پدر شهید رستمی: با ۶ فرزندم برای دفاع از اسلام و انقلاب رفته بودیم

پدر شهید رستمی: با 6 فرزندم برای دفاع از اسلام و انقلاب رفته بودیم

خبرگزاری تسنیم: بسیجی بود، آرزوی داماد شدنش را داشتم، دلم برای روزهای جبهه تنگ شده، ۱۰ پسر دارم ولی هریک لذت خودش را داشت، کاش در آن‌ روزها بودیم.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از زنجان، روستای سریک در 3 کلومتری شهرستان ماهنشان و 107 کیلومتری شهر زنجان واقع شده است که در یک خانواده از این روستا یک پدر به همراه 6 پسر خود در جبهه حق علیه باطل حضور داشت و یکی از فرزندانش را در راه اسلام تقدیم انقلاب کرده است.

در را که زدیم حاج نباتعلی با آن روحیه رزمنده‌اش به استقبال‌مان آمد، سادگی در وجودش موج می‌زد، به اتاقی رفتیم که عکسی از شهید مرتضی رستمی بر دیوارش جای گرفته بود، فرزندانش هم رزمش بودند، در عملیات والفجر 4 از قسمت پا مجروح شده بود.

اسلام، مصطفی، اصلان، پرویز، شاپور و مرتضی نام‌های فرزندانی هستند که به همراه پدر در جبهه می جنگیدند، اسلام، پسر بزرگش بود که به گفته پدر برادران را در جبهه به دور خود جمع کرده بود و مرتضی فرزند شهیدش.

وقتی سر حرف را در باره روزهای جبهه و جنگ باز کردیم، با خنده‌های دلنشینش از خوشی‌های جبهه شروع کرد، می‌گفت 10 پسر دارم که 6 نفر از آن‌ها در جبهه حضور داشتند، در جبهه به خانواده رستمی‌ها معروف بودیم، خوشی‌های جبهه از یادم نمی‌رود.

سه بار به جبهه رفتم که نخستین بار آن به منطقه کردستان بود، در عملیات والفجر 4 و در دشت پنجوین ترکش خورده و مجروح شدم.

از فرزند شهیدش شروع کرد و گفت: موقع شهادت 20 ساله بود، سال 67 در منطقه حلبچه در حین ماموریت در پی حمله هوایی دشمن به درجه رفیع شهادت نایل شد.

بسیجی بود، یک سال پس از حضور در جبهه سرباز وظیفه شد و بعد به درجه رفیع شهادت نایل گشت، آرزوی داماد شدنش را داشتم، یک بار تا آستانه ازدواج پیش رفت ولی قسمت نبود ازدواج کند، خانمم مخالفتی از حضور بنده و 6 پسرم در جبهه نداشتند، دلخوشی داشتیم، خودش ما را به جبهه می‌فرستاد.

روستای ما سه شهید دارد، حسین صحابی، مرتضی رستمی و سلمان روانی شهیدان روستای ما هستند، حسین قبل از مرتضی ما شهید شد ولی خبر شهادت سلمان چهل روز پس از شهادت مرتضی رسید.

آماده اشاره رهبر عزیزم هستم

حاج نباتعلی افزود: هیچ موقع از حضور در جبهه خسته نشدم، آن زمان به وظیفه خود عمل کردم، امیدوارم خدا از من قبول کند، هر موقع رهبر عزیزم بخواهد آماده‌ام. تهدیدات دشمن پوچ و توخالی است.

وی با آن ادبیات دوران دفاع مقدس که در بین رزمنده‌ها معمول تاکید می‌کرد که هدف ما یکی بود همه برای یک هدف تلاش می‌کردند اکنون نیز هدف‌ها یکی است و آن هم سرافرازی کشور و نظام، انشاالله جمهوری اسلامی ایران همیشه پایدار باشد.

به اندازه خودم آماده‌ام برای کشورم خدمت کنم، افتخار می‌کنم فرزندانم بچه‌های جبهه و جنگ هستند، خداوند رهبر معظم انقلاب را برای مردم نگهدارد. برای لبیک به رهبرم آماده‌ام.

روز شهید شدنش در منطقه نبودم، وقتی جنازه را آوردند، همه جمع شدند تا نمازش را بخوانند، به خانواده گفتم گریه نکنید "هدف اسلام بود"

مادر شهید رستمی: در خانه نشسته بودم، یکی از فرزندانم خبرداد "مادر افتخار کن مرتضی شهید شد"

مادر شهید رستمی همزمان با اینکه خاطره خبر شهادت مرتضی را تعریف می‌کرد اشک از چشمانش جاری شد، با بغض درون سینه‌اش گفت: قرار بود نامزد شود، در حالی از خاطراتش می‌گفت اشک‌هایش را با چادرش پاک می‌کرد، این حرف‌ها را با صدای لرزان و چشمان گریانش می‌گفت، بغض حاج نباتعلی با گریه‌های همسرش شکست.

مادر ناگهان صورت خیس خود را دوباره خشک کرد و با صدای بلند گفت: مرتضی به خاطر قرآن و اسلام رفته است، مرتضی افتخار من است، خودم مرتضی را به جبهه فرستادم.

همسر و فرزندانم در جبهه بودند تا اسلام و انقلاب آسیب نبیند، از داشتن چنین فرزندانی افتخار می‌کنم و خدا را شکرگزارم، در آن زمان هم به همسر و فرزندانم افتخار می‌کردم. 10 پسر دارم مرتضی کوچکتر از مصطفی بود.

اسلام و مصطفی: برای پاسداری از انقلاب متعهدیم

اسلام و مصطفی، برداران شهید مرتضی در کنار پدر و مادرشان خاطرات جبهه را تعریف می‌کردند، اسلام پسر بزرگ خانواده بود از سال 60 در منطقه حضور داشته و تا پایان جنگ نیز به عنوان پاسدار از نظام مقدس جمهوری اسلامی دفاع کرده است.

اسلام رستمی زیاد مایل به بازگویی خاطراتش نبود، تنها این جمله را تکرار می‌کرد "برای پاسداری از انقلاب تعهد داده بودم" وظیفه‌ام را انجام دادم.

از خاطرات شهید مرتضی پرسیدیم، اشاره‌ای به مصطفی کرد، فهمیدم با اینکه خاطرات زیادی در دل دارد ولی دوست دارد برادرش خاطرات را بازگو کند.

مصطفی خاطرات زیادی از جبهه داشت، در عملیات بدر شیمایی شده بود و در حین شناسایی مناطق غرب با برخورد ترکش از سر و شکم مجروح شده بود، می‌گفت نیروی برادرم بودم.

مصطفی: 14 سال داشتم با دستکاری شناسنامه به جبهه رفتم

مصطفی 71 ماه سابقه جبهه دارد، وقتی شروع به بازگویی خاطراتش کرد یاد برادر شهیدش مرتضی افتاد و گفت: برادرم قبل از شهادت در مرخصی بود 10 روز از مرخص‌اش باقی مانده بود ولی طاقت نیاورد و به جبهه برگشت و چند روز بعد جام شهادت را نوشید.

خبر شهادت مرتضی را یکی از هم رزمانم برای دوستم تعریف می‌کرد، نمی‌دانست برادر مرتضی هستم، به دوستم می‌گفت "برادر اسلام رستمی هم شهید شد" پرسیدم کدام برادرش گفت "مرتضی" دوستم با اشاره فهماند برادر مرتضی هستم، حال عجیبی داشتم قابل وصف نیست.

مصطفی ادامه داد: چهارم ابتدایی با بسیج آشنا شدم، برق نداشتیم با موتور برقی از طریق رادیو اخبار جنگ را دنبال می‌کردیم، 14 سال داشتم که با دستکاری شناسنامه به جبهه رفتم، در منطقه برادرم را پیدا کردم و به وی پیوستم.

یک دوره 8 ماه مرخصی نرفته بودم، برادرم با اصرار مرا به مرخصی فرستاد، روزی هم زخمی شدم برای مداوا به تبریز بردند، بعد از مرخص شدن از بیمارستان به جبهه برگشتم.

در جبهه یکرنگی بود، هر کسی هرچه در توان داشت کمک می‌کرد، مادران پیر در روستاها برای رزمنده‌ها غذا می‌فرستادند، جوان می‌جنگید، مادر هم دعا می‌کرد.

خواهر شهید مرتضی: اگر حکم جهاد می‌دادند، می‌رفتم

یکی از خواهران شهید مرتضی که بزرگتر از سایرین بود لب به سخن گشود و گفت: اگر حکم جهاد می‌دادند، می‌رفتم. برادرانم رفتند، هرچه داریم از شهیدان است، دوری پدر و برادران سخت بود ولی هدف نظام بود.

 

برادر شهیدم از نظر اخلاقی حرف نداشت، اهل ناراحت شدن نبود، در مراسم وقتی جمع می‌شویم به یادمان می‌افتد، ولی او رفت تا ما آسایش داشته باشیم.

2 خواهر دیگر شهید هم برادرشان را ندیده بودند، خاطره‌ای نداشتند و تنها به خاطرات پدر و برادران گوش می‌دادند.

از حاج نباتعلی در مورد پسران دیگرش که هم رزمش بودند، پرسیدیم، گفت در روستا نیستند، آن‌ها هم خاطراتی دارند.

حاج نباتعلی ثابت کرد، برای دفاع از خاک، ناموس و اسلام باید با تمام وجود رفت، از جان مایه گذاشت، و هیچ موقع عقب نشینی نکرد، خدای رحمان اجرش دهد.

گفت‌وگو از علی الماسی و علی شبیری

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon