اشعار و صوت مداحی حدادیان و مطیعی برای حضرت رقیه(س)


اشعار و صوت مداحی حدادیان و مطیعی برای حضرت رقیه(س)

خبرگزاری تسنیم: اشعار و مداحی حاج سعید حدادیان و حاج میثم مطیعی به مناسبت شهادت حضرت رقیه(س) منتشر می شود.

 

 

ر عنوان برنامه مداح / سخنران موضوع

حجم فایل

(کیلو بایت)

زمان

(دقیقه)

دانلود پخش
1 سخنرانی

حاج سید مهدی حائری زاده

مسائل اخلاقی 11186 15صوتیصوتی
2 سخنرانی

حاج سید مهدی حائری زاده

مسائل اخلاقی 12356 17صوتیصوتی
3 مدح خوانی

حاج احمد نیکبختیان

امام زمان(عج) 9470 13صوتیصوتی
4 مدح خوانی

حاج سعـید حـدادیـان

امام حسین(ع) 9525 13صوتیصوتی
5 روضه

حاج سعـید حـدادیـان

حضرت رقیه(س) 8810 12صوتیصوتی
6 سینه زنی

محمد حسین حدادیان

امام حسین(ع) 9839 13صوتیصوتی
7 زیارت عاشورا

حاج سعـید حـدادیـان

حاج احمد نیکبختیان

  9269 13صوتیصوتی
8 زیارت عاشورا

علی جباری

  8372 12صوتیصوتی

 

 

علی اکبر لطیفیان:

از خیمه ها دور از تمنای نگاهم

آن روز رفتی و دلم پشت سرت ماند

بیچاره لب هایم به دنبال لب تو

در حسرت آن بوسه های آخرت ماند

**

بوسیدن لب های من ، وقتی نمی برد

حق دارم از دست لبت دلگیر باشم

وقتی به دنبال سرت آواره هستم

باید اسیر این همه زنجیر باشم

**

یادش به خیر آن روزهای در مدینه

دو گوشواره داشتم حالا ندارم

رنگ کبودم مال دختر بودنم نیست

من مشکلم این جاست که بابا ندارم

**

از شدت افتادنم از روی ناقه

دیگر برایم ای پدر پهلو نمانده

گیرم برایم چند معجر هم بیارند

من که دگر روی سرم گیسو نمانده

**

از کربلا تا کوفه، کوفه تا به این جا

در تاول پایم هزاران خار می رفت

بابا نبودی تا ببینی دختر تو

با چه لباسی کوچه و بازار می رفت

**

دیدم که عمه آستین روی سرش بود

از گیسوی بی معجرم چیزی نگفتم

وقتی که از گیسو بلندم می نمودند

از سوزش موی سرم چیزی نگفتم

 

رضا رسول زاده:

 

آیینه ، آمدی سحری در خرابه ام

خیلی شبیه روی تو شد روی من پدر

تو در تنور رفتی و موی تو کم شده

در بین شعله سوخته گیسوی من پدر

**

هنگام پبشواز سر تو به این سرا

من فکر یک عصا نکنم می خورم زمین

پایم شکسته است و کمی راه می روم

تکیه به بچه ها نکنم می خورم زمین

**

از بس دویده ام به بیابان به روی خار

پای سراسر آبله ام را نگاه کن

زنجیر ها به بازوی من جا گذاشتند

زخم سیاه سلسله ام را نگاه کن

**

دور و برم تصدق این شهر ریخته

در شام نان خشک زیاد است ای پدر

سنگین شده دو گوش من و صورتم کبود

دردآور است سیلی یک مست ای پدر

**

از سرفه های زخمی من خسته می شوند

اهل خرابه هر که نشیند کنار من

خیلی دلم شکست که با خنده دختری

آویخت توی گوش خودش گوشوار من

 

حسن لطفی:

دیگر بس است زحمتِ عـمّه نمی دهم

حتی شده است مِنّـتِ دیوار می کشم

بابا تحملِ نفسم مشکلم شده

از پهلوئی که خورده زمین کار می کشم

**

با چوبِ خیزرانِ پدرهای خود هنوز

پیشِ خرابه دخترکان گرمِ بازی اند

گهواره ی علی ، گُلِ سر، کفشهای من

بابا برایشان فقط اسباب بازی اند

**

از مجلسی که حرف کنیزی ما شنید

احوال خواهرت چقدر ریخته به هم

باید مرتبت کنم امشب که نیزه نیست

رگهای حنجرت چقدر ریخته به هم

**

یک سنگ از میان دو نیزه عبور کرد

شکر خدا به جای سرت خورد بر سرم

جـان رباب، شکر خدا سنگ دومی

جای سر پسرت خورد بر سرم

**

یک چند بار را که خود من شمرده ام

افتاده ای ز نـیزه به روی زمین شان

جز نیزه دار همسفری داشتی مگر؟

بوی تو می دهد چقدر خورجینشان

 

**

پیشانی تو را که مداوا نکرده اند

قدری چکید خون جبینت به روی من

انگشتر تو داشت و زد روی گونه ام

افتاد نقش روی نگینت به روی من

**

دندانِ شیریم که شکست، سرم شکست

هر کس که دید روی مرا اشتباه کـرد

عمّه به معجـرم دو گِره زد، کشیدنش

روی مرا کشیدنِ مـعجر سیـاه کرد

**

ته مانده های گیسوی نازم تمام شد

در بینِ مُشت پیرزنـی گیـر کرده است

لقمه به دست حرمله می خورد نان ولی

با پشتِ دست طفلِ تو را سیر کرده است   

 

سعید پاشازاده:

 

از دشت پربلا و مکانش که بگذریم

از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم

 

یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای

از انحنای قد کمانش که بگذریم

 

از گم شدن میان بیابان کربلا

یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم

 

تازه به زخم های کف پاش می رسیم

از زخم های گوش و دهانش که بگذریم

 

حتی زنان شام به حالش گریستند

از حال عمه ی نگرانش که بگذریم

 

خیلی نگاه حرمله آزار می دهد

از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم

 

با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند

از گوشواره های گرانش که بگذریم

 

دروازه کودکان بدی داشت لااقل    

از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم

 

در مجلس یزید زبانش گرفته بود

از حرف های سخت و بیانش که بگذریم

 

حالا به گریه کردن غساله می رسیم

از دستهای زجر و توانش که بگذریم...

 

ناشناس:

 

از سفر آمدی و روشن شد

چشم هایی که تارتر شده اند

از سفر آمدی به جمعی که

همگی دست بر کمر شده اند

**

آمدی تا بگوییم بر نی

نشده دخترت فراموشت

شانه ام یاریم اگر که کند

می شود دستهایم آغوشت

**

زخم های تو را شمردم که

یک به یک نذر بوسه ای دارم

چه قدر زخم بر لبت داری

چه قدر بوسه من بدهکارم

**

با همان بوی سیب و آن لبخند

در شبی سوت و کور آمده ای

رنگ و رویت ولی عوض شده است

تو مگر از تنور آمده ای !؟

**

بعد از این دست بادها ندهم

گیسوان تو را که شانه کنند

من نمردم که سنگ ها هر بار

زخم پیشانیت نشانه کنند

**

رنگ و رویم پریده می دانی

چند روزی گرسنه خوابیدم

شده کوتاه چادرم یعنی

خویش را بین شعله ها دیدم

**

دختران ،گرم بازی اما من

با عمو حرف می زدم آرام

گله از چشم های نامحرم

از یتیمی از آن همه دشنام

**

دختری که مقابلم انداخت

باز هم نان پاره ی خود را

جان بابا به گوش او دیدم

هر دوتا گوشواره ی خود را

**

گیسوانی که داشتم روزی

کربلا تا به شام کم کم سوخت

خواستم تا که شعله بردارم

نوک انگشتهای من هم سوخت

**

لکنتم بیشتر شده، خوب است

لکنت دخترانه شیرین است

لهجه ام را ببین عوض شده است

چه قدر دست زجر سنگین است

سید محمد جوادی:

اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی

بگو برادر من را چرا نیاوردی؟

 

به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد

عروسک من غمدیده را نیاوردی؟

 

عمو که آب نیاورد عاقبت خیمه

تو آمدی پدر آیا غذا نیاوردی؟

 

نگاه می کنی از روی نیزه، مبهوتی

منم رقیه پدر جان به جا نیاوردی؟

 

به گوش تو نرسیده که پهلویم زخم است

چرا برای رقیه عصا نیاوردی؟

 

برای آنکه بگیری مرا و تاب دهی

سرت که هیچ چرا دست و پا نیاوردی؟

 

امیر عظیمی:

 

نام تو هر قدر آمد بر زبانم بیشتر

می شدند انگار کم کم دشمنانم بیشتر

دشمنانی که یکی شمر و یکی شان حرمله است

دشمنانی که شدند از دوستانم بیشتر

 بی تو ماندن توی این دنیا عذابم می دهد

بی تو در دنیا نمی خواهم بمانم بیشتر

 دردسر هایم برای قافله اندک نبود

از همه شرمنده ام، از عمه جانم بیشتر

در مسیر شام و کوفه با حضور زجرها

پوستم می سوزد اما استخوانم بیشتر

 نان خیراتی که در کوفه به سمتم پرت شد

عمه می داند، زده آتش به جانم بیشتر

 بارها از ناقه افتاده ولی دیدم که از

نیزه می افتد عموی مهربانم بیشتر

 

محمد رسولی:

سر آمد شام غم هایم، مه عیدم کجا بودی

شب آرامش من، صبح امیدم کجا بودی

سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری

نمی دانی چقدر از عمه پرسیدم کجا بودی

مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا

ز پایم دانه دانه خار میچیدم کجا بودی

نه لالایی نمی خواهم دگر، اما در این مدت

که من از درد یک شب هم نخوابیدم کجا بودی

نمی خواهم بگویم که کجا رفتم، نمی خواهم

بپرسم از تو در بازار چرخیدم کجا بودی

نمیخواهد بگویی که کجا رفتی، نمیخواهد

که از خاکستر گیسوت فهمیدم کجا بودی

به زحمت روی پنجه ایستادم در میان بزم

خودم با چشم خود دیدم، خودم دیدم کجا بودی

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران