او راه نمیرفت، قدم نمیزد، هروله میکرد...
خبرگزاری تسنیم: این نوشته کوتاه را علی شریعتی پس از مرگ جلال نوشت و به کتاب «حج» افزود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، این نوشته کوتاه را زندهیاد علی شریعتی پس از درگذشت زندهیاد جلال آل احمد نوشته و به کتاب حج خود افزوده است:
باید با او سعی میکردم. آخر با هم عهد کرده بودیم که یک بار دیگر حج کنیم، این بار با هم. ملکالموت همان سال، او را از ما گرفت و من تنها رفتم، اما همه جا، او را در کنار خود مییافتم، همه مناسک را- گام به گام- با هم میرفتیم، اما، نمیدانم چرا، در سعی بیشتر «بود». ظهوری تابنده داشت و حضوری زنده و گرم، صدای پایش را میشنیدم که پیاده میدود و آشفته، و هرم نفسنفسزدنهایش که چه تبدار بود و تشنه و عاشق. تنها خود را به این سیل خروشان حیرت و عطش خلقی که سراسیمه از این سو به آن سو میدوید سپردم اما، او را، به هر سو که مینگریستم میدیدم؛ گاه پا به پایم میدوید، پا به پایش میدویدم، گه میدیدم که همچون صخرهای از بلندای صفا کنده شده است و با سیل فرو میغلتد و پیش میآید و گاه، در قفایم احساسش میکردم، هروله میکرد و مسعی میلرزید، مییافتم، میشنیدم و میدیدمش که سرش را بر آن ستون سیمانی میکوبد و میکوبد و میکوبد تا... بترکد، که همچون حلاج از کشیدن این بار گران به ستوه آمده بود و آن همه انفجار را در آن نمیتوانست به بند کشد و نگاه دارد. او که سر را به دو دست میگرفت و به میان خلق میآمد و به التماس ضجه میکرد که بزنید، بزنید که سخت بر من عاصی شده است! چرا در سعی این همه «بود» و بیش از همه جا؟ شاید از آن رو که در حج خویش نیز، چنین بود، در این «سفرنامه» که همه «گزارش» است و همه جا چشم تیزبینش کار میکند، تنها در مسعی است که شعلهور میشود و دلش را خبر میکند و روح حج در فطرتش حلول میکند و شعشعۀ غیب بیتابش میکند و بی«خود»! شاید از آن رو که «مسعی» شبیه «عمر» او بود و «سعی» زندگیاش، تشنه و آواره و بیقرار در تلاش یافتن «آب»، برای «اسماعیلهای تشنه در این کویر»! و شاید، اساساً، به این دلیل که او، راه رفتنش مثل سعی بود، چقدر خود را به او رساندن سخت بود، باید همیشه میدویدی، اگر لحظهای غفلت میکردی، لمحهای به قفا یا چپ و راست و یا به خودت چشم میگرداندی، عقب میماندی و او، به شتاب عمر خویش، میگذشت. اصلاً او راه نمیرفت، قدم نمیزد، هروله میکرد! گویی تشنه خروشان جستجوگری است که همواره، احرام بر تن، آواره میان دو قله «صفا» و «مروت» میکوشد و میدود و در این کویر، آب میطلبد، و این، زندگی کردن وی بود. و این بود که در حج، تنها به مسعی که پا مینهد بر میافروزد و «خسی در میقات»ش به سعی که میرسد، «کسی در میعاد» میشود و «چشم دل» باز میکند و آنچه نادیدنی است میبیند و حکایت میکند.
انتهای پیام/