شهیدی که یکسال گمنام ماند/ از حضرت زینب(س) می‌خواهم در حق برادرم خواهری کند/لباس مدافعان حرم برای ما مقدس است


شهیدی که یکسال گمنام ماند/ از حضرت زینب(س) می‌خواهم در حق برادرم خواهری کند/لباس مدافعان حرم برای ما مقدس است

گفتن از شهدای مدافع حرم شاید این روزها برای خیلی‌ها تکراری شده باشد اما گفتن و شنیدن از کسانی که همه دار و ندار خود را می‌گذارند وسط و می‌گویند رضاً به رضاک خالی از لطف نیست.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، "من به حضرت رقیه (س) خیلی متوسل می‌شوم، می‌دانم که مهدی من نزد اهل بیت (ع) است. من که لیاقت خواهری در حق برادرم را نداشتم اما از حضرت زینب(س) می‌خواهم در حق برادرم خواهری کند" این  سخنان درد و دل‌های خواهر شهید مدافع حرم مهدی جعفری است.

گفتن از شهدای مدافع حرم شاید این روزها برای خیلی‌ها تکراری شده باشد اما گفتن و شنیدن از کسانی که همه دار و ندار خود را می‌گذارند وسط و می‌گویند رضاً به رضاک خالی از لطف نیست. شیرمردانی که نام خود را مدافع حرم گذاشتند و حریم حرم بانوی کربلا را با جان خود حفاظت می‌کنند. کسانی که شعارشان کلنا عباسک یا زینب است و ابالفضلی به میدان آمده‌اند.

مهدی کاشی‌کار حرم حضرت معصومه (س) بود

فاطمه تک دختر خانواده شهید جعفری از شهدای مدافع حرم است، از برادرش که می‌گوید بغض در گلویش امان نمی‌دهد با هر تلاش اما کمتر موفق می‌شود، آرام اشک می‌ریزد و از مهدی می‌گوید: مهدی در حرم حضرت معصومه(س) مشغول کار بود. سنگ‌کاری و گچ‌کاری‌های حرم را به عهده داشت. همانجا بود که با یکی مدافعان حرم و فعالیت لشکر فاطمیون و مدافعان حرم آشنایی پیدا کرد. آن زمان ما برای دیدار اقوام به افغانستان رفته بودیم به همین خاطر این مسئله را با پدرم در میان گذاشت و پدرم برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد.  وقتی ما به ایران بازگشتیم پدرم رفته بود.

بار اول که پدرم به مرخصی آمده بود و مهدی می‌خواست به سوریه برود مخالفت کردیم، اما دفعه دوم که پدرم مرخصی آمد مهدی مصمم از رفتن حرف می‌زد و می‌گفت می‌خواهم بروم اما همچنان مخالف بودیم که همزمان به سوریه اعزام شوند. پدرم به سوریه بازگشت، همان روزها  دائی‌ام که  رزمنده بود مجروح شد و در منزل ما بستری بود. این مسئله  باعث می‌شد مهدی برای رفتن ترغیب شود عکس‌هایی که برای اعزام گرفته بود را به ما  نشان ما می‌داد و می‌گفت می‌خواهم بروم.

مادرم چیزی نمی‌گفت اما من به خاطر علاقه‌ای که به مهدی داشتم همچنان مخالف بودم. او نه یک برادر بلکه رفیق من بود همه درد و دلهایم را به او می‌گفتم.

دوباره سکوتی در فضا حاکم می‌شود و قطره‌ای اشک بر گونه خواهر جاری و آرام می‌گوید: هم چنان که این روزها هم درد دل‌هایم را با او در میان می‌گذارم.

قرار بود بعد از عملیات هدیه روز مادر را جبران کند

بعد از لحظاتی ادامه می‌دهد: برای اینکه رضایت من را برای رفتن جلب کند یک روز من را بیرون برد و کلی با هم حرف زدیم. از هدفش برایم گفت در خصوص شهید مدافع حرم اسماعیلی با من حرف زد و ته دل من را نرم کرد اما من همچنان نگران بود.

به خاطرات اعزام که می‌رسد گویی همان لحظه‌ها را دوباره احساس می‌کند و می‌بیند جزء به جزء تعریف می‌کند و می‌گوید: روز اعزام مادرم، مهدی را از زیر قرآن رد کرد و من به او گفتم با تو خداحافظی نمی‌کنم باید برگردی. بعد از حدود 20 روز تلفن زد آن زمان پدرم هم در سوریه بود گفت "پدر را هم دیده‌ام حالش خوب است بعد از آن هم گهگاهی پدرم و مهدی تماس می‌گرفتند و با هم صحبت می‌کردیم."

روز مادر بود تماس گرفت و این روز را تبریک گفت. ما می‌گفتیم اینطور نمی‌شود تو هر سال روز مادر در کنار ما بودی با هم هدیه می‌گرفتیم و این روز را جشن می‌گرفتیم. مهدی گفت "10 روز دیگر یک عملیات سنگین داریم برگردم جبران می‌کنم و یک هدیه خوب از اینجا برای مادر می‌گیرم."

فاطمه چهره‌اش در هم می‌رود و ادامه می‌دهد: 10روز شد 15 روز، تماس نگرفت. نگران شدیم تا اینکه پدرم تماس گرفت کمی خیالمان راحت شد. گفتیم "پس مهدی کجاست؟". گفت "فوتبال بازی می‌کند" هر بار زنگ می‌زدیم و سراغ مهدی را می‌گرفتیم هر دفعه چیزی می‌گفت تا اینکه پدرم به مرخصی آمد و ساک مهدی را هم با خودش آورد بیشتر نگران شدیم. گفتیم پس مهدی کجاست گفت در سوریه است نتوانست به مرخصی بیاید.

گفتن از روزهای انتظار و بی‌خبری از برادری که تکیه گاه و حامی خواهرش بوده راحت نیست. فاطمه اما می‌خواهد قوی باشد. در میان بغض و اشک می‌گوید: یک روز مادرم به پدرم مهدی اصرار کرد بگوید مهدی کجاست و او گفت مهدی شهید شده و پیکرش هم در دست دشمنانش افتاده است. بعد از 10 روز پدرم به سوریه بازگشت.

آن زمان اخبار ضد و نقیض زیاد بود یکی از اقوام که گفته بودند شهید شده بعد از 10 روز معلوم شد در بیمارستان بستری بوده و پیدا شد. همین امیدها باعث می‌شد که از پدرم بخواهیم به دنبال مهدی برود. او به سوریه رفت و به جستجو ادامه داد و بعد از مدتی تماس گرفت و گفت مهدی شهید شده همه جا را به دنبالش گشتم اما خبری نیست.

مهدی یکسال گمنام ماند

مهدی یکسال گمنام ماند و ما  در بیم و امید زندگی کردیم. در این مدت پدرم برای دفاع به سوریه می‌رفت بعد از شهادت برادرم از عزم و اراده‌اش کم نشد. تا اینکه "18 فروردین امسال پیکر مهدی بازگشت" و او را در قطعه 31 شهدای مدافع حرم به خاک سپردیم. پدر حتی تا مراسم چهلم هم نماند و برای دفاع به سوریه رفت.
خواهر شهید آهی می‌کشد و از حرف‌هایی که درباره مدافعان حرم گفته می‌شود گلایه می‌کند و  می‌گوید: گاهی اطرافیان می‌گفتند مگر چه کم دارید که می‌گذارید مهدی و پدرش به سوریه بروند؟

علاوه بر خانواده ما خانواده‌های دیگری هم هستند که چند نفر از اعضای آن همزمان در جبهه حضور دارند و برخی خانواده‌ها چند شهید داده‌اند. این بهترین سندی است که ثابت می‌کند هدف شهدای مدافع حرم چیست، چون اگر برای اقامت و پول بود یک نفر هم کافی بود. این حرف ها ظلم در حق شهداست.

الحمدالله وضع مالی ما خوب است. پدرم کشاورز است و یک خانه داریم. مهدی هم علاوه بر سنگ کاری و بنایی در حرم در موبایل‌فروشی هم مشغول کار بود و هیچ نیاز مالی نداشت. حتی اقامت ایران را هم داشت و نیازی به گرفتن اقامت نداشت.

