خاطرات آیت الله مهدوی کنی از امام خمینی(ره)
خبرگزاری تسنیم: آیت الله مهدوی کنی می گوید: امام به من خیلی لطف داشتند، جسارت پیدا کرده بودم این طور حرف بزنم. گفتم: «یک مشت آمریکایی را برای چه نگه داشتهاید؟» امام فرمودند : «من این را نگفتهام».
به گزارش خبرگزاری تسنیم، متن خاطره آیت الله مهدوی کنی از امام خمینی به شرح ذیل است:
یک اصل کلی در دیدگاههای سیاسی امام هست که حضور گروههای مختلفالسلیقه، مفید است و این را برای نظام مضر نمیدیدند و میگفتند این، منشأ تکامل است. تضارب افکار و آرا مفید است، به شرط اینکه با هم نجنگیم. در قران کریم هست که «ولاتنازعوا». می بینید که قرآن «ولاتختلفوا» ندارد یعنی که اختلاف نداشته باشید. در یک آیه هست که می فرماید: «لایزالون مختلفین» بندگان را مختلف خلق کردیم و حتی داریم «و لذلک خلقهم» که این لذلک را بعضی از مفسرین به اختلاف بر می گردانند، یعنی خدا مختلف خلق کرده است. بعید نیست همینطور باشد، ولی نزاع را قرآن نمیپسندد، چون نزاع یعنی براندازی. نزاع از نوع ماده نزع است یعنی کندن، یعنی من میخواهم شما را حذف کنم و شما میخواهید مرا حذف کنید، یعنی برخورد سلبی. به تعبیر رایج تر، برخورد حذفی. این را قرآن نمی پسندد و لذا امام می فرمودند در مجلس اختلاف باشد، بین علما اختلاف باشد. فقهای ما همه باهم اختلاف داشتند. شیخ انصاری با استادش اختلاف دارد، شاگردانش با او اختلاف دارند. در مجلس درس می بینی که شاگرد با استادش بحث میکند که ما این حرف شما را قبول نداریم. حوزه ها این طور بود که شاگردان حتی به اساتید بزرگ میگفتند ما حرف شما را قبول نداریم و دلیل میآوردند و استاد نمیگفت این کافر شده، بیرونش کنید. امام اینگونه اختلاف ها را میپذیرفتند، ولی اینکه چرا در جامعه روحانیت انشعاب شد؟ جامعه روحانیت قبل از انقلاب تشکیل شد و موسسین اصلی آن هم مرحوم شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مفتح، شهید محلاتی، آقای رفسنجانی و افرادی دیگر بودند. مرحوم آیت الله طالقانی در جمع ما نبودند. ایشان فوق گروهها بود. برخی از ما در زندان دور هم جمع بودیم و بعد که بیرون آمدیم، در سال 56 مرحوم مطهری گفتند خوب است که تشکل پیدا کنیم و البته منظورشان حزب نبود، بلکه می گفتند یک نوع برنامه و اساسنامه داشته باشیم که بدانیم قرار است چه کنیم و در واقع کاری جمعی را انجام بدهیم. اساسنامه هم نوشته شد، منتهی امضای آن افتاد به بعد از انقلاب. همه دوستان باهم بودیم. از روحانیون تهران، همه آنهایی که در مسیر امام بودند، در جامعه روحانیت جمع شدند، البته گاهی از غیر تهرانی ها هم بودند، ولی عمدتاً از تهران بودند. همان موقع هم با هم اختلاف سلیقه داشتیم و این طور نبود که ما قبل از انقلاب همه در یک مسیر فکری واحد بوده باشیم. اختلاف نظرها از همان موقع هم بود و لذا در انتخابات افراد باهم اختلاف سلیقه داشتیم. مثلاً اگر می خواستیم برای برخی از مشاغل یا عضویتها کسی را انتخاب کنیم. فعضیها کسی را میپسندند و برخی دیگری را. این از همان اول هم بود. برایتان مثالی میزنم.
در شورای انقلاب، مرحوم شهید بهشتی رحمتالله علیه، چون خیلی با مجاهدین خلق کار نکرده بود. ما اینها را بهتر می شناختیم. مرحوم بهشتی از رجوی دعوت کرد که او را در شورای انقلاب بیاورد. یادم هست که در جلسه ای من بودم و مرحوم شهید بهشتی و شاید شهید باهنر با آقای هاشمی رفسنجانی و رجوی و دوتا رفقایش که بعدها کشته شدند. گمانم خیابانی بود. شهید بهشتی می گفت:«خوب است اینها بیایند در شورای انقلاب که سر و صداها بخوابد و خلاصه یک جوری اینها را داشته باشیم». البته رجوی گفت ما با شما نمیتوانیم بسازیم و به شکر خدا نیامد. بعد مرحوم بهشتی، آقای دکتر پیمان را به شورای انقلاب دعوت کرد. یادم هست که آقای دکتر پیمان گفت که ما در بسیاری از اصول با شما اختلاف داریم. اول بحث کنیم و در آن اصول وحدت نظر پیدا کنیم، بعد من می آیم و الحمدالله ایشان هم نیامد.
دو سه سال که از انقلاب گذشت، این اختلاف سلیقهها بیشتر بروز کردند. اغلب هم در هنگام انتخابات بود. در آن موقع جامعه روحانیت و حزب جمهوری در انتخابات خیلی فعال بودند. ما در انتخاب افراد با هم اختلاف سلیقه داشتیم. بعضی از دوستان ما حزباللهیتر بودند و یا خودشان خود را اینطور حساب میکردند. آنها بعضیها را قبول داشتند که ما نداشتیم و بالعکس و انشعاب هم بیشتر به خاطر این قضیه پیشآمد. اینها رفتند پیش امام و گفتند که اینها نمیگذارند ما کار کنیم و فعال باشیم و میخواهند در انتخابات دوره سوم، افراد کذا و کذا را ببرند در مجلس و یا افرادی را از لیست حذف میکنند.
منشأ این اختلافات در آستانه انتخابات چه بود؟
واقعاً بعضی از مسایل را نمیشود گفت. هر چه بود یکی اختلاف سلیقهها بود و یکی عدم اعتماد. ما به بعضیها اعتماد دینی نداشتیم. معنایش این نیست که آنها را بیدین میدانستیم، ولی میگفتیم هرکسی که آمد و شعار تندی داد، دلیل دینداری او نمیشود و نمیتوانیم تأییدش کنیم؛ علیالخصوص با رفتارهایی که عدهای از آنها در سالهای اولیه انقلاب داشتند. ما میگفتیم در جامعه روحانیت وظیفه ما این است که خطوط را حفظ کنیم و تأیید بعضی از افراد، شکستن این مرزهاست.
آن آقایان اعتقادشان این بود که اینها خوب و درست هستند. مشکل جامعه روحانیت، بیشتر در این جور جاها بود. بعد هم تفسیر میکردند که شما طرفدار سرمایهداری یا سرمایهداران هستید. این آقایان شعارهای تند ضد سرمایهداری میدادند و امام هم در مواردی، این شعارها را میپسندیدند. به هر حال اینها رفتند گفتند که امثال ما جلوی کارها و انتخابهای انقلابی آنها را گرفتهایم و حقیقتش هم این بود که آنها در کنار ما رأی نمیآوردند و لذا از امام اجازه انشعاب گرفتند و امام هم اجازه دادند.
نوروز 67 بود و من مشهد بودم. یک مرتبه خبر اعلام انشعاب به اجازه امام را شنیدم، بدون اینکه قبلاً این تصمیم را به ما اعلام کرده باشند. روزنامهها همه تعطیل بودند، دیدیم روزنامههای خاصی فوقالعاده زدهاند که انشعاب شد و دلیلش هم این است که این آقایان، اسلامشان آمریکایی است و طرفدار سرمایهدارها هستند! در فاصله بین دو مرحله انتخابات بود. من رفتم خدمت حضرت امام و عرض کردم: «بعد از شصت سال که از عمرمان گذشته، ما نمیدانستیم که امریکایی هستیم، ما فقه را پیش شما خواندیم، اصول را پیش شما خواندیم، فلسفه را پیش شما خواندیم، سیاست را از شما یاد گرفتیم؛ حالا چطور شده بعد از این همه مدت آمریکایی از آب در آمدیم؟» امام معمولاً موقع صحبت به طرف مقابل خیره نمی شدند. این حرف را که زدم، یک مرتبه سرشان را بلند کردند و فرمودند:
«من چنین حرفی نزده ام. من به شما علاقه دارم. کی چنین حرفی زده ام؟» آن وقت مرحوم بهشتی شهید شده بود. عرض کردم: «شهید بهشتی جمله جالبی دارد. می فرماید مفهوم کلام آن چیزی است که مردم میفهمند، نه آن چیزی که گوینده قصد کرده است.» امام فرمودند: «یعنی چه؟» گفتم: «ابتدا شما انشعاب را تأیید کردید و فلسفه آن را آقایان بعداً ذکر کردند. گفتند اینها طرفدار سرمایه دارها هستند. شما هم که انشعاب را قبول کردهاید، پس مفهومش این است که شما فلسفه اش را هم قبول دارید.» امام فرمودند: «من چنین چیزی نگفتهام.» گفتم: «به هر حال نتیجه کار این شده.» بعد عرض کردم: «شما شخصیت قاطعی هستید که این انقلاب را ایجاد و رهبری کرده اید و از هیچ کس هم باک ندارید. اگر واقعاً ما آمریکایی هستیم، قاعدتاً باید دو تا کار انجام بدهید. یکی دستور بدهید کرکره جامعه روحانیت را پایین بکشند و رسماً آن را تعطیل کنند و ثانیاً همه ما را در یک هلیکوپتر سوار کنند و بگویید ما را ببرند بریزند توی دریاچه ساوه!» چون امام به من خیلی لطف داشتند، جسارت پیدا کرده بودم این طور حرف بزنم. گفتم: «یک مشت آمریکایی را برای چه نگه داشتهاید؟» امام فرمودند : «من این را نگفتهام». بین دو مرحله انتخابات بود و ما میخواستیم زرنگی کنیم و از تأیید امام برای خودمان، در جهت انتخابات نیز بهره برداری کنیم، ولی امام از ما زرنگتر بود. من نامه ای را نوشته بودم که «نه» را در باره اینکه امریکایی نیستیم از امام بگیریم. با خنده و آه گفتم : اگر این را قبول دارید و تأیید می کنید، لطفاً مرقوم بفرمایید.» امام نگاهی کردند و فرمودند: «خیر! بین دو مرحله انتخابات چنین چیزی را نمینویسم، ولی بعد از انتخابات بیایید اینجا و هر چه درباره رفع این اتهام بنویسید، من امضا می کنم.» امام تیزبینی خاصی داشتند و در سیاست، خیلی دقیق بودند. بعد از این دیدار، دوستان هر چه گفتند برو پیش امام، گفتم من دلم گرفته و مکدر شده ام و نمی روم، چون واقعاً ما خودمان را از این اتهامات مبرا میدانستیم.
مجله گزارش تاریخ
انتهای پیام/