عاشقانهای برای پیاده روی اربعین
اینجا و در مسیر نجف به کربلا همه سخت در تلاشند تا خدمتی به زائران آستان برگزیده ترین بندگان خدا بکنند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، این روزها عاشقانههای نابی در مرکز ثقل زمین در حال شکل گیری است تا بسیاری از افراد با ورق زدن کتاب اربعین امسال و نزدیک شدن برگهای آن به انتها، تازه معنای عاشقی را متوجه شوند.
این روزها معنای عاشقانههای ناب را تازه متوجه شدهام، عاشقانههایی که سالیان سال با آن زندگی کردهایم و آخر سرهم بیهوده بودنشان توی ذوقمان زده است. عاشقانههایی که در خیالمان نمیگنجیدند، از بس تصنعی و تکراری شده بودند. همین تصنعی بودنشان است که باعث شده بود تا هیچ ارتباطی با آنها برقرار نکنیم، عاشقانههای این روزهای ارض کربلا اما از جنس واقعیت است.
اصلا فلسفه عشق چه بوده و برای چه ایجاد شده را نمیدانم و نمیخواهم هم بدانم، اما خوب میدانم و این روزها به یقین رسیدهام که عشق همان حسی که آن کودک خردسال مسیر کربلا با پرچمی در دست که برایش بی رحمانه سنگین به نظر میرسید، است که از گفتن کلمه یا حسین به دستش میآورد.
عشق تعارف زدنهای تمام اعضای یک خانواده بود که موکبی در ظاهر محقر اما نورانی داشتند و درخواستهایشان از زوار برای استراحت در موکب آنها حالت التماس گونه داشت، میخواستند تنها نامشان در لیست خادمان به زوار امام حسین(ع) باشد. این عشق نیست؟ اگر این عشق نباشد پس چیست؟
عاشقانههای این روزهای مسیر کربلا زیباترین عاشقانههای تمام دوران است، عاشقانههایی که هر کسی تنها یک بار شاید شانس دیدن آن را داشته باشد و سالها از یادآوریشان سرخوش شود.
هیچگاه تصویری عاشقانهتر از تصویر آن کودک که چند صد متر را به دنبال یک اتومبیل دوید تا بطری آبی را به دستان کودکی برساند که در طلب آب از اتومبیل آویزان شده بود، ندیدهام. لبخند آخرش زیباترین لبخندی بوده که دیدهام. آن دو کودک دلهایشان را هم آویزان کرده بودند، بی شک، آویزان به صاحب این دم و دستگاهی که دل از همه برده است.
این روزها عاشقانههای بی نظیری در حال رقم خوردن است، از بس تصاویر این روزها واقعی و به دور از هر تصنعی است، شک خواهی کرد که در عصر حاضر زندگی میکنی یا سالها به عقب بازگشتهای و مات و مبهوت تنها سر میچرخانی تا نکند تصویری از چشمهای قلمت جا بماند.
اینجا و در یکی از مقدس ترین ارضهای خدا تصاویر نابی در حال ثبت شدن است که سالها نظیرشان را حتی در خواب هم نمیتوان دید. چهره آن دخترک خردسال که به زوار دستمال کاغذی تعارف میکرد را هیچگاه از یاد نخواهم برد و آن حالتی که دستانش را حایل بین آفتاب و چشم قرار داده بود تا بهتر خدمت کند، در سراسر مسیر جلوی چشمم قرار دارد.
کودکی که میخواست پاهای خسته زائران را با آب ولرم بشوید، سالمندی که نای ایستادن نداشت اما عصایش را حائل بین کمر و زمین کرده بود، با اینکه خود نیاز به تیمار داشت در حال غباروبی از چهره زائران بود، اینجا به اندازه تمام تاریخ کلمه برای نوشتن هست اما کلام عاجز از وصف این همه شور مانده است.
اینجا و در مسیر نجف به کربلا همه سخت در تلاشند تا خدمتی به زائران آستان برگزیده ترین بندگان خدا بکنند و من همچنان مبهوت که چگونه این همه عشق و دلدادگی را راوی باشم و به افرادی که نیستند بازگو کنم.
تازه متوجه معنی این حرف شدهام که کربلا نرفتن یک درد دارد و رفتنش هزاران درد. دردهای رفتنش این است که هنوز برنگشته دلت هوای هوایش را میکند و تو باید تحمل کنی تا سال بعد...
کربلا نرفتن یک درد دارد رفتنش هزار درد.
منبع: ایکنا
انتهای پیام/