زمان اعتراف به شکست در جنگ روایتها/ چگونه روایتها مردم سوریه را میکشند؟!
محور مقاومت نمونه قابل توجه از کارایی در منطقه است و در برابر همه نابرابریها گامهای بلند نظامی،اقتصادی و سیاسی برداشته است.اما این محور ارزش تبلیغات (propaganda) را درک نمیکند.منظور من از تبلیغات «دروغ» نیست. منظورم این است که حکومتها نیاز دارند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، شارمین نروانی، تحلیلگر و نویسنده محقق ارشد سابق در کالج سنت انتونی دانشگاه اکسفورد است. او مدرک کارشناسی ارشد خود را هم در رشتههای روزنامه نگاری و هم در رشته مطالعات خاورمیانه از «مدرسه روابط بینالملل و و امور عمومی دانشگاه کلمبیا» در نیویورک دریافت کرده است. نروانی هم اکنون در لندن و بیروت اقامت دارد. مقاله او با عنوان «چگونه روایتها مردم سوریه را میکشند» که برای اولین بار در «راشا تودی» انتشار یافت به هفت زبان دنیا ترجمه شده است.گفتوگویی با نویسنده از طریق ایمیل به زبان انگلیسی انجام داده که ترجمه آن را تقدیم میکند، ترجمه مقاله نیز در ادامه ارائه خواهد شد.
شما در مقالهتان به محور مقاومت اشاره کردهاید. شما چگونه این محور را میشناسید، به عبارت دیگر تعریف شما از هویت محور مقاومت چیست؟
از دید من، اعضای اساسی محور مقاومت شامل ایران، سوریه و حزبالله میشود، اما به صورت مشخص در چند سال اخیر جذابیت این محور گسترش یافته و کشورهای دیگری به درجات مختلف در آن مشارکت کردهاند.
برای مثال عراق از لحاظ مبارزه با یک دشمن مشترک - تکفیریها- اهداف امنیتی مشترکی با این محور دارد و همچنین روسیه. همه این پنج عضو در سال گذشته به طرق مختلف در جبهههای سوریه و عراق در مبارزه با جریان تکفیری با هم همکاری داشتند. اعضای این محور در یک جهانبینی مشترک هستند که مبتنی است بر استقلال، حق تعیین سرنوشت خود، ضدیت با امپریالیسم و پایبندی به حاکمیت قانونی که در روابط بینالملل اعمال میشود. بدین ترتیب جذابیت این محور حتی گستردهتر میشود و شما چین، ونزوئلا، بولیوی، آفریقای جنوبی و بسیاری از کشورهای دیگر را دارید که در این جهان بینی و چشمانداز سیاسی با محور مقاومت اشتراک دارند.
خانم نروانی در بخشی از مقاله خود به یک قوس امنیتی اشاره کردهاید که از شام تا خلیج فارس امتداد مییابد، ممکن است در این مورد کمی بیشتر توضیح دهید.
در سال 2013 من یک مقاله نوشتم که در آن همکاری امنیتی میان لبنان، سوریه، عراق و ایران را پیش بینی کردم که البته تا حد زیادی به وقوع پیوست. این دولتها مجبور شدند که به یکدیگر بپیوندند، زیرا آنها با عوامل بیثباتکننده و تروریسم روبهرو شدند که در درجه اول توسط امریکا، انگلستان، فرانسه، عربستانسعودی، ترکیه و قطر حمایت، سازماندهی و تغذیه میشدند. این قوس امنیتی که زمانی توسط ملک عبدالله پادشاه اردن با اتهام فرقهگرایی تحت عنوان «هلال شیعی» مطرح شد و سر و صدای زیادی به پا کرد، امروز به یک واقعیت تبدیل شده است، اما نه به خاطر مسائل فرقهای، بلکه به دلیل اقدامات همسایگان و قدرتهای جهانی که به دنبال تضعیف ایران از طریق نابودی سوریه بودند. تئوری من این بود که این چهار کشور مجبور به همکاری نظامی برای از بین بردن تهدید امنیتی مشترک خواهند شد و با این همکاری، روابط اقتصادی و سیاسی عمیقتر شروع میشود و این مسئله به نوبه خود باعث تقویت و گسترش این گروهبندی به عنوان یک بلوک سیاسی در این منطقه خواهد شد. من معتقدم که تروریسم گسترش یافته از شام تا خلیج فارس میتواند توسط این چهار بازیگر شکست بخورد و اینکه نیروهای نظامی خارجی غیرضروری و غیرسازنده هستند مگر اینکه صریحاً توسط این قوس امنیتی برای مبارزه با تروریسم تحت فرمان خود دعوت شوند.
