی اینکه شعر نیمایی هم پایی در کلاسیکسرایی دارد و هم پایی در نوسرایی- ندارند. شاید این بخشی از جواب باشد ولی به نظر من بخش مهم دیگری از جواب این است که ما در فضای شعر نیمایی کشورمان صداهای بلندی داریم که بیرون آمدن از سیطره این صداها مقداری مشکل است و شاید در مورد خیلی از شاعران به قدرت و توانمندی شاعر بستگی نداشته باشد. یعنی ما شاعران کلاسیکسرایی داریم که وقتی وارد عرصهی شعر نیمایی میشوند نمیتوانند استقلال خودشان را ثابت کنند. به همین دلیل من فکر میکنم شعر نیمایی امروز ما تحت سیطرهی سه نام است: مهدی اخوان ثالث، دکتر شفیعی کدکنی و به تاثیر از شفیعی کدکنی، قیصر امینپور. خیلی از نیماییسرایان جوان امروز ما تحت تاثیر قیصر هستند. به نظر من شعر نیمایی قیصر هم خیلی نزدیک به شفیعی کدکنی است و میتوانیم این جوانان را تحت تاثیر شفیعی ببینیم. در این مجموعه هم به نظر من یک جاهایی این صداها و تاثیرات حضور دارد. با توجه به اینکه هر سه این بزرگواران افراد بلاغیای بودند و به صورتهای زبان و بلاغت قدیم تسلط داشتند و آن را در شعر رعایت میکردند، میبینیم بعضی بخشها این شیوههای بلاغی توسط آقای شکارسری هم دیده میشود. جناسها، صنعتهای ادبی و ترکیبسازی قدیم مقداری به بلاغت پهلو میزند. بلاغتی که آقای شکارسری در شعر به نظر من چندان قبول ندارد. یعنی اگر روند شاعری آقای شکارسری را بخواهیم در شعر بررسی کنیم، ایشان در کل شاعر بلاغتگریز است اما در این مجموعه به این وادی وارد میشود: «شب قیرگون فراگیر/ شب دستوپاگیر» و مثالهایی مانند این که همان زبانآوری گذشته را دارد و تاثیر ادبیات کلاسیک را برای ما روشن میکند. من نمیخواهم بگویم این خوب است یا بد؛ میخواهم بگویم با کلیت شعر آقای شکارسری در تضاد بوده است. البته از یک جایی این سیطرهها، نگاهها و تاثرها در شعر ایشان کمتر میشود و بیشتر وارد فضایی میشود که ما در شعر سپید ایشان دیدهایم. این شعر، شعر تصویرگرایی است و کاملا بازیهای زبانی کمکم کمرنگ میشود و در نهایت به جایی میرسیم که حضور وزن و قافیه را در شعر ایشان احساس نمیکنیم. اگر شعر "مثل هر سال" را بخوانید، این شعر کاملا شعری است که وزن دارد شاعر را اذیت میکند. منتها هرچه به سمت پایان کتاب میآییم، شعرها شعرتر میشود، از سیطرهی شعرهای کلاسیک خارج میشود، بازیهای زبانی زیاد نیست و بعد تصویر هست که کارکرد خود را نشان میدهد.
پس از سخنان شفاعی، محمدامین اکبری مجری-کارشناس جلسه گفت: حتی میتوان این شعرها و کلا کتاب را به دو بخش تقسیم کرد: نخست بخش اول شاعری شکارسری از دهه شصت تا اوایل دهه هشتاد که در تمام ساحتهای شعری اثر داشتهاند هم در قوالب کلاسیک شعر میسرودند و هم در حوزه شعر نو و دیگر، بخش دوم شاعری ایشان است که تا پیش از انتشار این کتاب ادامه داشته است و ایشان تقریبا از فضای شعر کلاسیک جدا شدند و کاملا بر سرایش شعر سپید و یا منثور تمرکز کردهاند. به همین خاطر نیماییهای بخش اول که به نوعی برای شاعر تفنن به حساب میآمده است و در فضای رایج و کلیشهای شعر نیمایی همان دوران سروده شده است آهنگینتر است و از مولفههای شخصی شاعر کمتر بهره برده است ولی نیماییهای دوره دوم رنگ و بوی دیگری دارد و تاثیر دو دهه سپیدگویی شاعر بر روی آنها کاملاً مشهود است و به نظرم من این اشعار نیمایی شاعر دارای امضای شخصی اوست. به نظر من این مجموعه شعر نیمایی را باید به عنوان مجموعهای در نظر گرفت که یک شاعر سپید بعد از دو دهه جدی شعر سپید سرودن، سروده است. چرا که واجد یک سری مولفههایی ست که در شعر شاعران صاحب سبکی که امروزه به صورت جدی شعر نیمایی میسرایند، نمیتوان سراغ گرفت. عزیزانی چون مصطفی علیپور،مرتضی امیری اسفندقه، سیدعلی میرافضلی و ... که یک یا چند مجموعهی مستقل نیمایی دارند. یکی از شاخصترین مولفههای شعر نیمایی دوره دوم شاعری آقای شکارسری، قافیهگریزی است. و دیگر مولفه مهم که جناب شفاعی هم اشاره کردند موزون بودن در عین بیوزنی ست، که این امر مولفه پراهمیتی ست چرا که بسیاری از شاعران بزرگ شعر نیمایی به همین سمت رفتهاند. اصلاً نیما اشاره میکند که شعر از لحاظ موسیقیای به نحو طبیعی زبان نزدیک بشود و شاعرانی چون فروغ، قیصر و بسیاری دیگر تلاش میکردند که شعر در عین موزون بودن، وزن خودش را به رخ نکشد.
«چه تنهاست ماه» مجموعه خاصی در کارنامه شکارسری ست ولی لزوماً مهم نیست
شفاعی در واکنش به سخنان مجری جلسه گفت:من اسم این نگاه را، نگاه تفننی نمیگذارم. نگاه تحت تاثیر فضا و گفتمان رایج شعر نیمایی آن دهه است. شعرهای بدی هم نیست ولی تحت تاثیر آن فضاست. یعنی آقای شکارسری تحت تاثیر آن فضای نیمایی یکی از شاعران نیماییسرای روزگار ماست با همان ویژگیهایی که در آن روزگار وجود داشته است. از زمانی به بعد این مسیر جدا میشود و بعد به جایی میرسیم که همان نگاه بلاغتگریز، تصویرگرا و دارای درنگهای شاعرانهای که در شعرهای سپید شاعر هست، وجود دارد. خیلی از بخشها حتی خواننده احساس میکند که اگر وزن هم نبود، نبود و میشود به این سوال رسید که چرا اینها شعر سپید نشد، شعر نیمایی شد و چرا اصلا نیاز بود کارنامهی شعری آقای شکارسری با مجموعهای نیمایی پر شود؟ ولی به هر حال استقلالاش را دارد. نکتهای که من میخواهم به آن اشاره کنم این است که ما با شاعر کارنامهداری روبهرو هستیم. این شاعر مدتهاست که در فضای شعری کشور حضور دارد و ویژگیهایی برای شعر خود تعریف کرده که مخاطب حرفهای میتواند آنها را دریابد. اینها ویژگیهای شعر شکارسری است که ممکن است درصدی از مخاطبان اساسا از آنها خوششان نیاید، درصدی بسیار دوست داشته باشند و درصدی دیگر آن را به عنوان پیشنهادی در شعر بپذیرند و استفاده کنند. منتها مسئلهی من این است که متوجه نمیشوم که اگر به همان شعرهای سپید وزنی اضافه شد و تبدیل به شعر نیمایی شد، آیا شعر دارای اهمیت میشود؟ به نظر من این اهمیت فینفسه مهم نیست. اگر ما مجموعهی یکدستی از تجربههای شاعرانهای داشتیم که پیشنهاد خیلی تازهای در شعر نیمایی ارائه میداد، آنوقت من میتوانستم بگویم که این مجموعه، مجموعهی مهمی است. ولی این را میپذیرم که این کتاب، مجموعهی خاص در کارنامهی شعری حمیدرضا شکارسری محسوب میشود. ولی در فضای شعر نیمایی، به نظر من هنوز زود است که بگوییم این مجموعه، مجموعهی مهمی است یا خیر. ویژگیهایی که شما به آن اشاره کردید، به نظر من هر چقدر در شعر شکارسری پررنگتر میشود، شعر به ساحث شعر سپید نزدیکتر میشود. یعنی شعر ارجاعی به مبدا و خاستگاه اصلی شعرش دارد.
شعرگفتن برای شکارسری یک وظیفه محسوب می شود
پس از بحثی که در این جلسه شکل گرفت، مصطفی علیپور، شاعر و منتقد ادبی، نظر خود را درباره این دفتر شعر بیان داشت: من با وجود اینکه این دفتر شعر را بی نقص نمیدانم در عین حال امتیازات بسیار زیادی را برای آن قائلم. بنده با خواندن این کتاب متوجه شدم که شکارسری به لحاظ نظری حرفهای نیما را خوانده و فهمیده است. یعنی اگر ایشان قافیه استفاده نمیکند، به این دلیل است که خود نیما هم در بسیاری از جاها از قافیه استفاده نمیکند. یا اگر آقای شکارسری گاهی اوقات از وزن خارج میشود نیما هم از وزن خارج میشود. بین شعر سپید و شعر نیمایی ایشان شباهتهایی وجود دارد، اما فکر نمیکنم نیماییهای ایشان تحت تاثیر شعر سپید ایشان باشد؛ بلکه تا حد زیادی شعر سپید ایشان است که تحت تاثیر نظریههای نیماست. اینکه شعر سپید و منثور ما در دنیای امروز مشکلاتی دارد، ناشی از این است که نظریههای نیما به درستی شناخته نشده است. من فکر میکنم تاثیری که نظریههای نیما بر روی شاعران نیماییسرا گذاشته است، خیلی کمتر از تاثیری است که بر روی شاعران سپید گذاشته است. من وقتی به آقای شکارسری فکر میکنم، تصویر یک کارگر معدن در معادن "ژرمینال" اثر امیل زولا پیش چشمم می آید که شعر گفتن برای او وظیفه است. به نظر من این نکتهای است که شاعران جوان و شاگردان آقای شکارسری باید به آن توجه داشته باشند. روزگاری بود که من خودم اعتقاد داشتم که شعر برای من وظیفه بود. اما زمانی که چندین ماه شعر نمینویسم میفهمم که وظیفهی من شعر نوشتن نیست؛ وظیفهی من رفتن در صف نانوایی و شیر و گوشت و غیره است. شکارسری پدیدهای است که شاید از این منظر بتوان گفت در نسل ما، شبیهترین شاعر –به لحاظ وظیفه دانستن شعر- به سلمان هراتی است. اینکه ایشان از غزل شروع میکند، رباعی مینویسد، سراغ نقد راشعار دیگران میرود، دوبیتی مینویسد، شعر سپید مینویسد، شعر منثور مینویسد و در نهایت شعر نیمایی تجربه میکند. این کار خیلی مهمی است و اتفاقی است که فقط از شاعران بزرگ بیرون میآید. اخوان، نیما، شاملو و بسیاری دیگر بسیاری از قوالب شعری را تجربه میکنند.
برای شاعری که شعر سپید و حتی شعر منثور مینویسد، به نظر من تجربهی شعر نیمایی، غزل، قصیده و سایر قوالب کهن، یک اقتضای واجب است. حالا اینکه این قصیده یا نیمایی آقای شکارسری به شعر بزرگان پهلو میزند یا نه، برای من اصلا مهم نیست. اینکه ایشان بداند کجا از قافیه استفاده کند و کجا استفاده نکند، مهم نیست. قافیه باید در جای خودش بیاید؛ خیلی از نیماییهای امروز ما نیازی به قافیه ندارند. قافیه زنگ مطلب است و فقط برای موسیقی نیست. زیباییشناسی گوشنواز فقط وظیفهی قافیه نیست.وقتی که مطلب تمام شد باید قافیه بیاید. وقتی مطلبی تمام نمیشود، هیچ ضرورتی برای کاربرد قافیه وجود ندارد. من وقتی نگاه میکنم، میبینم که در مقایسه با کتابهایی که در حوزهی نیمایی نوشته شده است، این کتاب با آنها پهلو میزند و شاید حتی بالاتر هم میایستد. من وقتی از این منظر به نیماییهای آقای شکارسری نگاه میکنم، میبینم که ایشان الگوی مختص خودشان را بر اساس دستورات نیما به وجود آورده است. همانطور که نیما میگوید "من رودخانهای هستم که هرکس به فراخور نیاز خود میتواند هر مقدار که میخواهد از من آب بردارد". ایشان به عنوان شاعر سپید و منثور در جامعهی ما شناخته میشود. در حالی که به عقیدهی من ایشان شعر سرودن را نوعی وظیفهی خودشان میداند که از این منظر شاعر تعیینکنندهی قالبی که در آن شعر سروده میشود نیست، بلکه شعر است که برای شاعر تعیین تکلیف میکند چه قالبی را انتخاب کند. گمان من این است که اگر یک روزی شرایطی برای آقای شکارسری به وجود بیاید، او قصیده هم میسراید. حرف نیماست که محتوا جزئی از ساختمان و مهندسی شعر است. اگر محتوا تقاضا کند، شکارسری حتما قوالب دیگر را امتحان میکند.
شعر نیمایی امروز کلاسیک زده است
نیمهی دوم این نشست را بار دیگر آرش شفاعی آغاز کرد: آقای علیپور معتقد است که نگاه آقای شکارسری به شعر این است که سرودن شعر وظیفهی شعر است. من این نگاه را خیلی پسندیدم و خیلی قبول دارم. از آن بالاتر هم اعتقاد دارم شأن کسی مانند آقای شکارسری که فقط شاعر نبوده است بلکه نقد، آموزش و نشر هم در کارنامهی ایشان میتوان مشاهده کرد. به نظر من آقای شکارسری از آنهایی است که مخاطب شعر خودش را به نسبت باقی شاعران پرتوقع کرده است. یعنی ما از آقای شکارسری به واسطهی روند شاعری و کارنامهی کاریاش توقع داریم که وقتی وارد عرصهی جدیدی از شعر میشود، پیشنهادهای تازه هم همراه شعرش باشد. یعنی راهگشاییها و پیشنهادهای تازه و در حقیقت پاسخ دادن به یک سری معضلاتی که دامنگیر شعر است، در شعر ایشان مشاهده شود. من فکر میکنم این مجموعه میتواند مقدمهای برای پاسخ تازه –حداقل در حوزهی شعر نیمایی- باشد. اینکه چرا شعر نیمایی ما امروزه بلاغتزده است؟ چرا شعر نیمایی ما از سرچشمهی اصلیاش که آموزهها و صحبتهای خود نیماست، دور افتاده است؟ یعنی آنچه که ما امروز در شعر نیمایی میبینیم، بیشتر پا در شعر کلاسیک دارد و وقتی شعر نیمایی میخوانیم انگار نیمچه غزلی میخوانیم تا شعری مدرن. پاسخ به بازگشت به آن نگاه مدرنی مربوط میشود که نیما از آن صحبت میکند که راهکار و پیشنهادی است که شاعری مانند آقای شکارسری ارائه میدهد. به نظرم تا حد و حدودی عناصر و مولفههایی در این مجموعه میتوانیم ببینیم. سخن من این است که شعر نیمایی امکان و ظرفیتی است که در شعر ما از آن به درستی بهره برده نشده و شاید این مجموعه و تلاشهایی مانند این کتاب، بتواند پیشنهادهایی برای بازنگری و رجعت به اصل شعر نیمایی داشته باشد.
