دستان پرتوان دختران افغانستان برای کسب رزق حلال/سرگذشت غرورآفرین «بخت‌آور»

دستان پرتوان دختران افغانستان برای کسب رزق حلال/سرگذشت غرورآفرین «بخت‌آور»

می‌گوید در خانواده ما افغانستانی ها هم باید تلاش کنند، اصلا منتی بر خانواده نیست که امروز من کار می‌کنم، یک روز پدرم بال و پرمان را گرفت، بالش شکست، مادرم از جانش مایه گذاشت و حالا در بستر بیماریست، برادرم کوچک است و خواهرم تلاشش را می‌کند. . .

خبرنگار حوزه مهاجرین، خبرگزاری تسنیم: از روایت‌های یک لقمه نان حلال بر سر سفره مهاجرین افغانستانی بارها نوشته‌ام، از غیرت زینب و شیرزنانی که با من از داستان هزار و یکشب دلواپسی و تنهایی‌هایشان در دلِ غربت گفته‌اند، از مردانی آهنین که خم به ابروی تلخی‌های مهاجرت نمی‌آورند و در قاموس آنها تسلیم شدن نمی‌گنجد و گواه حرف‌های من دستان زمخت و پینه بسته‌ای است که سالیان سال برای کسب روزی حلال زحمت کشیده‌اند، از محمد جواد نوشته‌ام، از پسری که گوشه سرد و نمور کارگاه مُهرسازی میان بغض‌های فروخورده، لبخند می‌زد و از آرزوهایش می‌گفت، اما این بار. . . 

این بار از «بخت‌آور» خواهم گفت، ازغیرت دختران افغانستان . . .

راستش با خودم فکر می‌کردم که باید بخت‌آور 20 ساله باشی تا بفهمی میان غربت و مهاجرت بارِ اقتصادی یک خانواده با پدر و مادری بیمار را به تنهایی به دوش کشیدن یعنی چه؟ باید بخت‌آور 20 ساله باشی تا بتوانی با حجم عظیم مشکلات زندگی مغرورانه سرت را بالا بگیری و لبخند بزنی و بگویی حاضرم نان نخورم ولی شبانه‌روز کار کنم تا درس هم بخوانم. . .

اصلا باید در این زندگی بخت با تو یار باشد تا فقط یک ثانیه جای بخت‌آور باشی و بفهمی امید یک خانواده به تو بودن یعنی چه؟

اغراق نکرده‌ام اگر بگویم به چشمانش که نگاه می‌کنم حتی رگه‌ای از نگرانی، ناامیدی و دلواپسی نمی‌بینم. . . هر چه هست امید است و شوق است و شُکر.

 

 

حالا اینجا، درست در نزدیکترین روستا به تربت‌جام و در گوشه کارگاه بزرگ خیاطی مهمانشهر، بخت‌آور از زندگی‌اش می‌گوید، از کودکی‌هایی که پای دار قالی گذشت و آرزوهای رنگارنگی که میان تار و پود قالی به شوق روزهای روشن نوجوانی و جوانی نقش گرفت ولی به قول خودش جوان شد و هنوز در حسرت آروزهای بافته شده در میان نقوش رنگ به رنگ قالی مانده. . . حتی حالا که پدر و مادرش بیمار شده و سالهاست دار قالی را از خانه برده‌اند.

کلماتش را ساده کنار هم می‌گذارد و دوربینم اصلا باعث نمی‌شود دنبال لغات عجیب و غریب بگردد، هنوز کودکانه می‌خندد و در بین حرف‌هایش یاد خاطره‌ای جالب که می‌افتد بی مهابا قهقهه می‌زند.

همینطور که صحبت می‌کنیم، کارگرها یکی یکی می‌آیند، یکی نخ می‌خواهد، یکی سؤال دارد چطور پارچه را بُرش بزند و یکی مرخصی می‌خواهد. . . می‌گویم نبض این کارگاه بدست تو می‌زند، شانه‌اش را بالا می‌اندازد و در همین حین آقای محمدزاده که از فعالان مهاجر مهانشهر است می‌گوید بخت‌آور آنقدر امین و متعهد در کارش هست که حالا او را سرپرست کارگاه گذاشته‌ایم.

راستش در دلم کلی ذوق می‌کنم و افتخار به دختری که شاید همسالانش میان انتخاب لباس‌های رنگارنگ برای مهمانی گیج شوند و شاید هم دغدغه‌هایی از این جنس، ولی او مردانه پای یک زندگی ایستاده. . .

خودش ادامه می‌دهد؛ یک برادر دارم و یک خواهر، تمام کودکی‌ام را برای کمک به هزینه‌های خانواده قالیبافی می‌کردم اما پدرم که بیمار شد دار قالی را جمع کردیم؛ اوایلی که پدرم از افغانستان آمده بود در مشهد زندگی می‌کردیم، تقریبا 24 سال پیش، اما با این مشکلات مالی زندگی برای ما در شهر سخت بود و آمدیم مهمانشهر.

