«مُبلسازی» و هنر مهاجرین افغانستانی؛ ماجرای دنبالهدار «کارت کار» و کسب روزی حلال
از هنرش در مبلسازی و کار با چوب میگوید و وقتی ادامه میدهد ماجرای دنبالهدار کارتهای کارگری دقایقی به سکوت وامیداردش و امیدوار است این مانع در راه کسب و کار مهاجرین برداشته شود . . .
خبرنگار حوزه مهاجرین، خبرگزاری تسنیم: هشتمین شماره از پرونده ویژه «پرونده افغانستانیها و روایت یک لقمه نان حلال» منتشر شد که متن آن را در زیر مطالعه میکنید:
صبح زودِ گلشهر، بعد از گذشت یک شبِ آرام هنوز نبض پویایی و کار در این صبحدم زمستانی در اینجا به جریان نیفتاده اما «علی» و «خالق» کرکره کارگاه را بالا کشیده و سپندِ اول صبح را دود کردهاند و به قول علی انشالله کار امروز هم همراه با برکت و سلامتی باشد.
کارگاهی دو قسمتی که یک درب آن در حاشیه خیابان به نجاری منتهی میشود و درب داخل کوچه به کارگاه رویهکوبی و مبلسازی، فضایی تقریبا بزرگ و با امکاناتی قابل قبول، هر چند به قول صاحبان کارگاه این حداقل امکانات در کار مبلسازی است.
فضای داخل کارگاه سرد است و پر از سوز و فقط شعلههای آتش از میان یک قوطی حلبی نوید گرما میدهد و صدای برش چوب و ضربههای ممتد خالق برای نصب روکش بر اسکلت مبل.
با همه سروصداها خالق از زندگیاش میگوید، از تجربه موفق شراکت با علی، از اعتماد برادران ایرانیاش و خدایی که هر چند دیر و آهسته، اما همه چیز را روبراه میکند؛ میگوید 20 سال است که از کابل آمده و چند سالی هم ساکن تهران بوده، صورتش را در آینه ترک خورده گوشه کارگاه برانداز میکند و میگوید در این مهاجرت پیر شدم و گاهی میترسم در غربت بمیرم و سرش را تکان میدهد و پس از چند ثانیه برمیگردد به موقعیت اولش در گلشهر و کسب روزی حلال با دستانی هنرمند در میان چوبها و پارچههای روکش رنگارنگ مبلها.
میگوید تهران که زندگی میکردم کارم این نبود، علی با تجربهتر است، از کودکی شغلش همین بوده اما من نه، خانواده همسرم مشهد هستند و با وجود چهار فرزند برای خانوادهام این دوری قدری مشکل بود، آمدیم مشهد و حالا چهار سالی میشود که باعلی کار مبلسازی و نجاری میکنم، از او می پرسم شغلت را دوست داری؟ کفاف زندگیات را میدهد؟ میخندد و میگوید درونش ما را کشته و بیرونش مردم را. . .
میپرسم یعنی چه؟ مینشیند روی صندلی درست وسط کارگاه و من را دعوت به نشستن در صندلی مقابلش میکند، میگوید در اصطلاح عامیانه و کوچه بازاری شغل مبلسازی دهن پُر کن است دیگر، مثلا کمی کلاس دارد، پول دارد و درآمدش هم که خوب. . . اما واقعیت اینطور نیست، حداقل برای من و علی اینطور نیست، باز هم خدارا شکر که به بندهاش این عزت و آبرو را پیش مردم میدهد.
ادامه میدهد؛ مبلسازی که خوب است اما بستگی به شرایط دارد، به اینکه چقدر سرمایه داشته باشی، به اینکه محیطی که کار میکنی چقدر تقاضا داشته باشد که تو هنرت را عرضه کنی، به اینکه کار تو را چقدر باور داشته باشند نه مثل من که حرفهام مبل سازیست اما مجبورم کردند کارت کار کارگر ساختمانی بگیرم و . . . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
میپرسم نجاری و مبلسازی هم از آن دسته شغل هاییست که کارت کار شاملش نمیشود؟ کارتش را در میآورد و نشانم میدهد، خالق حیدری، شغل: کارگر ساختمانی. . .
میگوید دفتر کفالت که رفتم گفتم وقتی نوشتهاید کارگر ساختمانی پس نمیتوانم در حرفه خودم کار و بار درست داشته باشم، به من گفتند کمی دیگر بایستی همین را هم از تو بگیریم و حالا واقعا مشکل دارم، کارم مبلسازی است اما چون مجوز نمیدهند، میشود غیرقانونی. . . من آنجا که رفتم هم گفتم باید روزی ده بار سربزنید و ببینید واقعا قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد، من فقط میخواهم قانونی کار خودم را بکنم، در گوشهای از گلشهر و کارگاهی کوچک و ساخت مبل برای اهالی همان منطقه تا یک لقمه نان حلال برای زن و بچههایم ببرم.