محمدامین اکبری، در تکمیل سخنان شفاعی اشاره کرد: در این روزگار که واقعا شعر نیمایی کم گفته میشود، یک پیشنهاد و یک گونه را این نوع شعر نیمایی که آقای شکارسری تجربه میکند، اضافه میکند. اگر ما بخواهیم از کسانی که به صورت جدی شعر نیمایی میگویند، مانند آقای اسفندقه که قصیدهسرا هستند و نگاهی خراسانی به شعر نیمایی دارند و شعر آهنگینتری دارند، یا آقای میرافضلی که تجربههای زیادی در شعر کوتاه نیمایی دارند و یا آقای علیپور که به تأسی از نیما سعی در ایجاد نوعی ابهام در شعر نیمایی دارند ، میتوان آقای شکارسری را هم در کنار آنها آورد. به نظر من با خواندن این مجموعه میتوان فهمید که شاعرش تجربهی سرودن شعر سپید یا منثور یا شاخهای که امروزه به عنوان شعر ساده مطرح میشود را دارد.
ابهام شاخصه اصلی شعر نیمایی است
در ادامه، علیپور اشاره داشت: ابهام موضوع بسیار مهمی است. من برای همهی شعرها قائل به این موضوع هستم و برای نیما که اصلا جزء نظریههای بزرگ نیماست. شما میتوانید قافیه را حذف کنید، دستکاریهایی را در حوزهی موسیقی انجام دهید، اما ابهام را اصلا نمیشود حذف کرد. خیلی از آثار آقای شکارسری این ابهام را ندارد. البته این در کار خیلی از افراد دیده میشود. مثلا قیصر هم این ابهام را در اشعار خودش به کار نمیگیرد. موضوع ابهام، همینچیزی است که من میخواستم به آقای شکارسری پیشنهاد بدهم.
آرش شفاعی در پاسخ به سخنان مجری برنامه اشاره داشت: این کار انجام شده است. منتهی خیلی از شاعران جوان و یا خیلی از کسانی که پیشنهادات آقای شکارسری را دنبال میکنند، ممکن است به این سوال برسند وقتی ایشان تجربهی نیمایی میکنند تا به شعر سپید برسند، چرا همان تجربهی شعر سپیدشان را ادامه نمیدهند؟ مسئلهی من این است که به هر حال این شعرهای نیمایی باید به خصایص، ویژگیها و مشخصاتی برسند که اثبات کنند شعری نیمایی هستند. این مشخصات و خصائص به نظر من ورای داشتن وزن است و آنوقت میتواند خواننده را متقاعد کند که با گونهی تازهای از نیمایی روبهروست.
مصطفی علیپور در صحبتهای خود گفت : بخشی از این تجربهی مفید و موثری که اشاره شد به سادگی زبان در شعر آقای شکارسری برمیگردد؛ که همانطور که آقای شفاعی اشاره کردهاند به خصوص اشعار دههی 90، شعرهایی هستند که به لحاظ زبان خیلی سپیدگونهاند. من البته نمیخواهم بگویم که شعر نیما را ملاک قرار میدهم و اشعار آقای شکارسری را قضاوت میکنم. اما نظریههای نیما را میتوانم ملاک قرار دهم. اصولا شعر نیمایی نباید به این سادگی ترجمه شود. به این دلیل که کار خاصی که نیما آن را انجام میدهد، تولید زبان شعر است و زبان شعر زبان هنجار است و نه زبان معیار. کاری که ما اکنون در شعر منثور مشاهده میکنیم؛ توجه داشته باشید که مقصود من از شعر منثور، شعر سپید نیست. این دو از دههی هفتاد از یکدیگر جدا شدهاند. نیما تمام سرمایهاش این است که زبان شعر تولید کند و نه زبان معیار. من سالها پیش مصاحبهی دکتر شفیعی و دکتر خویی را میخواندم که در آنجا دربارهی زبان شعر نیما و شعر خانلری صحبت میکنند. زبان خانلری، زبان شعر نیست؛ زبان معیار و دانشگاهی است که وزن گرفته و زیباییهایی در خود دارد. کاری که آقای شکارسری میکنند، دارای منطق زبان معیار است. یعنی آن تولید زبان معیار که شاعران نیمایی قاعدتا باید دنبالاش باشند، دنبال نکردهاند. من وقتی بخواهم نیمایی بنویسم، سعی میکنم