فیلمسازی درباره مهاجرین افغانستانی، ادامه سالهای کار جهادی است
یک فیلمساز و مستندساز ایرانی، فیلمی درباره موانع تحصیل کودکان افغانستانی ساخته است. «صادره» محصول جدید موج توجه رسانهای به مهاجرین افغانستانی است.
خبرگزاری تسنیم: موج توجه رسانهای به مهاجرین افغانستانی ساکن ایران ادامه دارد.مساله مهاجرین افغانستانی، سرانجام در رسانههای ایرانی؛ از پشت لایههای محافظهکاری و سکوت درآمده است؛ آنها در پرببیندهترین برنامههای تلویزیونی صاحب سهم شدهاند، کوچکترین اتفاق ناملایمی درباره آنها با واکنشهای شدید رسانهای مواجه میشود و موجی از فیلمهای مستند وداستانی و سریال درباره آنها در حال ساخت است.
جدیدترین محصول سینمای ایران درباره مهاجرین افغانستانی فیلمی است به نام «صادره» که یک جوان فیلمساز ایرانی به نام امیرصادقی آن را ساخته است و درباره مساله تمام این سالهای حضور مهاجرین افغانستانی در ایران است: تحصیل کودکان افغانستانی
امیر صادقی، کارگردان فیلم «صادره» یک جهادیگر باسابقه است؛ سالهای سال زندگیاش را وقف کمکرسانی به مناطق محروم؛ مستضعفان و مناطق کمتر توجهشده حاشیهای گذاشته است و حالا به این نتیجه رسیده است که باید مساله تحصیل مهاجرین افغانستانی را از زیر به سطح توجه رسانهای بکشاند.
بازیگران اصلی این دو فیلم محمد میرزایی و شکیلا عالمی، دو استاد برجسته خط و تذهیب هستند که یکی از افتخارات بزرگ جامعه مهاجر را به وجود آوردهاند.
با صادقی و دو بازیگر اصلی «صادره» درباره فیلمش صحبت کردیم و اینکه چه طور از کار جهادی به فیلمسازی برای مهاجرین افغانستانی رسیده است و او گفت که تفاوتی ندارد این در ادامه همان مسیر است.
گفتگوی تفصیلی با میرزایی و عالمی درباره حضورشان در افغانستان و مسیری که طی کردهاند در روزهای آینده منتشر میشود.
تسنیم: آقای صادقی، شما سالهای سال سابقه کار جهادی در مناطق محروم دارید. خیلی از کسانی که عمرشان را در راه اردوهای جهادی گذاشتهاند، شما را به خوبی میشناسند و حالا شما دست به ساختن فیلمی برای مهاجرین افغانستانی زدهاید. فیلمی که ظاهرا به مساله تحصیل کودکان افغانستانی میپردازد و این حق طبیعی و مسلم این بچهها را دوباره به همهمان یادآور میشود. این مسیر شما از سالها کار جهادی تا ساخت یک فیلم داستانی برای مهاجرین افغانستانی برای من بسیار جالب بود.از همین روند شروع کنیم. چه اتفاقی افتاد که گذر شما به مهاجرین شریف افغانستانی افتاد؟
صادقی: فعالیت من هم در سینما و هم در کار جهادی به دبیرستانی باز میگردد که در آن درس می خواندم. آنجا جو فرهنگ ایثار و شهادت بسیار رایج بود. مدیر مدرسه ما جزء اولین کسان و اصطلاحا جزء سردمدارانی بود که بعد از انقلاب وارد کار جهادی شدند. آن روزها را خوب یادم میآید.زیاد به اردوی راهیان نور میرفتیم و زیاد میشنیدیم که میگفتند چمران چنین بود، همت چنان بود. دائم از فعل «بود» استفاده می کردیم و من از همان دوران زیاد به این فکر میکردم که «بود»ها را خوب بلدیم اما بعدش چه شد؟ همین مدیرمان میگفت زمان جنگ وقتی در صف نان میایستادیم، زنان و مادران میگفتند: اشکالی ندارد، جنگ تمام میشود و بچه های ما باز میگردند و مشکلات را حل میکنند.اما واقعا چه اتفاقی افتاد؟ متاسفانه کارهای جهادی خیلی دیر و کم رنگ آن هم به صورت خودجوش پا گرفت. آنچنان که جنگ سازماندهی شده بود کارهای جهادی سازماندهی نشد و حتی به این سمت رفت که وزارت خانه ای که به نام جهاد سازندگی تشکیل شده بود منحل و تبدیل به وزارت کشاورزی شد.
