روایت اتوبوس‌هایی که زیاد می‌برند و کم برمی‌گردانند


روایت اتوبوس‌هایی که زیاد می‌برند و کم برمی‌گردانند

خبرگزاری تسنیم: هنگام بازگشت از کرمانشاه آنقدر نیروی مردمی به جبهه آمده بود که تمامی مدارس، مساجد و ادارات پادگان نظامی شده بود و جا برای اسکان نیروهای جدید نبود و سپاه مردم و بسیجیان را جواب می‌کرد که دیگر نیاز به نیرو نداریم.

به گزارش گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم،هنوز زمان زیادی از پذیرش قطعنامه جنگ ایران و عراق نمی ‌گذشت که خبر رسید دشمن دوباره حمله کرده است. مرداد سال 67 منافقین وقت را مغتنم شمرده بودند تا به اصلاح خودشان ارتش آزادی بخش را جایگزین دولت جمهوری اسلامی کنند. با همین توهم از غرب کشور حرکت کرده و قصد داشتند تا 72 ساعت خود را به تهران برسانند. اما این خیال باطل تا ابد به تاریخ پیوست. آنچه خواهید خواند خاطرات صفدر لک از رزمندگان جنگ تحمیلی است که دیده های خود را از عملیات مرصاد اینگونه روایت می‌کند:

 

 

                                                                                             ***

به چادرهای گردان بازگشتم جای احمد ملکی و شوخی هایش به شدت پیدا بود، گفتم چه کسی می خواهد از این به بعد دو دختر بجای مانده اش را ناز کند؟! بچه های حفاظت لشکر با مراجعه به گردان گفتند که چه کسی از اجساد منافقین عکس گرفته من هم با افتخار گفتم من یک حلقه عکس گرفته ام. گفت: اینها را برای شناسایی نیاز داریم بعد به شما برمی‌گردانیم و متاسفانه دیگر هرگز عودت داده نشدند.

دستور جمع آوری سلاح‌ها داده شد! اما افسوس که جنگ در حال اتمام بود و به همه بسیبجان قدیمی  جنگ احساس بدی دست داده بود.

دلم تا دست بر دامان در زد

دو دستی سنگ شیون را به سر زد

امیدم مشت نومیدی به در کوفت

نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت

چه درد است این که در فصل اقاقی

به روی عاشقان در بسته ساقی

بر این در،‌ وای من قفلی لجوج است

بجوش ای اشک هنگام خروج است

در میخانه را گیرم که بستند

کلیدش را چرا یا رب شکستند؟!

روز بعد حاج آقا میانه‌چی امام جمعه استان به همراه تعدادی از مسئولین که به تنگه شوهان آمده بود در حضور تمام نیروهای لشکر سخنرانی کرد و از حماسه تیپ 57 و فرماندهان و گردان‌هایش در عملیات غرور انگیز مرصاد تشکر و قدر دانی نمود هنگام بازگشت از کرمانشاه آنقدر نیروی مردمی به جبهه آمده بود که تمامی مدارس مساجد و ادارات پادگان نظامی شده بود و جا برای اسکان نیروهای جدید نبود و سپاه مردم و بسیجیان را جواب می‌کرد که دیگر نیاز به نیرو نداریم.

و بعد وداع و خداحافظی برای همیشه با جنگ وداع با همه چیز!

وداع با دوستانی که روزها و شب‌ها در کنار هم بودند و مردانه ایستادگی کردند

وداع با چفیه که با گردنمان الفتی جدا ناشدنی داشت

وداع با اتوبوس‌هایی که زیاد می‌برد و کم بر می‌گرداند

وداع با آب و قرآن مادر که با هزار آرزو پشت سر فرزندش می‌ریخت

و در آخر...

آتش بس برقرار شد و آرزوها به حسرت تبدیل شد!

ما و مجنون هم سفر بودیم در صحرای عشق / او به منزل‌ها رسید و ما هنوز آواره‌ایم

از طریق علی احمدی فرمانده گردان مالک اشتر با سپاه ازنا جهت استقبال از گردان هماهنگی لازم صورت گرفته بود. هنگام بازگشت گردان مالک اشتر به ازنا تمامی بلوار سپاه ازنا مملو از جمعیت بود که با اسفند و گلاب و قربانی کردن گوسفند به استقبال بچه‌های گردان مالک اشتر آمده بودند، مسیر بلوار تا سپاه پر از پرچم و پلاکارد بود. درب سپاه جلوی عکس تعدادی از شهدای عملیات مرصاد مثل: سردار زمان کرمی، علی اصغر عباسی، محمد علی فلاحی، سید احمد میرصفی را گلدان بزرگ گذاشته بود و هرکس بدنبال فرزند یا فامیل و دوستان خود بود که سالم از عملیات باز گشته بود تا او را در آغوش بگیرد و هرکس دنبال عزیز خود بود.

پدر و مادر و برادر علیرضا حاجیوند هم مثل بقیه به دنبال او بودند خبر نداشتند که به شدت مجروح شده از هر کس سراغش را می‌گرفت آنها او را به من ارجاع می‌دانند. مادرش از من با التماس سراغش را می‌گرفت. دیدم خیلی گریه و بی‌تابی می‌کند، گفتم: رساندمش بهداری صحرایی اما قانع نمی‌شد، می‌گفت چرا راستش را نمی گویید؟ با کلی صحبت کردن توسط دیگر فرزندانش راضی شد که به منزل برگردد و منتظر خبر باشد. فکر می‌کرد مثل فرزند دیگرش به شهادت رسیده است.

خانواده به استقبالم آمدند و شاد از زنده ماندنم، مادرم علی‌رغم داشتن پا درد کلی مسیر میدان راه آهن تا انتهای بلوار سپاه را پیاده طی کرده بود، از روی مادرم خجالت می کشیدم که این بار هم بدون اجازه والدین به جبهه رفته بودم. او بعد از عملیات والفجر 9 از سال 64 و بی خبری از من دچار استرس عصبی شدید شده بود. روز بعد دوباره به گلزار شهدا رفتم، به یاد خیلی از این شهدا افتادم. به زمانی که در یک سنگر در یک خاکریز در یک محور و در یک منطقه عملیاتی با هم همرزم و همنفس بودیم.

وای که چقدر دوری از آنها و حسرت جاماندن از آنها سخت بود. اما چه بایدکرد. به امید اینکه آنها شفیع ما باشند و ما پاسدار و مروج فرهنگ آن دریا دلان. سرانجام در تاریخ 29/5/67 میان دو کشور آتش بس رسمی برقرار شد.

ای ابر پر صلابت، آبی ز دیده بفشان/ با مرگ لاله طی شد افسانه بهاران

و دیر یا زود همه این تلاش‌ها به یادها و خاطره ها خواهد پیوست.

منبع:فارس

انتهای پیام/

خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.

 

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon