کمپینِ ضدکتابسازی؛ باید با خیانتهای علمی، مبارزه عملی کنیم
کتابسازی مرضی است مهلک که راست و چپ، محافظهکار و تندرو یا دوست و دشمن نمیشناسد.هم خانم ابتکار معاون محیط زیست دولتهای خاتمی و روحانی، هم وزیر علوم و وزیر راه آقای احمدینژاد و هم برخی دیگر از صاحبمنصبان متهم به سرقتهای علمی یا مقاله شدند.
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، پیام فضلینژاد در سر مقاله نهمین شماره این ماهنامه با عنوان «کمپینِ ضدکتابسازی؛باید با خیانتهای علمی، مبارزه عملی کنیم» آورده است: کی مرا این حادثه افتاد؟ دو بار؛ یکی آنکه دیوان شعرم کسی بخواست و بازگرفت و حاصل کار جز آن نبود که جمله را بگردانید و نام من از سر آن بیفکند و رنج من ضایع کرد، تابالله علیه؛ و دیگر کتابی کردم اندر تصوّف، نام آن منهاجالدّین یکی از مدّعیان رکیک ـ که رای گفتار او نکند ـ نام من از سر آن پاک کرد، و به نزدیک عوّام چنان نمود که آن وی کرده است، هرچند خواصّ بر آن قول، بر وی خندیدندی.
این جملاتِ «علی بن عثمان هجویری» عالم و عارف سده پنجم قمری در دیباچه کتاب مشهور «کشفالمحجوب» است که مینویسد 2 بار به او دستبرد فکری زدهاند و آثار وی را انتحال (سرقت) کردهاند: یکبار نام او را از دیوان
شعرش پاک کردهاند و بار دیگر کتاب معروف «منهاجالدین» را از او دزدیدهاند. امروزه اما با گذشت 10 قرن از این سرقتهای معروف، «کتابسازی» اشکال پیشرفتهتر و سبکهای پچیدهتری یافته و البته به کسب و کار معمول جامعه ما تبدیل شده که گریبان همه از دانشجو و پژوهشگر تا روشنفکر و سیاستمدار را گرفته است. برای همین، روشنفکران مسئول و دانشگاهیان دغدغهمند در هفتههای گذشته و با شروع پاییز دوباره به تکاپو افتادهاند تا درباره کتابسازی بهمثابه یک فساد زیرزمینی در جامعه ما هشدار دهند؛ فسادی که بنیاد تعقلِ عمومی ما را تهدید، شخصیت مخاطبان علم را تحقیر و در نهایت همه را به هم «بیاعتماد» میکند.
مورخان ما میگویند کتابسازی موجب رشد «تاریخ پفکی» و «سورچرانی تاریخی» شده است. فلسفهدانان ما از «جهل مرکب مترجمان» نگرانند و دکتر کریم مجتهدی هشدار میدهد در مطالعه کتاب و ترجمهها بیگدار به آب نزنید. از میان مترجمان، رضا رضایی نیز دلیل این وضع را از چشم «منتقدان بد» میبیند و میگوید کسی نیست یقه کتابسازان را بگیرد و آنها را بیاعتبار کند. ناشران معتبر نیز از مناسبات ناسالم اقتصادی در بازار نشر و بیمسئولیتی اتحادیه ناشران گله دارند و اینکه برخی بنگاههای انتشاراتی با گرفتن پولهای گزاف از «نانویسندههای ناشناس» کاغذپارههای آنان را در تیراژ اندک چاپ میکنند و حتی آگهی میدهند «پایاننامههای خود را از ما تهیه و تبدیل به کتاب کنید!» جامعهشناسان ما هم معتقدند کتابسازی ناشی از حاکم شدن قواعد میدانهای دیگر است بر میدانهای علمی؛ مثل تسلط قاعده پولسازی در میدان اقتصاد بر قواعد تالیف و تصنیف در میدان علم. بعضی از آنها با اتکاء به ملاکهای پیر بوردیو هشدار میدهند که کتابسازی نمادی است از گسترش فسادهای عمومی در ابعاد مختلف، چنانکه وقتی فاخرترین عرصههای فرهنگی فاسد میشوند، باید بر شدتِ نگرانیها افزود.
وقتی از کتابسازی سخن میگوییم، از کجروی فکری و سهمناکترین آفت فکری جامعه علمیمان حرف میزنیم؛ کاری که نه تنها یک «انتحال» و سرقت هوشمندانه بهشمار میرود، بلکه بنیان آن بر جعل، کپیبرداری و ایدهربایی از آثار دیگران استوار است: چنین پدیدهای تولیدِ «سایهنویس» میکند؛ کسانیکه بهترین شیوههای جعل را بلدند. در این روند، «نانویسنده» - هرچند قلابی اما- تبدیل به «نویسنده» میشود و گسترش چنین مناسباتی حتی از نویسنده خوب، نویسنده بد میسازد؛ دانشجوی متقلب را به جای دانشپژوه مولد مینشاند و از استادی کممایه که صرفاً روش بهرهکشی از شاگردانش را خوب آموخته است، تصویر پژوهشگری کوشا را به دست میدهد. در واقع کتابسازی، مقالهسازی و انواع «انتحال» نقشهای اجتماعی را از بیخ و بُن به هم میریزد، مرزهای فکری را مشوش میکند و در این میان، فرزانگان و فرهیختگان از سارقان و جاعلان به سختی تشخیص داده میشوند.
به تناسب گسترش فنون کتابسازی، تشخیص جرم نیز مشکلتر شده است و شناختن اثر یا نویسنده اصیل از بدیل، دیگر چندان آسان نیست. کتابسازی در دوران معاصر تنها منحصر به سرقتهای علمی و دستبردهای فکری نیست، بلکه معنای وسیعتر و زمینههای پیشرفتهتری را در برمیگیرد که کمتر از آن سخن میگویند: دادهسازی یا تحریف دادهها، کتابهای بدون منبع یا دارای منابع متعدد مخدوش و مجعول، سرقت منابعِ آثار دیگر، ترجمههایی که به شکل تالیف بزک میشوند یا انبوه ترجمههای مشابه و تقلیدی از یک کتاب خارجی جدید، تدوین مقالات و آثار دیگران در یک کتاب شبهتالیفی، فهرستنویسی از آثار دیگران به جای رسالهنویسی حرفهای، بهرهکشی استادان از دانشجویان برای نگارش مقالات پژوهشی با هدف ارتقای دانشگاهی و شغلی، نوشتن به جای دیگران (مانند کتابسازی برای سیاستمداران و دولتمردان) و پایاننامهسازی برای دانشجویان از اشکال مدرن «کتابسازی» و «سایهنویسی» به شمار میروند.
امروزه حتی مقالهسازی در مطبوعات و رسانهها با میکس کردن جملاتی از یک شخصیت محوریِ بحث (سوژه) و آمیختن تحلیلهای دیگران به آن رواج دارد و عادت غریبی است که سرمقالهنویسان روزنامههای کثیرالانتشار را نیز مبتلا کرده و جالب است که همین مقالات بعدها بُنمایه تالیف کتابها میشوند. این دور تسلسل همچنان ادامه مییابد تا به پروژه ساخت و تولید «پروندههای ویژه» (موضوعی و مناسبتی) میرسد و باز هم از قضا روشنفکرترین نویسندگان متهم به این کارند؛ کسانیکه نزدیک به دو دهه است پروندهها و رسالههای تکراری تاریخی و فلسفی درباره هابز و لاک و کانت و جامعه مدنی و مشروطهخواهی (و اخیراً به نام نومشروطهخواهی) را بهعنوان «مسائل دنیای جدید» به خورد خوانندگانشان میدهند، بدون آنکه حرف تازه و اجتهاد نوینی داشته باشند. آنها از روی آثار قدیمی خود و دیگران رونویسی میکنند و پروندههای ویژه سال آینده نشریه خود را از اکنون بستهاند و تیترهای آن را زدهاند!
«کتابسازی» و «سایهنویسی» مرضی است مهلک که راست و چپ، محافظهکار و تندرو یا دوست و دشمن نمیشناسد: هم خانم «معصومه ابتکار» معاون محیط زیست دولتهای خاتمی و روحانی، هم وزیر علوم و وزیر راه آقای احمدینژاد و هم برخی صاحبمنصبان فرهنگستان علوم و شورای عالی انقلاب فرهنگی متهم به سرقتهای علمی یا مقالهسازی شدند، اما کک کسی نگزید، در حالیکه وقتی در اسفند 1389 کارل گوتنبرگ وزیر دفاع آلمان به دلیل کپیکردن قسمتهایی از پایان نامهاش متهم شد، بیش از 20 هزار شخصیت علمی آلمانی به آنگلا مرکل نامه نوشتند و از اینکه او هنوز استعفا نداده، انتقاد کردند. وزیر دفاع آلمان نیز سرانجام کنارهگیری کرد و گفت: «با وجود اینکه از صدراعظم به دلیل حمایتش ممنون است، اما دیگر نمیتواند فشارها را تحمل کند.» در واقع، جامعه غربی که از قرن نوزدهم و بیستم بهعنوان موتور محرکه کتابسازی ظاهر شد و از آن بهعنوان «ماشین احمقسازی جهان سوم» بهره گرفت، اکنون خود از بزرگترین قربانیان آسیبهای آن است و به تکاپو افتاده تا با تقلبهای علمی مبارزه فراگیر کند.
براساس پژوهشهای «مرکز اخلاق جوانان» در موسسه جوزفسون در ایالات متحده وضع هولناکی حتی در میان نوجوانان حاکم است: 59% دانشآموزان مدارس دولتی و غیردولتی در یک جامعه آماری 43 هزار نفری پذیرفتهاند که در 1 سال تحصیلی مرتکب تقلب شدهاند. در نظرسنجی دیگری که سال 2007 انجام شد، 61% از دانشجویان مقاطع کالج دست به انتحال و سرقت علمی زدهاند. مطالعه سال 2012 همین مرکز نشان میدهد که از 23 هزار دانشجوی دبیرستانی، 51% اعتراف کردند که در سال تحصیلی قبل حداقل در یک امتحان تقلب کردهاند و 55% هم به معلمشان دروغ گفتهاند. تحقیقات موسسه معروف ETS حاکی از آن است که 85% دانشجویان آمریکایی تصور میکنند که «فریبکاری آکادمیک» برای کسب مدارج علمی یک امر ضروری است و براساس همین تحقیق، 95% متقلبان نیز هیچگاه رسوا و بیاعتبار نمیشوند. تراژدی جایی است که برپایه آمار «دانشگاه فوردام» معدل نمرات دانشجویان متقلب بالاتر از دانشجویانی است که به دست به فریبکاری و دستبرد فکری نمیزنند! در ایران آمار روشنی وجود ندارد که بتوانیم وضع خود را با دیگر کشورها مقایسه تطبیقی کنیم، اما در سالهای گذشته رشد سرطانی فروش پایاننامههای دانشگاهی بیش از همه ذهن جامعه را به خود مشغول کرده و حتی «سایهنویسی دانشگاهی» را نوعی «تنفروشی علمی» دانستهاند. بهجای اینکه پایاننامههای مقاطع عالی شامل «اجتهاد علمی» باشند، در اکثر موارد جز به «انتحار علمی» راهی نمیبرند و این یک خطر پنهان بزرگ است که نباید از آن غافل ماند. درست یا غلط، امروزه نزد بسیاری «دانشگاه» بهمثابه یک «شَر» ناگزیر و ناگریز دانسته میشود که باید به هر طریق از آن خلاص شد.
البته نباید پنداشت که کتابسازی یا مقالهسازی فقط در میان دانشجویانی رواج دارد که به فکر دفاع از پایاننامه و خلاصی از شَر دانشگاه هستند، یا تنها در میان چهرههای مشهوری رخ میدهد که منافع علمی و سیاسی آنها به هم آمیخته است. «انتحال» در میان استادان ممتازی که پرنسیوهای آکادمیک بینالمللی نیز دارند، پدیدهای شایع است که از قضا علوم انسانی و علوم پایه نیز نمیشناسد. در 5 سال گذشته، هم استادان رشتههای مکانیک، عمران، ریاضی و شیمی در 4 دانشگاه معتبر کشور متهم به «کپیبرداری کلمه به کلمه از مقالهای دیگر» شدهاند و یک سال پیش هم 2 استاد مشهور گروه فلسفه دانشگاههای تهران و علامه طباطبایی به اتهام مقالهسازی رسوا شدند. مقاله یکی از آنها «تقریباً رونوشت واژه به واژهای از مقاله اندرو کارپنتر» اعلام شد که «انتشارات راتلج آن را ضمن مجموعهای از مقالات منتشر کرده بود.» برخی منتقدان بخشی از گناه این تقلبهای علمی را به گردن «ساختار فرمالیسم علمی» در ایران میاندازند و معتقدند غلبه شکلگرایی بر تولیدات دانشگاهی، شاخصهای ناکارآمد ارزیابی استادان و سیکل معیوب ارتقای شغلی زمینهساز بهرهکشی از دانشجویان، انتحال و کتابسازی است. ما در فرمالیسمی زندگی میکنیم که در آن «رزومهسازی» همنیاز کتابسازی و مقالهسازی است و نظام علمی ما بیش از آنکه به «فاعل انسانی» و «کیفیت فعل» او اهمیت دهد، به رزومههای فربه و بیوگرافیهای کاغذی دل بسته است؛ ساختاری که نه نویسندگان و نه کتابها ارزش افزودهای تولید نمیکنند.
در نتیجه، هیچگاه پژوهش به «فرهنگ» و «صنعت» تبدیل نمیشود و اتفاقهای تازه و ساختارشکن، دیر به دیر رخ میدهد. هرچند چنین سیستمی دانشجو و استاد را به تقلب میکشد، اما گناه اصلی بر گردن کسانی است که به چنین فرمالیسمی تن میدهند و بیآنکه در راه اصلاح و تقویت بنیهاش بکوشند، خود را صرفاً شریک رذایل آن میکنند. وانگهی، این نوع شکلگرایی به «مرگ کیفیت» میانجامد و برای همین، وقتی خبر از «بحران مطالعه» در میان دانشگاهیان و روشنفکران میدهند، چندان عجیب نیست. بحران مطالعه به «بحران منابع» و رکود در محتوا میانجامد و این بحران وقتی به سطح نویسندگان حرفهای میرسد، خود را با مخربترین صورتش نشان میدهد.
با این همه، شایعترین نوع «کتابسازی» در ایران را میتوان میان روشنفکران نحلههای فکری راست و چپ دید: آنان که با نگاهی فرمالیستیِ شیک و مدرن، «آکادمیهای موازی» راه میاندازند یا میخواهند از نهادهای دولتی و غیردولتیای که در ازای انجام پروژههای سفارشی به کتابسازان پاداش میدهند، پولی بگیرند. این تیپ روشنفکران، با تعریف کردن چند پروژه پژوهشی، قراردادهای چندین میلیونی میبندند و در آخر هم حاصلِ «سایهنویسی» از آثار خود یا دیگران را بهعنوان تالیفات جدید و با تیترهای شیک مانند «درسگفتار» روانه بازار کتاب میکنند و مدعی ساخت برندهای جدید علمی نیز هستند! 26 آبان 1382، دکتر حسین بشیریه با وزارت کشور دولت اصلاحات قرارداد بست تا در ازای دریافت 25 میلیون تومان سرفصلهای «گذار به دموکراسی» و «دموکراتیزاسیون» را تدوین کند، اما حاصل کار چیزی جز «سایهنویسی» از روی آثار ساموئل هانتینگتون و جرج کِنان نبود، چنانکه در موارد متعدد بشیریه نظریههای سال 1948 کنان را پس از گذشت 6 دهه و در سال 2004 کپیبرداری کرده بود.
چنین نوع انتحالی را در آکادمیهایی مانند «پرسش» به شکلی کاملاً روشنفکرانه بهعنوان امری مباح رواج میدهند و برخی مدرسان آن با ترجمه و سایهنویسی از آثار علمای متاخر غربی (از لیبرالیست تا سوسیالیست) خود را بهجای اندیشمندان اصیل و مولفان ماهر جا میزنند. عدهای دیگر، با تغییرات جزئی در محتوا و دگرگونی فرم فیزیکال کتابهای قدیمی خود، گویی به فکر پولسازی و بازیافت سرمایهای هستند که تصور میکنند در سالیان پیش از آنها دریغ شده است. از این رو، این بازیافت اقتصادی به یک بازیافت محتوایی تبدیل میشود، چنانکه از یک محتوای ثابت و قدیمی و تکراری، آثار جدید با فرمهای تازه تولید میکنند تا هم بر شمار تالیفات خود بیفزایند و هم یک کتاب را به چند ناشر بفروشند. این کتابسازان هرچند از طایفه روشنفکران ضدغرب باشند، اما قربانی فرهنگ لیبرالیِ تولید انبوه کالاهای نازل فرهنگیاند و مصداق این سخن مولانا که «مُردة خود را رها کردست او/ مُردة دیگری را جوید روفو!»
عجیبتر اینکه اغلب روسای دولتها خواسته یا ناخواسته به آفتِ انتحال دچار شدهاند.
پرسش اصلی این است که چرا علیرغم برخورداری حاکمیت از مخزن اسلام ناب انقلابی، سران دولتهای ما بهجای رجوع به اندیشههای اصیل، تمایل به سایهنویسی از نویسندگان بدیل داشتهاند؟ آقای خاتمی تئوری گفتوگوی تمدنها را از داریوش شایگان وام گرفت، اما کسی فریاد نزد که این یک سایهنویسی و انتحال آشکار است، چون منتحَل (کسی که دستبرد خورده بود) اعتراضی نداشت و بلکه از این «نفوذِ در سایه» خرسند بود. (اینجا انتحال کننده و منتحل هر دو به وقوع جرم رضایت دادند.) مشاوران آقای خاتمی دستکم با سه واسطه از میان شارحان و مترجمان به آرای متفکرانی مثل جان لاک در باب جامعه مدنی میرسیدند و در خوشبینانهترین حالت، ایشان چهارمین نفری بود که آنها را بدون ارجاع به منبع تکرار و به قول خود «ایرانیزه» میکرد. آقای احمدینژاد سایهنویسِ آقای مشایی بهشمار میرفت و وقتی پا در حوزه اندیشه و فرهنگ میگذاشت، نعل به نعل حرفهای او را تکرار میکرد؛ فارغ از اینکه خود آقای مشایی سایهنویس مورخان باستانگرا بود و آنان هم سایهنویس ریچارد فرای بودند و ایده «مکتب ایرانی» را کپیبرداری کلمه به کلمه کردند؛ ایدهای که رئیس دولت با جد و جهد فراوان میخواست آن را به تئوری غالبِ دولت بدل کند و نتوانست.
به همین نسبت، آقای روحانی سایهنویسِ آقای سریعالقلم و شیفته مدل لیبرالی توسعهگرایی اوست، فارغ از اینکه دکتر سریعالقلم خود از محافظهکاران راستگرای لیبرال در آمریکا تقلید میکند و آن را پنهان نیز نمیسازد. بنابراین، ما با دولتهایی سروکار داشتهایم که حتی سایهنویسان چندان خوب و کاربلدی هم به حساب نمیآیند و دستکم با سه چهار واسطه، سایهنویسی یا انتحال میکنند. عالیجنابان نه تنها با نسخههای تئوریک دیگران سخنرانی میکنند، بلکه کتابهای شکیل و قطور به نام آنان طبع و پخش میشود؛ گویی با یک نویسنده تمام وقت طرف هستید که تمام عمرش را صرف نوشتن کرده است.
وجود این روحیه و رویه، کار حاکمیت را برای مبارزه با کتابسازی و انتحال بسیار دشوار میکند و برای همین، گرچه رهبر فرزانه انقلاب، عقلای قوم و روشنفکران مسئول هر از گاهی به ما هشدار میدهند و حتی میگویند «کتابسازی امروز، کتابسوزی دیروز است» اما همچنان در بر همان پاشنه میچرخد و چیزی تغییر نمیکند. ما وارث گنجهای ادیبان، حکیمان، فلیسوفان و اندیشمندانی هستیم که تاریخ را شگفتزده کردهاند و اکنون در برابر این خطر مهلک مسئولیم. ما چشمانداز 1404 را پیش روی خود داریم و مسئولیم که با اُفت کیفیت علم و پژوهش و بحران مطالعه مبارزه کنیم تا مخاطبانمان بیانگیزه نشوند و با خواندن متون خوب، روحشان به رقص درآید.
کتاب «سرمایه نمادین» یک جامعه است که به آن تشخص و شخصیت میدهد و برای نویسندگان اصیل چنانکه ایتالو کالوینو میگوید «نوشتن» معرف عملی است که زیر وزن آن خرد میشوند، اما «کتابسازی» و «سایهنویسی» و «انتحال» فقط مروج «دانش ناقص» است و به جای تولید ارزش افزوده علمی، سرمایهها را خرد میکند. ما از ابتدا بر این باور بودهایم که «دانشِ ناقص، خطرناک است» و از این باور دست نمیکشیم. «کمپینِ ضدکتابسازی» در مجله یک مچگیری ژورنالیستی نیست، بلکه برپایه یک برنامه مشارکتی و کار تعاملی میان مجله و خوانندگان پیش میرود که جزئیات آن از طریق سایت Asreandisheh.ir اعلام میشود. این کار کوچکی است که به سهم خود باید برای مخاطبانمان انجام دهیم و مسئولیتهای خود را در برابر چنین پدیدههایی بپذیریم. برای همین، «عصر اندیشه» از شماره آینده ضمن معرفی «کتابسازان» در هر جریان و گروهی به آنان نشان «قلم سیاه» میدهد و از مولفان و مصنفان اصیل نیز با اهدای «قلم زرین» تجلیل میکند.
انتهای پیام/