بحران لیبرالیسم در دوران ترامپیسم
چالشهای درونی نظام سرمایهداری را می توان یکی از دلایل پیروزی نامزد جمهوریخواه این دوره انتخابات ریاستجمهوری آمریکا دانست و درگیریهای درونساختاری دموکراتها را میتوان دلیل دیگر آن ذکر کرد.
به گزارش گروه بین الملل باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» به نقل از نیویورک تایمز، کمپین های تبلیغاتی انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 بحرانی برای محافظه کاری محسوب می شد و پس از آن بحرانی برای لیبرالیسم.
جمهوریخواهان به صورت غیر منتظره به قدرت دست یافتند و جهانیان را در انتظار دانستن اینکه «ترامپیسم» در عمل چه چیزی است گذاشتند.
دموکرات ها هم راهی جز این نداشتند که به بحث و جدل بپردازند و شکست خود را توجیه نمایند.
تلاش برای در هم شکستن سلطه سفیدپوستان
تمامی این درگیری ها حول یک مفهوم به نام «سیاست هویت» گرد هم آمدند. این مفهوم خلاصه ای است از دیدگاه سیاسی لیبرالیسم به عنوان ائتلافی از گروه های مختلف از هم جنس بازان گرفته تا سیاه پوستان، آسیایی تبارها، اسپانیایی تبارها، زنان، یهودیان و مسلمانان و گروه های دیگری که به یکدیگر پیوستند تا سیطره و سلطه سفیدپوستان مسیحی آمریکا را در هم شکنند.
اما در عوض سال 2016 حاکی از آسیب پذیری دو لبه لیبرالیسم بود، هم برای رای دهندگان سفیدپوست که سیاست هویت خود را در آغوش می گرفتند و هم برای زنان و اقلیت هایی که از ترامپ کمتر از دیگر لیبرال ها می ترسیدند و به همین دلیل، یکنواختی کلینتون را انتخاب نکردند.
بنابراین آموزه هویتی لیبرالیسم از دو جهت دچار نابودی شد. از مرکز حزب چپ (دموکرات ها) که به عنوان نیرویی تفکیک شده و غیر لیبرال محسوب می شد و از بیان لیبرالیسم به عنوان یک زبان خوب و رایج جلوگیری میکرد. همچنین از سوی چپ (تقسیم بندی حزبی) که به عنوان امتیاز طبقه، مورد نقد قرار می گرفت و به اقداماتی حداقلی در راستای عدالت اجتماعی بسنده می کرد.
هردوی این انتقاد ها بسیار منطقی بودند. سیاست های هویتی اغلب لیبرال هستند و بر روی گروه هایی که فردگرایی بیش از حد را تجربه می کنند تاکید دارند.
پیش نیازهای حیاتی لیبرالیسم
اما جوامع لیبرال همواره به زیر ساخت های غیر لیبرال یا پیش لیبرال متکی هستند تا بتوانند نیازهای متنوع انسانی، متعلقات آن، ابعاد عمودی زندگی بشری و در نهایت امید علیه نابودی و پایان پذیری را پاسخ دهند که نه «کارل ماکس» و نه «جان استوارت میل» به اندازه کافی بدان ها اشاره نکرده اند.
در تایخ آمریکا این زیر ساختارها اشکال متفاوتی به خود گرفته اند ارتباطات خانوادگی، قدرت مذهب، میهن پرستی و فرهنگ آنگلوساکسون که مهاجران در انتظار جذب آن بودند.
تمامی این بنیادها لیبرالیسم را به عنوان شیطان معرفی کردند. عدم تحمل مذهبی، نژادپرستی و و تعصب در میهن پرستی، ظلمِ بخش های خصوصی و قدرت های داخلی.
پس از دهه 60 میلادی نئولیبرال ها به مدیریت سرمایه داری جهانی امید داشتند و نئو مارکسیست ها به انتقال آن.
بنابراین زمانی که مذهب کمرنگ می شود، خانواده تضعیف می شود و میزان میهن پرستی کاهش پیدا می کند، دیگر اشکال گروه های هویتی فرصت پیدا می کنند خودشان را ابراز نمایند.
امروزه برای لیبرالیسم این کافی نیست که به مقابله با ملی گرا های راست گرا و تناقضات داخلی خود برود تا با ضعف های سیاسیِ "سیاست های هویتی" سر و کار داشته باشد و با عوام فریبی و کاهش وجهه سیاسی کار خود را به پیش برد. هردوی این تغییرات بسیار مطلوب هستند اما به بسیاری از نیازهای انسانی پاسخ نمی دهند.
برای کسانی که هنوز هم به دنبال دید عمیق تری از لیبرالیسم محض هستند (مانند خدا، خانه و میهن) این عبارات ارتجاعی محسوب می شود.
کاملا مشخص است که لیبرالیسم امروزی کاملا منسوخ شده و بازنده میادین بین المللی محسوب می شود. لیبرالیسم از درون با مشکل قبیله گرایی مواجه خواهد شد و از برون با مشکل ترامپیسم و این دو با یکدیگر درگیر خواهند شد تا یکدیگر را تحت سلطه خود درآورند.
انتهای پیام/