مرکل راهی را انتخاب کرد که به تجزیه اوکراین منتهی شد
خبرگزاری تسنیم: یک روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی آمریکایی میگوید: صدراعظم آلمان که در عمل رهبر اتحادیه اروپاست و باید مشکلی را که اروپا با اوکراین داشت حل میکرد، راهی را انتخاب نمود که ختم به تجزیه و ناامنی شد.
جیم دین، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی آمریکایی در مصاحبه اختصاصی با خبرگزاری تسنیم میگوید: صدراعظم آلمان امروز در عمل رهبر اتحادیه اروپاست و باید مشکلی را که اروپا با اوکراین داشت حل میکرد ولی راهی را انتخاب نمود که ختم به خونریزی، ایجاد احساس تنفر در منطقه، تجزیه، پرداخت هزینه و ناامنی شد.
مشروح این مصاحبه را در ادامه میخوانیم:
تسنیم: چنان که میدانید چندی پیش رییس جمهور معزول اوکراین بهخاطر وام هنگفتی که از روسیه درخواست کرده بود با مخالفتهای دامنهدار و سازماندهی شده عدهای مواجه شد که او را از قدرت پایین کشیدند و یکشبه رهبران جدیدی را بر سر کار آوردند و با صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و کمیسیون مالی اتحادیه اروپا قرار دیدار گذاشتند و وعدههایی برای تأمین همان وام هنگفتی که یانوکویچ بهدنبال اخذ آن بود دریافت کردند. خشونتهای خیابانی باعث دور شدن این کشور از خاک روسیه و پیوستن آن به اتحادیه اروپا شد در حالی که روسیه قبلاً گفته بود مخالفتی برای پیوستن اوکراین به اتحادیه اروپا ندارد. در نتیجه این خشونتها مردم شبهجزیره کریمه اعلام تمایل به پیوستن به خاک روسیه کردند. این تغییر مرزها بهنظر شما چهاهمیتی دارد و هرکدام از دو سو یعنی اروپای غربی و روسیه در چه وضعیتی هستند و چرا اروپای غربی تا این میزان برای این پروژه تلاش کرد؟
جیم دین: دبیرکل حزب دموکرات مسیحی آلمان خانم آنگلا مرکل است که کشورش در سال 1991 یک اشتباه بزرگ استراتژیکی مرتکب شد و آن به رسمیت شناختن سریع کرواسی بود کهاز یوگسلاوی فاصله گرفته بود و با صربها درگیریهای شدید داشت. وی امروز در عمل رهبر اتحادیهی اروپاست و باید مشکلی را کهاروپا با اوکراین داشت حل میکرد ولی راه حلی را انتخاب نمود که ختم به خونریزی، ایجاد احساس تنفر در منطقه، تجزیه، پرداخت هزینه و ناامنی شد. پوتین چنین کاری را نکرد چون یک قدرت بزرگ جهانی است نه مثل آلمان سخنگوی احتمالی یک مجموعه که در عمل دشمن و در ظاهر دوست هستند. روسیهابتدا گفت اوکراین مختار است بهاتحادیه بپیوندد یا نپیوندد و بعد از ایجاد شکاف بین کریمه و اوکراین اعلام کرد مساله به رای مردم وابستهاست.
به همین دلیل است که آمریکا هم برای آرامتر کردن رای سیاسی رهبران اروپا به نوعی سعی میکند با روسیه هماهنگی کند و این خیلی به مذاق اروپاییها خوش نمیآید. اتفاق کودتا در خاک اوکراین و روی کارآمدن رهبران متمایل به غرب برای فدراسیون روسیه شکست بزرگی بود. حزب حاکم بر این کشور پس از سال 1991 بر این تصور بود کهاغلب جمهوریهای اقماری سوسیالیستی جذب نظام سیاسی اقتصادی اروپای غربی خواهند شد و بین این دو جبهه یعنی شوروری کمونیستی و اروپای تحت حمایت آمریکا سرزمینهایی چون اوکراین و بلاروس حالت بینابینی و خنثی را خواهند داشت. ولی این اتفاق نیفتاد. تنها سپری که تا چندین پیش بین خاک روسیه و اتحادیهی اروپا بود کشورهای اوکراین، بلاروس و کشورهای سه گانهی بالتیک بودند که با تسلط رهبران متمایل به غرب بر کشور اوکراین نمیتوان تصور کرد دسترسی غرب به روسیه بهاندازهی قدیم سخت باشد. فاصلهی هزار مایلی ناتو با سنت پترزبورگ امروز به صد مایل تبدیل شدهاست.
اوکراین در نزدیکترین نقطه تنها سیصد مایل با مسکو فاصله دارد. اگر اوکراین و بلاروس هر دو به طور کامل بهاتحادیهی اروپا ملحق شوند و کاملا تحت اختیار تصمیم گیریهای نظامیاین گروهاز کشورها باشند شهر اسمولنسک که در دوران اوج قدرت حزب کمونیست بر این کشور در عمق خاک آن بود تبدیل به یک شهر مرزی میشود.
روسیه همیشه به همین ترتیب با عمق استراتژیکی که داشتهاز خود محافظت میکردهاست و میکوشیده مرزهای خود را تا جایی که ممکن است از غرب گسترش بدهد و بهاین ترتیب جلوی ماجراجویی دشمنان را بگیرد. چنان که دیدیم مشخصا همین وضعیت بود کهاز پیشروی هیتلر و ناپلئون به قلب این سرزمین جلوگیری کرد. از دست دادن اوکراین باعث میشود کشور روسیه نسبت به پیش رویهای اروپای غربی و آمریکای شمالی ضعیف بشود.
عدهای میگویند این ترس روسیهاز غرب ترسی بی اساس است و امروز نه کسی میخواهد و نه میتواند به روسیه حمله بکند ولی این تصور درست نیست. در چرخش بازیهای سیاسی هر اتفاقی ممکن است بیفتد و کشورها هر تصمیمیممکن است بگیرند. آمریکا در جنگ جهانی اول چه بود و چه شد؟ در سال 1916 آمریکا تحت ریاست وودرو ویلسون با سیاستی ضد جنگ اداره میشد و حتی ارتش در اختیار نداشت ولی ظرف یک سال یک میلیون سرباز جمع آوری، تجهیز و در خاک اروپا پیاده کرد. در سال 1932 کشور آلمان از نظر سیاسی اقتصادی هیچ بود ولی در سال 1938 قدرت اصلی سیاسی اقتصادی اروپا شد و در سال 1940 به دروازههای پایتخت روسیه رسید.
غرب اگر در پی استعمار کشورهای آسیایی و منطقه یهارتلند نبود چرا باید رژیم حاکم بر کشور اوکراین و سرزمینهای دیگر منطقه را تغییر میداد؟ سیاست مداران غربی خوب میدانند هیچ انسانی عاقلی در دنیا ادعای عشق به دموکراسی را از آنها باور نمیکند. آیا این دموکراسی است که باعث میشود در افغانستان لباس بر تن حیوانات کنند و مجسمهها را خراب کنند؟ این دموکراسی است که باعث میشود صد و پنجاه هزار نفر انسان در سوریه کشته شوند؟ مشکلی که با غائلهی اوکراین ایجاد شدهاست از سویی خطر حملهی دشمنان غربی است و از سوی دیگر خطر رشد زیرزمینی کودتاهای وارداتی کهاز سوی غرب تامین هزینه و مدیریت میشود چنان که در سالهای دههی نود مکررا این اتفاق افتاد و همان کسانی که در افغانستان و سوریه به نام اسلام آدم میکشند در چچن به نام اسلام و در کارلیا به نامیدیگر خواهان جدایی شدند.
معلوم نیست اگر نژاد و رنگ پوست در میان مردم یوگسلاوی اختلاف میاندازد و به نظر آمریکا حق با یکی از این دو جبههاست چرا در میان مردم آمریکا با این همهاختلاط نژاد چنین مشکلی در کار نیست. معلوم نیست چرا وقتی اتحادیهی اروپا شکل میگیرد و این همه کشورهای کوچک با تاریخها و رسوم متفاوت یکی میشوند و پروژههای تجزیهی بالکان و بالتیک و غیره معکوس میشود همین اتفاق در کشورهایی نظیر عراق و سوریه و سودان نمیافتد که به دست آمریکا تجزیه شدهاست.البته نباید تصور کرد امروز آمریکا پشت در خانههای مردم خاورمیانهاست.
روسیه با استفادهاز مسالهی انرژی که نقطهی ضعف اروپای غربی و آمریکای شمالی و به طور کلی اردوی غرب است توانست غرب را از پی گیری این فتنه منصرف بکند. در قدم بعدی رژیمهایی را در بلاروس و اوکراین سرکار آورد که به شرق مایلتر بودند تا غرب و در گام بعدی در مسالهی سوریه دخالت کرد تا غرب را تا قلب اروپا یعنی آن سوی مدیترانه عقب براند. روسیه چه در دوران تزاری و چه در دوران کمونیسم همیشه سیاست گذاری متفاوتی با غرب داشتهاست و چون مردم دنیا همه زبان انگلیسی بلدند و نه روسی عدهای تصور میکنند پوتین ضعیفتر از اوباما عمل میکند که تصور درستی نیست.
بیست سال است که یهودیان دنیا میگویند شوروی از بین رفتهاست ولی آن چه غرب از آن هراس داشت و جلوی حرکات غیرعقلانی شان را میگرفت با تمام منابع سرزمینی، جمعیتی، نظامی، صنعتی و تسلیحاتی اعم از متعارف و هستهای بر جای خود ایستادهاست. اتحادیهی اروپا 28 عضو و ایالات متحدهی آمریکا 50 عضو دارد که ذرهای هماهنگی بین آنها نیست ولی به مرور زمان و با رعایت آن چه ضروری است و کنار گذاشتن آن چه ضروری نیست و کمیتحمل و اخلاق حرفهای تبدیل شدهاند به نهادی که تمام نیتهای ضدبشری خود را در تمام دنیا پیاده میکنند و هیچ کس نمیتواند در برابرشان بایستد.
ولی این همه توافق نامهی نظامیو مقاوله نامهی اتحاد در کشورهای دیگر دنیا چنین نتیجهای را به دست نمیدهد. چون غرب به خوبی میداند اتحاد چه تاثیراتی دارد و چرا نباید در کشورهای دیگر وجود داشته باشد. به همین دلیل آنها نه تنها تمام تلاش خود را برای کارشکنی در اتحاد کشورهای دیگر میکنند بلکه با هزینه کرد بسیار و تلاش شبانه روزی سعی میکنند آنها را وادار به دفاع کنند.
روسیه بعد از انقلاب نارنجی 2004 سعی کرد با صرف هزینه و فعالیتهای سازمان دهی شده دوباره حالت میانجی و آرامشی را که در اوکراین بود به آن جا بازگرداند ولی مشکل این جاست که روسیه باید در این زمان قدرتش را به دنیا و شهروندان نشان میداد و نمیتوانست از روشهای ایجاد آرامش استفاده کند. الان با از دست دادن بخش مهمیاز قدرت انتخاباتی در اوکراین بعید نیست حتی روسیه بهاین فکر بیفتد که به خاک اوکراین حمله کند تا آن چهاروپا به کندی از دست او بیرون کشید را به تندی از دست وی بگیرد.
شاید به این ترتیب مردم منطقه بتوانند روی آرامش را برای مدت طولانیتری ببینند چرا که همه چیز در عالم سیاست حالت دور دارد، هیچ وقت اردوی غرب نمی گوید از استعمار منطقه ای خسته شده است یا این که همین تعداد کشور مستعمره برای او کافی است بلکه میکوشد همه چیز را از آن خود و سپس خود را نابود کند. این سرنوشت محتوم غرب است. قوایی که در برابر این قدرت های دیوانه وار میایستند کمی اوضاع جهان را عاقلانه تر میکنند.
انتهای پیام/