«دستپاکی»؛ روایت زعفران و زنان غیور مهاجر افغانستانی + تصاویر
در نخستین شماره از پرونده «افغانستانیها و روایت یک لقمه نان حلال» به سراغ زنان مهاجر افغانستانی رفتهایم تا لحظاتی مهمانشان بوده و شاهدی باشیم بر غیرت و عزتشان در سالهای سخت مهاجرت. . .
به گزارش دفتر منطقهای خبرگزاری تسنیم، نخستین شماره از پرونده «افغانستانیها و روایت یک لقمه نان حلال» در رابطه با زنان مهاجر افغانستانی و تلاششان در کسب روزی حلال منتشر میشود.
مردم افغانستان در زمره سختکوشترین و زحمتکشترین و در عین حال قانعترین مردمان هستند که عموماً فرقی نمیکند در زندگیهای مجلل یا مرفه و یا زندگیهای ساده باشند اما باور بر غیرتمندی و تلاش برای کسب روزی از طرق حلال در آنها وجود دارد.
با نگاهی اجمالی به زندگی مهاجران افغانستانی اطراف خود این موضوع را میتوانید بهوضوح مشاهده کنید، مردمانی که غیرت زنانشان هم دست کمی از مردانشان نداشته و شانه به شانه شمع جاودانگی بنیان خانواده را روشن نگاه میدارند.
در زیر گزارش خبرنگار تسنیم از اولیت تجربه همراهی با مهاجرین افغانستانی را مطالعه میکنید:
پرونده ویژه «افغانستانیها و روایت یک لقمه نان حلال» باز شد و نخستین موضوع را به غیرت زنان افغانستان اختصاص دادهایم، زنانی که با وجود مشکلات فراوان شانه به شانه مردان خود کار کرده و این روزها سخت مشغول پاک کردن گلهای زعفران با جان و دل هستند.
تا میگویم بیا حرف بزنیم، صورتش را با چادرش میپوشاند و میگوید: خانوم جان من حرف زدن بلد نیستم، جلوی دوربین گزارشت خراب میشود؛ دستش را میگیرم مطمئنش میکنم که با صبوری حرفهایش را خواهم شنید... حالا آرامتر و خودمانیتر لبخند میزند اما آن نگرانی و دلهره از صورتش محو نمیشود که نمیشود.
کمی این پا و آن پا میکند، تقلایی برای چیدن کلماتی مرتب و تمیز. میگوید همین چند روز پیش کارهایش در کوره آجرپزی تمام شده و افسوس میخورد از اینکه خیلی دیر به پاک کردن زعفران رسیده، میپرسم زندگیت به سختی میگذرد؟ تلخ میخندد و میگوید سخت که سخت است ولی امید و توکل مال همین روزهاست، گیرم که مشکلات بر سرت آوار شد، نمیشود که دست روی دست گذاشت یا منتظر معجزه بود، برای من همین زعفران و کوره و پسته هر چند کوچک اما نشانههایی از یک معجزهاند.
زنانی که با جان و دل زعفران پاک میکنند
از خودش میگوید و اینکه هر روز همین ساعت اینجا میآید و سه یا چهار کیلو زعفران برای پاک کردن میبرد، از اینکه در این سالهای مهاجرت و پس از فوت همسرش چه سختیها کشیده، از اینکه یک دختر و پسر دارد و دخترش دانشجوست و پسرش نه ماه مدرسه را کار نیمه وقت و تابستانها در کوره آجرپزی کار میکند و چشمانش برق میزند وقتی میگوید دوست دارم بچههایم برای خودشان کسی بشوند و حتی میان صحبتهایش برایم از زیبایی روزهای جوانیاش هم میگوید...
فضای صحبت میان ما با صدای خانم زمانی میشکند، میخواهد تسویه حساب زنانی که منتظرند را انجام دهد، خانم زمانی از ساکنان ایرانی گلشهر مشهد است که در این منطقه و در کنار خیاطیاش گل زعفران هم توزیع میکند.
کارگاه کوچک خیاطی در کوچه پس کوچههای «شلوغ بازار» که نصب همزمان تابلوی خیاطی و بنر توزیع زعفران چشم هر بینندهای را متوجه خود میکند، میان چرخهای خیاطی و لباسهای جای گرفته در مانکنهای مختلف، ترازو و دستهبندی زیبای نگین زعفران و ریشه سفید آن خودنمایی میکند، آنسوترک هم بساط زعفران پاککنی براه هست، یک کودک و چند زن...
روایتی خواندنی از رفاقتهای زنان افغانستان و ایران
وقتی به خانم زمانی در مورد موضوع گزارشم توضیح میدهم اول به لبخندی میهمانم میکند و بعد مینشیند و از شرایطش میگوید، متولد محله تلگرد مشهد است اما از شش سالگی ساکن گلشهر شده، حالا پنج فرزند دارد و پس از 25 سال خیاطی همه را عروس و داماد کرده و به قول خودش مویی سپید شده و چشمانش آب مروارید گرفته و شبها از درد کمر خوابش نمیبرد اما بیماری همسرش او را خانهنشین کرده و چارهای نیست جز امرار معاش حتی اگر کم.
از کار و بار خیاطیاش که میپرسم بدون درنگ از هنر خیاطی مهاجران افغانستانی در ایران یاد میکند و اینگونه ادامه میدهد که سالهای اول خیاطی کار و بارم خوب بود اما در این چند سال اخیر کسی زیاد سراغم نمیآید، معمولا در هر خانه مهاجر افغان یک هنرمند خیاط هست و برای درآمدزایی هر چند موقت باید گاهی زعفران آورد گاهی ترشی درست کرد و فروخت و گاهی به یک شغل فصلی دیگر پناه برد.
دو سال است گل زعفران توزیع میکند و در میان پاسخ به مشتریان توضیح میدهد که پارسال یک تُن زعفران توزیع کرده و امسال دو تُن و کیلویی پنج تا هفت هزار تومان برای پاک کردن زعفران به مشتریان میدهد، به دفتر حساب و کتابش نگاهی میاندازد و پس از سرجمع کردنشان میگوید هر کیلو برای من هزار تومان سود دارد و تا آخر این دوره دو میلیون دستم را میگیرد.
سرم را میچرخانم و نگاهم متوجه خندههای ریز مادر و دختری میشود که گوشه کارگاه خیاطی زعفران پاک میکنند و دلشان برای قربان صدقه رفتن هم غنج میرود، زنی جوان و دختری حدودا 7 ساله که تا خانم زمانی متوجه نگاهم میشود میگوید «جواهر خانم» است...همسایه قدیمیاش از مهاجران افغانستانی است که سالهای سال به قول معروف دست خواهری داده و خواهرخوانده شدهاند.
میگوید زنان افغانستان را به دست پاکی میشناسم
از او میخواهم از روابطش با مردم افغانستان بگوید و بلافاصله در پاسخم کلمه «عالی» را تحویل میدهد، گریزی به دوران کودکی و جوانیاش میزند و میگوید در این سالهای زندگی و همزیستی با مهاجران افغانستان به دست پاکی و صداقتشان ایمان آورده است.
خاطرهای را از چند سال پیش تعریف میکند که یکی از صمیمیترین دوستانش که از مردم افغانستان بوده پس از ازدواج به کشورش باز میگردد و در ادامه از دلتنگیهایش میگوید و از اینکه جای خالی آن دوست به این راحتی ها پُر نمیشود.
در میزند، خانم زمانی در را باز میکند، دارم مدلهای لباس دوروبرم را برانداز میکنم که صدایی پشت در مرا میبرد به مزار شریف، با همان لهجه مزاری شیرین میگوید: گلها خیلی پژمرده بودند، چشمانم درد گرفته و دیشب فقط سه ساعت خوابیدهام...
میآید داخل تا زعفرانها وزن شود، ما و دوربین عکاسی را که میبیند کمی جا میخورد، برایش توضیح میدهم که عکس نمیگیرم و فقط میخواهم چند دقیقهای گپ بزنیم، به او میگویم چند نفر در خانه زعفران پاک میکنید؟ میگوید چهار نفری هستیم و با همسرم که از سرکار میآید پنج نفر میشویم.
پول زعفران پاککنی غنیمت است؛ مردان خود را تنها نمیگذاریم
از من میپرسد این سؤالها را که میپرسی کجا پخش میشود؟ و بلافاصله ادامه میدهد در برنامه وطندار؟ با او حرف میزنم و برایش کامل توضیح میدهم.(وطندار برنامه تلویزیونی است که این روزها از شبکه افق پخش میشود و به مسائل زندگی مهاجران افغانستانی میپردازد.)
از دیگران کمی رکتر است و زود سر اصل مطلب میرود، میگوید پول پاک کردن زعفران غنیمت است، کمک به خرج خانه است، کمک به مرد خانه است و به قول او ما زنان افغانستان در مهاجرت خوب یاد گرفتهایم چطور پا به پای مردانمان برای زندگی و بدست آوردن یک لقمه نان حلال تلاش کنیم.... زعفران هم یکی از آن راه هاست.
میخواهم صحبتم را ادامه بدهم که میگوید بچههایم از مدرسه میآیند و باید زود بروم.
ظهر شده و از فضای دوروبرم میفهمم وقت استراحت است، کم کم جمع و جور میکنیم که برویم، ملیکا همان دختر هفت سالهای که کنار مادرش زعفران پاک میکرد میآید جلو دستم را میگیرد و میبرد آن طرف، نشانم میدهد زعفرانهای پاک شده را، میگوید: خانم این زعفرانهایی که پاک کردم چند تومان میشود؟ پولش را لازم دارم، مادرش زیر چشمی به من میخندد و من به دخترک جواب میدهم نصف مال تو و نصف مال مادرت...
با همه خداحافظی میکنیم و قول میدهم دوباره به آنها سر بزنم، در راه برگشت به غیرت زنان افغانستان فکر میکنم، به این شعار پر از شعور که کار ننگ نیست، به همزیستی مسالمتآمیز و سرشار از دوستی و عاطفه ایرانیان و مهاجران افغانستان در گلشهر، به زحمتکشی به روایت زعفران و دستان گرم زنان مهاجر....و یکباره دلم برای مادرم تنگ میشود...
..............................................
گزارش:ف. حمزهای
عکس: رضا حیدری شاهبیدک
انتهای پیام/.