تئاتر شهر از شرم فرونمیریزد
شانزدهمین جشنوراه تئاتر عروسکی با آغازی شاد و مهمانی عروسکها آغاز شد.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
دعوت با طعم عروسک. خواسته شده بود عروسکها را در آغوش کشیم و قدم به خیابان بنهیم. شرمی در میان نیست. من، تو و همه آنانی که در برابر تالار وحدت ایستاده بودند در یک هدف اشتراک داشتند: «من عروسکم را دوست دارم.» هیچ کس از اینکه عروسکی در آغوش داشت یا در آسمان آبی رنگ دیروز پروازش میداد، خجل نبود. اینجا جای خجالت نیست. عروسکها به واسطه جسارتمان جان گرفته بودند. خیال واقعیتی گشته بود در میان موج آدمها.
نام عروسک که میآید اذهان به سمت بچهها میرود. بچههایی که در این روزگار تنهایی کودکان، خلأ همبازی را با پارچههای دست و پا درآورده پر کردهاند. دیروز بچهها هم بودند؛ ولی آنچه برجستهتر و مشهودتر بود، پدرها و مادرها بود. آنان که کودکدرونشان را عیان کرده بودند. جیغ و هورا میکشیدند همراه با کودکانشان. غریوشان به قدری بود که دیگر صدای جیغ دخترک و پسرک شنیده نمیشد. بال درآورده بودند در شادپیمایی روز عروسکها.
شادپیمایی جشنواره تئاتر عروسکی، دومین بار بود که پای گرفته بود. مرضیه برومند کارش را خوب بلد است. او میخواهد خاطرات خاکخورده گذشته را به حال زنده ملموس تبدیل کند. چه آن روز که موشها را از انبار اذهان بیرون کشید و پای کودکان را به سینماهای کشور باز کرد و چه این روزها که در دومین دوره متوالی دبیری جشنواره تهران - مبارک را با قدرت زنانهاش پیش میبرد. او استاد بارز کردن است. او میداند چگونه بر فراموشی غلبه کرد. او میداند چگونه میشود لاک را شکست و سر از آن برآورد. دیروز مرضیه برومند لاک مردمان در خود فرو رفته را شکست. چیزی هدیه داد که مردمانش در قبالش فدیه دادند. دعوت به مجلس عروسکها گام اول بود. جایی که طعم صلح میداد. هندی و ازبک و آلمانی و هلندی و ... در کنار آن همه ایرانی عروسکهایشان را برافراشته کرده بودند. این بار جنگ و نفرت بود که در لاک خود فرو رفته بود. عرق شرم بر چهرهاش نشسته بود.
عقربههای ساعت از پنج میگذشت. قرار بر پنج بود و پیش از پنج، هزارهای از جمعیتها در میانه تالار وحدت و حافظ ایستاده بودند. پرچمها آبی رنگ مواج شدند و میگفتند «آسمان عروسکها آبی است». شروع با نوای سازهای کوبهای و بادی بود. موسیقی متن خانه مادربرزگ طنینانداز میشود. همگان زمزمه میکنند اشعارش را. صدایی واحد شنیده میشد. شادی جمعیت را غرق کرده بود. عروسکها غولپیکر از دو سوی خیابان شهریار وارد شدند. هیجان کودکان تحریک شد. از دو عروسک هندی تا ترانسفورمر زرد رنگ.
مسیر حرکت به سوی تئاتر شهر بود. خیابان شهریار را به سمت غرب تهران پیش رفتند. از میان ساختمانهایی گذشتند که قرار از گذر فرهنگ کشور شود. مسیر آرام روزهای قبل، شاهد حضور هزاران شادپیما بود. پنجرههای بسته، گشوده شدند. سرها از پنجرهها بیرون زده، مینگریستند سکوت شکسته شده. اینها در این سالها برایشان غریب بود. دیگر خبری از آن پارکینگ بالفطره نبود. اینجا مردم حضور داشتند که همنوا با سازها میخواندند خاطرات کودکیشان را.
میعادگاه تئاتر شهر. حوض شمالی را مثل همیشه بسته بودند تا سکوی نمایشهای خیابانی شود. جمعیت کثیری دورتادورش نشسته بودند و چند برابرش ایستاده بودند. صندوقچهای روبانزده در آن میان، همه منتظر بودند گشوده شود که درونش چیست؛ ولی باید صبر میکردند تا غولپیکران عروسکی وارد گود شوند. از چاپلین اسطورهای تا رستم و زال دوستداشتنی. همه وارد شدند تا مراسم آغاز شود.
مرضیه برومند با استقرار عروسکها بر سکو رفت تا شور و شعف جمعیت را دوچندان کند. صدایش به جایی نمیرسید. غریوش در میان آن همه بلندگو گم میشد. همه خوشحال بودند. تئاتر شهر هم خوشحال بود. پس خانم دبیر با شادی گفت: «دعا میکنم که آسمان همه عروسکها و همه بچهها آبی باشد. آرزو میکنم که صلح و امنیت همیشه و در همه جای دنیا برقرار باشد. آرزو میکنم هیچ بچهای در هیچ کجای دنیا شب را با وحشت سپری نکند. آرزو میکنم عدالت در همه جای دنیا برقرار باشد. آرزوی شادی و شادمانی برای همه خانوادهها و بچهها به ویژه خانوادهها و بچههای ایرانی دارم»
اما شادترین دیروز کسی یا چیزی نبود جز تئاتر شهر که شرم بر رخسارش نبود. چهرهاش را شسته بودند و نگاهش را از نامحرم زدوده بودند. چشم میانداختی نمیدیدی آن همه انسان عجیب. خبری از ساقیها و ترنسها نبود. خبری از آن اوباشی نبود که گذر کودکان از آرزوی آیندهاشان را سلب کند. فقط خانواده بود. همه چیز امن بود. حریمش مشخص بود. نه خبری از حصار بود و نه از نرده. فقط خانواده بود و او بود که میگفت تئاتر شهر از شرم فرو نریز.
کافی است به این تصویر بالا نگاه کنید. این ستونهای مادر تئاتر ایران است که دیده میشود، نه آن دهانه تازه تمیز شده مترو یا آن دستفروشان رها شده در سراسر چهارراه ولیعصر.
انتهای پیام/