زبان شعر را در کاری غیر از هنجارگریزی تامین کنم. هرچند من فکر میکنم امروز دیگر هنجارگریزی و سنتآفرینی در نظام نحوی زبان کار بسیار دشواری است و از افراد بزرگی مانند نیما و اخوان و شاملو ممکن است برآید. اما به هر حال من سعی میکنم مخاطب را به نحوی قانع کنم که آنچه که من مینویسم زبان شعر است، زبان نثر نیست. هرچند همانطور که پیش از این اشاره کردم، زبان نثر هیچ اشکالی ندارد. به نظر من خانم طاهره صفارزاده بنیانگذار زبان نثر در شعر است و بزرگترین شاعر دارای زبان منثور خود ایشان است. هیچ اشکالی هم ندارد و شما هم میبینید که زیباترین شعرها را هم با این زبان گفته و بزرگترین تاثیر را بر روی شاعران بعد از خود گذاشته است. در واقع من این را هرگز برای آقای شکارسری ضعف نمیدانم؛ چون اساسا ایشان رسالتاش این نیست که زبان شعر تولید کند. ایشان حتی اگر غزل هم بگوید به همین سادگی خواهد بود.
مهمترین عنصر شعر ابهام است و این ابهام از شهود برمیآید
علیپور در ادامهی سخنان خود، به اهمیت زبان ساده در شعر کلاسیک اشاره داشت: در شعرهای سنتی ما هم همین اتفاق افتاده است. غزلهای سعدی را با غزلهای حافظ مقایسه کنید. بخش قابل توجهی از امتیازی که سعدی در شعر دارد این است که زباناش زبان معیار است. شعر همانی است که شما از وزن خارج میکنید. اما حافظ این کار را نمیکند؛ او بنا به ضرورت وزنی یا حتی تولید زبان شعر، ساختار زبان را به هم میریزد. یا حتی نظامی که نیما اینقدر از او تاثیر پذیرفته است، دلیلاش این است که زبان خاص شعر را تولید کرده است و نیما اساسا شیفتهی زبان شعر است. عقیده دارد که شعر باید زبان خاص خودش را داشته باشد. همچنان که موسیقی، نثر و سایر هنرها زبان خاص خودشان را دارند. آقای شکارسری به نوعی زبان معیار را تبدیل به شعر میکنند. کما اینکه پیش از ایشان نیز شاعرانی مانند قیصر امینپور، بخشی از شعرهای هوشنگ ابتهاج، منوچهر اسماعیلی و خیلی از افراد دیگر، زبان معیار را تبدیل به شعر کردهاند. آنچه که من در مورد نیماییهای آقای شکارسری معتقدم این است که ایشان شاعری حرفی است و در این زمینه هم استاد هستند. مثلا قیصر شاعر حرف است و این حرف را در زیباترین شکل ممکن میگوید. اما سیدحسن حسینی شاعر حرف نیست؛ شاعر تولید ابهام و زبان شعری است.
در ادامه، علیپور به ضرورت وجود ابهام در شعر پرداخت: آنچه که من به آقای شکارسری بحث دارم این است که من قائل به ابهام در شعر هستم. کاری که ابهام میکند این است که ظرفیت تاویل و تولید معنا را در شعر به وجود میآورد تا هر کسی بر پایهی داشتهها و دادههای ذهنی خودش به یک تاویل برسد. در بخشی از شعرهای آقای شکارسری متوجه شدیم که ایشان با صدایی بسیار بلند منظورش را فریاد میزند. من این را چندان قبول ندارم. از این منظر میتوان گفت که بزرگترین شاعر ابهامسرای معاصر ما همچنان نیماست. البته زمانی که من از ابهام صحبت میکنم منظورم ابهامهایی که خاقانی در شعر خودش به کار میگیرد نیست. این ابهام در سطح زبان و واژگان اتفاق نمیافتد؛ بلکه در ذات زبان است که رخ میدهد. این ابهام مغلقگویی، پیچیدهگویی و غامضگویی نیست. یک شعر فقط فکر و مکاشفهی درونی نیست. صرف و نحو، زبان و سایر عناصر ادبی هم در شعر اهمیت دارند. این وجه این کتاب است که از نظر من مهم است که آقای شکارسری باید بپذیرند که ابهام یکی از مهمترین عناصر لازم برای این کتاب است.
