از لج دوستم شاعر شدم
سجاد سامانی متولد 14 دی 1371 در تهران است. در دوران دبیرستان ریاضی و فیزیک خوانده اما برای پیش دانشگاهی تصمیم می گیرد به علوم انسانی تغییر رشته بدهد تا جدی تر وارد دنیای ادبیات شود. ورودش به دنیای شعر به دوران راهنمایی برمی گردد زمانی که تحت تاثیر یکی از دوستانش هوس شعر گفتن می کند: « از همان دوران سعی می کردم شعرها و آرایه ها را خوب یاد بگیرم. یک روز یکی از دوستانم شعرهایی به زبان محاوره نوشته بود که بچه ها در مدرسه خیلی تحویلش گرفتند. وقتی شعرهایش را نگاه کردم دیدم این ها که چیز عجیب و غریبی نیست که آدم نتواند انجام بدهد. من هم یک دفتر برداشتم و سعی کردم روی ریتم از همان شعرها بنویسم. بعد هم آمدم مدرسه خواندم و بچه ها بسیار استقبال کردند. بعد از این اتفاق شعرهای همکلاسیم دیگر دیده نشد و همه نگاهها به سمت من آمد. کم کم این شبه ترانه ها وارد حوزه طنز و شوخی با معلم ها هم شد. حتی یکبار به اصرار بچه ها شعر معلم ادبیاتمان را برایش خواندم. با اینکه طنز بود ولی خیلی خوب برخورد کرد و حتی تشویقم کرد. بعد از آن بچه ها هم قول دادند شعرها پیش خودمان بماند و لو ندهند. حتی پدرومادرم هم از این شعرها خبر نداشتند تا اینکه یک روز خواهرم لو داد و آنها شعرهایم را خواندند. یادم می آید که خیلی خوب استقبال کردند و تشویقم کردند که شعر را ادامه بدهم. من پدرم مدرس فلسفه است و مادرم هم زمانی در صداوسیما مشغول به کار بود و همیشه رابطه شان با دنیای شعر خوب بوده است. وقتی وارد دبیرستان شدم کم کم وارد حوزه شعر کلاسیک شدم. اما چون رشته ام ریاضی بود خیلی نمی توانستم برای شعر وقت بگذارم. تا اینکه یک روز یکی از معلم ها کتاب های « دستور زبان عشق» و «گلها همه آفتابگردانند» قیصر امین پور را به من معرفی کرد.»
خودم را از بعضی کلمات محروم کردم
دوران نوجوانی سجاد با خواندن شعرگذشته است و شعرهای اخوان ثالث و فروغ فرخزاد حسابی سر ذوقش می آوردند تا او رفته رفته از پله های شعر بالا برود. « وقتی مطالعاتم بیشتر شد سراغ قدما رفتم. بعد از آن هربار سعدی را باز می کردم حالم را بهتر می کرد و شیفته سعدی شدم. از شعرهای حافظ و صائب حض می کردم. در دانشگاه هم کتابخانه بزرگی داریم که به نظرم استادی که این کتاب ها را جمع آوری کرده، آدم بسیار بزرگی بوده چون آنجا از شاعران گمنام قدیمی کتاب هایی موجود است که جایی آنها را نمی شود پیدا کرد. حالا آنجا زیاد می روم و می نشینم با دقت کتاب شعرها را می خوانم. اما سعدی و حافظ و حتی مولانا قابل قیاس نیستند و سراغ هر مضمونی رفتند طوری شعر گفتند که روی باقی شعرهای قبل و بعد خودشان سایه انداخته است. به قول یکی از دوستان این به بام ادبیات رسیده اند و حتی نردبام را هم انداخته اند. به شاعرهای جوان خواندن شعر سعدی به علت روانی و سادگی و حتی نمک اشعارش خیلی توصیه می شود.»
سجاد می گوید یک گروه شعر در فضای مجازی به همراه دوستان و معلم ادبیات دوران دبیرستانش دارند که شعرهای تازه اش را اول آنجا قرار می دهد تا آنها اولین کسانی باشند که دراین باره اظهارنظر می کنند و ایرادی اگر بود مطرح کنند. سجاد می گوید شعرهای دوران نوجوانی اش بیشتر حدیث نفس بوده است و حتی هنوز هم جرات ورود جدی به شعرهای عاشقانه ندارد. تا الان هم سعی کرده شعرهای عاشقانه اش پاستوریزه باشد: «من هنوز جرات ورود به شعرهای عاشقانه را به طور جدی ندارم. اگر هم رفتم سعی کردم شعرهای عفیف بگویم و حتی خودم را از بسیاری از مضامین و کلمات محروم کرده ام. چون متاسفانه فضای شعر امروز چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ محتوا به ابتذال رفته است. این مضامین و کلمات در شعر بزرگان به جا و درست استفاده می شود اما من سعی کردم فعلا از این فضا فاصله بگیرم.»
او دانشجوی فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق است. وقتی درباره شغل آینده اش می پرسم. می گوید دوست دارد در فضای رسانه فعال شود: «رشته ما مربوط به سیاستگذاری فرهنگی است. من هم دوست دارم در حوزه رسانه و برنامه سازی فعال شوم. به خصوص در حوزه تخصصی خودم شعر، ادبیات و علوم انسانی.»
کاش قیصر امین پور را ازنزدیک می دیدم
بعضی کسانی که با شعرهای سجاد سامانی آشنا هستند این جوان خوش ذوق را ادامه دهنده مسیر شاعرانه «فاضل نظری» در شعر می دانند. برای همین ممکن است بارها شعرهایش با این شاعر مقایسه شود. اما قصه آشنایی سجاد و فاضل نظری بر می گردد به همان جشنواره شعر دانش آموزی که سجاد در آن چهره شد: «سوم دبیرستان که بودم کتاب «گریه های امپراطور» را خواندم و بسیار لذت بردم. بعد از آن هم کتاب « آنها» منتشر شد که علاقه ام را به آقای نظری بیشتر کرد. تا اینکه در جشنواره دانش آموزی «موسم گل» شرکت کردم که یکی از داوران آقای نظری بود. در آن جشنواره شعری داشتم که بیت «هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد/ عاقبت کاری به دستم می دهد نادانی ام» بسیار مورد توجه قرار گرفت و اولین دیدار ما آنجا شکل گرفتم و منم حائز رتبه برتر شدم. به مرور بعضی وقت ها ایشان را می دیدم. اما اینطور نبود که برای هر شعری سراغشان بروم. بیشتر دیدار ها هم به صحبت می گذرد. من شعرهای آقای نظری را بسیار دوست دارم و می پسندم اما خود ایشان به من می گویند که برای شعر سراغ چشمه شعر قدما رفتند. قبل از چاپ کتاب هم شعرها را نزد استاد «ساعد باقری» بردم تا نظر ایشان را جویا شوم و ایشان مشکلات را قبل از چاپ به من بگویند.» سجاد در شاعران گذشته به «سعدی» و در شاعران معاصر به «شهریار» علاقه ویژه ای دارد. وقتی می پرسم دیدن چه کسی می توانست در سالهای نوجوانی هیجان زده اش کند. آرام می گوید آن روزها که کتاب دستور زبان عشق را دستش می گرفته و با ذوق می خوانده خیلی دوست داشت استاد «قیصر امین پور» را از نزدیک ببیند که متاسفانه همان سال فوت کرد.
در نمایشگاه کتاب به امضایم خندیدند
سجاد شاید تنها جوان 22 ساله ای باشد که کتاب شعرش را توانسته چاپ کند. وقتی از این سن کم و محاسن و معایبش هنگام مواجهه با دیگران می پرسم حرفهای جالبی می زند. «هم محاسن دارد. هم معایب. البته محاسنش بیشتر است. اینکه همه می گویند این پسر استعداد دارد و با این سن مرا برای شعرخوانی درجاهای مختلف انتخاب می کنند خوب است. اما وقتی سراغ ناشر می روی می بینی همه کسانی که کتاب چاپ کرده اند بالای 30 سال سن دارند و تو فقط 22 سال داری. خب در این جمع ها ابتدا آدم احساس غریبی می کند. یا اینکه بعضی بزرگان شعر حس می کنند که بیشتر از آنکه حقم بوده به من پرداخته شده است. ولی بازهم می گویم محاسنش بیشتر است.» وقتی از این شاعر جوان می پرسم چه زمانی بیشتر شعرهایش گل می کند با لبخند جواب می دهد: «بیشتر در جاهای خلوت و لحظه هایی که سکوت است بیشتر شعرم می آید. مخصوص شب ها که جان می دهد برای شعر گفتن.» سجاد می گوید معشوق شعرهایش هم خیلی به زمان حال ربطی ندارد و این معشوق خیالی بیشتر قرن هفتمی است. سجاد شعری با مطلع «در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم/ یارای گفتن گلهها نیست، بگذریم» دارد که انگار بیشتر از باقی شعرهایش دوستش دارد.» سجاد یک امضای عجیب و غریب هم دارد که روی کتابی که برای من امضا کرده می بینیم وقتی درباره این امضا می پرسم خاطره جالبی را با خنده تعریف می کند: «روز قبل از نمایشگاه که قرار بود فردایش کتابم بیاید. تمرین می کردم که امضایی برای خودم انتخاب کنم. چون حس می کردم امضایی که دارم خیلی مناسب نیست. وقتی این امضا را انتخاب کردم دوستم گفت خیلی خوب است اما در نمایشگاه وقتی آقای نظری امضا را دید خندید و گفت: «واقعا امضات اینه؟» آنجا هم خیلی مورد استقبال قرار نگرفت.»
دوست دارم حرفهایم را در قالب شعر بگویم
برخی از شعرهای سجاد بارها دست به دست در فضای مجازی چرخیده است. به خصوص همان شعرجشنواره دانش آموزی که سال 90 هم در محضر رهبر انقلاب خواند. سجاد از آن روز خاطره خوشی دارد که با خوشحالی برایمان تعریف می کند: «18 سال بیشتر نداشتم که در محضر رهبر انقلاب شعرخوانی کردم. برنامه که تمام شد مدام با خودم می گفتم کاش بشود مرا صدا کنند و بگویند که جلوتر بروم و ایشان را از نزدیکتر ببینم. همان موقع حضرت آقا اشاره کردند که من جلو بیایم. سرم را چرخاندم گفتم شاید با بغل دستی هایم هستند که بار دیگر تکرار شد که با خود من کار دارند. وقتی جلو رفتم گفتند از کجا آمده ای؟ گفتم از تهران بعد ایشان گفتند که خیلی خوب بود. ولی سعی کن به قله ها نگاه کنی تا به تمام خوبی برسی.» وقتی از آرزوهای سجاد می پرسم مثل خودش شاعرانه است: «آرزویم این است که همیشه به سمت جلو حرکت کنم و حرفی که می خواهم بزنم بتوانم را در قالب شعر بگویم. شاید در برخورد اول شعرهای من تم عاشقانه داشته باشد. اما من سعی می کنم در شعرها، مضامین و یا نکته های مفیدی که در احادیث، نهج البلاغه و یا در اشعار قدما است به کار ببرم. متاسفانه عده ای شعر انقلاب را محدود به شعر سیاسی می دانند. اینطور نیست چون انقلاب صرفا یک اتفاق سیاسی نیست. یک سبک زندگی است. از عرفان تا اخلاق و بسیاری از مضامین دیگر در حوزه انقلاب اسلامی جا می شود.»