آیا روشنفکران به مردم خیانت میکنند؟
خبرگزاری تسنیم:واقعاً چقدر هالو بودند که فکر میکردند امام در قم مینشیند و بعد از این همه زحمت و مرارت، حکومت را به روشنفکران تحویل میدهد. خدا به ملت ایران رحم کرد که انقلاب، «اسلامی» شد.
به گزارش گروه "رسانهها" خبرگزاری تسنیم،یادداشت دکتر پیروز مجتهدزاده، مدیر عامل بنیاد پژوهشی «یوروسویک» لندن، استاد جغرافیای سیاسی و ژئوپولیتیک دانشگاه تهران و مشاور پژوهشی دانشگاه سازمان ملل متحد است.در ماهنامه عصر اندیشه در ادامه میآید.
توسعه اقتصادی و ایران هستهای
بر اساس مطالعات دانشگاه ماساچوست، آمریکا در آغاز دهه 1970 به ایران اخطار داد که بهعنوان یک اقتصاد بزرگ در خاورمیانه و یکی از بزرگترین صادرکنندگان نفت و انرژی، «اقتصاد گسترشیابنده» دارد. از این رو، پس از مدتی مصرف انرژیاش در داخل آنقدر گسترش پیدا خواهد کرد که تا سال 2000 مجبور خواهد شد از مقدار صادرات نفت خود بکاهد و آنرا به مصرف داخلی برساند. در آن صورت، درآمد اقتصادی خود را که بیشتر متکی به صادرات نفت و ارز خارجی است، از دست خواهد داد. برای همین، بهتر است به سوی انرژی هستهای برود و انرژی مورد مصرف داخلی را از صنعت هستهای تامین کند، تا بتواند نفت صادراتی خود را به همان اندازه که ارز دریافت میکند، ادامه دهد. این فلسفه اولیه توجه به انرژی هستهای در زمانی بود که ایران متحد آمریکا بهشمار میرفت.
امروزه افرادی در اروپا، آمریکا و حتی داخل ایران که مخالف انرژی هستهای هستند، میگویند انرژی هستهای از نظر اقتصادی مقرون به صرفه نیست و کشوری که به اندازه کافی نفت و گاز دارد، نباید سراغ انرژی هستهای برود! چنین استدلالی کاملاً اسرائیلی است. اسرائیل از هرگونه دلیلی برای جلوگیری از صنعت هستهای ایران و متوقف کردن آن استفاده میکند. افرادی که این نظر را دارند، به این نکته توجه ندارند که خود آمریکا به دلیل صرفه اقتصادی برای ایران، «هستهای شدن» را به محمدرضا پهلوی پیشنهاد کرد.
انرژی هستهای فقط جنبه اقتصادی ندارد، چون صنعت هستهای ضمن اینکه از نظر اقتصادی مقرون به صرفه است، میتواند بهصورت بالقوه شرایط تولید «بمب اتم» را ایجاد کند. روزی که شاه اولین کلنگ تاسیس انرژی هستهای ایران را زد، میدانست که هرچند برآوردن و تامین انرژی قابل استفاده در داخل کشور تسهیل میشود، اما این صنعت خود به خود یک وضعیت ژئوپلیتیکی جدید را ایجاد میکند و آن «قدرتیابی ایران» است. شاه زمانی این کار را آغاز کرد که تقویت بنیانهای نظامی و دفاعی ایران را به حداکثر رسانده بود و این اطلاع وجود داشت که این صنعت یک شمشیر دو پهلوست. برای اینکه دشمنان قانع شوند میتوان گفت که انرژی هستهای فقط برای تولید انرژی است. هر دولتی هم این کار را میکند، اما هیچ دولتی نمیتواند انکار کند که این صنعت جنبه دیگری هم دارد. پس از ابتدای حرکت ایران به سمت انرژی هستهای که به تشویق آمریکاییها شروع شد، یک مفهوم ژئوپلیتیکی و ابراز قدرت نیز همراه مساله بود. جمهوری اسلامی امروز میگوید که در پی تولید سلاح اتمی نیست، ولی با این حال یک قدرت هستهای بالقوه است.
خیانت روشنفکران سنتی
وضعیت نظامی و دفاعی ایران در آستانه انقلاب، ایالات متحده آمریکا را بسیار نگران کرد. بر همین اساس در سال 1977 کنگره ایالات متحده تصویب کرد که دیگر به شاه سلاحهای پیشرفته فروخته نشود. پس از پیروزی انقلاب، دولت موقت و در واقع دولت روشنفکران سنتی، دولت مصدقیها و تودهایها، اولین کاری که انجام دادند قدرت نظامی ایران را نابود کردند. دولت موقت تولید نفت ایران را از روزی شش میلیون بشکه به سه میلیون بشکه تقلیل داد؛ یعنی قدرت مالی که پشتیبان قدرت نظامی است، به نصف رسید.[گروهک]مجاهدین همه هواپیماهای فانتوم را از بین برد. دریادار «احمد مدنی» همه سفارشهای نظامی را کنسل کرد. ایران پول تعداد زیادی از سفارشهای نظامی را داده بود، مثلاً هزینه هزار تانک شیر برای بریتانیا یا تانک چیفتن که بهترین نوع تانک است، حتی تانک شیر را هم که برای آب و هوای ایران ساختند، کنسل کرد. بریتانیا هم تانکهای شیر را با نصف قیمت، به مصر و اردن فروخت. دولت موقت مهندس تقریباً قدرت نظامی و دفاعی ما را نابود کرد. در مفاهیم سیاسی و ژئوپلیتیکی این کار به معنی «دعوتنامه سرگشاده به دشمن» است. «صدام حسین» هم دقیقاً زمانی به ما حمله کرد که ما اصلاً وسیله دفاعی نداشتیم. امروز نیز کسانیکه میگویند ایران انرژی هستهای نمیخواهد بازماندگان همان روشنفکران سنتی ما هستند.
آمریکا زمانی علیه انقلاب اسلامی به حرکت درآمد که آقایان انقلابی، روشنفکران، دانشمندانی که قبلاً مصدقی و تودهای بودند و بعداً نیز ادعا کردند «اصلاح طلب» هستیم، سفارت آمریکا را گرفتند. تندروها و اصولگراها سفارت آمریکا را نگرفتند، بلکه روشنفکران گرفتند. اکنون همین آقایان روشنفکر با رژیم جمهوری اسلامی همان برخوردی را میکنند که با رژیم شاه داشتند، چون کار دیگری بلد نیستند. میگویند ما انرژی هستهای نمیخواهیم. میگویند جمهوری اسلامی باید اسرائیل را به رسمیت بشناسد. این برخوردهاست که مساله را پیچیده میکند. مساله این نیست که آیا مذاکرهکنندگان ما دیپلماسی را بلد هستند یا خیر. مساله «فرهنگ سیاسی» است که به این تصمیمگیریها و وضعیت منجر میشود. متاسفانه این فرهنگ سیاسی همچنان تحتتاثیر همان روشنفکران سنتی است که این بدبختی را سر ملت ایران آوردند. روزنامهها هر روز مینویسند «صادق زیباکلام» چنین و چنان گفت. زیباکلام کیست؟ آدمی است که نه سواد دارد، نه معلومات و راحت حرف مفت از دهانش بیرون میآید. خودش را به رفسنجانی وصل میکند، درصورتیکه اصلاً ربطی به رفسنجانی ندارد.
جامعه سیاسی ما همچنان منتظر است ببیند زیباکلام چه میگوید. مشکل از فرهنگ سیاسی و سیستم آموزشی کشورمان است که به این افراد میگوید «استاد دانشگاه.»
روشنفکری معاصر ایران به دو دوره تاریخی تقسیم میشود: روشنفکری سنتی و روشنفکری پویا. روشنفکری سنتی، روشنفکری است که ریشه، تفکر و زیربنای آن ناشی از بیخبری کامل است. یکی از مهمترین اقدامات جریانهای روشنفکری، تحریف تاریخ و شایعهپردازی براساس تاریخ تحریف شده است.
بعد از انقلاب مشروطیت، پایههای روشنفکری در ایران شکل گرفت. این گروه سعی داشتند انقلاب مشروطه را بهسمت مفاهیم دموکراسی سوق دهند. «محمدعلی فروغی» از جمله این افراد بود که بهدلیل قحطالرجال در سیستم حکومتی، قدم در راه گذاشت و در نتیجه طبقه روشنفکران و قانون اساسی مشروطیت را شکل داد. بعد از فروغی، افرادی مانند «سید حسن تقیزاده» راه روشنفکران را ادامه دادند. در نتیجه این طیف، انقلاب مشروطیت را بهسمت دموکراسی صوری سوق داد. قانون اساسی نیز نوشته شد و تشکیل مجلس شورای ملی یکی از دستاوردهای آن بود. مجلس شورای ملی تشکیل شد، در حالیکه ملتی وجود نداشت، زیرا روشنفکران در جامعه آن زمان این توانایی را نداشتند تا دست به ایجاد مفاهیمی مانند ملت و دولت بزنند. برای همین، به حفظ ظاهر اکتفا کردند. روشنفکران در این مقطع یاد گرفتند، ظاهرسازی کنند و بهدنبال ظواهر بروند. در تاریخِ اعتراضهای سیاسی نسبت به حکومت ایران، هیچکس حتی یک جمله درباره اینکه «ملت کیست و چه حقی دارد؟» سخن نگفته است. حتی از مصدق نیز که در جامعه روشنفکری ایران، بهعنوان سمبل ناسیونالیسم مطرح میشود، سندی موجود نیست که از ناسیونالیسم و ملیگرایی تعریف کرده باشد.
در جریان روشنفکری سنتی این شعور وجود نداشت که امام خمینی (ره) صاحب نظریه حکومت اسلامی است و کتاب ولایت فقیه خود را بیش از یک دهه قبل از انقلاب اسلامی نوشته و سالها برای ایجاد حکومت اسلامی مبارزه کرده، حکومت را به روشنفکران تحویل نمیدهد. واقعاً چقدر هالو بودند که فکر کردند امام خمینی (ره) در قم مینشیند و بعد از این همه زحمت و مرارت، حکومت را به آنان تحویل میدهد. خدا به ملت ایران رحم کرد که انقلاب، «اسلامی» شد؛ آنهم با وضع روشنفکریای که در کشور حاکم بود: از یک طرف جنبه مصدقی داشت و از طرف دیگر گروههای فدایی خلق و چریکها حضور داشتند که اولین اقدامشان از بین بردن قدرت نظامی ایران بود. اگر این انقلاب، اسلامی نمیشد، بین مجاهدین و مصدقیها، برای رسیدن به قدرت جنگ در میگرفت و فاجعهای عظیم رخ میداد. زمان حمله صدام حسین به ایران، اگر کشور در اختیار مجاهدین و یا تودهایها بود، عراق بعثی تا خراسان را هم میتوانست فتح کند.
تودهایها با مفاهیم و اصالت روشنفکری کاملاً بیگانه بودند. در حال حاضر افرادی از آنان که به کشورهای غربی سفر کردند و ادامه تحصیل دادند، علیرغم آن همه ادعا همچنان کلمه «دموکراسی» را در چند جمله ساده و عامی تعریف میکنند. هنوز این افراد در تشریح کارهای خود علیل هستند. «ابوالحسن بنی صدر» میگوید من از بچگی میدانستم اولین رئیسجمهور ایران میشوم. کسی نیست به او بگوید همه افراد در کودکی تخیلات شاه و رئیس شدن و... دارند و این تنها مختص به تو نیست. ایشان فکر کرده فقط خودش این تخیلات را در بچگی داشته است. این نوع روشنفکری فکر میکند ایران دشمن خارجی ندارد، برای همین به ارتش نیازی نیست. مهندس بازرگان آنقدر سواد نداشت که بداند صدام حسین از یک دهه قبل به مرزهای ایران شبیخون میزد. آقای مهندس بازرگان چه سیاستمدار روشنفکری بود که این مواضع و موضوعات را نمیشناخت؟! آقای بازرگانِ روشنفکرِ مصدقیِ بهاصطلاح دانشمند نمیدانست وقتی کشوری تشکیل میشود، قطعاً دشمن هم دارد! «روشنفکری» ملت ما را به این روز نشاند، نه «روحانیت». روحانیت تیشه به ریشه روشنفکری سنتی زد و جاده را برای اسلامی شدن انقلاب هموار کرد.
بعد از انقلاب، روشنفکران بهصورت پراکنده و فردی به اقدامات خود ادامه دادند و بعضی از آنها به اشکال جدید ظاهر شدند. یکی از اشکال جدید که امروزه نیز با آن روبهرو هستیم، «اصلاحطلبی» است. اصلاحطلبان طیف وسیعی از مصدقیها هستند. البته عدهای معتقدند در شرایط فعلی، اصلاحطلبی رویایی بیش نیست. یکبار مقالهای نوشتم و به آقای خاتمی گفتم: «شما چه چیز را میخواهید اصلاح کنید؟ شما چهار سال قبل از ریاست جمهوریتان و هشت سال بعد از آن، صحبت از اصلاحات کردید، اما هنوز به ما نگفتید چه چیزی را میخواهید اصلاح کنید! کسی که ادعای اصلاح کردن دارد باید بداند کجای کار خراب است تا بتواند آن موراد را اصلاح کند. آیا شما جرأت دارید بگویید کجای جمهوری اسلامی خراب است؟» بدبختی بزرگ روشنفکری ایرانی این است که هیچکس احساسی مسئولیتی ندارد. همین که کار خراب و شرایط سخت میشود، جا میزنند و میگویند «کی بود کی بود من نبودم.»
در روشنفکری سنتی، فرار از مسئولیت از ویژگیهای فرهنگ سیاسی کشور ماست. زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی، آقای خرازی وزیر خارجه شب و روز صحبت از این میکرد که من کارهای نیستم! کسی نبود بگوید اگر شما کارهای نیستید چرا کنار نمیروید؟ همه کاره بودند، ولی برای رفع مسئولیت میگفتند کارهای نیستیم.
روشنفکری سنتی، یک روشنفکری اسیر تخیلات و توهمات است. در جریان تحولات انرژی هستهای ایران، در کمال حیرت بازماندگان روشنفکری سنتی مثل سابق طرف بیگانه را گرفتند. در زمان شاه، روشنفکران با همه قدرتهای مخالف ایران، رابطه و از آنان فرمانبرداری داشتند؛ از شوروی گرفته تا بریتانیا تا فرانسه تا ایالات متحده آمریکا. در این اواخر برخی از عوامل آمریکا میخواستند ایران را ویران کنند. بعد از انقلاب نیز آنان دوباره به سراغ آمریکا، انگلیس و شوروی و... رفتند، ولی بیش از همه سراغ دشمن آماده به جنگ ایران یعنی عراق بعثی رفتند و در رکاب دشمن خارجی حتی به کشور خودشان حمله کردند. در رادیوهایی که صدام حسین به آنها داد اعلام میکردند که ما در خاک دشمن یعنی خاک ایران هشت کیلومتر پیشروی کردیم. این روشنفکری سنتی ماست. تاکید میکنم که در بحران هستهای بازماندگان روشنفکران سنتی همه طرف آمریکا و اسرائیل را گرفتند. هرچه آمریکا و اسرائیل میگفت اینها اجرا میکردند. حتی چند ماه پیش در تهران فریاد میکشیدند و میگفتند ما انرژی هستهای نمیخواهیم! در حالیکه بحث انرژی هستهای را روشنفکران پویا بهصورت دیگری پیگیری میکردند. خوشبختانه دوران روشنفکری سنتی در حال پایان است.
مطالعه درباره چگونگی اهداء جایزه نوبل به خانم «شیرین عبادی»، ماهیت روشنفکری سنتی را بهخوبی نشان میدهد. جایزه نوبل صلح جنبه سیاسی دارد و بهخواست رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا اهداء میشود. آقای اوباما از همه روسای جمهور ایالات متحده صادقتر بود که این جایزه را به خودش داد! آیا بهصورت دموکراتیک این جایزه میتواند به یک رهبر جانی اسرائیلی داده شود؟ غیر ممکن است، مگر اینکه ایالات متحده آمریکا چنین چیزی خواسته باشد. جایزه صلح خانم عبادی هم یک «جایزه فرمایشی» بود. در آن مقطع میخواستند این جایزه به کسی داده شود که موی دماغ جمهوری اسلامی باشد. ابتدا آقای «اکبر گنجی» را در نظر گرفتند. بعد از مطالعاتی که کردند، دیدند وضع او سبب آبروریزی است. بنابراین، نوبل صلح را به خانم عبادی دادند. او هم حداکثر تلاش خود را انجام داد و مقالاتی علیه حقوق هستهای ایران نوشت. در مقالاتش سخنان جرج بوش را تکرار کرد. جرج بوش گفت اسرائیل چون دموکراسی است حق برخورداری از سلاح اتمی را دارد، اما جمهوری اسلامی چون دموکراسی نیست نباید سلاح اتمی داشته باشد! خانم عبادی نیز این جمله را تکرار کرد؛ یعنی این خانم روشنفکر میگوید اسرائیل دموکراسی است! کشوری که نصف جمعیتش حتی حق انسان بودن را ندارد است. اسرائیل مرتب با همسایگان خود در جنگ است، اما ایران هیچگاه داوطلب جنگ با هیچ همسایهای نبوده است. ایران در روابط خود با همسایگان بسیار مسئولانه عمل کرده است، اما از نگاه روشنفکران سنتی کشوری که هیچوقت جنگ آفرینی نکرد، حق برخورداری از انرژی اتمی ندارد، ولی اسرائیلی که موجودیتش جنگ آفرینی است، حق داشتن بمب اتم دارد!
ژئوپلیتیک روابط ایران و غرب
مشکل ما دیپلماسی انرژی هستهای نیست؛ ما با مناقشه بزرگتری به نام «ژئوپلیتیک هستهای» مواجه هستیم. پس موضوع رقابت قدرتها یا رقابتهای ژئوپلیتیک نامتوازن که بین ایران و غرب بروز کرده است، مساله مهمی است. بحث انرژی هستهای در این چارچوب یک بحث فرعی است. مذاکرات هستهای تحت تاثیر وضعیت ژئوپلیتیکی روابط ایران و غرب است. دلیل کند شدن مذاکرات و یا عدم نتیجهگیری از آن این است که مذاکرهکنندگان ما در ظاهر درباره انرژی هستهای مذاکره میکنند، اما در واقع آنها و طرفهای مقابل، از چگونگی وضعیت موجود و چگونگی اصلاح روابط صحبت میکنند. بنابراین در جزئیات مذاکرات، چیزی که مطرح نیست «انرژی هستهای» است.
اصل ماجرا، ژئوپلیتیک روابط ایران و غرب، ژئوپلیتیک انرژی هستهای و رقابتهای قدرتی است. ایران و غرب قریب به 14 سال است که بهصورت جسته و گریخته وارد مذاکره شدهاند. این مذاکرات گاه با خنده و شوخی پیگیری میشود، گاه جدی، اما به محض نزدیک شدن طرفین به یکدیگر، اسرائیل دست به کار میشود و شرایطی پیش میآورد که جلوی این موفقیت را میگیرد. این وضعیت، به سبب انرژی هستهای ایران نیست، بلکه به دلیل وضعیت رقابت ژئوپلیتیکی و رقابت قدرتها در خاورمیانه است که چنین نتایجی را به بار میآورد.
فعالیت در عالم سیاست دو مرحله دارد: 1- مرحله pretend (وانمود کردن)2- مرحله practice (عمل). ما در تمام مدت از مرحله pretend فراتر نرفتیم. از ابتدای انقلاب اسلامی و درگیر شدن ایران با ایالات متحده آمریکا اسیر pretend بودیم و هیچوقت وارد practice نشدیم. این یک مساله ژئوپلیتیک است؛ ژئوپلیتیک عرصه مطالعه رقابت قدرتهاست و عبارت است از اینکه یک قدرت در مرحله pretend تا کجا میتواند پیش برود؟ ما در وضعیت موجود حتی به بحث دیپلماسی انرژی هستهای نزدیک هم نشدهایم. برای همین بهتر است ابتدا وضعیت ژئوپلیتیکی را مورد بحث بیشتری قرار دهیم.
تیم مذاکرهکننده ایران تحلیلی از ژئوپلیتیک انرژی در دنیای امروز ندارد. البته فهم ژئوپلیتیک دنیای امروز با آنها نیست. تیم مذاکرهکننده ایرانی از کارمندان یا دیپلماتهای رده دو، سه دولتها هستند. تصمیمات ژئوپلیتیکی یا رقابتهای قدرتی با تصمیمگیرندگان رده اول کشورهاست. رده اول تصمیم میگیرد که ایران به طرف انرژی هستهای برود یا نرود. در ایالات متحده آمریکا یا در اتحادیه اروپا نیز وزرای خارجه و معاونین وزارت خارجه فقط مجری تصمیمات هستند. تیم مذاکرهکننده ایرانی با تصمیمات ژئوپلیتیکی رده اول آشنا نیست و گاهی هم لزومی ندارد که آشنا باشد. آنها در مذاکرات و برخوردها با پیروی از فنون مذاکره، فقط تصمیمات را پیگیری میکنند.
اکثر مذاکرهکنندگان ما دیپلمات نبودند. اولین مذاکرهکننده «حسن روحانی» بود. او همان اندازه از دیپلماسی و ژئوپلیتیک اطلاع داشت که ممکن است سردبیر یک روزنامه اطلاع داشته باشد. شغل ایشان دبیری شورای امنیت ملی بود و برای مذاکره انتخاب شد. در حالیکه هیچگونه سابقهای در این کار نداشت. روحانی مسئول دومین دوره مذاکرات در بروکسل بود و زمانیکه به تهران برگشت به خبرنگارها گفت: «ما آمریکا را شکست دادیم.»یعنی آنقدر با مسائل ژئوپلیتیکی و دیپلماسی مذاکرات ناآشنا بود که حساب نکرد وقتی چنین حرفی میزند از او پرسیده میشود آمریکا کجا بود؟، زیرا اصلاً در آن مذاکرات آمریکا شرکت نکرد.
با این حال هیات مذاکرهکننده ایرانی امروز نسبت به قبل امتیازاتی دارد: اول اینکه هم عضو دولت هستند و هم مامور مذاکرهکننده دولتی، اما همچنان از دیپلماسی انرژی هستهای چیز زیادی نمیدانند. اگر مذاکرهکنندگان ژئوپلیتیک منطقه را میشناختند، به این نکته واقف بودند که هرچند طرفهای مذاکره آنها آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان، روسیه و چین هستند، ولی این قدرتها در شکلدهی ژئوپلیتیک خاورمیانه تقریباً کارهای نیستند. این آمریکاست که همه کاره است و قدرت او نیز تحتالشعاع شدید اسرائیل است. پس میتوان گفت تصمیمگیرنده اصلی برای آمریکا، «اسرائیل» است. هدف اسرائیل در فرآیند مذاکرات این نیست تا بحرانی که خود درست کرده را حل کند، بلکه هدف اسرائیل این است که جلوی موفقیت مذاکرات را بگیرد، تا مبادا بحران حل شود. اگر مذاکرهکنندگان ایرانی با ژئوپلیتیک منطقه آشنایی داشتند، بهصورتی عمل میکردند که برنامههای اسرائیل را افشا کنند.
اسرائیل در مفهومسازی برای امنیت خود، دچار اغراقهای شدید است و براساس یک استنباط اغراقآمیز از امنیت، هر موجودیتی را که در خاورمیانه برایش منبع خطر است، با خاک یکسان میکند. این معضل نیز ریشه سیاسی، اجتماعی و تاریخی دارد. این قوم در بافت حکومتی ایالات متحده نفوذ عمیق و عظیمی دارد. اسرائیل در کنگره، سنا و... میتواند تصمیمها را بهسمتی هدایت کند تا منافع ملی آمریکا فدای زیادهخواهیهای اسرائیل شود. در اصل بحث منافع ملی آمریکا در مسائل خاورمیانه بهکلی گم است و اصلاً کسی صحبت از منافع ملی آمریکا نمیکند.
منبع:ماهنامه عصر اندیشه
انتهای پیام/