مقدمه؛ «از ظاهر شاه تا طالبان»/ ۲۲ سال خشونت و درگیری چه بر سر مردم افغانستان آورد؟
خبرگزاری تسنیم: ج.ان.دیکسیت (J.N.Dixit) ، وزیر خارجه سابق هند در مقدمه کتاب «دفترچه خاطرات افغانستان، از ظاهرشاه تا طالبان» مینویسد:تمام گزارشهایی که از افغانستان میرسد نشان میدهد افغانها عموماً از جریانات سیاسی وامانده شدهاند.
افغانستان سرزمین ظاهرا شناختهشده و در عین حال پر از ابهامی در نزدیکی مرزهای سرزمینی ایران، تاریخ پرپیچوخم، ملتهب و در عین حال پر از سوالی برای تمام جهان است.
جنگ با شوروی، حضور جنگجویان مجاهد، ظهور طالبان، حمله آمریکا و... اتفاقات بزرگی برای نیم قرن تاریخ سرزمینی با مردمان پیچیده در قلب غرب آسیاست.حوادثی که هر کدام به تنهایی میتوانند سرنوشت یک کشور را برای قرنها تحتتاثیر قرار دهد.اما این تاریخ پیچیده، پرمساله و پرداستان بیش از همه برای خود مردمان سختکوش افغانستانی پوشیده نگه داشته شده است.اما علاوه بر افغانستانیها، بخش مهمی از تاریخ ایران به تاریخ معاصر افغانستان گره خورده است و خطر ندانستن آنچه در این سالها بر سر افغانستان آمد و نداشتن یک نگاه تاریخی به مساله افغانستانی کمکم در حال نمایان شده است.
ج.ان.دیکسیت (J.N.Dixit) ، وزیر خارجه سابق هند از سال 1981 تا سال 1985 به عناون سفیر هند در افغانستان مشغول به فعالیت میشود.دورهای که اقتدار و سلطه شوروی بر این کشور در حال به پایان رسیدن است و مجاهدین در حال قدرت گرفتن. او در کتابی تحت عنوان «دفترچه خاطراتی از افغانستان» یادداشتهای روزانه خود را از خضور در افغانستان در این دوره حیاتی وتاریخساز منتشر کرده است.
خبرگزاری تسنیم به منظور به وجود آوردن آن دید تاریخی که ذکرش رفت، ترجمه فارسی کتاب خاطرات ج.ان.دیکسیت (J.N.Dixit) ، وزیر خارجه سابق هند پرامون یکی از ماموریتهای حساس او در کابل افغانستان را منتشر میکند.
سید عبدالحسین رئیسالسادات، رایزن فرهنگی ایران در پاکستان و مسئول خانه فرهنگ ایران در پیشاور این کتاب را ترجمه کرده است و در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است و قرار است به تناوب همه بخشهای کتاب منتشر میشود.
برای ارتباط مستقیم با مترجم میتوانید با این آدرس ایمیل در ارتباط باشید: raeisossadat@gmail.com
بخش اول این کتاباینجامنتشر شد. این هفته مقدمه کتاب منتشر میشود.
مقدّمه
این کتاب در اصل توصیفی از رویدادهای سیاسی افغانستان معاصر از سال 1982 تا 1985 است که من سفیر هند در آن کشور بودم. دورهای که حضور سیاسی– نظامی شوروی، چه از نظر حضور فیزیکی و ظاهری و چه از نظر نفوذ در امور افغانستان، در بالاترین سطح قرار داشت. نخستین و آخرین فصل کتاب بترتیب شامل زمینه انقلاب ثور 1979 [اردیبهشت1357] افغانستان و تحلیلی کلّی از رویدادها از زمان خروج شوروی تا ظهور طالبان است.
هدف این قسمت نگاه به آخرین رویدادها در افغانستان ودقیقاً دورهی منتهی به چاپ این کتاب است. بنابراین میشود گفت بررسی و به روز کردن رویدادهایی که پس از نگارش کتاب حادث شدهاند هم از تمرکز کتاب که مربوط به نیمهی نخست دههی هشتاد میشود و هم از وارد شدن به جزئیّات زمانی و ریز شدن در تحلیل حوادث از نمای بسیار نزدیک جلوگیری میکند.
انقلاب چپیها درافغانستان، پس از تلاشهای جانفرسا برای حفظ آن که با حمایت روسیّه برای یک دورهی یازده ساله از سال 1978 تا 1989 صورت میگرفت،شکست خورد. این انقلاب به این دلیل که نتوانست ذهن مردم افغانستان را تسخیر کند و چون موفّق نشد بر تعصّبها و جناحگراییهای قومی جامعهی شهری افغانستان غلبه نماید، شکست خورد.
این به همان اندازه غم افزاست که نیروهایی که با انقلاب ثور تَرَکی، امین و کارمل به مقابله برخاستند، پس از خروج شوروی، نتوانستند یا نخواستند متّحد شده و اشتراک عمل داشته باشند. نظر یکپارچهی مقاومت در برابر ورود شوروی به افغانستان و پایهریزی یک دولت واقعاً ملّیگرا، پس از رسیدن به مقصود، بخشی از دیدگاهی را که در انتظار خروج شوروی بود، قطعه قطعه کرد. جایگاه انقلاب ثور هم به -همان ترتیب در دستیابی به اتّحاد در هدف، هماهنگی ملّی و حمایت عمومی ناقص بود. جالب اینکه تنها چهرهی سیاسی که توانست تلاش مختصری برای هماهنگی ملّی انجام داده و ازآن کابوس، نظم بسازد، نجیبالله بود که در انقلاب دست چپی اواخر دههی هفتاد شرکت کرد و کسی بود که این استعداد و توانمندی را داشت که جایگاه خود را از بخشی از رهبری PDPA [حزب دموکراتیک مردم(خلق) افغانستان] به رهبری ملّی ارتقا دهد.
نخستین دلیل برای شکست وی، علیرغم کامیابی او در سالهای 1989 تا 1991، تصمیم ازپیش طرّاحی شدهی پاکستان، عربستان سعودی و همپیمانهای غربیشان بود برای اینکه به وی اجازه ندهند موقعیّتش را تثبیت کند. این مجموعه جایگزینهایی برای نجیب را حمایت میکردند که فاقد دیدگاه ملّی مشترک و همسان در مورد افغانستان بودند و از جاهطلبیهای قومی و شخصی چنان اشباع شده بودند که نمیتوانستند جایگاه خویش را در قدرت استحکام بخشند
بطور کلّی تمامی بازیگران اصلی صحنهی سیاسی افغانستان از جمله حکمتیار، مجدّدی، ربّانی، احمدشاهمسعود، دوستوم و ملک نتوانستند نقش ایجاد همگرایی را بازی کنند و نتیجهی آن سر برآوردن طالبان است که حتّی علیرغم موفّقیّت نسبی نظامی نتوانسته است کنترل تمامی افغانستان را بدست آورد یا موقعیّت خود را در قدرت استوار سازد.
خود [جریان] طالبان اصالتاً از پنج جناح(جزء) تشکیل شده بود؛ یعنی سربازانی از ایالتهای بلوچستان و سرحدّ شمال غربی پاکستان، پرسنل نظامی بازنشستهی پاکستان که به طالبان مدارس افغانستان و سازمانهای مذهبی پیوسته بودند، مجاهدین سابق، فرماندهان میانی و مبارزینی که از گروههای اصلی خود جدا شده و به طالبان پیوستند و اعضای سابق میلیشیای PDPA که وقتی طالبان بوجود آمد فرار کردند وبا طالبان همراه شدند. در ابتدا رقابت بین احمدشاهمسعود و حکمتیار بود که تلاشهای ایجاد یک دولت ائتلافی را پس از خروج شوروی به شکست کشاند [و زمینه را برای قدرت گرفتن طالبان فراهم کرد].
تا سال 1995 دیگر گروههای سیاسی هم در صحنهی سیاسی افغانستان ظاهر شدند: اتّحاد شمال شامل حزبی بنام جنبش، اعضای سابق پرچم و PDPA ، اعضای شبه نظامی ازبک وتاجیک که در افغانستان علیه روسیّه همکاری میکردند، بعلاوهی حزب وحدت که ایران از آن حمایت میکند و نمایندگی منافع جامعهی شیعهی هزاره را دارد و منعکس کنندهی انگیزههای اوّلیّهی ملّیگرایی هزاره است. هیچکدام از اندیشههای سیاسی که در پی خروج شوروی ظاهر شدند برای سیاست قومیـ اجتماعی افغانستان به ثمر ننشستند بلکه پس از خروج شوروی با نیروی گریز از مرکزی که ایجاد کردند افغانستان را به صحنهی رقابتهای ملّیگرایانهی قوممدار تبدیل کردند که نمونهی دشمنی پشتون با غیرپشتون مهمّترین عامل در این پدیدهی قومگرایی بجای ملّیگرایی است. اندیشههای غیرمعمول ایدئولوژیک طالبان هرجومرج و سردرگمیهای مسائل سیاسی امروز افغانستان را بیش از پیش پیچیده کرد. ترکیبات جالب اندیشههای زیر اعتقاد طالبان است: نخست، اینکه سیاست، جامعه را از هم میپاشد و بر همین مبنا سیاست دموکراتیک برای جامعهی افغانستان نامناسب است. دوم، هدف اوّلیّهی حکومت تأمین امنیّت برای مردم و برقراری و تأمین قانون و نظم است. سوم، نظم اجتماعی و سیاسی میباید ریشه در اسلام، خداشناسی اسلامی و در سنّتهای اسلامی داشتهباشد. چهارم، مشروعیّت دولت طالبان ریشه در اسلام دارد و سیاست حزبی و ایدئولوژیهای جدید سیاسی منتفی هستند.
طیّ شش سال گذشته طالبان بدون توجّه به جناحگرایی داخلیاش، یک هویّت پشتون قومگرایانهی عمیق بدست آورده است؛ در نتیجه جریانهای ناپیدایی در طالبان وجود دارد که درحال رهایی خوداز نفوذ سعودی است و همچنین تلاش میکند خود را ازسلطهی دولت پاکستان برهاند.
از نظر کلّی، تعداد بازیگران سیاست افغانستان کاهش یافته، به این ترتیب که طالبان در یک طرف و گروههای سیاسی شیعه و آنچه را که اتّحاد شمال مینامند، در طرف دیگر قرار گرفتهاند. هدف نزاع بین این سه، که بنظر میآید حدّاقل سه تا پنج سال دیگر به طول خواهد انجامید، این خواهد بود که گروههای سیاسی و نظامی ضعیفتر خارج از خود را از بین ببرد. طالبان امتیاز مشخّصی در این نزاع دارد. ظهور این گروه بعنوان نیروی سرتاسری در افغانستان عاملی برای عدم ثبات وایجاد تنش قومی در افغانستان برای سالهای آینده خواهد بود.
در مورد مردم عادّی افغانستان چه داریم بگوییم؟ تمام گزارشهایی که از افغانستان میرسد نشان میدهد افغانها عموماً از جریانات سیاسی وامانده شدهاند. آنها از خشونت و درگیری که طیّ 22 سال ایشان را آزرده است، خستهاند و یک احساس عمومی بیتفاوتی و بیخیالی بر مردم افغانستان سایه افکنده است.
لازم است تاثیر بیثباتی خشونتبار در افغانستان بر آسیای میانه، ایران و هند مورد توجّه قرار گیرد. مبارزان متعصّب و تندرو اسلامی ازبکستان، تاجیکستان، پاکستان و حتّی کشورهای عربی که بیش از پیش مجال جولان یافتند، بخشی از جنبش طالبان هستند و در مناطق تحت کنترل این گروه آموزش دیده و تمرین کرده¬اند. این جنگجویان در اعمال خشونت باری در ازبکستان، تاجیکستان و جامو و کشمیر در هند دست داشتهاند. افغانستان همچنین پایگاه تروریسم بینالمللی تحت رهبری کلّی اسامه بن لادن، یک تبعهی عربستان سعودی است که فعّالیّتهایش پروندههای قطوری در سازمانهای اطّلاعاتی چندین کشور درست کرده است. جدا ازین، گزارشهایی وجود دارد که نشان میدهد طالبان آموزش جنگجویان مسلمان معاند ازبکستان را برعهده دارد. این جنبش همچنین درحال آموزش مبارزانی از ازبکستان، قرقیزستان و اویغورهای زینجیانگ [زین کیانگ] چین میباشد. چنین آموزشها و حمایتهای لجستیکی در اختیار سازمانهای تروریستی مستقر در پاکستان نیز قرار داده میشود. آنها در جامو و کشمیر علیه هند عملیّات دارند.
منابع مالی این کادرهای تروریستی، جدا از ریشهداشتن در طالبان و پاکستان، از حمایت تجارت موادّ مخدر افغانستان هم تأمین میشود. ترکیب دو عامل مرگبار تریاک - تروریسم فضای بی ثباتی را در این برهه در افغانستان بوجود آورده است و نتیجهی آن خطر آشکار بیثباتی در آسیای میانه و جنوبی و بخشهایی از ایران؛ درّندهخوکردن جامعهی شهری و اقتصاد جنایت پیشه؛ ازبینبردن روابط اجتماعی پایدار؛ سُستکردن ساختارهای حکومتی و تضعیف جریانهای عمرانی در این مناطق است. باید توجّه داشت قدرتهای بزرگ که در اصل وضع آشفته و اغتشاش موجود را خود بوجود آوردهاند، اینگونه وانمود میکنند که هیچنقشی در این موضوع نداشته و کاری به مشکل افغانستان ندارند. آمریکا فقط یک هدف دوگانه دارد؛ نخست، ظاهراً مقابله کار ساز با تروریسم که از افغانستان مستقیماً آمریکا را نشانه رفته است، و در طولانی مدّت برقراری مناسبات با هر دولتی که کنترل کامل و مؤثّر را در افغانستان بدست آورد تا به آمریکا کمک کند از منابع گاز طبیعی و نفت منطقه که از ترکمنستان تا ازبکستان گسترده است، بهرهمند گردد. فدراسیون روسیّه بدلیل مشکلات داخلی، خود را ناتوان از دخالت مؤثّر در اوضاع افغانستان میبیند. جمهوریهای آسیای میانه از یک سو و هند از سوی دیگر، در حالیکه از اوضاع افغانستان آگاهند نمیتوانند مستقیماً در اوضاع این کشور وارد شوند و راهی جز جریان های سیاسی و دیپلماتیک ندارند. آقای اخضر ابراهیمی نماینده ی دبیر کلّ سازمان ملل نیز در گفتگوهای مربوط به افغانستان در انزوا قرار دارد.
سازمان ملل به غیر از سازماندهی جلسات زمان بندی شده، نتوانسته است سیاست مؤثّر یا قرارداد حلّ اختلاف منطقی در مورد مناقشات افغانستان به اجرا گذارد.
با این حساب، آیندهی افغانستان تا آنجا که میتوان دید، چگونه پیش بینی میشود؟ چه سرنوشتی در انتظار افغانستان است؟ کشورهای منطقه چگونه میتوانند با این پیشبینیهاو شرایط آینده کنار بیایند و این کتاب که تنها توصیفی از وضعیّت موجود و جریانها و خطّ و خطوط دو دههی گذشته است چه جایگاهی دارد و چکار میتواند بکند؟
میتوان سه فرضیّه برای افغانستان فرض و پیشبینی کرد؛ فرض نخست اینکه طالبان به حاکمیّت نظامی، سیاسی و خاکی در افغانستان دست مییابدو نیروهای سیاسی رقیب را مجبور و متقاعد میکند حاکمیّت آنان را بپذیرند. فرض بر اینکه اینها بتوانند کاملاً بر اوضاع مسلط شوند و چترشان همه را زیر سایهی خود بیاورد، این ساختار طالبانی است که حاکمیّت پیدا میکند، دولت تشکیل میدهد و سیاست افغانستان را در دست می-گیرد و دیگر اقلیّتهای قومی نمایندگانی در ساختار قدرت دارند و در نتیجه افغانستان کم¬کم به ثبات میرسد و عضو معمولی و عادّی جامعهی بینالملل میشود.
سناریوی دوم این است که طالبان افغانستان را بطور کامل در قلمرو خویش در میآورد و با دیگر گروههای قومی سازش نمیکند. این امر میتواند موجب تجزیه افغانستان شود؛ مناطق غیر پشتون جدا میشوند و با ایران و ازبکستان رابطه برقرار میکنند و حتّی در این کشورها و همچنین در تاجیکستان بیثباتی بوجود میآورند.
سناریوی سوم این است که درگیری جاری بسیار طول میکشد و هیچکدام از گروهها کنترل قابل ملاحظهای بر کلّ افغانستان بدست نمیآورند. با این فرض افغانستان تبدیل به مرکزی برای ایجاد و اعزام نیروهای آشوبگر میشود که بیثباتی را برای آسیای مرکزی و جنوب آسیا به همراه خواهد داشت.
انتظارهایی که فعلاً میتوان داشت یا افقهایی را که میتوان تصوّر کرد مربوط به سناریوی سوم میشود. این مسئله که دیگر کشورهای منطقه و جهان چگونه باید در قبال وضع ناگوار موجود رفتار کنند، پاسخ منطقی این است که باید یک تلاش همگانی از سوی کشورهای منطقه انجام پذیرد و سازمان ملل از آن پشتیبانی کند تا به درگیری پایان داده شود و این هدف را دنبال کنند که یک ساختار قدرت پایدار در افغانستان ایجاد کنند که از تمامی گروههای قومی که ملّت افغانستان را میسازند در آن حضور داشته و حافظ منافع نه تنها اکثریّت پشتون بلکه دیگر گروههای قومی هم باشد. ایران، ازبکستان، پاکستان، عربستان سعودی و فدراسیون روسیّه نقش مستقیمی در این تلاش دارند. کشورهایی چون چین، قزاقستان، هند، ترکیه و آمریکا میتوانند نقش مفیدتری در این تلاش و تضمین کامیابی آن در طول یک دوره¬ی زمانی در نظر بگیرند که همهی گروههای آگاه در افغانستان با درایت و تعقّل به این تلاش پاسخ دهند.
پاکستان خسارتبارترین نفوذ را درست از لحظهی شروع بحران افغانستان در سال 1979 در این کشور داشته است. لازم است از طریق فشار بینالمللی پاکستان را وادار کرد از دخالت در مسائل افغانستان و نیز از تشویق دیگران برای دخالت در زمینههای مذهبی و سیاسی دست بردارد.
پس از پایان جنگ سرد، افغانستان دیگر سرزمین رقابت بین قدرتهای بزرگ نبوده و لازم نیست که باشد. ولی این کشور موضوع نگرانی جمعی منطقه است واین وضع میتواند ادامه پیدا کند. اگر مسائل افغانستان برمبنای تعقّل و حلّ و فسخ دعواهای فیمابین گروهها حلّ نشود، این کشور موضوع نگرانی قدرتهای بزرگ در زمینههای افراطگرایی مذهبی، حملهی تروریستی، وترکیب تروریسم- تریاک خواهد بود.
حوادث و جهتگیریهایی که در صفحات بعدی تشریح و توضیح داده شدهاند میتوانند برای ایجاد عناصر مؤثّر در تلاش بینالمللی که در بالا پیشنهاد شد مناسب باشند. درسهای مشخّص از رویدادهایی که خود در ابتدای دههی هشتاد شاهد آن بودم (و در این کتاب آوردهام) شاید بتواند برای پی بردن به ژرفای انگیزه های اجتماعیـ سیاسی رخدادهایافغانستان در بیست سال گذشته که این کشور را به سمت وضعیّت ناگواری سوق داده و کسی حسرت داشتن آن را به دل ندارد، مؤثّر باشد.
اگر کتاب حاضر بتواند تأمین کنندهی این هدف باشد،و اگر نتواند اصطلاحات علوم تجربی را پوشش دهد،می توان به قطع و یقین گفت رابطه اش مورد تصدیق علم منطق و صغرا- کبرای [ تاریخ معاصر افغانستان] قرار خواهد گرفت و در این صورت است که انتشار آن مناسب به نظر میرسد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/