حالا دیگر بغض امانش نمی‌دهد در بین اشک و بغضی که راه گلویش را گرفته ادامه داد: یک روز برای اینکه ما  را راضی به رفتن کند رفت و برگه اقامتش را باطل کرد و گفت من دیگر اینجا بندی ندارم  تا ثابت کند برای رفتن مصمم است.

قبلا خیلی از دوری و شهادت مهدی غصه می‌خوردم، زیرا او غمخوار من و خانواده بود. من وقتی مهدی را داشتم نیاز به چیز دیگری نداشتم، اما وقتی به حضرت زینب(س) فکر می‌کنم و این که حضرت زینب(س) آن صحنه‌ها را در کربلا دید و درآخر به اسارت رفتند درد خودم را فراموش می‌کنم. یاد حضرت زینب(س) من را آرام می‌کند، من به حضرت رقیه (س) خیلی متوسل می‌شوم، می‌دانم که مهدی من نزد اهل بیت (ع) است. من که لیاقت خواهری در حق برادرم را نداشتم اما از حضرت زینب(س) می‌خواهم در حق برادرم خواهری کند.

دفاع در سوریه دفاع از شخص نیست دفاع از اسلام است

رسول پدر مهدی است و خود نیز در صف مدافعان حرم. قبل از گفت‌و‌گو اعلام کرد که عازم سوریه است. قلب انسان فشرده می‌شود از عزم این و اراده این خانواده. آنقدر با اراده و مستحکم است که در دل تحسینش می‌کنی. مدافعان حرم بی بی چنین شیرمردانی هستند. پدر شهید می‌گوید: شب و روز فکر و ذکرم سوریه و حرم حضرت زینب(س)  است و باید برای دفاع آنجا باشم. اینکه برخی‌ها می‌گویند مدافعان برای پول و اقامت می‌روند دروغی بیش نیست. مگر می‌توان پول گرفت و جلوی آتش و گلوله ایستاد؟ مدافعان حرم برای عشق به اسلام، امام و رهبری می‌روند، هدف مدافعان حرم، ایستادگی در برابر خطری است که جهان اسلام را تهدید می‌کند دفاع در سوریه دفاع از شخص نیست دفاع از اسلام است.

این مدافع حرم، حال و هوای رزمندگان در سوریه بسیار را عالی توصیف می‌کند و ادامه می‌دهد: باید آنجا بود و دید، نمی‌توان روحیه رزمندگان اسلام در سوریه را توصیف کرد. شهادت و دفاع در راه اسلام اصلا مرز ندارد. بین سوریه ، ایران و افغانستان فرقی وجود ندارد. این را میان رزمندگان از نزدیک مشاهده کردم که نیروهای تیپ فاطمیون و لشکر زینبیون و حیدریون و نیروهای ایران چقدر صمیمانه و دوشادوش هم  مقابل کفر ایستادگی می‌کنند و همه یکی می‌شوند.

لباس مدافعان حرم برای ما مقدس است

مادر شهید آرام، کم صحبت و صبور است. علیرغم اینکه سن زیادی ندارد و 45 ساله است اما خط و خطوط صورتش نشان از غمی سنگین در دلش است. مادری که با صبوری در هدیه کردن جوان 22 ساله اش تزلزلی در اراده‌اش به وجود نیامده.

مادر شهید جعفری به گفتن این جملات کوتاه بسنده می‌کند: "در تشییع شهدای مدافع حرم شرکت می‌کنم و بر تن فرزندانم لباس مدافعان حرم را می‌پوشانم، ما با دیدن افرادی که لباس مدافع حرم دارند خوشحال می‌شویم این لباس برای ما مقدس است. ما شیعه امیر المومنین  (ع) هستیم و حضرت زینب (س)  برای همه مسلمانان است هیچ فرقی هم بین ایرانی و افغان و پاکستانی وجود ندارد."

گفت‌و‌گو از مرضیه مهدیلو

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon