چرا جریان روشنفکری وارداتی فرمان پاستوریزه کردن شریعتی را صادر کرد؟
شریعتی در کنار امثال مرحوم جلال آل احمد نه هم پیاله ی جریان روشنفکری بیمار دهه ی بیست که پیشرفت را مساوی با از فرق سر تا نوک پا غربی شدن می دانست شد، نه هم پیاله ی نسخه ی بروز شده ی آنها در دهه ی ۸۰ یعنی روشنفکری ارتجاعی پوپری.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم_ محمد زعیمزاده:
وقتی مبنا در قدرت ماندن باشد حتی به قیمت بیمبنایی فکری و ایدئولوژیک، آنگاه همه چیز قابل توجیه میشود ،از عالیجناب خواندن یک نفر تا تبدیلش به تنها مسیر دموکراسیخواهی در کشور، از سانسور چی بودن و تا غایتالآمال شدن یک سیاستمدار راستگرای حرفهای در عرصه سیاسی تا گردشهای فکری جدی معرفتشناسانه در یک بازه ی 30 و چند ساله، همهی اینها تنها با پراگماتیسم حاد لیبرال اصلاحطلبانه قابل توجیه است. الگویی که از یک پدیده یا مسئله فارغ از میزان بهرهمندی از حق و حقیقت در جهت اغراض و اهداف تا جایی که به کار میآید استفاده کنیم.
مواجهه با مرحوم دکتر علی شریعتی به عنوان یک پدیده ی مناقشه برانگیز موثر در حوزههای روشنفکری و دانشگاهی هم در محافل اصلاحطلبانهی لیبرال از همین الگو پیروی میکند، جریان اپورتونیستی که رمز بقای خود در دههی 60 را تمسک به شعارهای اولترا انقلابی میدانست و سنگینترین بحثها را در حوزهی مقابله با استکبار، اقتصاد عدالت محور و مستضعفگرا، اختیارات حداکثری ولایت فقیه و..داشت یک نوع مواجهه با علی شریعتی دارد اما در دههی 70 و 80 که به یک باره همراه با موج ذوب شدن در"دموکراسی بی سر و غیر متعهد" و یا خوشبینانه "سوسیال دموکراسی حاد" ظاهراً دچار دگردیسی معرفتی شد نوعی دیگر.
احسان شریعتی فرزند دکتر شریعتی در همین خصوص میگوید: امروز عدهای از اصلاحطلبان، انتقادی که به دکتر وارد میکنند این است که اندیشههای او ظرفیت خوانش توتالیتر را دارد، در حالی که اتفاقاً این نوع خوانش را خود اینها باب کردند و در اندیشههایشان خوانشهای توتالیتری وجود دارد.
اصلاحطلبان این قرائت را داشتند که شریعتی ناقد دموکراسی لیبرال بوده و خواهان نوعی دموکراسی هدایت شده و متعهد است و لذا سوءاستفادهای که التقاطیها و لیبرالها و امثالهم میخواهند از شریعتی بکنند، غلط است و شریعتی در واقع همخوان با گرایش عام انقلاب است که به سوی نوعی رهبری عقیدتی و نظام هدایتی حرکت میکند. بعدها که خود همین اصلاح طلب ها لیبرال شدند و میخواستند با نظام، تسویه حساب کنند، به شکل نمادین با شریعتی تسویه حساب کردند.(1)
در واقع انقلابیهای نادمی که در آغاز دههی 70 در" کیان و آیین" سرخوشانه میگفتند کارها با" عبدالکریمان دشوار نیست " فرمان پاستوریزه و هموژنیزه کردن را هم تحت تاثیر عبدالکریمان صادر کردند تا مبادا خوانش توتالیتر (شما بخوانید انقلابی!) از شریعتی صورت گیرد.
اما مسئله کجا بود که شریعتی با این ظرفیت بالای اجتماعی در فضای نخبگانی باید پاستوریزه شود؟ شاید مسئله این است که شریعتی در کنار امثال مرحوم جلال آل احمد نه هم پیالهی جریان روشنفکری بیمار دههی بیست که پیشرفت را مساوی با از فرق سر تا نوک پا غربی شدن میدانست شد و نه هم پیالهی نسخهی بروز شدهی آنها در دهه ی 80 یعنی روشنفکری ارتجاعی پوپری.
مسئله بنیادین بود در بعد هویت شناسی روشنفکری ،شریعتی روشنفکر را مسئول و کسی میدانست که نسبت به وضع انسانی در زمان تاریخی و مکان اجتماعی خودآگاهی دارد و لذا نسبت به آن احساس مسئولیت میکند.
به تعبیر دکتر شریعتی "کار روشنفکر فهمیدن این دو مساله است. او با دیدی که پیدا میکند، به ما میگوید که چه باید کرد. روشنفکر نه فیلسوف است، نه دانشمند، نه نویسنده و هنرمند. روشنفکر، متعصب خودآگاهیست که روح زمان و نیاز جامعهاش را حس میکند و بینش و جهتیابی و رهبری فکری را داراست"(2)
در نگاه مرحوم شریعتی که رهبران اغلب جنبشهای مترقی و جوشان در دنیا، جنبشهای ضداستعماری و آزادیبخش، روشنفکران انقلابی و غیرآکادمیک بودند. و البته باید هم اینگونه باشد، بهدلیل اینکه تقریبا هیچکدام از رهبران انقلابهای بزرگ در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا، تحصیلکردههای رسمی دانشگاهی نبودند؛ زیرا روشنفکرانی که مورد نظرند و میتوانند تودهها را برآشوبند و مسیر تاریخ را تغییر بدهند، ، وارثان گالیله و کوپرلیک و ارسطو نیستند، بلکه کسانی بودهاند که بهدنبال الگوهای پیامبران و رهبران بزرگ تاریخساز و مردمی بودهاند (3)
شریعتی میفهمد که یک سوی این میدان تقلید و بیفکری و وادادگی ایستادهاست، و میگوید که: روشنفکری ما، باید بفهمد که روح غالب بر فرهنگش اسلام است(4)و خودش قبل از هرکس این را فهمیده، گرچه باصطلاح روشنفکر امروزی، این را نمیفهمد و گمان دارد افق ما همان دموکراسی و حقوق بشر و جامعهی مدنیست.
احتمالا یکی دیگر از بخش های پاستوریزه لازم تفکر شریعتی آنجاست که می گوید:" اگر به حقوق بشر( غربی ) قائل باشیم به رکود و حتی قهقرا و انحراف میافتیم" (5)
در واقع این لوح حمورابی جدید[=حقوق بشر] در نظر دکتر متن مقدس نیست و حتی از این جهت که همه را به رکود و «سازش با همه چیز» دعوت میکند، قهقرا و انحراف است.
شاید شریعتی برای جریان مستفرنگ دهه ی 80 تا اینجا قابل تحمل باشد اما کار آنجا بیخ پیدا می کند که شریعتی وارد خطوط قرمز روشنفکران پوپری می شود و می گوید:" از بمب اتمی بدتر، جامعهشناسی است. بمب اتمی ملتها و بخشی از انسانها را نابود میکند و جامعهشناس استعماری، جامعه را. این جامعهشناسی و روان شناسیست که استعمار را اینهمه نیرومند کرد" (6)
در واقع شریعتی اینجا دست به نقد حیثیت روشنفکریِ خود باخته می زند، چون سروش مدعی است پائین بودن فهم مردم علت مطرح نبودن دموکراسی و حقوق بشر در شعارهای انقلابی است "میخواهم ادعا کنم که [...] غنای ذهنی و مفهومی و فرهنگی ما از چیزهایی چون دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و امثال اینها در ابتدای انقلاب کافی نبوده و همین اجازه نمیداد که از آن ابتدا مطالبه دموکراسی در صدر مطالبات قرار بگیرد".(7)
جالب اینجاست که جریان ارتجاعی دهه ی 80 حتی در نسبت انقلاب و علوم انسانی با هم تفاهم هم ندارد شبستری در این باره می گوید : براساس حقوق بشر و دموکراسی دو انقلاب بزرگ در ایران رخ داد، انقلاب مشروطه و انقلاب سال 1357. اگر پای علوم انسانی به ایران باز نشده بود از این انقلابها خبری نبود.(8)
چالش بعدی شریعتی با جریان تقی زاده و فرزندان معنوی اش در دهه ی 80 در مسئله ی دموکراسی است ، مرحوم شریعتی دموکراسی را مطلق و بیهدف نه می دانست و نه می خواست و سخن از دموکراسی متعهد(9) می کرد و میگفت: فلسفهی سیاسی و شکل رژیم [در امت] نه «دموکراسی رأسها» و «لیبرالیسم بیهدف بیمسئولیت» [...] بلکه مبتنی است بر «اصالت رهبری». رهبری متعهد انقلابی(10)
اما سروش دلش میخواهد که رهبری و نظام دینی حذف شود چون مدعیست: تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است. با این تئوری اصولا نمیتوان نظم دموکراتیک به وجود آورد.(11)
چالش دکتر شریعتی و جریان پوپری دهه ی 80 تنها در بعد مواجه با غرب و تمدن غرب نیست بلکه در مسئله ی چگونگی ساخت جامعه هم هست ،جریان ارتجاع پوپری شریعتی را احتمالا عنصری غیر پاستوریزه و آلوده می داند چون هدفی متعهدانه دارد و تلاش و جهاد میکند، آرمانی دارد و جامعهی آرمانی شریعتی، "جامعهای «برادر»وار است که در آن میشود آزاد زیست و از شر اختلاف و جنگ تمام نشدنی بین انسانها در امان بود. گرچه دکتر میداند که چنین زمانهای فرا میرسد و: سرنوشت جبری تاریخ، پیروزی عدالت و قسط و حقیقت خواهد بود".(12) اما برای زمان غیبت هم باید کاری کرد و «باید به فکری که جنبهی عملی دارد تکیهی فکری بکنیم(13) باید «به خویشتن اصیل و انسانی و احیای ارزشهای فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهیبخش خودبرگردیم. (14) دکتر معتقد است «در زمان غیبت امام معصوم حکومتهایی که شیعه میتواند بپذیرد حکومتهایی هستند که به نیابت از امام شیعی و بر اساس همان ضوابط و همان راه و همان هدف بر مردم حکومت میکنند. (15)
اما جریان واداده و غرب گرا معتقد است «جامعهی مسلمان میتواند هر حکومت بیربط با دین را بپذیرد و میگویند: اینکه ملتی متشکل از مسلمانان باشد[...] بدین معنا نیست که نظام سیاسی آنها حتماً میباید یک «نظام سیاسی دینی» باشد.(16)
درباب تفاوت های نظری تفکر دکترشریعتی و جریان عبدالکریمان و انقلابیهای نادم می توان بیشتر هم نوشت اما اگر خود را جای تقی زادههای مدرن بگذاریم آیا همینقدر تفاوت کفایت نمیکند تا فرمان پاستوریزه و هموژنیزه کردن صادر کنیم ؟ این همه فاصله بس نیست تا دیگر شریعتی برای ما فقط بشود یک شریعتی نوستالوژیک ، بشود تک جملاتی علیه قشری گری در اسلام-که البته ابدا جریان انقلابی موافقتی با اسلام قشری ندارد- و بشود پوششی سطحی برای پیش برد اهداف جریانی که هیچ هم خوانی با مغز تفکر دکتر شریعتی ندارند.
1-مصاحبه با مجله ی یاد آور شماره ی 6و7و8(ویژه نامه ی فرقان )
2-مجموعه آثار (ج4ص31)
3-حسن رحیم پور از غدی/طرحی برای فردا
4- (ج20ص285)
5-(ج35دفتراول ص235)
6-(ج29ص397)
7-(سروش/ گفتگو با اقبال)
8-(شبستری/ فرمان علیه فهم)
9- (ج26ص476)
10-(ج16ص72).
11-( سروش/حذف اختیارات ولی فقیه با رفراندوم)
12-(ج16ص62)
13-(ج17صص166)
14-(ج5ص113)
15-(ج9ص213).
16-(شبستری/ مصاحبه با قرائت)
انتهای پیام/