هنگامی که این قوس امنیتی ثبات پیدا کند، نمونهای برای سایر کشورهای این منطقه به ویژه برای کشورهای همسایه که با بیثباتی روبهرو هستند، خواهد شد. من انتظار دارم ترکیه، اردن و مصر ( و به احتمال زیاد کویت، عمان، الجزایر) به سمت ایجاد روابط قویتری با این قوس امنیتی متمایل خواهند شد تا به صورت گستردهای در بحرانهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی منطقهای همکاری کنند.
شما گفتهاید «ما هم اکنون فرصتهای زیادی برای ساختن دنیا و خاورمیانه بر طبق دیدگاه و منظر خودمان داریم» میتوانید در مورد این فرصتها توضیح دهید؟
با کمال میل. غرب و نایبانش در خاورمیانه نمیتوانند در این جنگ علیه محور مقاومت پیروز شوند. در اصل، جنگهای فعلی تلاش نهایی خصمانه آنها برای ایجاد هژمونی شان است و آنها شکست خواهند خورد.
آنها در این راه از پول، تسلیحات و قدرت سیاسی استفاده کردند اما امروز چه چیزی عایدشان شده است؟ ترکیه به عنوان یک عضو ناتو به دلیل مداخله در سوریه با وضعیت وخیم داخلی از جمله مسئله کردها، دعواهای سیاسی و جهادییستها روبهرو است. سعودیها به دلیل ماجراجوییهای نظامی در سوریه، عراق و یمن ورشکسته شدهاند. قطریها در دولت 200 متر مربعیشان محدود شدهاند. ایالات متحده، انگلستان و فرانسه منابع و ثروت شان را هدر میدهند در حالی که تلاش میکنند با مداخلاتی تحت عنوان «دموکراسی» در عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و جاهای دیگر خاورمیانه را کنترل کنند. همه آنها هم اکنون با بازگشت تروریسم، جنگهای سیاسی داخلی و مردمی که خواهان حقوقشان هستند، روبهرو هستند. اتحادیه اروپا در حال فروپاشی است، ناتوهمه موضوعیت خود را از دست داده است و فاشیسم در هر گوشه در حال ظهور است.
سوریه نقطه عطفی برای همه این مسائل بود. مسئله سوریه، چین و روسیه را به تئاتر خاورمیانه کشید و یک بن بست جهانی شکل گرفت. امروز ما در آستانه یک تغییر اساسی در نظم سیاسی، اقتصادی و مالی جهان هستیم. مراکز قدرت جدید در حال ظهور هستند و قدرتهای قدیمی آخرین نفسهای خود را میکشند. هیچ زمان بهتری از این وجود ندارد تا از این فرصت برای تنظیم یک نظم جدید جهانی که در آن آرمانهایمان محقق شود، استفاده کنیم. چه نوع خاورمیانهای ما میخواهیم؟ راه حل فلسطین چیست؟ چگونه مشکلات اقتصادی خود را حل کنیم؟ ما دیگر نیازی به صندوق بینالمللی پول، واشنگتن یا ناتو نداریم که به ما این چیزها را بگوید.