و شرایطی به وجود آمد که کسانی که داوطلبانه از عمر و زندگی و مالش میگذرند و میخواهند کار جهادی بکنند هم نمی دانند کدام طرف بروند.خودجوش و انفرادی کار میکنند، بدون سازماندهی و نتیجه این میشود که اصلا به چشم نمی آید. البته چون اخلاص زیادی در آن است، ثمره آن هم زیاد است، اما شایسته این همه تلاشی که میکنند نیست.
در خلال این فعالیتهای جهادی، چند سال پیش، به مدرسهای در شهرری رسیدیم که ویژه بچههای افغانستانی بود. کار بازسازی مدرسه را گروه ما به عهده گرفته بود و آنجا بود که تازه متوجه شدیم که برخی از کودکان افغانستانی در این شرایط خاص درس میخوانند.بعد هم پای ما به مدرسه ای دیگر برای بچههای افغانستانی در پاسگاه نعمتآباد و منطقه دولتخواه باز شد. در آن مدرسه فرصتی فراهم شد که تصمیم گرفتم که در آن مدرسه به بچههای افغانستانی درس دهم. این را هم در ادامه همان کار جهادی میدیدم و برایم فرقی نداشت. در مدتی که آنجا درس می دادم با خودم می گفتم این بحث تحصیل کودکان مهاجر مانند یک بغض و فریاد در گلوماندهای است که روزی باید گفته بشود.
حالا این را بگذارید کنار وضعیتی که رسانههای ایرانی و سینمای ایران در بازنمایی از مهاجرین افغانستانی به وجود آورده بودند. متاسفانه اکثر فیلم هایی که در مورد افغانستان در کشور ما ساخته شده بود تصویر بدی از افغانستان ارائه میکرد. به نظر من بهترین فیلمی که از افغانستان ساخته شده بود فیلم «باران» به کارگردانی اقای مجیدی بود که حتی در آن هم یک عشق نافرجام را نشان میداد و می گفت ایرانی و افغانستانی به هم نمیرسند. این تازه بهترینش بود. یعنی علاوه بر اینکه دائما به آنها اتهام دزدی، فساد، جرم و جنایت زده میشد، حتی عشق آنها هم همیشه نافرجام بود.حتی در «چند متر مکعب عشق» هم ماجرا خیلی خیلی تلخ بود. می خواهم بگویم که رسانه این تاثیر را گذاشته بود.در تلویزیون هم همینطور بود.سریالی به نام «چهارخونه» پخش می شد که خیلی بد بود و افغانستانیها را به تمسخر گرفته بود. تازگیها دارد اتفاقات خوبی میافتد. نمیدانم دیدید یا نه، در برنامه «خندوانه» یک گروه موسیقی افغانی آورده بودند و چه موسیقی اصیلی بود و انسان چه قدر لذت می برد.این ابعاد فرهنگی افغانستانیها سالها نادیده گرفته شده بود.
این وسط، وقتی ماجرا به بحث تحصیل مهاجرین افغانستانی میرسید، دیگر خیلی تلخ و غمبار میشد. من معتقدم که همه این اتفاقاتی که دارد می افتد، همه این مرزبندی ها و خطهایی که برای ما کشیدند و ما را جدا کردند و فرهنگ زبان ما را خرد کردند مخصوصا اتفاقی که به اسم دین می افتد به خاطر جهل و ندانستن ما است.همین «داعش» برای چه به وجود آمده است.
ما در این فیلم یک تابلویی تهیه کردیم و زده بودیم به دیوار مدرسه: «درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیرآوری چرخ نیلوفری را». کل حرف فیلم همین است. متاسفانه بحث آموزش ندیدن بچه ها خیلی دارد آسیب می زند. این بچه ها واقعا به سختی درس می خوانند و این حرکتهای جالب برای آموزش آنها، راهاندازی این مدارس خودگردان؛ خیلی اقدامات بزرگی است.آن وقت ما اسم این مدارس را هم غیرقانونی میگذارم. من نمی فهمم مدرسه غیرقانونی چه معنایی می دهد، مگر می شود کسی درس بخواند اما غیرقانونی باشد. حالا یک نفر می اید بنگاه اقتصادی راه می اندازند و می گویند غیر قانونی است چون دارد سود مالی می برد، درست. اما درس خواندن مگر می شود غیر قانونی باشد؟ در قران اولین آیه ای که نازل شد «بخوان به نام پروردگارت» بود ،من اگر بخواهم بخوانم باید خواندن بلد باشم. وقتی می گوییم مدرسه غیرقانونی یعنی اینکه مانع « اقرا بسم ربک الذی خلق» میشویم. من هرچه فکر می کنم معنای درس خواندن غیر قانونی را نمی فهمم.
من برای انتخاب بازیگر، از چند دختربچه افغانستانی تست گرفتم. از آنها سوالانی پرسیدم و از جوابهای آنها حیرت کردم. پرمغزترین جواب ها را فاطمه، دختر بازیگر فیلم داد. یک دختر 12 ساله اینقدر عمیق فکر می کند و به او می گویند تو برای فکر کردن منع قانونی داری. این شایسته نظام جمهوری اسلامی نیست.کلیت این نظام هم این را نمیگوید، اما در پایین دستها و در مدیریت اجرایی این اتفاقها رخ میدهد.نفر اول مملکت میگوید حتی غیرقانونیها هم درست بخوانند. اما یک پایین دستی میآید و جلوگیری میکند. این دستور تا بخواهد به پایین دست برسد آنها کار خودشان را کرده اند.
تسنیم: تازه جالب است که بشنوید، این دستور چند سال پیش هم صادر شده بود وامسال با رسانهای شدنش همین پایین دستیها به جوش و خروش افتادهاند.
چه جالب، من فکر می کردم که چندماه پیش که این اتفاق افتاد. این اتفاق هم اتفاقا به بحثمان مربوط است. اینکه رسانه چگونه میتواند در وضعیت مهاجرین افغانستانی تاثیر بگذارد و سینما به عنوان یکی از ماندگارترین رسانه ها به نظرم به شدت موثرتر است. یعنی یک خبر تاثیرش کوتاه مدت است اما روی یک فیلم می شود سالها بحث کرد و حرف زد.
تسنیم:درست است، ایده فیلم را توضیح دادید که از کجا آمد، چه روندی را طی کرد تا جلوی دوربین بیاید؟
همانطور که گفتم ایده فیلم از مدرسه شکل گرفت. من احساس کردم باید حرف این بچه ها جایی گفته بشود. اولین اسمی که به ذهنم رسید اکابر بود. من دانش آموزی را وارد داستان کردم که دوست داشت وارد دنیای بزرگ ها بشود، عکس هنرپیشه و فوتبالیستهای خارجی را به در و دیوار میزد و بعد بر سر اتفاقی وارد مدرسه افغانستانیها میشد. از اینجا داستان یک خطی شکل گرفت و آرام هرچه جلوتر می رفتیم فیلمنامه بیشتر شکل می گرفت اما خط اصلی آن همان مدرسه بود.
تسنیم: در ایده که کسی شریک نبود؟
قصه را خودم نوشتم. همه اینها هم مستند بود. من وام گرفتم از مدیر یک مدرسه خودگردان که یک خانم افغانستانی بود و الان چند سالی است که در منطقهای از تهران به شدت فعال است و برای بچهها زحمت میکشد. البته من بخشهایی را هم اضافه کردم و مثلا نشان دادم که مدیر فرزند یک شهید افغانستانی است. خواستم برخی چیزها بیشتر گفته بشود که در این قصه کوتاه گفته نشد اما در یک فیلم بلند که سه اپیزود است گفته می شود. می خواستیم بگوییم که چه قدر از مردم افغانستانی در جنگ ایران و عراق حضور داشتند و حدود 3000 شهید و جانباز داده اند و چگونه امروز هیچ صحبتی از آنها نیست. به این ترتیب قصه شکل گرفت ابتدا می خواستم از بازیگران حرفه ای استفاده کنم اما بعد احساس کردم بازیگران باید بومی باشند. به دنبال یک خانواده فرهیخته بودم تا فرهیختگی خانواده را نشان بدهیم چون یک لفظ مرکب به نام کارگر افغانی در رسانهها و افکار عمومی ایجاد شده است که به نظرم کامل نیست و همه واقعیت مهاجرین را نشان نمیدهد و من می خواستم این لفظ مرکب را از اذهان پاک کنم و بگویم ما پزشک و مهندس و دانشجو و فرهیخته افغانستانی کم نداریم. زیاد جستجو کردم و چند باری تغییر کرد تا سرانجام به خانواده عالم و فرهیخته میرزایی رسیدم. خوب یادم میآید که وقتی به راهروی محل کارگاه هنری آقای میرزائی آمدم یک حمد خواندم و گفتم ان شاالله چیزی که می خواهم بشود.ما تا چند ماه کلاس بازیگری داشتیم. شرایط سختی هم آن زمان بود.
فیلمنامه از ابتدا یک فیلمنامه بلند با سه قصه بود. در مورد یک معلم، یک نوجوان ترک و یک نوجوان افغانستانی. من این فیلمنامه را سه بار نوشتم. و در نهایت به این نتیجه رسیدم که سه اپیزودی کنم و هرکدام را با قصه کوتاه تری که به هم ربط داشتند کار کنم.یکی از قصه ها را امروز کار کردهایم که اپیزود سوم ما است. اپیزود سوم ما قصه این خانم معلم است که با همسرش درگیری دارند. پلیس مدرسه را می بنندند و قصه اول و دوم ما هم نوجوان ترک و افغانستانی است.
تسنیم: تیم سازنده کار ایرانی هستند یا افغانستان؟
من سعی کردم تا آنجا که می شود از دوستان افغانستانی استفاده کنم. بازیگران، عکاس ما خانم حسینی، گریم و صحنه هم افغانستانی بودند . نیمی از تیم ایرانی و نیمی هم افغانستانی بودند.
تسنیم: خانم عالمی، شما چگونه با این پروژه آشنا شدید؟
قبل از اینکه همدیگر را ببینیم، ایشان فیلمنامه را برای من ایمیل کرده بودند. وقتی خواندم به همسرم که هنوز قرار نبود در فیلم بازی کنند گفتم یکی از خوبی های فیلم این است که در آن افغانستانی ها مسخره نشدند. پیش از این هر فیلمی دیده بودیم؛ افغانستانیها نقش خاکستری و سوم و پایین داشتند اما در اینجا افغانستانی هم نقش اول بود و هم اینکه شخصیت خیلی خوبی داشت و چهره خوب و تحصیلکرده ای داشتند و افرادی بودند که برای همنوعان خود دلشان می سوخت. شخصیت زن فیلم به شخصیت خودم هم نزدیک بود چون من خودم نسبت به بچه های افغانستان همین حس را دارم. البته در حین تمرین یک بیماری کوچک برایم پیش آمد به طوری که دوماهی که تمرین می کردیم برایم خیلی سخت بود.
تسنیم:و چه طور به آقای میرزایی رسیدید؟
صادقی: شخصیت خود آقای میرزایی ما را به خود جذب کرد. ایشان صادق هستند به طوری که انسان سختی را در کنار ایشان احساس نمی کند.
عالمی: ما طرز فکری نسبت به سینما و پشت صحنه سینما داشتیم که خیلی جالب نبود، اما با گفتگو و رفت آمد با ایشان طرز فکر ما نسبت به سینما و چیزهایی که گفته می شد تغییر کرد. ما بیشتر جذب شخصیت ایشان شده بودیم. همانطور که گفتم به خاطر مریضیم رفت و آمد برایم سخت بود و بیشتر این دوستی بین ما بود که موجب شد دوام بیاوریم.
میرزایی: اولین چیزی که من ر اجذب خود کرد شخصیت ایشان و طرز تفکرشان نسبت به مدارس افغانستانی ها بود. حسن نیت ایشان نسبت به این مسئله ما را کوک کرد تا بخواهیم کار کنیم. سهیم شدن در این کار اصلا برای مشهور شدن نبود و این کار بازیگری ما احتمالا ادامه نداشته باشد، اما ما به این فکر می کردیم که وقتی یک دوست ایرانی ما چنین دغدغه ای دارد درست نیست که ما در صحنه نباشیم. وقتی طرز تفکر و شخصیت ایشان را از نزدیک دیدم هم خدا را شکر کردم از اینکه چنین دوستی دارم و آدم هایی در این عالم هستند که درست می اندیشند و به مسائل خداگونه نگاه می کنند.
عالمی: من خودم به عنوان یک افغانستانی از وجود چنین مدرسه هایی اطلاع نداشتم. خانم خاوری را می شناختم و می دانستم که درس می دهد اما فکر می کردم در شرایطی مثل خودم درس می دهد. وقتی به آن مدرسه رفتم و علی سجاد را دیدم و آن بچه ها را دیدم با خودم گفتم چرا ما اصلا هیچ کاری برای این بچه ها نکردیم. نکته مثبت این ماجرا این بود که ما را با چنین مدارسی آشنا کرد. من فکر نمی کردم که بچه هایی هستند که ایگونه باشند مثلا علی سجاد کفشش کف نداشت و بعدا وقتی عکس او را دیدم متوجه شدم با وجود اینکه کفش ندارد دوست داشت به مدرسه بیاید و هزینه درس خواندنش را بدهد. اتفاقا او خیلی هم تیز هوش بود. در جریان فیلمبرداری هم نسبت به بچه های دیگر راحت تر ارتباط برقرار می کرد و آن بخش هایی که می دوید و من را بغل می کرد را هیچ کس به او یاد نداده بود و ناخودآگاه این کار را می کرد.
تسنیم:آقای صادقی، شمادست روی موضوعی گذاشتید که حساسیتهای زیادی در آن در ایران وجود دارد. معمولا رسانهای نمیشود و کسی از آن صحبت نمیکند...
متاسفانه در کشور ما روی خیلی چیزها هستند و من نمی فهمم برای چه این حساسیت وجود دارد. و اگر این حساسیت وجود دارد برای چه منع رسانه ای دارد؟ وقتی پلیس وظیفه اش بستن این نوع مدرسهها است، حتما این اعتقاد وجود دارد که کار درستی است، پس چرا بعد از بستن مدارس می گوید ما این کار را نمی کنیم. اگر هم اشتباه است که پس چرا انجام میشود؟ چند وقتی است که غم بزرگی در دل من وجود دارد. من مدتی پیش تدیون فیلمی را انجام می دادم که در رابطه با یک شهید افغانستانی «فاطمیون» در سوریه. من حالم بد می شود وقتی میدانم که این همه شهید افغانستانی چه در جنگ ایران و عراق و چه در جنگ سوریه وجود داشتند و تمتم موجودیت خود را به خاطر اسلام و سرزمینهای اسلامی که ما هم جزئی از آن هستیم به خطر انداختند و آن وقت نام و یادی از آنها در رسانهها نیست. من فیلم را که تدوین میکردم میدیدم که مادری که فرزندش شهید شده بود بالای سرش ایستاده بود و انگار اتفاقی نیافتاده و پسرش داماد شده است و این مادر بود که دیگران را دلداری می داد.
ای کاش یک زلزله بیاید و این مرزها را بردارد.اینها تناقضاتی است که ما داریم، امروز به بلخی، به مولوی، به سنایی غزنویی به همه اینها افتخار میکنیم و بعد آدمهایی که آنجا ساکن هستند، همشهریهای آنها را قبول ندارید؟این چیزی به جز جهل و بی سوادی نیست. برای خودمان در ایران هم همینطور. لر و کرد و ترک و..
من میگویم، اصلا فرض کنید ما همفرهنگ و همزبان و همدین هم نباشیم، بالاخره انسان که هستیم.بحث فیلم ما کاملا انسانی است و من منع قانونی و رسانه ای را در این بحث نمی فهمم و اهانتی هم در این فیلم به جایی و کسی نکردم. معلم در این فیلم می گوید واقعا درس خواندن چند دانش آموز امنیت کشور شما را به هم می زند؟ چرا به این فکر نمیکنید که اگر این بچه ها درس بخوانند و فردا روز وارد کشور خودش بشود به عنوان یک سفیر فرهنگی جمهوری اسلامی شناخته می شوند و اتفاقا امنیت شما را تامین میکنند.این بچه می گوید من پیش اساتید ایرانی درس خواندم. فاطمه می توان نقاشی بکشد و نمایشگاهی برگزار کند و بگوید نمایشگاه مشترک ایران و افغانستان.یا یک فیلمی ساخته بشود که محصول مشترک ایران و افغانستان باشد.همین حالا هم همین اتفاق رخ داده است. یعنی یک تهیه کننده و کارگردان بزرگ سینمایی آمده است و به اسکار هم فرستاده شده است. امروز بچه هایی که از امریکا و کانادا به افغانستان برمی گردند دکتر و مهندس هستند اما افغانستانی هایی که از ایران باز می گردند فقط کارگر هستند. چگونه میخواهم انقلابمان را با این وضع صادر کنیم؟ در اینجور موارد منع رسانه ای اصلا معنایی ندارد. حداقل کاری که میتوانیم برای شهدای افغانستانی انجام دهیم این است که برایش بزرگداشت بگیریم و معرفیاش کنیم
میرزایی: این سه هزار شهیدی که به جنگ تحمیلی رفتند به ندای یک فقیه و رهبر مانند امام بوده است که وقتی حرفی می زد ردخور نداشت در بین مسلمانان. خود من چند نفر از نزدیکانم در جنگ بودند. این ها اصلا به جنگ ایران و عراق توجه نداشتند بلکه چون فرمان امام بود به جنگ رفتند.عاشقانه خود را، بدون هیچ توقعی به دل جنگ زدند و شهید شدند.
تسنیم: آقای صادقی، گفتند که یک اپیزود از سه اپیزود فیلم را بیشتر نساختهاید.باقی فیلم را نمی سازید؟
مشکل تهیهکننده و منابع مالی ساخت فیلم است. من فیلم را برای جشنواره گذاشتم. قصدم این است دو اپیزود دیگر را که قصه های زیبایی هم دارد بسازم. دو اپیزود دیگر به جنگ افغانستان می پردازد.
اگر سرمایه گذار از افغانستانی پیدا بشود خیلی بهتر است. من وقتی در روستا هم کار جهادی انجام بدهم اعتقادم این است که خود مردم روستا باید بیایند وسط و خودشان کارگری کنند و زحمت بکشند.در این مورد هم همینطور، افغانستانیها باید احساس کنند این اتفاقی که می افتد برای آنهاست. آقای محمودی تهیهکننده «چند متر مکعب عشق» میگفت وقتی به افغانستان رفتم یک نفر از وزارت فرهنگ یا ادارههای فرهنگی افغانستان بیاید و فیلم من را ببینید. ساخت ادامه فیلم هزینه زیادی هم ندارد. ما کار را به صورت جهادی جلو بردیم و این کار هم تهیهشده در گروه جهادی مرات بود.
تسنیم: حرفی در رابطه با فیلم مانده است؟
یکی دو نکته من بگویم.نمادهای زیادی در فیلم وجود دارد که مثل یک تذهیبکار به آن دقت شده است. آن پوستر و آن نوشته «درخت تو گر بار دانش بگیرد خودش» یک کتاب است. نقشه افغانستان را ما کشیدیم و به دیوار لوکیشن زدیم و در مرزهای آن علامت (+) وجود دارد. یعنی این مرزها برداشته بشود و ما همه به علاوه هم بشویم.
اما نکته دیگری که دوست دارم حتما در این گفتگو به آن اشاره کنم.در فیلم صحنهای هست که خیلی برای من مهم است. زمانی که معلم می خواهد بچه ها را صبح زود بیاورد و از دیوار رد کند، سرکی به مدرسه میکشد و این چیزی که از کودکی در ذهن ما فرو کرده اند را میبیند. یک نفر می گوید دستها بچه ها هم می گویند بالا، سرها، پایین، دهن ها بسته. سکوت مطلق ایجاد می شود و این ماجرایی هم هست که هر روز تکرار میشود. این در ذهن ما رفته است و به شدت ریشه دوانده است. راننده اتوبوس تند می رود همه ساکت هستند و یک نفر اعتراض نمی کند . همه می دانند ممکن است تصادف بشود و بمیرند اما همه دهن ها بسته و سکوت مطلق است. نمونه میخواهید؟ رهبر انقلاب به قول شما 5 سال است یک حکمی را داده است اما هیچ کس آن را عملی نمی کند و هیچ کس نمیآیید بگوید که بابا این حکم روی زمین مانده است.سکوت مطلق است و سرها همه پایین.
همه اینها از مدارس شروع میشود.خیلی جالب است که مثلا نظم را می خواهند یاد بدهد ماموری در راهرو می گذارند که به بچهها بگوید از این طرف نرو یا از این طرف برو. حال اگر از این طرف برود قرار است چه اتفاقی بیافتد؟ در مقابل وقتی زنگ می خورد انگار بمب منفجر می شود. چگونه است که برای کلاس رفتن باید نظم داشت اما برای بیرون امدن انگونه نیست. مدرسه را تبدیل به پادگان کرده اند. از بچگی به ما گفته اند سرها پایین، دهان بسته، سکوت وقتی این بچه وارد جامعه می شود بی تفاوت می گذرد و سکوت می کند. در مترو می بینند دارند دست در جیب یک نفر می کنند اما حرفی نمی زنند و می گویند به ما ربطی ندارد و این قصه غمانگیزی است....
انتهای پیام/