اشکهایی که مدافعان وطن را تا بهشت بدرقه کرد/ وقتی پسر آمد و مادر نبود
مردم اصفهان در مراسم تشییع و تدفین ۸ تن از شهدای جنگ تحمیلی که چندی پیش پیکر مطهرشان بعد از گذشت بیش از ۳۰ سال به میهن بازگشته بود، حضور یافتند تا تجدید میثاقی با مدافعان وطن داشته باشند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، بار دیگر مردم این شهر حماسهای دیگر آفریدند، آنها با حضور خود در مراسم تشییع و تدفین 8 تن از شهدای جنگ تحمیلی که چندی پیش پیکر مطهرشان بعد از گذشت بیش از 30 سال تفحص به میهن بازگشته بود، حضور یافتند تا تجدید میثاقی با شیرمردانی که جان خود را در کف اخلاص گذاشتند، داشته باشند.
باز هم مسیر میدان فیض تا گلستان شهدای اصفهان با تصاویر شهیدان این مرز و بوم مزین شده بود، ایستگاههای صلواتی برپا کرده بودند و به یاد جبهه از همان شربتهای قبل شهادت تعارف میکردند، سرتاسر خیابان پر بود از مردمی که با چشمانی اشکبار منتظر رسیدن کاروان حمل شهدا بودند.
مداحی پخش میشد و مجری برنامه از همزمانی تشییع این شهدا با سالگرد شهدای غواص میگفت، سال گذشته بود حوالی همین روزها که پیکر 175 شهید غواص دستبسته در جای جای این کشور پهناور تشییع شد؛ سهم اصفهان هم 50 شهید بود که 11 تن از آنها شناسایی شده بودند و حالا در نزدیکی سالروز خاکسپاری غواصان در خاک شهرشان، بار دیگر شهدا اصفهان را گلگون کردند.
شهید معین حقپرست، شهید محمدعلی جنترانی، سردار شهید کریم سلیمی قهفرخی و 5 شهید گمنام آمدند تا به سپاه یاران خود بپیوندند.
خانوادههای شهدا باز هم با در دست داشتن عکس فرزندان خود برای استقبال از پسرانشان آمده بودند، در کنار این خانوادهها قشرهای مختلفی از مردم نیز در میدان فیض گرد هم جمع شده بودند و برای حال غریب این مادران که پس از 30 سال فرزند خود را دیدند میگریستند و دست به دعا برداشته بودند.
هرکس درحال خود بود و بهعشق شهدا با خدا راز و نیاز میکرد، صدای مداحی که میگفت: «ناحلة الجسم یعنی؛ نحیف و دلشکسته میری، جوونی اما مادر در پیری؛ بهونه سفر میگیری...» در گوشت میپیچید و در دلت غوغایی به پا میشد که این مردان آسمانی چگونه توانستند در یک چشم به هم زدن با خدا چنین معاملهای کنند.
پس از اقامه نماز میت توسط حجت الاسلام طباطبایینژاد بر پیکر مطهر شهدا مردم تابوتها را بالای سر و دست خود بردند و با سر دادن "لبیک یا حسین(ع)" از آنها مدد خواستند تا ادامه راه زندگیشان را پاک و مانند خودشان رقم زنند.
وقتی پسر آمد و مادر نبود
میگفتند یکی از شهدا دانشآموزی بسیجی بوده، دیگری سرداری نامدار، و سومی هم طلبهای مظلوم، طلبهای که عمامهای را بهصورت نمادین روی تابوت او نهاده بودند و پس از خاکسپاریاش همین عمامه شده بود پارچه متبرکی که مردم برای بوسیدنش سر از پا نمیشناختند.
مردم در طول تشییع پیکر مطهر شهدا گریه میکردند، شعار میدادند، تابوتهای شهدا را عطرافشانی و گلریزان میکردند، روایتگری راوی مراسم که از حال مادران همین شهدا میگفت حال مردم را دگرگون میکرد، صدای گریه این مردم را به آسمان میرساند و دلشان را از هم و غم دنیا خالی میکرد.
بهراستی شهدا آرامبخشهایی هستند که هیچ دارویی نمیتواند انسان را اینگونه آرام کند، آنها با عزمی جزم و باوری قلبی قدم در راه جهاد خدا گذاشتند و با تمام قوا بدون اینکه اندکی ترس در دل خود راه دهند جلوی نیروهای بعثی ایستادگی کردند تا در آخر پاک و مظلومانه بر خاک افتادند... شهید شدند... و مفقود الاثر!
بیش از 30 سال گذشت، بیش از 30 سال خانوادههایشان هیچ خبری از همدم خود نداشتند و خم به ابرو نیاوردند، بیش از 30 سال همسران و مادران این مردان چشم به در دوختند تا اینکه امروز توانستند بار دیگر به آغوش فرزندان و همسرانشان برگردند.
و امروز که قرار بود شهر را برای ورود این شهدا آماده کنند دیگر پدر و مادرانشان در قید حیات نبودند، مادر یکی از آنها بهخاطر کهولت سن خانهنشین شده بود و حتی نتوانست در مراسم تشییع و تدفین پسرش شرکت کند.
همسر سردار شهید کریم سلیمی با چشمانی حسرتبار به تابوت همسرش نگاه میکرد، نگاهی که در عمقش دلتنگی و گله کردن از این همه دوری بهخوبی دیده میشد، او لب به سخن باز کرد، تنها یک جمله گفت: «انشاءالله بتوانم بهدرستی در جای پای همسرم قدم بگذارم».
خانوادههای شهدای مدافع حرم نیز در این مراسم حضور داشتند، آنها هم آمده بودند تا به رزمندگان دوران دفاع مقدس بگویند: ما هم بهنوبه خود سهمی در راه شما داریم؛ ما هم مثل شما در راه دفاع از اسلام و حرم بانوی دو عالم حضرت زینب(س) جان عزیز خود را از دست دادهایم!
در گلستان شهدا جمعیت زیادی منتظر رسیدن شهدا بود، زمانی که پیکر مطهرشان به بهشت کوچک زمین رسید مردم سراسیمه خود را به آنها رساندند، بهراستی شهدا راه و رسم دلبری را خوب بلدند، آنها میدانند چگونه خود را در دل تک تک مردم جا کنند، پسران و دختران زیادی آمده بودند؛ از همانهایی که میگویند نسل سوم و چهارم بعد از جنگ هستند و هیچ یک از سختیهای آن دوران را نمیفهمند.
شهدا همیشه خوشموقع میآیند
اما همین جوانان امروزی، اشک چشمشان را آب پشت سر شهید کرده و بر زمین میریختند، حسرتوار به تابوت شهدا نگاه میکردند و زیر لب زمزمه میکردند: «شهدا شرمندهایم».
قرین شدن زمان خاکسپاری شهدا با غروب آفتاب و پخش صدای اذان، معنویت خاصی را در گلستان شهدا به وجود آورده بود.
باز هم چند شهید دیگر از گمنامی در آمدند، باز هم ورود تعدادی استخوان و پلاک به شهر تلنگری به مردم زد تا از خواب غفلت بیدار شوند، واقعاً شهدا همیشه خوشموقع میآیند؛ درست زمانی که لازم است بار دیگر با پیکرشان جهاد میکنند و با در آمدن از گمنامی برای جهانیان خودنمایی میکنند.
کل جهانیان و مردم ایران و بهطور خاص اصفهان باید بدانند، این شهر برای اینکه امروز ما بتوانیم در آن محکم و استوار، بدون ترس از بمب و حمله با سلاح سرد، بدون هیچ کودتای ناگهانی، بدون نگرانی از حضور در اماکن عمومی، با خیالی راحت قدم برداریم جانهای زیادی فدا کرده است؛
23 هزار شهید تعداد کمی نیست، بیش از 48 هزار ایثارگر و جانباز، 3500 آزاده.
همه کسانی که فکر میکنند اَبرقدرت دنیا محسوب میشوند و ما از آنها ترسی به دل خود راه میدهیم بدانند این خاک برای اینکه حفظ شود خونهای زیادی را در خود حل کرده؛ گذشته نسل ما از خاک و خون تشکیل شده، بهراحتی آن را از دست نخواهیم داد؛ چه در خط مقدم میدان نبرد، چه در سنگرهای فضای مجازی.
انتهای پیام/*