ما نیازی به خرید هواپیمای بوئینگ برای جلب رضایت امریکاییها نداریم. ما نیاز نداریم به مرکزی برای خرید تولیدات غربی بشویم تا از طرف آنها مورد پذیرش قرار بگیریم. اجازه بدهید یک نقش رهبری در شکل دادن به این داستان داشته باشیم. آسیا مرکز رشد بزرگ بعدی است. اگر امروز من در جایگاه تصمیم گیرندگان ایران بودم، برنامهریزی میکردم که ایران بال شرقی قرن آسیایی شود. یک صادر کننده اصلی و یک دوست قابل اعتماد برای همه کسانی که میخواهند از مدل «اقتصاد مقاومتی» قابل توجه در این کشور یاد بگیرند. من در مصر، اردن و الجزایر تدریس خواهم کرد که چطور ما یک کشور را پس از هشت سال جنگ ویرانگر و زمانی که هر بشکه نفت هشت دلار بود مدیریت کردیم، من شیوه گسترش مراقبتهای بهداشتی کارآمد در استانهایشان را آموزش خواهم داد و برای ایجاد اقتصاد دانش بنیان راهنماییشان خواهم کرد.
خاورمیانه نیاز دارد روی پاهای خود بایستد حتی باوجود اینکه آنها منتظرند ما دست برداریم. در این آشوب و ویرانی خاورمیانه، هنوز فرصتهای متعددی وجود دارد به شرط اینکه فعال و زیرک باشیم. ما میتوانیم قویتر و رقابتیتر از همیشه ظاهر شویم. آینده الان است؛ اجازه دهید آن را خودمان بنویسم.
شما گفتهاید که محور مقاومت در تبلیغ روایتهای خود و مقابله با روایتهای دروغ رسانههای غربی ضعیف است. برای تغییر این وضعیت چه باید کرد؟
محور مقاومت نمونه قابل توجه از کارایی در منطقه است و در برابر همه نابرابریها گامهای بلند نظامی، اقتصادی و سیاسی برداشته است. اما این محور ارزش تبلیغات (propaganda) را درک نمیکند. منظور من از تبلیغات «دروغ» نیست. منظورم این است که حکومتها نیاز دارند گزارههای ارزشمندشان را به صورتی ماهرانه بیان کنند. محور مقاومت در بیان آرمانهایش به مخاطبان جهانی چه اقدامی انجام داده است؟ تعداد انگشت شماری رسانه به درد نخور که توسط افراد غیرحرفهای اداره میشوند. من زمانی که جانبداری را در گزارشهای خبری و سرمقالههای میبینم، عذاب میکشم.
جهان بینی مقاومت برای اکثریت جمعیت منطقه و حتی جهان جذابیت دارد. وقتی شما درباره فلسطین و استقلال حرف میزنید و وقتی شما از اقتصاد دانش بنیان، مبارزه با امپریالیسم، حق تعیین سرنوشت خود و عدالت... حرف میزنید، چه کسی با آنها موافق نیست؟ پس چرا مردم فرقهگرایی، جنگ و تروریسم را با محور مقاومت همسان در نظر میگیرند؟
اشخاصی در این میان کار خود را درست انجام نمیدهند. آنها فکر میکنند میتوانند یک جنگ دفاعی راه بیندازند بدون اینکه جزئیات چرایی حق بودن و حیاتی و عادلانه بودن این جنگ را توضیح بدهند. شما نمیتوانید به سخنرانیهای هفتگی علی خامنهای و حسن نصرالله برای مقابله با رسانههای غربی و نایبانشان متکی باشید. آنها 10 هزار روزنامه نگار، روزنامه و ایستگاههای تلویزیونی خود را دارند.
وقت آن رسیده است که محور مقاومت به شکست خود در جنگ روایتها اعتراف کند. پیشرفت به معنی قبول اشتباهات و اصلاح آنها است.
محور مقاومت این مفهوم را هر روز در میدان جنگ درک میکند و تاکتیکهای خود را مطابق با آن وفق میدهد. اما این محور درک نمیکند اگر در روایتها شکست بخورد، هرگز برنده واقعی نبرد نخواهد شد. امریکاییها در مورد پیروز شدن بر «قلب و ذهن» صحبت میکنند. آنها درست میگویند و سرمایه گذاریهای سنگینی در روایتها میکنند تا اهداف استراتژیکی شان را حمایت کنند.
ما لازم نیست چرخ را از اول اختراع کنیم، فقط کافی است یک چرخ برای خودمان بگیریم.
زمان اعتراف به شکست در جنگ روایتها
در 23 مارس 2011 در بحبوحه شروع چیزی که ما هم اکنون آن را «جنگ سوریه» مینامیم، دو مرد جوان به نامهای یحیی معرهج و هابیل انیس دیوب در شهر جنوبی درعا کشته شدند. معرهج و انیس دیوب نه غیرنظامی و نه مخالف بشار اسد، رئیسجمهور سوریه بودند. آنها صرفاً داشتند به عنوان یک سرباز عادی به کشور خود خدمت میکردند. معرهج و انیس دیوب که توسط افراد ناشناس هدف قرار گرفته بودند جزو 88 سربازی بودند که در اولین ماه این جنگ در سرتاسر سوریه (درعا، لاذقیه، دوما، بانیاس، حمص، مودامیه، ادلب، هرستا، سویدا، تلکلاخ و حومه دمشق) کشته شدند.
بنابر «کمیسیون مستقل سازمان ملل برای تحقیق درباره سوریه» تا مارس 2012 ( در اولین سال جنگ) تعداد کشتههای نیروهای دولتی سوریه 2 هزار و 569 نفر بود. در همین زمان، سازمان ملل کل قربانیان ناشی از خشونتهای سیاسی در سوریه را 5 هزار نفر برآورد کرد. این آمار، تصویر کاملاً متفاوتی از تحولات سوریه نشان میدهد. [حقیقت] این جنگ به طور عامدانه چیزی جز آنچه که ما آن را از طریق تیترها میخواندیم بود. برابر بودن تلفات در هر دو طرف حتی نشان دهنده این مسئله است که دولت برای خنثی کردن خشونت به صورت متناسبی از نیرو استفاده کرده است. اما به مرگ دیوب و معرهج بیاعتنایی شد. حتی یک تیتر رسانههای غربی داستان آنها و مرگ سایر سربازان را نقل نکرد. این مرگها با روایت غربی از خیزشهای عربی و همچنین با اهداف سیاستگذاری دولتهای غربی همخوانی نداشت.
برای سیاستگذاران امریکایی، «بهار عربی» فرصت منحصر به فردی برای برکناری دولتهای مخالف در خاورمیانه فراهم آورد. سوریه، مهمترین عضو عربی محور مقاومت به رهبری ایران، هدف شماره یک قرار گرفت. در این راستا از موضوع «بهار عربی» باید به صورت فرصت طلبانهای استفاده میشد تا در سوریه تغییر نظام (regime- change) رخ دهد و بنابراین لازم بود مردم سوریه بمیرند. «دیکتاتور» باید «مردم خودش را میکشت» تا بقیه ماجرا خود به خود پیش برود.
واژهها چگونه میکشند
از شروع مارس 2011 چهار روایت کلیدی در هر رسانه غربی بارها و بارها مطرح شدند که به مرور زمان مورد پذیرش قرار گرفتند؛
- دیکتاتور در حال کشتن «مردم خودش» است.
- تظاهرات «صلحآمیز» هستند.
- مخالفان «غیرمسلح» هستند.
- این یک «انقلاب مردمی» است.
دولتهای طرفدار غرب در تونس و مصر به سرعت در دو ماه گذشته برکنار شده بودند و بنابراین در «چارچوب» بهار عربی، زمینههای تغییر رژیمها در روان منطقه وجود داشت. این چهار واژه به دقت «روایتهایی» شکل دادند که در تونس و مصر نمود پیدا کرده بود و هم اکنون مجهز و آماده بودند تا به واسطه آنها هر دولتی را که میخواستند مشروعیتزدایی و تضعیف کنند. اما برای به کارگیری تمامی پتانسیلهای این روایتها در سوریه، سوریها باید به صورت قابل توجهی به خیابانها میآمدند و غیرنظامیان میبایست توسط نیروهای امنیتی بیرحم کشته میشدند. بقیه ماجرا از طریق صف وسیعی از رسانههای خارجی و منطقهای متعهد به گفتمان «بهار عربی» به عنوان یک «انقلاب» جلوه داده میشد.
هر چند تظاهرات در سوریه به صورتی که در تونس و مصر شکل گرفته بود، شروع نشد. در ماههای اول جمع شدن عمدتاً صدها نفر_ بعضی وقتها هزاران نفر_ برای ابراز نارضایتی با درجات متفاوت خودشان، شاهد بودیم. اغلب این تجمعات از یک الگوی تحریکپذیری مساجد تحت نفوذ وهابی در جریان نماز جمعهها پیروی میکردند یا پس از کشتارهای محلی که منجر به تجمعات خشمگین عمومی برای تشییع جنازه میشد.
یکی از اعضای یک خانواده سرشناس از شهر درعا به من گفت که نوعی سردرگمی درباره اینکه چه کسانی مردم را در این شهر میکشند، وجود داشت؛ دولت یا دستهای پنهان. او توضیح داد که در آن زمان شهروندان درعا دو نظر داشتند: « دیدگاه اول معتقد بودند که رژیم در حال تیراندازی به سوی مردم است تا به آنها هشدار بدهد که به اعتراضات و تجمعات خود پایان دهند. دیدگاه دیگر این بود که شبه نظامیان پنهان میخواهند این وضعیت ادامه پیدا کند به خاطر اینکه اگر هیچ تشییع جنازهای نبود دلیلی برای تجمع مردم وجود نداشت.»
با بهرهمندی از این واقعیت، اجازه بدهید نگاهی به این روایتهای پنج سال جنگ سوریه بیندازیم:
ما هم اکنون میدانیم چندین هزار نفر از نیروهای امنیتی در سال اول کشته شدند. ما همچنین میدانیم که مخالفان از همان زمان شروع درگیری مسلح بودند. ما مدارکی عینی از عبور افراد مسلح به سوریه از طریق مرز لبنان در آوریل و می2011 داریم. ما از شهادت ناظران بیطرف میدانیم که افراد مسلح غیرنظامیان را در اقدامی تروریستی هدف قرار میدادند و «تظاهرات» هیچ وقت «صلحآمیز» نبود. هیئت اتحادیه عرب که در اواخر 2011 تحقیقی طولانی در سوریه انجام داد، گزارش کرد: «ناظران هیئت در حمص، ادلب و حماه شاهد اقدامات خشونتآمیز علیه نیروهای دولتی و شهروندان بودند که منجر به کشته و زخمی شدن چندین نفر شده است. نمونههایی از این موارد عبارتند از: انفجار یک اتوبوس غیرنظامی، کشتن هشت نفر و زخمی شدن عدهای دیگر از جمله کودکان و زنان.»
پدر «فارنس ون در لات» کشیش هلندی که به صورت طولانی مقیم سوریه بود و در آوریل 2014 در حمص کشته شد، در ژانویه 2012 نوشت:
«تحرکات اعتراضی از همان شروع خود، صرفاً صلحآمیز نبودند. از آغاز، من متعرضان مسلح را دیدم که در کنار تظاهرکنندگان حرکت میکردند. کسانی که اول به سمت پلیس تیراندازی کردند، خیلی وقتها خشونتهای نیروهای امنیتی واکنشی به خشونتهای بیرحمانه شورشیان مسلح بود.»
چند ماه قبل، سپتامبر 2011 او نوشته بود:
«از آغاز، مشکل گروههای مسلح وجود داشت که بخشی از مخالفان هستند. مخالفان خیابانی بیش از هر مخالفی دیگر قدرتمند هستند و این مخالفان مسلح شدهاند و مکرراً از خشونت استفاده میکنند، تنها به این منظور که دولت را مقصر نشان دهند.»
علاوه بر این، ما همچنین میدانیم در سوریه هر چیزی بود جز انقلاب مردمی. ارتش سوریه حتی پس از پوشش گسترده رسانهای درباره فرار انبوه نظامیان، سالم باقی ماند. صدها هزار نفر از مردم در تظاهراتی که گزارش نمیشدند، برای حمایت از رئیسجمهور شرکت میکردند. مؤسسات و نهادهای دولتی و نخبگان تجاری عمدتاً به اسد وفادار باقی ماندند. اقلیتها- علویان، مسیحیها، کردها، دروزیها، شیعیان و حزب بعث که عمدتا سنی است- به مخالفان نپیوستند. اکثر مناطق شهری و مراکز پرجمعیت به جز چند استثنا، زیر چتر دولت باقی ماندند. از همه مهمتر اینکه، یک انقلاب واقعی نباید اتاقهای عملیاتی در اردن و ترکیه داشته باشد. یک انقلاب مردمی توسط قطر، عربستان سعودی، امریکا، انگلیس و فرانسه تأمین مالی و تسلیحاتی نمیشود.
بذرپاشی روایتها با اهداف ژئوپلیتیکی
در گزارش سالانه نیروهای ویژه ارتش امریکا درباره «جنگ نامتعارف» در سال 2010 آمده است:
«هدف از تلاشهای جنگ نامتعارف امریکا بهرهگیری از آسیبپذیریهای روانی، اقتصادی، نظامی و سیاسی یک قدرت متخاصم از طریق توسعه و حفظ نیروهای مقاومت برای به سرانجام رساندن اهداف استراتژیکی ایالات متحده است. برای آینده پیشرو، نیروهای امریکا عمدتاً در عملیاتهای جنگی نامتقارن درگیر خواهند شد.» یک سند محرمانه وزارت خارجه امریکا متعلق به سال 2006 با اشاره به اینکه دولت اسد در وضعیت قدرتمندی از نظر داخلی و منطقهای نسبت به سالهای اخیر قرار دارد، پیشنهادهایی برای تضعیف آن ارائه میکند: «موارد زیر خلاصه ما را از آسیبپذیریهای بالقوه و راههای ممکن برای بهرهبرداری از آنها را مطرح میکند.» در ادامه این سند، لیستی از آسیب پذیریهای - اقتصادی، سیاسی، قومی، فرقهای، نظامی و روانی- آمده و پیشنهادهای برای بهرهبرداری از این آسیبپذیریها مطرح شده است.
این مهم است. دکترینهای جنگهای نامتقارن امریکا این فرض را مطرح میکند که جمعیتهای دولتهای رقیب معمولاً از اقلیتهای فعالی برخوردار هستند که متعاقباً میتوانند از دولت خود حمایت یا مخالفت کنند، اما برای موفقیت «جنبش مقاومت» باید افکار «جمعیت طبقه بیطرف» را علیه رهبران این جنبش سوق داد. برای جلب نظر «جمعیت طبقه بیطرف» جهت حمایت از شورش، دکترین جنگ نامتقارن امریکا یادآوری میکنند که «جهت بیاعتبار کردن دولت، جوی گسترده از نارضایتی از طریق تلاشهای تبلیغاتی، سیاسی و روانی ایجاد شود.» همزمان با شدت گرفتن درگیریها، باید تبلیغات برای آمادهسازی روانی جمعیت برای شورش تشدید شود. باید یک «آشفتگی» محلی و ملی وجود داشته باشد - سازماندهی اعتصابات، تظاهرات و سایر تلاشها جهت نشان دادن نارضایتی عمومی - سپس سازمان دهندگان و مشاوران، تبلیغات، مواد، پول، تسلیحات و تجهیزات خارجی وارد میشوند.
مرحله بعدی عملیات ایجاد «سازمان جبهه ملی» [مانند شورای ملی سوریه] و «جنبشهای آزادی بخش» [مانند ارتش آزاد سوریه] است که بخشهای زیادی از جمعیت را به سمت پذیرش«افزایش خشونت سیاسی و خرابکاری» سوق خواهد داد- و آموزش «افراد و گروههای که اقدامات خرابکارانه در مراکز شهری انجام میدهند.»
من درباره استراتژیهای نظامی نامتقارن تحت حمایت خارجی در سوریه در یک سالگی این بحران نوشتم- زمانی که تمامی روایتهای رسانهها مملو بودند از اینکه « دیکتاتور مردم خودش را میکشد»، اعتراضات «صلحآمیز» هستند، مخالفان عمدتاً «غیرمسلح» هستند، «انقلاب به صورت گستردهای مردمی است» و هزاران «غیرنظامی» توسط نیروهای امنیتی هدف قرار میگیرند. آیا همه این روایتها ساخته شده بودند؟ یا لازم بود تا بعضی چیزها جعل شوند تا «درک» اکثریت طبقه میانه شکل داده شود و سپس به صورت طبیعی به سمت تغییر رژیم پیش رود؟
ما باید با این اطلاعات شگفتانگیز جدید چه کنیم؟ درباره اینکه چگونه جنگها علیه ما- با استفاده از مردم خودمان به مثابه سربازان پیاده نظام طرحهای خارجی- به راه انداخته میشوند؟
ایجاد «بازی» خودمان
دو طرف میتوانند این بازی «روایتها» را انجام دهند.
درس اول این است که اهداف و ایدهها به منظور یک اثربخشی بزرگ میتوانند ایجاد، چارچوببندی و بهرهبرداری شوند. درس دوم این است که ما نیاز به ایجاد رسانههای مستقل و کانالهای توزیع اطلاعات بیشتر برای بذرپاشی گزارههای ارزشی خودمان به صورت گسترده هستیم. دولتهای غربی میتوانند به ارتشی از خبرنگاران مضحک و چاپلوس جهت بمباران ما با تبلیغات شبانهروزی خودشان تکیه کنند. ما نیازی نداریم با آنها در تعداد یا رسانهها رقابت کنیم_ ما همچنین میتوانیم استراتژیهایی به منظور بازدارندگی کمپینهای دورغین آنها به کار بگیریم. روزنامهنگاران غربی که به صورت مرتب دروغ، اطلاعات غلط و زیانآور منتشر میکنند و زندگی مردم را در خطر قرار میدهند، نباید اجازه ورود به منطقه داشته باشند.
آنها خبرنگار نیستند- من ترجیح میدهم آنها را جنگجویان رسانهای بخوانم- و آنها اصلاً لیاقت ندارند که از آزادیهای متعلق به رسانههای واقعاً حرفهای برخوردار شوند. اگر روزنامهنگاران غربی در سال اول جنگ سوریه درباره چهار روایتی که به آن اشاره شد، مورد مواخذه قرار میگرفتند، آیا امروز 250 هزار سوری میمردند. آیا سوریه نابود میشد و 12 میلیون سوری بیخانمان میشدند؟ یا حتی داعش وجود داشت؟
آزادی بیان؟ نه ممنونم- اگر قرار است ما به خاطر اهداف امنیت ملی کسی دیگری بمیریم آن را نمیخواهیم.
سوریه جهان را تغییر داد. روسیه و چین (BRICS) را وارد نزاع کرد و نظم جهانی را یکشبه از تک قطبی به چند قطبی تغییر داد و حسی مشترک بین گروهی از دولتهای کلیدی در منطقه ایجاد کرد که هم اکنون پشتوانه اصلی یک «قوس امنیتی» در حال طلوع از شام تا خلیج فارس را تشکیل میدهد.
ما هم اکنون فرصتهای عظیمی برای بازسازی جهان و خاورمیانه بر اساس دیدگاه خودمان داریم. مرزهای جدید؟ ما آنها را از داخل منطقه خواهیم کشید. تروریست؟ ما خودمان آنها را شکست خواهیم داد. سازمانهای مردم نهاد (NGO)؟ ما خودمان به همراه اتباع خود و بر اساس دستور کارهای خود آنها را درست خواهیم کرد. خطوط لوله؟ ما تصمیم خواهیم گرفت که آنها از کجا عبور کنند. اما بیایید ساختن روایتهای جدید را قبل از اینکه «دیگران» بیایند تا این خلأ را پر کنند، شروع کنیم.
منبع: جوان
انتهای پیام/