ادامه می‌دهد؛ دار قالی را که جمع کردیم، آمدم تولیدی خیاطی مهمانشهر، راستش خیلی پرزحمت و سخت است و حقوقش کم اما شُکر که همین هست، هفت صبح می‌آیم و تا هشت شب می‌مانم، تقریبا باید روزی 13 ساعت کار کنم تا ماهی 500 هزار تومان بدهند، یکی از دختران جوان کارگاه برایمان چای می‌آورد، بخت‌آور معرفی می کند، خواهر بزرگترم معصومه است، مهربان نگاه می‌کند و کمی با لکنت سلام می‌دهد. . .

به بخت‌آور می‌گویم خواهرت هم اینجا پیش خودت استاد خیاطی شده؟ نگاهش را پرت می‌کند آنسوی کارگاه و معصومه را دنبال می‌کند و می‌گوید معصومه مدرسه نرفت، کار هم نمی‌تواند بکند، کمی مشکل جسمی دارد و از عهده کارهای ذهنی خوب بر نمی‌آید، دوست ندارم گوشه خانه منزوی شود، با خودم می‌آورمش اینجا کنار دستم، به اندازه خودش کار می‌کند و ماهی 150 تا 200 هزار تومان حقوق می‌گیرد.

نام درس و مدرسه که به میان می‌آید بی‌درنگ می‌پرسم، بخت‌آور تو درسم هم می‌خوانی؟ اول حرف‌هایت گفتی نان نمی‌خورم و درسم را ادامه می‌دهم، چشمانش از شوق برق می‌زند و می‌گوید یک ترم دیگر مهندس می‌شوم، در این خوشحالی‌اش سهیم می‌شوم و دستانش را می‌فشارم، می‌گوید نمی‌دانی چقدر در این شرایط درس خواندن سخت است اما از همان اول به خانواده‌ام گفته‌ام جانم را برای این خانه می‌دهم اما بگذارید درس هم بخوانم، خرجش و همه چیزش پای خودم.

مهندسی کشاورزی دانشگاه تربت‌جام می‌خوانم، این ترم که ترم آخرست شهریه‌ام 400 هزار تومان شده که طول سال پول‌هایم را جمع می‌کنم و شهریه‌ام را قسطی می‌دهم.

می‌گوید ببین در خانواده ما افغانستانی‌ها همه باید تلاش کنند، اصلا منتی بر خانواده‌ام نیست که امروز من کار می‌کنم، یک روز پدرم بال و پرمان را گرفت، بالش شکست، مادرم از جانش مایه گذاشت و حالا در بستر بیماریست، برادرم کوچک است و خواهرم تلاشش را می‌کند، به قول ما رقم خورده که من خانواده‌ام را از خاک بلند کنم.

ادامه می‌دهد؛ تلخی در نگاهم نیست، در کلامم هم نیست، تو اگر روزهای مرا دیدی پس خوب می‌فهمی وقتی مسئولیت با تو باشد همه چیز به حقوق ماهیانه و کار ختم نخواهد شد، انگار باید یک رویاهایی را ببوسی و بگذاری کنار و دل و جانت یکی شود برای بلند کردن خانواده‌ات.... می‌پرسم کدام رؤیا؟

کمی مردد می‌شود، من مهندسی کشاورزی می‌خوانم، کلی رؤیا دارم اما پای این چرخ‌ها انگار دود می‌شود و می‌رود هوا، یک وقت‌هایی با خودم فکر می‌کنم در رشته و تخصصی که درس خواندم مهندس شوم بعد خنده‌ام می‌گیرد که اصلا مجالی نیست، ما برای خرج روزانه خود می‌مانیم بعد چطور چند ماه یا سال فرصت رشد و بالندگی به خودم را بدهم تا کار مورد علاقه و متناسب با شرایط مالی‌ام پیدا شود یا نه. . . همین می‌شود که می‌بوسمش و می‌گذارم توی طاقچه دلم. . . خانم! زندگی معطل خواسته‌های من که نمی‌شود.

به نوشته زیبای «یا رقیه» کنارش خیره می‌شود و سریع خودش را مشغول می‌کند تا حال و هوا عوض شود.

به او خبر می‌دهند بار پارچه‌ها آمده، آرام می‌آید و در گوشم می‌گوید خیلی وقت بود دلم می‌خواست با یکی حرف بزنم و لبخند می‌زند و می‌رود.

کمی که نه، بیشتر از یک کم به روحیه بخت‌آور غبطه می‌خورم، به این نشاط، به این امیدواری، به این سرزندگی، به این غیرت و به اینکه کم نمی‌آرود. . .

این جنس دختران افغانستان است، بخت‌آور و میلیون‌ها دختری شبیه او که کافیست لبخندی بزنند تا خانواده‌ای دوباره جان بگیرد.

......................................

گزارش: ف. حمزه‌ای
عکس: رضا حیدری شاهبیدک

انتهای پیام/.

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار بین الملل
اخبار روز بین الملل
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon