تنظیم سیاست خارجی بر مبنای سیادت آمریکا اشتباه بزرگ است/هم سرفصلهای دروس باید عوض شوند و هم اندیشه اساتید
خبرگزاری تسنیم: رئیس دانشگاه علامه طباطبایی معتقد است وقتی دوره سیادت آمریکا در روابط بینالملل به طور قطع رو به پایان است و هر کسی هم سیاست خارجیاش را بخواهد براساس این گمان برقرار کند راه به اشتباه رفته است.
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، برای بررسی نظم نوین جهانی به دفتر حسین سلیمی رئیس دانشگاه علامه طباطبایی رفتیم، کسی که ریاست بزرگترین دانشگاه علوم انسانی خاورمیانه را بر عهده دارد و او در این گفتوگو هم از جایگاه ویژه علوم انسانی در شرایط نظم نوین جهان گفت. سلیمی معتقد است ما در علوم و اندیشههای علوم انسانی دانشگاهی صرفاً به جای شرح و ترجمه سخنان دیگران میتوانیم یک مقدار به باروری اندیشه خودمان بپردازیم، یعنی الآن دیگر دانشمندان ما، اساتید، دانشجویان و دکترای ما به مرحلهای از رشد رسیدهاند که سخن خودشان را بر پایه اندیشههای خودشان بتوانند بیان کنند و دیگر دوران صرفاً سخن دیگران و ارائه ترجمه ناقص سخن دیگران به دانشجویان و مجلات گذشته است.
وی با تأکید بر اینکه برای آنکه بتوانیم در نظم نوین جهانی مؤثر باشیم باید بتوانیم هر چه سریعتر سرفصلهای علوم انسانی را عوض کنیم و اندیشههای خودمان را جایگزین کنیم، اظهار داشت: بسیاری از تحولاتی که انجام میگیرد در همین مسیر است، یعنی ما به جای اینکه تمام درسهایمان تکرار سخن دیگران باشد، امیدوار هستیم که چه سرفصلهایمان و چه دیدگاه استادهایمان تغییر دهیم، زیرا مهمتر از سرفصلها، اساتید هستند. باید بتوانیم به گونهای ترغیب کنیم که بیش از فهو و تکرار سخن دیگران، البته باز هم تأکید میکنم آن هم لازم است، به خلاقیت اندیشه و نوآوری در فکر، مخصوصاً اندیشه و فکری که بتواند معضلات جامعه ایران را حل کند یا نقاط درخشش اندیشه ایرانی و اسلامی را به جهان ارائه کند، کار کنیم.
رئیس دانشگاه علامه طباطبایی در مورد دوران افول قدرت آمریکا به نظریات اندیشمندان غربی اشاره کرد و گفت: هانتینگتون ابتدای کتاب برخورد تمدنها براساس نگرش که اشپلینگر داشت، میگوید تمدنها یک دوران ظهور دارند و یک دوران سقوط و آنجا پیشبینی میکند که تمدن غرب به تدریج در دوران افول قرار میگیرد و معتقد است که این صعود و افول، به نوعی نگاه ابنخلدونی هم هست، دامان غرب را هم خواهد گرفت و پیش بینی میکند.
سلیمی اضافه کرد: یک مثال دیگر هم از کتابی که جوزفنای قبل از طرح نظریه قدرت بزم درباره سیاست خارجی آمریکا مینویسد و در آنجا پیشبینی میکند و توضیح میدهد که سیاست خارجی آمریکاییها در زمان جورج بوش رو به افول است و در آنجا میگوید اینقدر آنها از المانهای قدرت سخت استفاده میکنند که قدرت نرم آنها، یعنی جذابیتشان برای کشورهای دیگر به حداقل ممکن در دوران خودش رسیده است.
وی افزود: البته نظریات بسیار زیاد دیگری وجود دارد، مثلاً فرض کنید یک نظریهپرداز معروف اقتصادِسیاسی بینالملل به نام رابرت گیلپین که معتقد به افول هژمونی آمریکا در عرصه اقتصادِسیاسی بینالملل است. آنها معتقدند که دورانهای هژمونی نمیتواند دائمی باشد و بعد از مدتی افول پیدا میکند. بنابراین افول هژمونی آمریکا در خود نظریهپردازان غربی هم وجود دارد و به آن اشاره شده است.
رئیس دانشگاه علامه طباطبایی همچنین تأکید کرد: به نظر میرسد در نوشتههای متفاوت، چه متفکران غربی و چه متفکران شرقی و چه نظریهپردازان دوره پسا استعماری میبینیم که دوره سیادت آمریکا در روابط بینالملل به طور قطع رو به پایان است و هر کسی هم سیاست خارجیاش را بخواهد براساس این گمان برقرار کند راه به اشتباه بزرگی دست زده است.
تسنیم: بسم الله الرحمن الرحیم. آقای دکتر از اینکه فرصتی را در اختیار ما گذاشتید تا بتوانیم از اظهارات و نظرات شما استفاده کنیم، کمال تشکر را داریم. بحث را در رابطه با نظم نوین جهانی در خدمت شما خواهیم بود. در دوران بوش پدر موضوع نظم نوین جهان مطرح شد و بار دیگر موضوع تغییر در نظم جهان توسط موسسات و مراکز مطالعاتی آمریکایی و غربی مورد مطالعه قرار میگیرد. به نظر شما نظام بینالملل در حال تغییر است؟
سلیمی: ببینید در اصطلاحات تخصصی بینالملل، بین مفاهیم متفاوت باید تفاوت قائل شویم، مفاهیمی مثل "نظم" و "نظام"، "ساختار" و "ماهیت". بعضاً در برخی از مراودات سیاسی یا بعضی از کلام رسانهای ما این مفاهیم به جای هم به کار برده میشود، درحالی که در بررسیهای تخصصیتر با هم متفاوت هستند، مثلاً زمانی که صحبت از "نظم" میکنید، این "نظم" صرفاٌ آن الگوهایی است که باعث میشود جامعه بینالمللی از هرج و مرج و از درهم ریختگی کنار برود ولی بعضی مواقع "نظم" را با اینکه چه قدرتهایی برفراز نظام بین الملل قرار دارند تعبیر میکنند و با معادل کلمه ordering به کار میبرند اما وقتی از "نظام" یا "سیستم" صحبت میکنند، یک مقدار بحث ما پیچیدهتر میشود. یعنی در بحث "سیستم" یا "نظام" صحبت از این است که اولاً بازیگران نظام بینالملل چه کسانی هستند، آیا دولتها، شرکتها یا سازمانهای بین المللی، نهضتهای آزادیبخش و یا گروههای مردمی هستند؟
این در بحث ساختار بازیگران نظام بینالملل مهم است، چگونگی توزیع قدرت بین آنها مهم است، چگونگی آرایش این بازیگران در درون این نظام کاملاً مهم است، این توزیع قدرت و آرایش این بازیگران را به اصطلاح تخصصی در روابط بینالملل، "ساختار" نامگذاری میکنند. وقتی میگویند "ساختار" نظام بینالملل، یعنی چگونگی آرایش بازیگران و چگونگی توزیع قدرت بین آنها.
اینها نمونههایی است که عرض کردم، این مفاهیم در کاربرد تخصصیشان با هم متفاوتاند، اگر ما به این تفاوتها اهمیت دهیم، آن وقت فرق میکند که ما بگوییم "نظم بینالمللی" یا "نظم جهانی" در حال تغییر است یا اینکه بگوییم "نظام بینالمللی" و "نظام جهانی" در حال تغییر است یا "ساختار نظام بینالملل" و یا "ساختار نظام جهانی" در حال تغییر است. اینها کاملاً مفاهیم متفاوتی با هم دارند، گرچه با هم در ارتباط است و بر یکدیگر تأثیرمیگذارد.
موقعی که در اوایل دهه 1990 صحبت از جورج بوش پدر و صحبت از تغییر نظم جهانی کرد، منظورش این بود که دیگر در میان قدرتهای نظم دهنده که قبلاً اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا بودند، قدرت رقیب کنار رفت و یک قدرت در ایفای نقش در نظام جهانی بیهمتاست، لذا صحبت از استقرار یک ساختارهای جدید در خاورمیانه، در شرق اروپا و همینطور در شرق آسیا کرد اما همزمان عدهای پیدا شدند که گفتند که این نظام بینالملل هست که در حال دگرگونی است، یعنی اگر نظام بینالملل قبلاً یک نظام مبتنی بر قطبهای قدرت بود، قطبها در نظام بینالمللی تغییر میکنند و بازیگران اصلی نظام بینالمللی در حال تغییر هستند و چگونگی آرایش بازیگران در درون نظام بینالمللی در حال تغییر است.
میتوان گفت در اینکه نظام بینالملل به طور کلی یا مشخصاً ساختار نظام بینالملل در حال دگرگونی است، مخصوصاً در حدود 15 سال گذشته تقریبا هیچ اختلاف نظری وجود ندارد. اگر یک نگاهی به نظریهپردازان روابط بینالملل با سبک و سیاق فکری مختلف کنید، همه در این نکته با هم مشترک هستند که نظام بینالملل در حال دگرگونی است؛ هم بازیگران نظام بینالملل دگرگون میشوند و هم نوع آرایش آنها و هم توزیع قدرت بین آنها در حال دگرگونی است اما در اینکه چه تغییری ایجاد میشود، بین نظریهپردازان روابط بینالملل اختلاف نظر وجود دارد ولی همه تقریباً با هم در این نقطه متفقالقول هستند که ساختار نظام بینالمللی و یا خود نظام بینالمللی در حال دگرگونی است و من فکر میکنم این سخن درستی است.
به هیچ عنوان دنیای در حال شکلگیری در عرصه بینالملل با دنیای روابط بینالملل کلاسیک، مثلاً تا بیست و اندی سال پیش که شناخته میشد، قابل مقایسه نیست. حالا من سعی میکنم این مفهوم را کمی باز کنم؛ به نظر میرسد که اولاً در دنیای جدید بازیگران مطرح در عرصه جهانی تغییر کردند. چرا من عرصه جهانی را به کار میبرم؟ به دلیل اینکه اصطلاح بینالملل است به معنای کلاسیک آن که فقط دولتها را شامل میشد، آن اصطلاح دیگر در روابط فرامرزی معنایی ندارد. ممکن است در درون یک ملت بازیگران متعددی وجود داشته باشند و ممکن است یک بازیگر غیردولتی تأثیر بسیار بیشتری از یک دولت در روابط بینالملل داشته باشد.
ببینید نهضت آزادیبخش تأثیرش در محاسبات جهانی بیشتر از بعضی از دولتهای حتی ثروتمند است، بنابراین بازیگران نظام جهانی کاملاً در حال دگرگونی هستند و امروز دولتها مخصوصاً قدرتهای بزرگ فقط یکی از بازیگران نظام بینالملل هستند. دوران تاریخیای که در آن فقط دولتها تعیین کننده بودند، مخصوصا قدرتهای بزرگ، و همه چیز با هماهنگی آنها انجام میشد پایان پیدا کرده و ما وارد جهانی میشویم که تعداد بسیار متکثری از بازیگران بر محاسبات جهانی تأثیرمیگذارند و قدرتهای بزرگ و دولتهای مستقر در قدرتهای بزرگ، فقط تعدادی از آنها هستند. به همین دلیل است که در جهان ما تعداد بسیار زیادی از وقایع اتفاق میافتد که نه در کنترل قدرتهای بزرگ است و نه آنها تعیین کننده هستند، از این رو ما در جهان تعداد بسیار زیادی از وقایع اتفاق میافتد که نه در کنترل قدرتهای بزرگ است و نه آنها تعیین کننده هستند. بنابراین بازیگران نظام بینالملل به طور ماهوی در حال دگرگونی هستند.
نمونهای را عرض کنم؛ ما در تحولاتی که در منطقه شمال آمریکا و خاورمیانه از حدود 6-7 سال پیش تاکنون اتفاق میافتد، بسیاری از حوادث هست که قدرتهای بزرگ یا آنها را نمیخواستند یا در جریانش نبودند و یا حتی مجبور شدند بر موج آن حوادث سوار شوند. این نشان دهنده آن است که در حساسترین منطقه استراتژیک دنیا بازیگرانی به میدان آمدند و جریانهایی شکل میگیرد که هم خود دولتهای مستقر در آن سرزمینها و هم قدرتهای کلاسیک نظام بینالملل نمیتوانند آنها را کنترل کنند، به همین دلیل است که شما تغییر دائمی سیاست را در آنها میبینند، زیرا نه تنها در کنترل، بلکه برای آنها قابل پیشبینی هم نیستند.
این یک نمونه از بازیگران رسانههای جهانی است که نهضتهای آزادیبخش و شرکتهای اقتصادی بزرگ هستند. البته خیلی از شرکتهای اقتصادی دیگر، در قسمتهای کلاسیک اروپا و آمریکا نیستند و در مناطق دیگر آسیا و شرق آسیا یا خاورمیانه هستند. همچنین بازیگران متعددی در عرصه جهان امروز ما وجود دارند و حتی گفته میشود، بعضی از افراد در دنیای امروز ما کرنشگران جهانی هستند. از سوی دیگر، افرادی در جهان امروز ما وجود دارند که ممکن است سخن و موضع آنها حتی از بعضی از دولتها در عرصه روابط بینالملل تأثیر عمیقتری داشته باشد. پس بازیگران درحال دگرگونی هستند.
نکته بعدی این است که چون روابط بینالملل یا روابط جهانی دانشی است که درباره قدرت و ماهیت قدرت بحث میکند، گفته میشود که در جهان ما ماهیت قدرت در حال دگرگونی است و تا چند دهه پیش هر کسی که در رشته روابط بینالملل و یا گرایشهای دانش سیاست تحقیق میکرد، گفته میشد که قدرت یک سلسله مراتبی دارد؛ اول قدرت نظامی، بعد قدرت اقتصادی و بعد مثلاً کارآمدی دولت و میگفتند قدرت نظامی در رأس پارامترهای قدرت است، بعد قدرت اقتصادی و بعد همینطور سلسله مراتب قدرت تعریف میشود ولی ما میتوانیم بگوییم ما وارد دنیایی میشویم که ماهیت قدرت در درون آن دگرگون شده و دیگر با مفاهیم و ابزارهای ماتریالیستی و مادی نمیشود بنیادهای قدرت را توضیح داد، زیرا ما وارد دنیایی میشویم که ممکن است دولتی یا شرکتی در آن وجود داشته باشد که سازوکار نظامی بسیاری داشته باشد و ثروت بالایی داشته باشد اما قدرت نداشته باشد.
قدرت به چه معناست؟ اینکه بتوانی بر تصمیمات و رفتارهای بازیگران دیگر تأثیر بگذارید، حالا ممکن است به لحاظ نظامی تعداد زیادی هواپیما و توپ و تانک داشته باشید ولی نتوانید رفتار بازیگران دیگر را به نفع خودتان تغییر دهید، پس یعنی قدرت ندارید. ممکن است ثروت بسیار زیادی داشته باشید ولی این ثروت نتواند به اعمال اراده شما در روابط بینالملل بدل شود، بنابراین اینجا قدرت ندارید.
ما شاهد این هستیم که وارد جهانی میشویم که المانهای مادی و ماتریالیستی قدرت شاید دیگر تعیین کننده نباشد. ما در مناطق مختلف زیادی میبینیم که وقتی دولتی، شرکتی و کنشگری با نیروی نظامی زیاد یا با پول و سرمایه گذاری زیاد وارد میشود تأثیرمیگذارد ولی شاید نتواند اراده خودش را اعمال کند، بدین معنی است که آن المانها دیگر المانهای قدرت نیستند.
درحالی که پارهای از بازیگران و کنشگران جدید را میبینید که ممکن است هیچکدام از اینها را نداشته باشند ولی اراده خودشان را در محیط مورد نظر خودشان اعمال میکنند، یعنی ممکن است توپ و تانک به اندازه قدرت بزرگ نداشته باشند، پول و سرمایه به اندازه او نداشته باشند ولی به دلیل نوع ارتباطات بینالاذهانی که واکنشگران دیگر دارند، میتوانند اراده خود را اعمال کنند و به خواسته خودشان میرسند. پس این نشان میدهد که ما وارد یک دنیایی میشویم که ماهیت قدرت یک مقدار به ماهیت "مشروعیتگفتار" پیوند میخورد، یعنی در پارهای موارد که گفتار شما و سخن شما و نظام معنایی آن کنشگر بینالمللی دارای "مشروعیت" و "جذابیت" بیشتری است، قدرتی متولد میشود که ممکن است بسیاری از المانهای مادی قدرت حتی نتوانند با آن برابری کنند و رقابت کنند، پس عامل دوم مبانی قدرت و مادّیت قدرت در دنیای امروز ما در حال دگرگونی است.
سوم اینکه به نظر من ما وارد جهانی میشویم که مفهوم "قطب" به معنای گذشته بینالمللی آن که میگفتند "دو قطبی"، "سه قطبی" و "تک قطبی"، در روابط بین الملل از بین میرود. قطب به چه معنا بود؟ چه زمانی میگفتند نظام جهانی یا نظام بینالمللی پلاریزه یا قطب بندی شده است؟ موقعی که بازیگری مثلاً دولتی در یک حیطه روابط بینالملل هرچه میخواست انجام میشد، قطب به این معنی است. یعنی وقتی ارادهای میکرد تمام بازیگرانی که در بلوک او قرار داشتند آن اراده را اعمال میکردند ولی چنین چیزی اصلاً در دنیای امروز وجود ندارد و ممکن است دو کشور با هم روابط استراتژیک هم داشته باشند ولی در بعضی از مواقع کشور دوم نظر کشور اول را اعمال نکند، این در حالی است که در جهان قطببندی شده چنین نبود؛ مثلاً در دوران دو قطبی که بین ایالات متحده آمریکا و اتحاد شوروی بود، این دو کشور بر کسانی که در بلوک غرب و بلوک شرق حضور داشتند تصمیمات خود را بیقید و شرط اعمال میکردند. به همین دلیل بود که همه چیز در درون قطبها تعیین میشد. چنین پدیدهای در دنیای امروز ما دیگر وجود خارجی ندارد، یعنی هیچ کشوری نیست که برای هیچ کشوری بتواند نقش قطب را ایفا کند، حتی برای همپیمانان خودش...
تسنیم: مثل اتحادیه اروپا...
سلیمی: حتی اتحادیه اروپا و متحدین استراتژیک اینچنین نیست که کشوری بتواند بر آنها نقش قطب را ایفا کند. دقیقا مثل حمله به لیبی، نوع عملکرد در سوریه و در جاهای دیگر این را مشاهده میکنید که دیگر دنیای ما آن دنیایی نیست که قطب تصمیمی بگیرد و دیگران به دنبال او بدوند، حتی متحدین استراتژیک در بسیاری از این زمینهها به شیوههای دیگر عمل میکنند.
این سه نمونه را مثال زدم، زیرا بحث در مورد این موضوع بسیار وسیع است که نشان دهیم به راستی ما وارد دنیای دیگری میشویم، دنیایی که فراسوی مادیگری است، دنیایی که در درون او بسیاری از بازیگران و کنشگران مختلف با ماهیت دیگری از قدرت بر یکدیگر تأثیر میگذارند و لذا ما داریم وارد دنیایی میشویم که دنیای "جذابیت در گفتار" است.
تسنیم: با توجه به اینکه از دوران تکثری گفتید که به نوعی قطب در آن شکل نمیگیرد و بازیگران در دوره جدید متفاوت شدند، با این حال چه نظامی در حال شکلگیری است؟ برخی معتقدند نظام آینده به صورت هیئت مدیرهای شکل میگیرد و یا برخی میگویند در هر منطقهای یک هژمون و قدرت منطقه خود را اداره میکند. به نظر شما با توجه به کنشهایی که صورت میگیرد، نظام آینده چگونه شکل میگیرد؟
سلیمی: من فکر میکنم برای نظامی که در آینده میخواهد شکل بگیرد، بهتر است به جای عبارت "نظام بینالملل"، "نظام جهانی" را به کار ببریم، زیرا ممکن است بسیاری از بازیگران آن، دولت-ملتها نباشند، مثلاً فرض کنید در تحولات خاورمیانه ممکن است یک کنشگری مثل حزبالله لبنان، حتی در بعضی از موارد تأثیرش از دولت لبنان هم بیشتر باشد. خب! این نظام بینالملل نیست، زیرا در نظام بینالملل، به گونهای نظام بینالدولی است که دولتها تنها نمایندگان و تنها کنشگران هستند. پس ما داریم وارد یک نظام جهانی میشویم که دیگر در نظام جهانی اصلاً اداره کننده از بالا نمیتواند مطرح باشد، چه حالا به صورت هیئت مدیرهای باشد، چه یک دولت باشد و چه چند دولت باشند.
آن نظام هیئت مدیرهای در روابط بینالملل از ابتدای قرن 19 و آن زمانی که دولت - ملتها شروع به شکل گرفتن کردند، به وجود آمدند، در واقع اولین هیئت مدیرهای که ما در تاریخ روابط بینالملل دیدیم بعد از کنگره وین در سال 1815 بود که دولتهای پیروز بر ناپلئون بناپارت آمدند و نظام هیئت مدیرهای را تشکیل دادند.
روسیه، انگلیس و اتریش در این نظام بودند که بعداً فرانسه هم که شکست خورده بود به اینها ملحق شد و این 4 دولت آمدند و نقش هیئت مدیره را در عرصه بینالمللی به دست گرفتند و بعد این الگو در دورههای مختلف تاریخی تعمیم پیدا کرد، چرا؟ به دلیل اینکه دولت - ملتها به بازیگران اصلی در روابط بینالملل تبدیل شدند و حالا قدرتهای بزرگتر میخواستند در هماهنگی با یکدیگر فضای بینالمللی را اداره کنند.
اما وقتی ما وارد جهانی میشویم که بازیگرانش دیگر فقط دولتها نیستند و بازیگران دیگر هم به شکلهای مختلف هستند، هیئت مدیره به آن معنا یا یک دولت که بخواهد دیگران را به معنای کلاسیکش اداره کند، معنا ندارد. البته شاید دولت جهانی به معنای دیگری که معنای پیشرفتهتری است معنا داشته باشد ولی دولت به معنای این حالتی که بعد از کنگره وین در جهان مدرن به وجود آمد، نخواهد بود؛ یعنی کسانی که بر فراز نظام جهانی یا فراز نظام بینالملل بنشینند و با منافع خودشان قواعد نظام بینالمللی را تعریف کنند، به این نکته دقت کنید که با "منافع خودشان" قواعد حاکم بر نظام بینالملل را تعیین کنند و با اتکای قدرت خودشان آن را اداره کنند، دیگر چنین فضایی را نخواهد دید.
یکی از تعاریفی که یکی از نظریهپردازان به کار میبرد، دنیای آینده را مثل کیک چند لایه میداند که در لایههای مختلفش بازیگران و کنشگران مختلفی تأثیر میگذارند و دیگر شما قدرتتان و توزیع قدرت در نظام بینالمللی به صورت هرمی نخواهد بود که به یک مرکز تیمی در بالا ختم شود، بلکه دنیایی است که قدرت در آن توزیع شده و هیچ بازیگری نمیتواند براساس منافع و دیدگاههای خودش ساختارها و قواعد نظام بینالمللی را شکل دهد. جالب این است که ما این ویژگی را حتی در گفتارهای، البته خصوصیتر، خود رهبران کنونی آمریکا هم میبینیم که آنها هم درک کردهاند دیگر این دنیا دنیای دیگری است و نمیشود برفراز جهان نشست و قواعدی را تعیین کرد و همه جهان را براساس آن اداره کرد.
چنین جهانی را ما به لحاظ تاریخی پشت سرگذاشتیم. من یک مثال بزنم، بعد از جنگ دوم متحد تاریخی آمریکاییها، یعنی رژیم صهیونیستی، که همیشه با پشتوانه و در یک موضع قدرت در منطقه خاورمیانه قرار داشت، الآن در ضعیفترین وضعیت ممکن بهسر میبرد، یعنی اصلاً نمیتواند پشتیبانی تبلیغاتی کند، به دلیل جنایاتی که در غزه و جاهای دیگر داشتند بدترین وضعیت را در افکار عمومی جهانی حتی در افکار عمومی کشورهای غربی دارند، چرا؟ به دلیل اینکه دیگر یک دولت نمیتواند بنشیند افکار عمومی، جهت رسانهها، نگاه روشنفکرها و نگاه دولتها را تعیین کند. ما دیدیم حتی از دولتهای غربی هم میگویند ما دولت فلسطین را به رسمیت میشناسیم و جنایت اسرائیل را محکوم میکنیم و هرچه فشار هم به آنها بیاید فایده ندارد.
یا مثالی دیگر برای اینکه بحث روشن شود؛ شما در بسیاری از کشورهای مغرب زمین، مثل انگلستان، دو سه سال پیش دیدید که یکباره شورشهایی در جامعه دیده شد که دولت نه میدانست این شورشها از کجاست و نه میدانست چه کسانی اینها را سازماندهی میکنند و کل جامعه را هم به آتش کشید. بازیگرانی وارد میشوند که در کنترل دولتها نیستند و نمیتوانند آنها را کنترل کنند، بنابراین وقتی خودشان درون خودشان را نمیتوانند کنترل کنند عرصه نظام بینالملل طبیعتا به دنبال آن است.
پس ما وارد دنیایی میشویم که تعداد بسیار متکّثری از بازیگران برهم تأثیر میگذارند، همانطور که عرض کردم دنیای آینده دنیای گفتارهای جذاب و مشروع است، مثلا در جهان اسلام گفتار و سخنی که جذابیّت و مشروعیت بیشتری در بین مسلمانان داشته باشد، خودش تولید کننده کنشگران و قدرت بیشتر است؛ یعنی به یکباره میبینید مشروعیت یک سخن و گفتار، کنشگرایی و قدرتی میآفریند که شاید با هزار مدل سازوکار قدرت مادی هم نشود با آن مقابله کرد.
این دنیای آینده ماست، دنیایی است که در درون آن سخن و گفتار و نظامهای معنایی قدرتمند در آن نقش اصلی را ایفا میکنند. حالا بعضی مواقع دولتها این نقش را نمایندگی میکنند و بعضی وقتها ممکن است NGOها و بعضی وقتها نهضتهای آزادیبخش آن را نمایندگی میکنند و طبیعتاً آنها به کنشگران تأثیرگزاری تبدیل میشوند.
البته جذابیت فقط هم به جنبه مثبت آن نیست، مثلاً بعضی گروههای تکفیری ممکن است در بعضی از لایههای اجتماعی جذابیت و قدرت ایجاد کنند، یعنی فقط در جنبههای مثبت نباید این مسئله را دید، بلکه جنبههای منفی آن هم هست، پس ما داریم وارد دنیایی میشویم که به نظر من ماهیت کاملاً متفاوت دارد.
من یک توضیح در اینجا بگویم که وقتی من میگویم نظام جهانی در حال تغییر است، به این معنی نیست که دولتها دیگر هیچ نقشی ندارند، زیرا بعضی مواقع از نظریات تفسیرهای افراط و تفریط میکنیم، یعنی یا دولتها همه کارهاند یا هیچ نقشی ندارند، خیر اینطور نیست. دولتها همچنان بازیگران بسیار مهمی در سیر روابط بینالملل خواهند بود اما دیگر یکهتاز نیستند و دیگر نمیتوانند قطب باشند، اینها در یک دریایی از بازیگران متکثّر با المانهای قدرت جدید قرار دارند که هر کسی بتواند از آن استفاده کند، قدرت و جایگاه بیشتری پیدا خواهد کرد. همانطور که عرض کردم آن چیزی که در دنیای آینده ما تعیین کننده است، مشروعیت و جذابیت گفتار و سخن است که اگر وجود نداشته باشد، ابزارهای مادی هم پاسخگو نیستند.
تسنیم: آقای دکتر بسیاری از نظریهپردازان غربی معتقدند که دوران لیبرالیسم به پایان رسیده است و برخی نیز میگویند در خوشبینانهترین تحلیل، لیبرالیسم به رکود رسیده است و حرفی برای دنیای امروز ندارد. از این رو برخی از کارشناسان مسائل بینالملل رکود و یا پایان لیبرالیسم را به عنوان افول آمریکا مطرح میکنند و با اتحاد جماهیر شوروی مقایسه میکنند که ابتدا کمونیسم به پایان رسید و سپس نظام ساختاری شوروی هم از هم پاشیده شد و از بین رفت. نظر شما در رابطه با این بحث چیست؟ به نظر شما افول دنیای غرب و آمریکا بر این پایه تفسیر و تحلیل میشود؟
سلیمی: ببینید بگذارید ابتدا چند مثال از نظریهپردازهای لیبرالیستی و نظریهپردازهای آمریکایی بزنم و بعد نگاه خودم را عرض میکنم.
مثلاً هانتینگتون ابتدای کتاب برخورد تمدنها براساس نگرش که اشپلینگر داشت، میگوید تمدنها یک دوران ظهور دارند و یک دوران سقوط و آنجا پیشبینی میکند که تمدن غرب به تدریج در دوران افول قرار میگیرد و معتقد است که این صعود و افول، به نوعی نگاه ابنخلدونی هم هست، دامان غرب را هم خواهد گرفت و پیش بینی میکند.
یک مثال دیگر هم از کتابی که جوزفنای قبل از طرح نظریه قدرت بزم درباره سیاست خارجی آمریکا مینویسد و در آنجا پیشبینی میکند و توضیح میدهد که سیاست خارجی آمریکاییها در زمان جورج بوش رو به افول است و در آنجا میگوید اینقدر آنها از المانهای قدرت سخت استفاده میکنند که قدرت نرم آنها، یعنی جذابیتشان برای کشورهای دیگر به حداقل ممکن در دوران خودش رسیده است.
البته نظریات بسیار زیاد دیگری وجود دارد، مثلاً فرض کنید یک نظریهپرداز معروف اقتصادِسیاسی بینالملل به نام رابرت گیلپین که معتقد به افول هژمونی آمریکا در عرصه اقتصادِسیاسی بینالملل است، زیرا آنها معتقدند که دورانهای هژمونی نمیتواند دائمی باشد و بعد از مدتی افول پیدا میکند. بنابراین افول هژمونی آمریکا در خود نظریهپردازان غربی هم وجود دارد و به آن اشاره شده است.
ببینید آن سئوالی که درباره لیبرالیسم کردید، بستگی دارد به اینکه ما لیبرالیسم را برچه مبنایی ببینیم، زیرا در ادبیات کلاسیک، لیبرالیسم به معنای متفاوتی به کار میرود. بعضی وقتها لیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی است که اگر لیبرالیسم را به عنوان ایدئولوژی ببینیم این ایدئولوژی نه تنها آن جذابیت سابق را ندارد بلکه الآن به شدت از طرف گرایشهای متفاوت فکری متفکرانش هم در مغرب زمین و در مشرق زمین مورد تهاجم است و به نظر میرسد که لیبرالیسم کلاسیک نتواند به عنوان یک ایدئولوژی در دنیا وجود داشته باشد.
ولی بعضی مواقع لیبرالیسم به معنای دیگری است، مثلاً یکی از تئوریهای روابط بینالملل، تئوری لیبرالیستی است که معنای آن فرق میکند و ممکن است کسی تئوری لیبرالیستی در روابط بین المللی داشته باشد و به افول آمریکا و افول لیبرالدموکراسی در اروپا و آمریکا هم معتقد باشد، زیرا چون بعضیها معتقدند که لیبرالدموکراسی در آمریکا خلاف لیبرالیسم و دموکراسی در عرصه جهانی عمل میکند، یعنی یک نوع اقتدارگرایی در عرصه جهانی را عمل میکند. بنابراین اگر از این دید لیبرالیسم را ببینیم به معنای دیگری است اما اگر بخواهیم آینده آمریکا در نظام بینالملل را ببینیم من فکر میکنم آن چیز دیگری است.
البته تقریبا پیشبینی کردن در نظام بینالملل کار ساده و آسانی نیست، یکی از دلایل پیچیدگی دانش روابط بینالملل یا روابط جهانی این است که آنقدر عوامل متعددی در درون آن وجود دارند که اصلاً پیشبینی آنها کار سادهای نیست و حتی غیرممکن است و بعضی مواقع چون همیشه اتفاقات و حوادث پیشبینی نشدهای پا به میدان میگذارند که ممکن است حوادث یک شکل کاملاً متفاوتی نسبت به آنچه که ما پیشبینی کردیم صورت گیرد، بنابراین پیشبینی تقریبا غیرممکن است ولی به نظر میرسد این را در نوشتههای متفاوت، چه متفکران غربی و چه متفکران شرقی و چه نظریهپردازان دوره پسا استعماری میبینیم که دوره سیادت آمریکا در روابط بینالملل به طور قطع رو به پایان است و هر کسی هم سیاست خارجیاش را بخواهد براساس این گمان برقرار کند راه به اشتباه رفته است.
کافیست یک ورقی در ادبیات روابط بینالملل جدید و حتی نویسندگان آمریکایی کنیم که همه معتقدند دوره سیادت آمریکاییها در روابط بینالملل پایان پیدا کرده است. عرض کردم حتی این در گفتارهای خود سران آمریکایی هم دیده میشود که این را درک میکنند؛ البته نه در مواضعشان بلکه در گفتارهای خصوصیشان وجود دارد. به نظرم این دوران، دوران پایان یافتهای است و این را میشود پیشبینی کرد ولی اینکه آیا سیستم کامل از هم میپاشد یا نمیپاشد پیشبینی بسیار دشواری است که به نظرم احتیاج به مطالعات علمی و خیلی قوی دارد که توسط یک مصاحبه و بیان و نظر شخصی نمیشود یک نگاه قابل ابتکار را بیان کرد.
تسنیم: شما اشاره کردید ما وارد دنیایی میشویم که دنیای "جذابیت در گفتار" است؛ همانطور که گفتید در این دوره شاهد افول و رکود لیبرالیسم هستیم، از سوی دیگر اسلام میتواند تولید کننده کنشگر قدرت باشد که الان توانسته کنشهایی را ایجاد کند. به نظر شما از منظر گفتمانی دو قطب "اسلام" و "لیبرالیسم" و یا سایر مکتبهای غربی در جهان آینده در تقابل با یکدیگر وارد کنشهای سیاسی میشوند؟
سلیمی: عرض کنم که من بیشتر از اینکه بخواهم از صحبت "تقابل" استفاده کنم، صحبت "رقابت" است. بله، رقابتهای گفتمانی در دنیای آینده ما بسیار جدّی خواهد بود، مخصوصا در کشورهای مسلمان که تعدادشان بسیار زیاد است و تقریبا یکپنجم جمعیت دنیای امروز ما را در برگرفته، این رقابت گفتمانی بسیار جدی است و ممکن است در رقابت گفتمانی دو رقیب بر هم تأثیر بگذارند، یعنی لزوماً مثل این رقابتهای نظامی نیست که برنده و بازنده داشته باشد و یا مثل مسابقات ورزش که بازی حذفی باشد که این طرف یا طرف مقابل میبرد نیست، بلکه ممکن است دو طرف بر هم تأثیر بگذارند. این رقابت گفتمانی بسیار جدّی است و مخصوصا در آینده جهان اسلام تأثیرگذار است، با توجه به اینکه در حال حاضر بخش مهمی از قلب استراتژیک امروز ما در جهان اسلام است و در آینده استراتژیک و آینده امنیت ملی این رقابت بسیار مهم و تأثیرگذار است.
طبیعتاً میتوان گفت که بخش مهمی از تحولات دنیای امروز ما نه در "ژئوپالتیک" بلکه در "ژئوکالچر" اتفاق میافتد، یعنی در جغرافیای فرهنگی اتفاق میافتد. همانطور که عرض کردم یک نظام معنایی آلترناتیو بسیار قوی ممکن است تمام معادلات قدرت را در دنیای آینده ما تغییر دهد و این اتفاقی است که تأثیر جهان اسلام برایش بسیار زیاد است.
یک جمله جالب در همان کتاب برخوردهای تمدنهای هانتینگتون است که میگوید که جهان آینده ما جهان محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است، البته او با یک محاسبهای به لحاظ جمعیتی و ابزارها میگوید، جهان آینده اینگونه است. حالا ما اگر نخواهیم این پیشبینی را در میان مدت کنیم ولی توجه به این گرایش و توجه به این قدرت فزاینده جهان اسلام بسیار مهم است، البته آنچه که میتواند سم مهلک برای این قدرتیابی گفتمانی جهان اسلام باشد اختلافات درونی در جهان اسلام است یا پارهای از گرایشهایی که ممکن است چهرهای ناصواب از اسلام و جهان اسلام ارائه بدهند و همچنین بعضی از گروههای تکفیری و برخی گفتمانهای تند و تندرو ممکن است ضربهای به همین رشد و تعالی بزنند، زیرا یک گفتمانی و یک نظام معنایی که در حال رشد است و دارد جذابیت ایجاد میکند و میتواند در تمام معادلات استراتژیکی ما در جهان تأثیر بگذارد، اگر رگههایی پیدا شوند که چهره متفاوتی یا یک نظام معنایی ناصوابی را به نام اسلام ارائه کنند، خب اینها بزرگترین ضربه را خواهند زد و به همین دلیل به نظرم میآید که آن گروهی از مسلمانان که بتوانند تصویر زیبایی و جذابتری از اسلام ارائه دهند، اینها زمینهساز قدرتیابی آینده جهان اسلام خواهند بود.
تسنیم: همانطور که گفتید اسلام به عنوان یک رقیب قدرتمند در مقابل ایدئولوژیهای غربی است و آنها سعی دارند از رشد و تعالی گفتمان اسلامی ایجاد کنند. گرامشی یکی از اندیشمندان غربی معتقد است هر هژمونی باید پادهژمون خود را درست کند تا بتواند بر فضای جهان مسلط بماند. خب! در چنین شرایطی هم میبینیم که سلاحهای داعش از سوی آمریکا تأمین میشود و داعش نیز به دنبال آن است تا چهره ناصوابی از اسلام را به نمایش بگذارد. به نظر شما مشی فعلی آمریکا برای پادهژمونسازی نیست؟ از سوی دیگر هم بتواند با نشان دادن چهره ناصواب از اسلام، ضربه خود را به رقابتهای گفتمانی به اسلام بزند؟
سلیمی: من یکی دو نکته بگویم بعد سئوال شما را جواب دهم؛ اول اینکه در غرب الآن یک گفتمان شامل و فراگیر نیست، یعنی فرض کنید که گفتار و نظام معنایی پارهای از دولتمردان در اروپا و آمریکا ممکن است به نوعی باشد و یک عده دیگر به نوع دیگری باشند.
دانشمندانی که ممکن است در غرب هم زندگی میکنند ممکن است برخی به نوعی فکر کنند و پارهای از دانشمندان هم ممکن است به نوع دیگری فکر کنند و ممکن است یک نقاط مشترک یا متفاوتی هم بینشان وجود داشته باشد، بنابراین نمیشود این حکم کلی را گفت که مثلا غرب به طور کلی اینگونه رفتار میکند، زیرا در غرب نگرشهای متفاوتی وجود دارد و حتی پارهای از گفتمانها یعنی گفتمانهای رقیب نسبت به گفتمانهای جاری در بین سیاستمداران اروپایی و آمریکایی در خود غرب در حال شکل گیری است، بنابراین نمیشود حکم کلی در مورد آنها صادر کرد.
اما بهتر است که سخن را به این شکل بگویم که گروهی از گرایشهای اقتدارگرایانه و جنگطلب در بین رسانهها و دولتمردان اروپایی و آمریکایی وجود دارند که تداوم منافع آنها در گسترش جنگ و درگیری و تنازع مخصوصاً در جهان اسلام است و اینها نیازمند آن هستند که دیگران و دشمنان هولناک برای خودشان ترسیم کنند و طبیعتاً تلاش میکنند بزرگنمایی کنند و کارهایی مثل کارهای گروه داعش و القاعده و طالبان و اینها انجام دهند و اینها را مترادف با اسلام نشان دهند، زیرا اینگونه هم میتوانند گفتار رقیب را نامشروع کنند و هم میتوانند خشونتطلبی خودشان را توجیه کنند، به همین دلیل عرض کردم که رسالت معتقدان به جهان اسلام دو چندان میشود.
به نظر من وجود این گروههای تکفیری و سلفی یک فرصت فوقالعاده برای گفتارها و نظامهای معنایی واقعی جهان اسلام است و یک فرصت هم هست که اینها از این فرصت استفاده کنند و مغایرت و تفاوتشان را به جهان معرفی کنند. در واقع جهان اسلام در دنیای جدید میتواند یک دوگانهای درست کند که در این دوگانه یک طرف آن اسلام واقعی است که اسلام رحمانی، عدالتطلب و مخالف خشونت است و در سوی دیگرش گروههای خشن و افراطی هستند که فقط مسلمانان میتوانند نشان دهند که آنها مسلمان نیستند.
یعنی از هیچ متفکری و رسانه غربیای نمیتوان انتظار داشت که نشان دهند داعشیها واقعا مسلمان نیستند. هیچکدام از عملکرد اینها براساس اسلام نیست ولی دانشمندان و مراجع و متفکران بزرگ جهان اسلام و دولتهایی که اسلام واقعی و رحمانی را نمایندگی میکنند با حضور فعال میتوانند با شیوه گفتاری و رفتاری خودشان نشان دهند که آن اسلام واقعی نیست و اسلام واقعی چیز دیگری است، اسلام واقعی اسلامی است که در طول تاریخ بیدار کننده و آزاد کننده عقلانیت انسان بوده است، نه اینکه از بین برنده عقلانیت و آزادی باشد. باید نشان بدهند کتاب آسمانی ما تنها کتاب آسمانی است که این مقدار به عقل و خرد انسانی تأکید کرده و در رحمانیت انسان و جان یک انسان را با جان تمام انسانها هم معنی و هم ارزش دانسته است، یعنی فرد انسان، نگفتند فرد مؤمن، و ما در قرآن داریم که "وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا"، یعنی یک انسان را حیاتش و مماتش را مترادف با حیات و ممات کل انسانها میداند.
فقط دولتها، جریانهای فکری و علمای جهان اسلام هستند که میتوانند با ارائه یک گفتار در جهان اسلام و کنش در جهان اسلام میتوانند نشان دهند که گروههای تکفیری و داعش دست ساختههایی هستند که به هیچ عنوان نمیتوانند جهان اسلام را نمایندگی کنند.
تسنیم: همانطور که گفتید کشورهایی که اسلام واقعی را نمایندگی میکنند وظیفه سنگینی را برای نشان دادن اسلام واقعی به جهان بر عهده دارند. خب! یک از این کشورها جمهوری اسلامی است که باید در این زمینه مسئولیت و وظیفه خود را به درستی انجام دهد. برخی از کارشناسان مسائل بینالملل میگویند ما اگر وظیفه و مسئولیت خود را در این برهه تاریخ به درستی انجام ندهیم، 70 سال عقب میافتیم تا وارد تغییر نظم جدیدی از جهان در 70 سال آینده باشیم. با توجه به اینکه گفتید در دنیای جدید جذابیت گفتار خواهد بود، وظیفه دانشگاهها و مراکز علمی خیلی پررنگتر و سنگینتر خواهد بود. شما چه خلأیی را در علوم انسانی کشور میبینید که بتواند بر نقشآفرینی جمهوری اسلامی مؤثر باشد و چه راهکارهایی را میتوان در نظر گرفت؟
سلیمی: من فکر میکنم که اولاً ما در علوم و اندیشههای علوم انسانی دانشگاهی خودمان صرفاً به جای شرح و ترجمه سخنان دیگران میتوانیم یک مقدار به باروری اندیشه خودمان بپردازیم، یعنی الآن دیگر دانشمندان ما، اساتید، دانشجویان و دکترای ما به مرحلهای از رشد رسیدهاند که سخن خودشان را بر پایه اندیشههای خودشان بتوانند بیان کنند و دیگر دوران صرفاً سخن دیگران و ارائه ترجمه ناقص سخن دیگران به دانشجویان و مجلات گذشته است.
البته آنها هم لازم است و ما بدون اینکه سخن دیگران را بدانیم، خوب هم بدانیم و حتی بتوانیم از بخشی از آن استفاده کنیم، نمیتوانیم حرف جدید بزنیم ولی دیگر اینکه تمام کار علمی ما محدود به نقل قول از دیگران یا ارائه ترجمه ناقص از دیگران شود گذشته است. در حیطههای مختلف علوم انسانی و اجتماعی نمونههای بسیار زیادی را سراغ دارم که دانشمندان ما به مرحلهای رسیدهاند که میتوانند اندیشه خودشان را بر پایه تفکرات بومی خودشان به طوری که در دنیای امروز هم خریدار داشته باشد ارائه دهند.
خلأ بزرگی که ما در این زمینه داریم بسته بودن مجرای ارائه اندیشههای دانشمندان ایرانی در عرصههای جهانی، مخصوصا در جهان اسلام است. الآن اگر هم دانشمندان ما سخن تازه و جذابی برای گفتن داشته باشند، در محافل داخلی آکادمیک خودمان و یا در محافل محدود، مثلا سمینارها و نشریات کم تیراژ علمی خودمان سربسته باقی میماند، در حالی که اگر ما بتوانیم شرایطی را فراهم کنیم که دانشمندان ما بتوانند سخن منبعث از اندیشههای خودشان را از منابع بومیشان در عرصه جهانی ارائه کنند، تجربه نشان داده که خریداران بسیار زیادی دارد.
در آکادمیهای دنیا هم به نظر میرسد که یک خستگیای فقط از تکرار مسائل همیشگی به وجود آمده، به همین دلیل یک درخواست، یک تقاضا و یک تشنگی هم نسبت به ارائه مفاهیم جدید از سوی دانشمندان ایرانی و دانشمندان مسلمان دیده میشود که من به نظرم همانطور که ما در سیاست خارجی یک دوره تاریخی را طی میکنیم، کما اینکه همانطور که شما گفتید اگر ما نتوانیم در شکل دادن آن نظم ما ایفای نقش کنیم ممکن است این فرصت را برای مدتها از دست بدهیم، در عرصه اندیشه هم همینطور است.
موقعی که خود متفکرین مثلاً روابط بین الملل مطرح میکنند که ما میخواهیم نظریههای غیر غربی و نظریههای اسلامی و نظریه چینی و نظریه شرق آسیایی را راجع به روابط بین الملل را بدانیم تا ببینیم چه چیز جدیدی برای گفتن دارند، نشان دهنده آن عطشی است که در دنیای امروز ما وجود دارد و من فکر میکنم رسالت اصلی دانشگاهها ما این است که این مجاری را باز کنند، به طوری که دانشمندان ما بتوانند سخن بگویند و مخصوصاً آن سخنی که مبتنی بر منابع و اندیشههای بومی است را بر عرصه جهانی ارائه کنند.
تسنیم: آقای دکتر شما عضو شورای تحول و ارتقای علوم انسانی هم هستید، بر اساس همین بحثی که مطرح کردید باید هر چه سریعتر بتوانیم سرفصلهای علوم انسانی را عوض کنیم و اندیشههای خودمان را جایگزین کنیم تا بتوانیم در این تغییر نظام جهانی مؤثر باشیم؟
سلیمی: همین طور است. بسیاری از تحولاتی که انجام میگیرد در همین مسیر است، یعنی ما به جای اینکه تمام درسهایمان تکرار سخن دیگران باشد، امیدوار هستیم که چه سرفصلهایمان و چه استادهایمان تغییر دهیم، زیرا مهمتر از سرفصلها، اساتید هستند. باید بتوانیم به گونهای ترغیب کنیم که بیش از فهو و تکرار سخن دیگران، البته باز هم تأکید میکنم آن هم لازم است، به خلاقیت اندیشه و نوآوری در فکر، مخصوصاً اندیشه و فکری که بتواند معضلات جامعه ایران را حل کند یا نقاط درخشش اندیشه ایرانی و اسلامی را به جهان ارائه کند، کار کنیم.
استعدادهای بسیار زیادی در جامعه ما وجود دارد که ما خوشبختانه داریم به تدریج شکوفا شدن آنها را میبینیم، من در بعضی از پایان نامههای دکتری که در جلسه دفاعشان حضور داشتم، کاملا این حس را در درون خودم دیدم که بسیاری از دانشمندان جوان ما در حوزههای مختلف دارند متولد میشوند که دیگر میگویند "من" میگویم و فقط به دنبال فراهم کردن دادههای تجربی برای تأیید و تکذیب سخن فلان تئوریسین جهانی نیستند. آن سخن فلان تئوریسین معروف جهان را میفهمند ولی بعد با اتکاء به منابع خودشان میگویند "من" یافتهام این است، چیزی که "من" دارم به دانش جهانی اضافه میکنم این است که بنده نمونههای متعددی را از این مسئله دیدهام، گرچه اصلاً کافی نیست و با نقطه مطلوب ما فاصله دارد ولی خوشحال کننده است.
تسنیم: آقای دکتر با توجه به اهمیت بحثی که گفتید چقدر از پایاننامههای دورههای تحصیلات تکمیلی در مورد نظم نوین جهانی است؟
سلیمی: من آمار نگرفتهام ولی تعدادشان قابل توجه است که به این موضوع و اندیشههای جدید در مورد روابط بینالملل و در شکل گرفتن نظام جدید بینالمللی و تغییر ماهیت قدرت و تغییر بازیگران بینالمللی و از بین رفتن نظام بینالمللی قبلی اختصاص دارد و تعداد بسیار زیادی هست که دانشجویان روی آن کار میکنند.
*** گفتوگو از سیدمحمدمهدی توسلی
انتهای پیام/