آخر هم نشد که نشد. . . علی هم همین مشکل را دارد، میخندد و میگوید فکر کنم با این وضعیت باید در کارگاه را تخته کنیم و برویم سر ساختمان، علی میان کلام خالق میپرد و میگوید نمی شود، چطور؟ ما کارمان همین است، حدود 20 تا 30 میلیون تومان در همین بازار کساد سرمایه کردیم، جلب اعتماد کردهایم، نمیشود که به همین راحتی شغل اصلیمان را از دست بدهیم، آن هم من که از 9 سالگی کارم همین بوده.
خالق میگوید درست می شود، توکل به خدا، نیت ما این است که کار کنیم و گنجِ رنج خودمان را پیدا کنیم، خدا هم با ماست، درست میشود. . .
از علی میپرسم از شراکتشان بگوید، از روابطی که با همکاران ایرانی خود دارند و از لذتهای نان بازوی خودش را خوردن، میگوید من خیلی خوب حرف نمیزنم، هیچوقت شرایط درس خواند نداشتهام، حتی یک کلاس، از 9 سالگی شاگرد مبلسازی بودهام تا امروز که 28 سالهام و کارم همین است.
شاید با شرایطی که من داشتهام هر آدم دیگری بود، میباخت و یا میبُرید، اما چه فایده؟ آدم دو روز زندگی میکند که لذت ببرد و راستش من هم در زندگی یاد گرفتهام با همین کار حالم خوب شود، باورتان نمیشود اما یک وقتهایی بود و یک روزهایی فکرش را هم نمیکردم بتوانم خودم کار مستقل شروع کنم اما واقعا تلاش کردم و آسان هم نبود اما شدنی بود.
میگوید برای کار قبل از سرمایه و پول و هر چیز دیگر باید غیرت داشته باشی که این غیرت میان وطنداران من خیلی پررنگ است و عمیق، برای یک لقمه نان حلال جان میکَنند اما از سختیهایش دم نمیزنند.
وقتی شراکتم را با خالق شروع کردم به هم قول دادیم پشت هم باشیم نه مقابل هم و تا امروز هم کمتر از برادر برای هم نبودهایم، روابط کاری شکست و ما برادر شدیم، یک روز او مشکل دارد من وظیفهام را برایش انجام میدهم و یک روز جایی من گیر میکنم و او به دادم میرسد.
همه چیز مرتب است و حتی یک بار برای حساب و کتابها با هم بحث نکردهایم و خدا هم کمک میکند، هم به من و هم به خالق، یک مشکلاتی وجود دارد که برای همه مهاجرین است که ما هم درگیر آن هستیم اما در مجموع خدا را به خاطر دادهها و ندادهها شکر، به من که از کودکی حامی خواهران و مادرم بودم و بعد از ازدواج مردِ یک زن و دو فرزند خیلی کمک کرده.
خالق میگوید در کار مبلسازی باید سعی کنی اعتماد همه را جلب کنی، یک بخش کار رابطه و رفاقت من و علی است اما بخش دیگر رابطه ما با همکاران صنف خودمان است، چکها و دست خطها را از جیبش بیرون میآورد و نشانم میدهد، میگوید اینها سند اعتمادهاست، یک زنگ میزنم به برادران ایرانیام و با اعتماد کامل برایم بار ابر و پارچه و چوب میفرستند.
میگوید این اعتماد کم چیزی نیست؟ باید خودت را ثابت کنی که به تو اطمینان کنند اما. . .
اما راستش دلگیرم، از اینکه به هُنری که داریم مطمئنم، به کیفیت کارمان اما خوب با این کارتهای کارگر ساختمانی باهم دست و پایمان گیر است، آنطور که باید و شاید نمیشود خوب کار کرد، خدا کند حل شود.
بارِ چوب برایشان میآید و یکی از زنان محله برای سفارش مبل وارد کارگاه میشود، میفهمم که نباید مزاحم اوقات کاریشان شوم، علی آنسوی کارگاه است و فرصت نمیشود خداحافظی کنم اما پیش از رفتن به خالق میگویم نگران نباشید، الیس الله بکاف عبده. . . خدا برای بندهاش کافیست.
..........................................
گزارش: ف. حمزهای
عکس: رضا حیدری شاهبیدک
انتهای پیام/.