برای نوشتن شعر سپید باید رودکی خواند
وی در ادامه در خصوص اهمیت ابهام افزود: خیلی از بزرگان شعر عقیده دارند که خیال جوهرهی شعر را تشکیل میدهد؛ اما من اعتقاد دارم که مهمترین عنصر شعر ابهام است و این ابهام از شهود برمیآید. خود نیما هم خیلی تابع تخیل نبوده است. نیما منظرهسازی میکند و درگیر استعارهی مکنیه و سایر صنایع ادبی نیست. شعرهای او تصویر ندارد، شهود است و ابهام را در شعر به وجود میآورد. این کتاب به نظر من، یک اتفاق مهم در حوزهی شعر نیمایی آقای شکارسری است. نه اینکه اتفاقی باشد که باعث توسع حوزهی زیباییشناسانهی شعر نیمایی شده باشد. اما برای مربی و استاد شعری که شهرتاش به شعر سپید و منثور است، این اتفاق خیلی بزرگی است و من فکر میکنم دستاوردهای بزرگی هم برای نسل جوانی که در کلاسهای ایشان حضور دارند، به دنبال خواهد داشت. برای نوشتن شعر سپید و منثور شما باید ناگزیر شعر کلاسیک را هم باید تجربه کنید. به این دلیل که بسیاری از ظرفیتهای شعری را در شعر سنتی و کلاسیک ما میتوانید پیدا کنید. شعر سنتی موفق ما، شعر ایجاز است و نه اطناب. شعر کلاسیک و سنتی ما تمرین ذهن شاعر است برای اینکه چگونه میشود یک دنیا فکر را در سطری کوتاه نوشت. تجربهی شعر نیمایی کمک خواهد کرد که شعر سپید را در شکلی زیباتر و موجزتر بیان کنید. من گمان میکنم که از این لحظه آقای شکارسری مسئولیت و ماموریت دیگری دارد که شما برای نوشتن شعر سپید باید رودکی را بخوانید، کسایی را تمرین کند، دوبیتی را بنویسید و سایر قوالب شعری را هم تجربه کرد. این کتاب از این جهت اتفاق بزرگی است که میتواند زمینهای را برای نسلی که مشغول آموزش به آنها هستند فراهم کند تا زبان شعر غنیتر و کاملتر شود.
علیپور در نهایت ایرادات جزئیای در خصوص وزن، تقطیع و جابهجایی کلمات به این کتاب وارد کرد و در نهایت افزود: نکتهای که ما نباید در مورد آقای شکارسری فراموش کنیم این است که ایشان شاعر باسوادی هستند. ما شاعران بسیاری داریم که فقط شاعر هستند. ایشان شاعر باسوادی است؛ نقد مینویسد، مطالعه دارد و پرکار هم هست.
نیمایی نوشتن را ادامه خواهم داد
در پایان این جلسه، حمیدرضا شکارسری، نویسندهی این کتاب شعر توضیح داد: این جلسه برای من خیلی مفید بود و نکات زیادی را یاد گرفتم. اینکه چرا این کتابها را در یک مجموعه جمع کردهام، دلیلاش این است که همانطور که تاریخ این شعرها نشان میدهد، از حوالی 26 سال پیش تا الان مانده بود و با توجه به اینکه خودم طی این چند سال اخیر به این نتیجه رسیده بودم که مجموعهی شعر باید کتاب شعر باشد و از این جهت که یکی از موتیفها قالب شعر است، لذا این قالب شعر را انتخاب کردم که هم قالب اشعار یکسان باشد و هم این شعرها به منصهی ظهور برسد و هم از نظر اساتید استفاده کنیم. اما نکتهی مهمتر اینکه در این سالها حرکتی وجود دارد که پیشنهادهایی تازه به شعر نیمایی ارائه دهد. این کتاب هم نیتاش این بوده که در این راستا حرکت کند؛ اینکه بوده یا نبوده است به مخاطبان این کتاب مربوط است. دو-سه نکته راجع به کار نیما و آنچه که بوطیقای نیما خوانده میشود هم باید اشاره کنم. خود کارهای نیما نشان میدهد که از شعرهای اولاش تا شعرهای آخرش خیلی تغییر کرده است و در واقع این تغییرات است که میگوید نباید برای بوطیقا یک بوطیقای ثابت نوشت. یعنی اینکه شعر نیمایی این است و لاغیر. اگر چنین بود نیما همچنان در حد ققنوس میبود. ولی شما میبینید که شعرهای آخر کوتاهتر، منسجمتر و به قطعه نزدیکترند. به زبان روزمره و نثر نزدیکتر بوده و قافیههایش را نیز کاهش داده است. به همین خاطر است که خیلی از افراد میگویند که کسانی که شاگردان نیما محسوب میشوند، پیرو او نبودهاند. چون اگر پیرو او میبودند به تدریج باید فراروی میکردند. از این منظر من دو شاعر دیگر مانند سهراب سپهری و فروغ فرخزاد را کسانی میدانم که به این توسع زبانی کمک کردهاند. به همین خاطر است که احساس میکنم اگر شاعر از بعضی از آموزههای نیما فراروی کند، اتفاقا به توصیهی خود نیما عمل کرده است.
وی افزود: سوال خوبی مطرح شد و آن این بود که اگر قرار است به زبان شعر سپید برسیم، چرا در قالب شعر نیمایی این تجربه را شکل بدهیم؟ اولین نکته این است که ما تلاشی برای نوشتن این شعرها نکردهایم. صادقانه بخواهم عرض کنم بسیاری از این شعرها بدون خطخوردگی نوشته شده است. من خودم انتخاب نکردهام. وگرنه اگر چنین بود میتوانستم مانند مجموعهی "برف" ماهی یک مجموعه نیمایی عرضه کنم. این شعرها ظرف دو-سه دهه جمع شده است و من هیچ تلاشی نداشتهام که شعر نیمایی بنویسم. اما پاسخ درست این سوال این است که تلاش من این بوده که ما را به دکلماسیون طبیعی کلام نزدیک کند. این یکی از توصیههایی است که خود نیما داشته است. فاصله گرفتن از آن چیزی که نیما آن را سوبژکتیو مینامد به سمت آن چیزی که ابژکتیو است. من این موضوع را در اینکه نیما در سالهای آخر کارش از ابهام فاصله گرفته است، موثر میدانم. لذا فرد احساس میکند که فاصله گرفتن از آن فضاها وظیفهی شاعر نیمایی است. اینکه من تا چه حد توانستهام این موضوع را محقق کنم، نمیدانم. من سعی میکنم اشکالاتی که اساتید فرمودند را برطرف کنم و پیشنهادهایی را که داشتهاند اجرا کنم. آخرین نکتهای که من میخواهم به آن اشاره کنم این است که نیمایی نوشتن را ادامه خواهم داد.
در پایان مجری برنامه اشاره داشت: اینکه آقای شکارسری به شعر نیمایی میپردازد میتواند این معنای ضمنی را هم در خودش داشته باشد که شعر سپید لزوما گذر از شعر نیمایی نیست. یعنی اینکه شاعر خیال کند که از محدودهی شعر نیمایی رد شده و باید در شعر بیوزن تلاش کند، باطل است. شعر موزون نو و منثور نو باید به حیات خود ادامه دهد. ما نباید از شبیه شدن به دیگران بترسیم و به نظرم همین ترسها بوده است که باعث شده شعر نیمایی بعد از انقلاب آن جوشش و حرکت قوالب دیگر را نداشته باشد.
حسن ختام این جلسه، خوانش چند شعر از این کتاب بود.
انتهای پیام/