شهیدی که حضرت زهرا(س) دستش را حنا گذاشت
یک بار که به دیدار ما آمد دیدیم که دستانش را حنا گذاشته است. وقتی حسین را اینگونه دیدیم با او شوخی کردیم اما حسین گفت: «نخندید این حنا را حضرت فاطمه زهرا(س) به دستانم گذاشته است»...
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم«پویا», نمایندگان جامعه قرآنی کشور در بیستو هفتمین دیدار خود طی سال جاری, در راستای تجلیل از خانوادههای معظم شهدای قرآنی و آشنایی با زندگینامه و سبک زندگی آنها به دیدار خانواده شهید قرآنی «حسین الوندی» رفتند.شهید حسین الوندی متولد سال 48 بود که سال 66 در قصر شیرین به فیض شهادت نائل شد.
در این دیدار خواهر شهید الوندی ویژگی هایبرادرش را اینگونه بیان میکند: حسین از کودکی علاقه زیادی به مسجد داشت و همواره در برنامه هایمسجد و کلاس قرآن حضوری فعال داشت و بسیار درس خوان بود.هر باری که میخواست مدرسه اش را عوض کند مسئولان مدرسه اجازه رفتن او از مدرسه را نمیدادند. حسین اخلاقی مثال زدنی داشت و در همه حال و شرایط به پدر, مادر و بزرگان احترام می گذاشت.
وی ادامه میدهد: پدرم هم به جبهه میرفت اما حسین بیشتر از پدرم علاقه به جبهه داشت. به حسین میگفتیم که زود است تو به جبهه بروی و بگذار درست تمام شود اما گوش حسین به این حرفه ها بدهکار نبود. حسین خود را وقف راه امام شهیدش حضرت سیدالشهداء(ع) کرده و دل از دنیا کنده بود و راهی جبهه شد.حسین مدام در راه جبهه بود و هر چند ماه به دیدار ما میآمد.یک بار که به دیدار ما آمد دیدیم که دستانش را حنا گذاشته است. وقتی حسین را اینگونه دیدیم با او شوخی کردیم اما حسین گفت: «نخندید این حنا را حضرت فاطمه زهرا(س) به دستانم گذاشته است» و این موضوع برای ما خیلی عجیب بود.
یک شب جمعه به منزل آمد و به پدرم گفت که« ما داریم به جمکران می رویم» و پدرم هم به او اجازه داد. حسین پس از حضور در جمکران همراه دوستانش به قصر شیرین رفت و ما دو هفته از او خبر نداشتیم و خیلی نگران شدیم. بعد از مدتی بیخبری و پیگیری یکی از همسایه های ما که فرزند او نیز همراه حسین به جبهه رفته بود به منزل آمد و خبر مجروحیت حسین را داد. ما زمانی که به بیمارستان رفتیم خمپاره دشمن تن دشمن را بهشدت مجروح کرده بود و از گلو تا شکمش خونی بود.پدرم با دیدن این صحنه به ما گفت: «لباسهای عزا را آماده کنید، حسین به آرزویش رسید.» پرستاران بیمارستان نیز برای ما تعریف کردند که یک شب حسین به هوش آمد و گفت مردی را دیده که به بالینش آمده که امام رضا (ع) بوده و با گفتن این حرف دوباره از هوش میرود.
انتهایپیام/