از قاجار تا پهلوی؛ ایران ۱۹۳۰ - ۱۹۱۹
خبرگزاری تسنیم: درباره ایران سالهای ۱۹۳۰ ـ ۱۹۱۹ تاریخ مفصلی مبتنی بر بایگانی اسناد متقن وجود ندارد. علاوه بر این، به جهت نفع آمریکا در نفت ایران و حضورش به واسطه مشاوران، قضیه عتیقهجات و راهآهن، اسناد دیپلماتیک آمریکا درباره ایران بسیار غنی است.
خبرگزاری تسنیم - گروه سیاسی:
پیش از این با آثاری از محمدقلی مجد آشنا شده بودیم. او از پژوهشگران حیطه تاریخ معاصر ایران بهویژه دوره پهلوی در آمریکاست که بیشتر آثار خود در اینباره را با بهره از اسناد وزارت خارجه آمریکا تدوین کرده است. از آنجا که این اسناد تاکنون کمتر مورد استفاده محققین این حوزه بوده، آثار وی از جذابیت خاصی برخوردار است. در اینجا به معرفی یکی دیگر از آثار تازه انتشار یافته او درباره دوران انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی و نقش اساسی انگلستان در به تخت نشاندن رضاشاه و تثبیت موقعیت او در این مسند و سرکوب مخالفان وی میپردازیم که یکی از حساسترین دورههای تاریخ معاصر کشورمان است. کتاب از قاجار تا پهلوی: ایران، 1930ـ1919 در بهار امسال توسط انتشارات دانشگاه آمریکا و در 462 صفحه منتشر شده است.
در 25 اوت 1941، نیروهای انگلیس و روس از غرب و شمال [به ایران] حمله بردند. ارتش ایران به سرعت از هم پاشید و رضاشاه پهلوی موفق نشد در سفارت انگلیس پناه بگیرد. در 16 سپتامبر 1941، شاه از سلطنت خلع شد و تهران را ترک کرد و روز بعد، پسرش، محمدرضا، شاه خوانده شد. در 28 سپتامبر، شاه مخلوع و همراهانش بر عرشه یک کشتی انگلیسی راهی بمبئی و سپس موریس شدند.(1)
او سپس تقاضا کرد که به کانادا برود. در 5 فوریه 1942، سفیر آمریکا در تهران، لوئیز دریفس به وزارت خارجه این گونه تلگراف زد: «سفیر انگلیس به من اطلاع داد که دولت متبوعش به شاه سابق اجازه داده است از آفریقای جنوبی به سوی کانادا حرکت کند.»(2) شاه سابق در راه کانادا در ژوهانسبورگ بیمار شد و دیگر نتوانست ادامه [راه] دهد. او در 26 ژوئیه 1944 مرد. خلع رضاشاه با رقص و پایکوبی در خیابانها جشن گرفته شد. صحنههایی که مشابه آنها در 1979 تکرار شدند؛ هنگامیکه پسر رضاشاه و جانشینش مجبور به ترک [کشور] گردید.
«توجیه» انگلیس برای تهاجم به ایران و برکناری رضاشاه آن بود که وی طرفدار آلمان و یک دیکتاتور بود
رضاشاه به دست انگلیسیها روی کار آمده بود، قدرت را با همکاری و حمایت آنان حفظ کرده بود
و دستکم 150 میلیون دلار ثروت خود را در بانکهای لندن ذخیره کرده بود، و به این ترتیب او یقیناً طرفدار آلمان نبود
دریفس در 18 سپتامبر 1941 اینگونه مینویسد: «واکنش ایرانیان به خلع شاه تقریباً شکلی از حس رهایی و شادمانی است که عموماً با رفتن یک ستمگر رخ میدهد... اینکه هنوز یکی از اعضای خاندان تحقیر شده پهلوی بر تخت است مایه یأس بزرگ آنهاست و این درست در مقابل خشنودی حاصل آمده از گامهای مؤثر شاه جدید برای اصلاح بدیها و جبران نادرستیهاست.»(3)
انگلیسیها نیز از تغییر اوضاع بسیار خشنود بودند. در اول اکتبر 1941، سفیر آمریکا در لندن به وزارت خارجه اینگونه تلگراف میزند: «در جریان بررسی اوضاع جنگ در مجلس عوام در 30 سپتامبر، آنگونهکه در صورتجلسات رسمی پارلمان انگلیس آمده است، نخستوزیر این مطالب را درباره ایران ذکر کرد: و اما مسئله ایران. من اعتراضاتی را میبینم مبنی بر اینکه ما در ایران ضعیف و با تردید عمل کردهایم. این بسیار مایه شگفتی من است. من کاری را سراغ ندارم که بهتر از این انجام شده باشد.
ما بیآنکه تلفات جانی داشته باشیم، با سرعتی شگفتآور و با هماهنگی نزدیک با همپیمان روس خود، ریشه عناصر شرور در تهران را از جا کندیم؛ ما یک دیکتاتور را به تبعید فرستادیم، و یک پادشاه مشروطه روی کار آوردیم که ملتزم به اصلاحات و تغییراتی به شدت ضروری است که مدتهاست به تعویق افتادهاند؛ و ما امیدواریم که بهزودی همپیمان وفادار و جدید دولت و ملت کهن ایران را به مجلس معرفی کنیم که به دست بریتانیای کبیر و روسیه حاصل شده است، و این امر تا حدی مایه تسریع گامهایی بود که ما ناگزیر بودیم برداریم و ملت ایران را نه تنها در آزادیشان بلکه در تحولات آینده جنگ با ما همراه خواهد کرد. یقیناً کسی که بتواند بهانهای برای منازعه در اینباره بیابد، یک منتقد ایرادگیر است. قضیه ایران آنچنان که تاکنون رخ داده بهنظر یکی از موفقترین اموری است که در جریان آن وزارت خارجه تاکنون دربارهاش دغدغه داشته است و بسیار خوب به انجام رسیده است. ایران چندان مستحق رفتاری که از سوی نیروهای عادی و متخصص ما با آن صورت گرفت نبود.»(4)
«توجیه» انگلیس برای تهاجم به ایران و برکناری رضاشاه آن بود که وی طرفدار آلمان و یک دیکتاتور بود. اتهام طرفدار آلمان بودن او در معنای واقعی بیاساس بود. رضاشاه به دست انگلیسیها روی کار آمده بود، قدرت را با همکاری و حمایت آنان حفظ کرده بود، و دستکم 150 میلیون دلار ثروت خود را در بانکهای لندن ذخیره کرده بود، و به این ترتیب او یقیناً طرفدار آلمان نبود.(5)
علاوه بر این، رضاشاه پس از برکناری تحت حفاظت انگلیس قرار گرفت و به سرعت از ایران خارج شده، از خشم ملت خود در امان ماند. پسر ارشد او، محمدرضا، بر تخت نشانده شد. رضاشاه تا زمان مرگش در ژوئیه 1944، همراه با خانوادهاش در رفاه در آفریقای جنوبی زیست و در این مدت به حسابهای بانکیاش در لندن و نیویورک دسترسی کامل داشت. چنین رفتاری شایسته یک شاه «طرفدار آلمان» نیست. علاوه بر این، همانطور که این پژوهش روشن خواهد ساخت، این ادعا نیز که رضاشاه از این جهت برکنار شد که یک دیکتاتور بود، به همین نسبت بیاساس است.
انگلیسیها که خود رضا را یاری کرده و قادر ساخته بودند که یک دیکتاتوری نظامی برپا کند، هماکنون از این شکوه میکردند که او یک دیکتاتور بود! چرا ایران مورد تهاجم قرار گرفت؟ آنگونه که رویدادهای 1925 نشان داده بودند، انگلیسیها به آسانی میتوانستند به روشهایی دیگر در تاج و تخت تغییر ایجاد کنند. همانگونه که من در پژوهش دیگری مبتنی بر بایگانی اسناد وزارت خارجه ایالات متحده شرح دادهام، در اواخر دهه 1930 روشن بود که دیکتاتوری رضاشاه در حال فروریختن، و یک انقلاب و سقوط حکومت پهلوی محتمل بوده است. میزان پوسیده بودن حکومت از فروپاشی سریع ارتش و پلیس آن و از همگسیختگی دستگاه دولت در پی یورش هویداست.(6) هدف از یورشی که به رهبری انگلیس صورت گرفت حفظ حکومت پهلوی و نهایتاً در دست نگهداشتن ایران بود. این اقدام به شکلی تحسینبرانگیز به موفقیت انجامید.
داستان رضاشاه، در آن هنگام که 62 سال بعد از او، صدام حسین، دیکتاتور عراق، در پی یورشی به رهبری آمریکا سرنگون میشود، به شکل قابلتوجهی روشنگر رویدادهاست. در هر دو حادثه، ارتشی که مردم را در وحشت فرو برده بود، عملاً در مقابل مهاجمان مقاومتی نمیکند. گارد ریاستجمهوری مخوف صدام، همانند ارتش رضاشاه در 1941 مضمحل شد. در هر دو حادثه، سقوط دیکتاتور با فریاد شادی تبریک گفته شد. شباهتها میان دو دیکتاتور فراتر از نحوه سرنگونی آنهاست. هر دو، قدرت را با یاری و حفاظت خارجی به دست آورده بودند؛ هر دو مردم خود را مرعوب و قصابی کرده بودند؛ هر دو درآمدهای نفتی کشورشان را با زندگی مرفه و انباشته کردن مبالغ کلان در بانکها، چپاول کرده بودند؛ و هر دو آنها در آن هنگام که ادامه حکومتشان نامطلوب فرض شد، دور انداخته شدند.
درحالیکه در دوران منتهی به یورش، سخنهای بسیار درباره پول چپاول شده وجود داشت، به محض آنکه دیکتاتور ساقط شد، موضوع به ورطه فراموشی سپرده شد و دیگر سخنی از آن به میان نیامد. در هر دو قضیه دلایل ارائه شده برای یورش و «تغییر حکومت» آشکارا دروغین بودند. ادعاهای مربوط به نگرانی درباره سلاحهای کشتارجمعی صدام آشکارا غیرواقعی بودند چرا که این تسلیحات با تأیید دولت ریگان در اختیار عراق قرار گرفتند. هنگامیکه همین تسلیحات در جریان جنگ ایران و عراق علیه نیروهای ایرانی و اکراد عراق به کار گرفته شدند، نه مخالفتی برخاست و نه محکومیتی صورت گرفت.
علاوه بر این، از آنجا که صدام این تسلیحات را علیه نیروهای تحت رهبری آمریکا در جریان جنگ خلیج در 1991 استفاده نکرد، کمترین احتمالی وجود نداشت که او هیچگاه جرأت آن را بیابد که آنها را علیه آمریکا و متحدانش به کار بگیرد. دلایلی که بعداً برای تهاجم به عراق عرضه شدند چندان بهتر نبودند. نگرانی تازه پیدا شده آنها درباره دیکتاتوری و سبعیت صدام درباره عراقیها نیز به همین نسبت بیاعتبار بود. این «احساس همدردی» تازه بیان شده برای مصیبت وارده به عراقیها باورکردنی نبود؛ چراکه آنها خود، صدام را در دهه 1970 به قدرت رساندند، و سپس سه دهه، خصوصاً در دهه 1980 از او حمایت و حفاظت کردند. در مارس 1991، نیروهای آمریکایی در عراق پس از تشویق شیعیان و اکراد به قیام علیه صدام، به سادگی نگاه خود درباره صدام را به کسی که شیعیان و اکراد را قصابی کرده بود تغییر دادند.
یک بدبین شاید مدعی شود که کل این ماجرا برای آن تدارک دیده شده بود تا صدام قادر شود دشمنان خود را سرکوب کرده و دوازده سال دیگر بر مسند قدرت باقی بماند. با توجه به اینکه صدام در 2003 دیگر تهدیدی برای کسی نبود، مگر مردم عراق، و با توجه به اینکه صدام هیچ نقشی در حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 نداشت، چرا باید اراده بر حمله به عراق و برکناری او تعلق بگیرد؟ سقوط رضاشاه در 1941 میتواند روشنگر پاسخ این سوال باشد. تا سال 2000 روشن شده بود که صدام حسین و سنیها نمیتوانند تا مدتی طولانی قدرت را در دست نگهدارند، و یک انقلاب اسلامی همانند نمونه ایرانی آن در راه بود.
داستان رضاشاه، در آن هنگام که 62 سال بعد از او، صدام حسین، دیکتاتور عراق، در پی یورشی به رهبری آمریکا سرنگون میشود
به شکل قابلتوجهی روشنگر رویدادهاست. در هر دو حادثه، سقوط دیکتاتور با فریاد شادی تبریک گفته شد
شباهتها میان دو دیکتاتور فراتر از نحوه سرنگونی آنهاست
وخامت اوضاع حکومت عراق، همانند حکومت رضاشاه، از فروپاشی سریع آن در پی تهاجمی که به رهبری آمریکا رخداد، هویداست. حمله به عراق به رهبری آمریکا در 2003، همانند حمله به ایران به رهبری انگلیس در 1941، با هدف جلوگیری از یک انقلاب و حفظ کنترل کشور با جایگزین کردن دوستان شیعه و کرد در رأس قدرت رخ داد. دولت آمریکا با اطمینان از تجربه انگلیس در 1941 در ایران، به ماجرای مخاطرهآمیز و نهچندان عاقلانه عراق دست یازید. کار در عراق بسیار سختتر بود چون کل نظام باید تغییر میکرد. در ایران 1941، تنها مردی که در رأس بود برکنار شد. برخلاف غارت گستردهای که در بغداد در آوریل 2003 در پی اشغال آمریکاییها و همچنین بههنگام تسخیر همین شهر به دست انگلیسیها در 11 مارس 1917 رخ داد، در 25 تا 30 اوت 1941، در آن هنگام که حکومت تهران به کار خود پایان داد، غارت و چپاولی رخ نداد.(7)
خاورمیانه بعد از جنگ جهانی اول
آخرین فصل از تاریخ خاورمیانه با جنگ جهانی اول آغاز میشود که برای این منطقه تغییراتی را به ارمغان آورد که دستنیافتنی مینمودند. علاوه بر محو شدن امپراتوری عثمانی، تمام منطقه از هندوستان تا مصر، از جمله ایران (که تا پیش از نوامبر 1934 با نام Persia شناخته میشد)، عراق، سوریه، عربستان و فلسطین تحت اشغال و کنترل انگلستان درآمدند. با توافق پنهانی انگلیس، روسیه و فرانسه در مارس 1915 مبنی بر تقسیم امپراتوری عثمانی و ایران، متفقین چهره خاور نزدیک را برای خود شکل دادند. طی قرارداد جداگانهای میان بریتانیای کبیر و روسیه، تقسیمبندی 1907 ایران میان انگلیس و روسیه جای خود را به تصرف مناطق نفتخیز تازه اکتشاف شده در جنوب از سوی انگلیس داد. در عوض وعده قسطنطنیه و داردانل به روسیه داده شد. انگلیس اندکی پس از این توافق و در پی پیروزیهایش در جنوب عراق در آوریل 1915، سهم خود از ایران را اشغال کرد، و روسیه هم سهم خود در توافق 1915، یعنی نیمه شمالی را تصرف کرد.
تا مارس 1916، بخش دوفاکتوی ایران میان روسیه و انگلیس نیز تصرف شد. قرارداد سایکس ـ پیکو در می 1916 تقسیم فلسطین و سوریه بزرگ میان بریتانیای کبیر و فرانسه را نهایی ساخت. بریتانیای کبیر پس از انقلاب بلشویکی و خروج روسیه از ایران و در پی تصرف عراق، نیمه شمالی ایران را نیز اشغال کرد. و تا هنگامی که ترکیه شکست خورده در اکتبر 1918 برای صلح اقامه دعوا کرد، بریتانیای کبیر کنترل منطقه وسیع هندوستان تا مصر را در دست داشت، که بیتردید یکی از بزرگترین استیلاهای استعماری تاریخ معاصر است.(8) در حالیکه تمام منطقه در اثر جنگ ویران شده بود، شاید بزرگترین خسارت گریبانگیر ایران شد که قحطی 9 تا 11 میلیون نفر، یا حدود نیمی از جمعیت آن را قربانی کرد.(9) تردیدی نیست که این قحطی که ویرانی جامعه ایران را به همراه داشت، کار انگلیس را در به دست آوردن و نگهداشتن کنترل ایران در دهههای بعد تسهیل کرد.
در جریان جنگ جهانی اول، بریتانیای کبیر و فرانسه فکر ایجاد «دولت ـ ملتهای جدید» را در خاورمیانه در سرپرورانده بودند. درحالیکه جمهوری فرانسه در سوریه و لبنان حکومتهای جمهوری ایجاد کرد، بریتانیای کبیر در ایران، عراق، اردن و عربستان سعودی سلطنتهای موروثی جدید تأسیس نمود. در کشورهای عربی، سلاطین جدید از میان آن دسته از شیوخ سنی عرب بیرون آمدند که در جریان جنگ جهانی اول به انگلیس کمک کرده بودند. ابن سعود پادشاه عربستان سعودی تازه تأسیس شد.(10) شیخ دیگری از عربستان، پادشاه اردن هاشمی شد، و همزمان عموزاده او پادشاه عراق هاشمی در 1921 گردید. علاوه بر آنکه بر عراق غالباً شیعه یک سنی تحمیل شده بود، مرزهای شمالی عراق نیز کاملاً در استبداد به سر میبردند.
گزارش کنسول آمریکا از بغداد در 28 فوریه 1921، دربردارنده این مشاهدات است: «بر اساس پیمان سِوْر [Sevre] اجباراً در اینجا یک خط کشیده شده است که منطقی و یا باثبات به نظر میرسد. مرزهای شمالی بینالنهرین کاملاً در استبداد به سر میبرند و نیم میلیون کرد تحتسلطه عربها هستند، و به این جهت شرایطی به وجود آمده است که نگهداشتن آن به نیروی دائمی نیاز دارد.»(11) پادشاهی هاشمی در عراق به پایانی خشونتبار در 1958 انجامید. پادشاهی پهلوی در ایران نیز بیست سال بعد به همان سرنوشت همتای عراقی خود دچار شد.
ایران تلاش کرد دعاوی خود را در کنفرانس صلح ورسای مطرح کند، ولی ناکام ماند. تلاشهای آمریکاییها نیز برای استماع دادرسی ایران در این کنفرانس با مخالفت مصرّانه انگلیس مواجه شد و حاصل آن تنها چند مکاتبه مختصر میان وزیرخارجه ایالات متحده، رابرت لنسینگ و وزیر خارجه انگلستان، لرد بالفور بود.(12) ناسازگاری آشکار میان بریتانیای کبیر و ایالاتمتحده هنگامی آغاز شد که قرارداد 9 اوت 1919 میان انگلیس و دولت ایران به امضا رسید و به پیامد آن بریتانیای کبیر رسماً کنترل امور نظامی و مالی ایران را به دست گرفت.
این تنش هنگامی به شدت رو به وخامت نهاد که قرارداد نفتی سان رمو در آوریل 1920 به امضا رسید و نفت خاورمیانه، با حذف آشکار ایالات متحده، رسماً میان بریتانیای کبیر و فرانسه تقسیم گردید. نقش ناسازگاری انگلیس و آمریکا و دیپلماسی [منبعث از آن] در شکل دادن سرنوشت خاورمیانه پس از جنگ جهانی اول بهشکل قابلملاحظهای عموماً نامکشوف باقی مانده است. بنیادیترین منبع تنش، سوءظن آمریکا به بریتانیای کبیر برای به انحصار درآوردن منابع نفتی منطقه و کنار گذاشتن شرکتهای نفتی آمریکایی از عراق و ایران بود. در اینجا بود که ناگهان موجی از فعالیت دیپلماتیک و تبادل مکاتبات از می 1920 تا فوریه 1921 پدید آمد و مذاکراتی قابلتوجه میان دولتها و همچنین شرکتهای نفتی آمریکایی و انگلیسی صورت گرفت.
سلسله پهلوی که مورد حمایت آمریکا بود، به شدت نامحبوب باقی ماند و پیوسته به حمایت و دخالت خارجی برای دوام در قدرت نیازمند بود، همانگونه که این امر در کودتای انگلیسی ـ آمریکایی 1953 برای بازگرداندن دومین شاه پهلوی به قدرت، آشکارا نشان داده شد...
تا فوریه 1921، شکلی از یک «تفاهم نفتی» میان انگلیس و آمریکا به وجود آمده، تنشها به کلی پایان یافته بودند. این تفاهم نفتی در می 1921 نهایی شد. با این تفاهم، بریتانیای کبیر تصمیم گرفت به شرکتهای نفتی آمریکایی در عراق «در باز» و «فرصت برابر» اعطا کند. در مقابل، ایالات متحده بهطور ضمنی استیلای انگلیس بر ایران و انحصار نفت آن را به رسمیت شناخت.(13)
از آنجا که مورخین به قرارداد اوت 1907 انگلیس و روسیه بسیار پرداختهاند، اهمیت قرارداد نفتی انگلیس و آمریکا در شکل دادن سرنوشت ایران (و عراق) ناشناخته باقی مانده است. به محض آنکه در 1908 در «منطقه بیطرف» ایران نفت کشف شد، قرارداد 1907 به کاغذ پاره تبدیل شد و تا 1914 از صحنه عمل خارج شد و از این رو در مارس 1908 مورد «بازنگری» قرار گرفت.(14)
در مقابل، سازش میان انگلیس و آمریکا نقشی تعیینکننده در شکل دادن سرنوشت ایران ایفا کرد. واکنش نشان ندادن آمریکا به کودتای 21 فوریه 1921 در ایران، در تمایز کامل با چیزی بود که درباره قرارداد 1919 انگلیس و ایران رخ داد، و توضیح آن در تفاهم نفتی میان آنها نهفته است. همانطور که اشاره شد، بریتانیای کبیر، علاوه بر ایجاد پادشاهیهای جدید در کشورهای عرب، در ایران نیز با ساقط کردن سلسله قاجاریه که از دهه 1780 حاکم بودند و جایگزین کردن سلسله پهلوی (1979ـ 1925) به جای آنها، یک پادشاهی جدید ایجاد کرد. مهندسی انگلیس برای پادشاهی در ایران با موافقت آمریکا به وقوع پیوست.
این اوضاع تا دخالت نظامی آمریکا در خاورمیانه چه به هنگام جنگ جهانی دوم و چه پس از آن ادامه یافت؛ «دریافته» رئیسجمهور [امریکا] در 10 مارس 1942 این امر را نشان میدهد: «آقای استتینیوس [Stettinius] عزیز: از آنجا که من دریافتهام دفاع از دولت ایران برای دفاع از ایالات متحده حیاتی است و به منظور قادر ساختن شما به انجام هماهنگی با دولت ایران برای اعطای وام، بدین وسیله اختیارات مربوطه به عنوان مسئول اعطای وام طی دستور اجرایی شماره 8926، مورخه 28 اکتبر 1941، به شما واگذار گردید. ارادتمند شما، فرانکلین د. روزولت.»(15)
سلسله پهلوی که مورد حمایت آمریکا بود، به شدت نامحبوب باقی ماند و پیوسته به حمایت و دخالت خارجی برای دوام در قدرت نیازمند بود، همانگونه که این امر در کودتای انگلیسی ـ آمریکایی 1953 برای بازگرداندن دومین شاه پهلوی به قدرت، آشکارا نشان داده شد...
ایجاد سلطنت پهلوی، 1925ـ 1919
درباره ایران سالهای 1930 ـ 1919 تاریخ مفصلی مبتنی بر بایگانی اسناد متقن و به زبان انگلیسی وجود ندارد. علاوه بر این، به جهت نفع آمریکا در نفت ایران و حضورش به واسطه مشاوران، قضیه عتیقهجات، و راهآهن، اسناد دیپلماتیک آمریکا درباره ایران در سالهای 1930 ـ 1919 بسیار غنی است؛ حتی اگر منافع آموزشی و میسیونری پرسابقه آنها را در نظر نگیریم. برخی از این اسناد را من در پژوهشهای پیشین استفاده کردهام، لکن حجم بسیاری از آنها نامکشوف باقی مانده است. در ژوئیه 1918، بریتانیای کبیر کابینه حسن وثوقالدوله را به قدرت رساند و در فاصله اوت تا دسامبر 1918 چندین بار تلاشها برای ساقط کردن آن را ناکام گذاشت.(16)
بریتانیای کبیر با ساقط کردن سلسله قاجاریه که از دهه 1780 حاکم بودند و جایگزین کردن سلسله پهلوی، یک پادشاهی جدید ایجاد کرد
مهندسی انگلیس برای پادشاهی در ایران با موافقت آمریکا به وقوع پیوست
تا ژانویه 1919، موقعیت کابینه «نامتزلزل» به نظر میرسید. فصل دوم به شرح دوام یکپارچگی کابینه وثوقالدوله، بررسی متن و اعلام قرارداد 9 اوت 1919 ایران و انگلیس و واکنشهای متعاقب آن میپردازد. مردم ایران با دانستن مخالفت آمریکا با قرارداد ایران و انگلیس جسارت بسیار یافته و در صدد مبارزه با کابینه برآمدند.
ناخشنودی رو به تزاید آمریکا از توافق نفتی سان رمو میان انگلیس و فرانسه در آوریل 1920، اعتراض کنگره و گزارش ویلسون، رئیسجمهور، به کنگره درباره نفت در می 1920، ایرانیان را جسارت بسیار بخشیده بود.(17) رویارویی با مقاومت مردمی رو به رشد، و از دست دادن کنترل استانهایی چون گیلان و آذربایجان، وثوقالدوله را به استعفا و فرار از کشور در ژوئن 1920 واداشت.
در پرتو حوادث بعدی، روشن است که قرارداد انگلیس و ایران که نکوهش فراوان شد، از آن جهت که دولت وثوقالدوله همه آن چیزی بود که میان ایران و دیکتاتوری نظامی قرار گرفت، معاملهای مطلوب بود. همچنین روشن است با آنکه دولت آمریکا مایه ناکامی این قرارداد شده بود، بهسرعت ایران را در اختیار انگلیس گذاشت. کودتای 21 فوریه 1921 سرآغاز یک دیکتاتوری نظامی تقریباً شصتساله بود، که در نتیجه آن راه برای انقلاب 1979 هموار شد. کابینههای موقتی مشیرالدوله و سپهدار (ژوئن 1920 تا فوریه 1921)، همزمان شدند با مذاکرات گسترده انگلیس و آمریکا که در جریان آن یک تفاهم نفتی حاصل گردید.(18)
تفاهم با ایالات متحده قضیه قرارداد انگلیس و ایران را در پی داشت: بریتانیای کبیر آزاد بود تا با تأسیس یک دیکتاتوری نظامی که با کودتای 21 فوریه 1921 انجام گرفت، کنترل مؤثرتر ایران را به دست آورده، حفظ کند. این که افزایش مخالفت با کابینه سپهدار در پاییز 1920 باعث تسریع کودتا گردید، جای بحث دارد زیرا زمان وقوع کودتا به گونهای در نظر گرفته شده بود که با انتقال قدرت از دولت ویلسون به هاردینگ همزمان باشد. انگلیسیها علیرغم تفاهم نفتی، اهل خطر کردن نبودند. «قضیه گدس» در دوران پیش از کودتا بخشی از یک نقشه استادانه برای پیشی جستن بر واکنش خصمانه احتمالی آمریکا نسبت به کودتا بود، که البته به شکلی تحسینبرانگیز به موفقیت انجامید.(19) فصل پنج به شرح کودتا میپردازد که در دوره تازهای از تاریخ ایران آغاز شد.
انتصاب «مثلث زمامداری» نشانه آغاز استحکام سلطنت پهلوی بود
در حالی که نخستوزیران تغییر میکردند، مثلث زمامداری مشتمل بر تیمورتاش، فیروز و داور بر مسند باقی میماندند
این کودتا یک افسر گمنام قزاق، کلنل رضا را به قدرت رساند، که «فرمانده کل» شد، و اندکی بعد وزیر جنگ. این فصل اوضاع بعد از کودتا، از جمله بازداشت افراد برجسته را نیز تشریح میکند. در فاصله 30 ماهه میان اجرای کودتا تا انتصاب رضا به نخستوزیری (فوریه 1921 تا اکتبر 1923)، رضا در عین تسلط بر شش وزارتخانه، وزیر جنگ نیز باقی ماند. در جریان آمد و رفت کابینههای «جوراجور» بود که بنیانهای یک دیکتاتوری نظامی نهاده شد.
با کمک انگلیسیها یک ارتش بزرگ پایدار تأسیس شد که کنترل دولت را به نقاط دوردست گسترش داد و به سلاحی مخوف علیه مخالفان وزیر جنگ تبدیل گشت. ستیز تعیینکننده میان قوامالسلطنه، نخستوزیر، و رضا در پاییز 1922 رخ داد که طی آن رضا با پشتیبانی ارتش پیروز شد. به واسطه پشتیبانی ارتش، برای شاه که در اکتبر 1923 تهدید شد که وی را به نخستوزیری برگزیده، کشور را ترک کند، ممانعت از ترفیع مدام وزیر جنگ ناممکن بود. در مارس 1924، اندکی پس از احراز نخستوزیری در عین تصدی وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا، رضا تلاش کرد ایران را به یک جمهوری تبدیل کرده، خود رئیسجمهور آن گردد.
این ناکامی ایرانیان را بر آن داشت تا تلاش کنند خود را از دست دیکتاتوری تازهنصبشده برهانند. رضا با دخالت نظامی، شبیه آنچه که در اکتبر 1922 رخ داد، بر مسند باقی ماند، لکن تا ژوئن 1924 مخالفت با حاکمیت دوام یافته او رو به افزایش گذاشت و حملات روزنامهها پیوسته برجستهتر میشد. تا ژوئیه 1924، روشن بود که رضا به دردسر افتاده است. من گزارش مستندی از قتل معاون کنسول آمریکا در تهران در 18 ژوئیه 1924 ارائه کردهام.(20)
این قتل بهانه مناسبی به دست رضا داد تا حکومت نظامی اعلام کند و مخالفانش را بازداشت نماید، و به این ترتیب در قدرت باقی بماند. قضیه شیخ محمره و «آزادسازی» عربستان (خوزستان) در فصل هشت بیان شده است. اندکی پس از قضایای «جمهوریخواهی» و ایمبری [Imbrie]، معلوم شد که کل نمایش را انگلیسیها برای تقویت موقعیت متزلزل رضا روی صحنه بردهاند. در نوامبر 1924، رضا اردوکشی نظامی علیه شیخ متمرد محمره (شیخ خزعل)، از تحتالحمایگان قدیمی انگلیس را که در صدد جنگ با دولت ایران برآمده بود، فرماندهی کرد.
در پی یک «جنگ تلگرامی» شیخ «تسلیم» شد و تقاضای «عفو» کرد که از آن نیز برخوردار گردید. در آوریل 1925، شیخ بیچاره فریب خورده، از بصره بازگشت؛ دستگیر و روانه تهران گردید. واگذاری شیخ محمره بخشی از سیاست انگلیس برای قربانی کردن «قبیلهسالاران کوچک» به نفع دولت مرکزی و به رهبری رضا بود. فصل هشت با تشریح نابسامانی نظامی در جنوب ایران و قتل کاکس [Cox] به پایان میرسد. این قتل اندکی پس از کشتن ایمبری رخ میدهد و پاسخ انگلیس در این باره «اطلاعات ضمنی جالبی» درباره دیپلماسی انگلیس به دست میدهد.
رضا بلافاصله پس از بازگشت از جنوب بار دیگر تلاش کرد شاه غایب را مخلوع و خود نایبالسلطنه شود. ناکامی در نایبالسلطنه شدن در فوریه 1925، بیش از پیش رضا را تضعیف کرد و موری [Murray] را بر آن داشت نتیجه بگیرد کار او «تمام» شده است. البته روشن شد پیشبینی مرگ قریبالوقوع رضا موضوعی اغراق شده بوده است. اما در پی بهبود مختصر اوضاع در فاصله آوریل تا ژوئن 1925، رضا تا اوت 1925 دوباره به دردسر افتاده مجبور میشود دوباره به شاه تلگراف بزند و از او بخواهد به ایران بازگردد.
با کمک انگلیسیها یک ارتش بزرگ پایدار تأسیس شد که کنترل دولت را به نقاط دوردست گسترش داد و به سلاحی مخوف علیه مخالفان وزیر جنگ تبدیل گشت. ستیز تعیینکننده میان قوامالسلطنه، نخستوزیر، و رضا در پاییز 1922 رخ داد که طی آن رضا با پشتیبانی ارتش پیروز شد
اعلام بازگشت شاه پاسخ استاندارد انگلیس را در پی داشت، یعنی ایجاد یک «بحران» با برپا کردن شورشهای شهری. اما پیش از این «بلوای نان» در سپتامبر 1925 بیش از پیش موقعیت رو به ضعف رضا و ضرورت اقدامات جدی برای نگهداشتن او در قدرت را نشان داده بود. بدینسان بر تخت نشاندن او حرکتی تدافعی برای حفظ او در قدرت بود. روشن میشود که تا امنیت جایگاه رضاشاه فراهم نمیآمد، حفظ او در قدرت سخت و سختتر میگردید. از اینرو «نهضت ملی» برای انقراض سلسله قاجار و «برگزیدن» رضا پهلوی به عنوان شاه پیش آمد.
از آنجاکه این اقدام سومین تلاش برای نگه داشتن رضا در رأس حکومت بود، درسهای آموخته شده از «نهضت جمهوریخواهی» و قضیه نیابت سلطنت بهخوبی بهکار گرفته شدند. فرانسویها نیز ناخرسندی خود از موفقیت انگلیسیها در به تخت نشاندن مهره خود را ابراز میدارند. سرانجام رضا خان با برگزاری مراسم تاجگذاری به پادشاهی میرسد.
استحکام یافتن سلطنت پهلوی، 1930ـ 1926
بخشهای غیرنظامی حکومت پهلوی نیز به دست ارتش به وجود آمد و روشن است که قدرت رضاشاه بر بنیانی بسیار ضعیف قرار داشت. در ژانویه 1926، اندکی پس از ظهور رضاشاه، مسئول آمریکایی مالیه ایران، آرتور چستر میلسپو، به گروهی از وزیران گزارش بلندی از فساد در ارتش ایران میدهد. این گزارش، تصویری تکاندهنده از اوضاع ارتش به دست میدهد و خبر از دردسر در شرف وقوع میدهد. همانطور که میلسپو پیشبینی کرده بود، شورشهایی جدی در خراسان و آذربایجان در تابستان 1926 آغاز شد.
علاوه بر این [مخالفتها] در کردستان نیز برپا بود، و در پی اینها توطئهای جدی در درون ارتش برای قتل رضاشاه، یعنی دسیسه پولادین، در آخرین دقیقه کشف گردید. مجازات شایسته به شورشیان داده شد و دسیسهچینان لرزانی پایههایی را که تخت رضاشاه بر آن استوار بود، دستکم گرفتند. جایگزینی وزرا و «بحرانهای» متوالی کابینه و ترمیمها در سالهای 27 ـ 1926 حکایت از بیثباتی وضعیت سیاسی میکرد.
حتی مجلس ششم که به شیوه پهلوی «انتخاب» شد، و در ژوئیه 1926 افتتاح گردید، نشانههایی از مستقل بودن از اراده شاهانه را نشان میداد؛ خرقه بیزانسی و سیاست خنجرنشان، و همچنین قتل مدرس. پاسخ به اوضاع بحرانی، انتصاب کابینهای در فوریه 1927 بود که اسماً زیرنظر نخستوزیری مستوفیالممالک بود، لکن تمام اختیارات اجرایی در «مثلث زمامداری» سه وزیری که مستقیماً پاسخگوی شاه بودند، متمرکز بود؛ و البته کنترل ارتش و ابزارهای امنیتی در کف شاه باقی ماندند.
دولت تا تابستان 1929، حکومت رعب علیه روحانیت به راه انداخت و در سرکوب مخالفت آشکار آنها موفق شد
با خواندن اسناد میتوان عمق خصومتی را که پیروزمندان انقلاب اسلامی 1979، نسبت به حکومت پهلوی از خود نشان دادند
و نیز دیدگاه آیتالله خمینی نسبت به شخص رضاشاه را، که در عصر او یک طلبه جوان بوده است، فهمید
انتصاب «مثلث زمامداری» نشانه آغاز استحکام سلطنت پهلوی بود. در حالی که نخستوزیران تغییر میکردند، مثلث زمامداری مشتمل بر تیمورتاش، فیروز و داور بر مسند باقی میماندند. در 1929 فیروز برکنار و بازداشت شد، درحالیکه دو نفر دیگر به کار خود ادامه دادند. عزل میلسپو در ژوئن 1927 بیش از پیش بر بدنامی و ناخرسندی گسترده از حکومت پهلوی افزود. اندکی پس از تغییرات قضایی در می 1927، که طی آن روحانیون از کنترل دستگاه قضایی محروم شدند و از وزارت عدلیه برکنار شدند، قضیه میلسپو بیش از پیش بر مخالفت روحانیون افزود. قرارداد اکتبر 1927 روسیه و ایران و اعطای امتیاز ماهیگیری در خزر به روسیه همچنان مایه تحریک دشمنی مردم و روحانیون علیه حکومت گردید.
در پی این امر قانون ثبت املاک در فوریه 1928 مطرح گردید که بار دیگر از قدرت و حیات روحانیت شیعه کاست. حکومت افزون بر افزایش سرکوب، در 1928 با ایجاد «احزاب سیاسی» تصنعی، که پیشگامان احزاب سیاسی مشابه خود در دهههای 1960 و 1970 بودند، واکنش نشان داده بود. در اندک زمانی تا ژانویه 1928، یک دیکتاتوری ستمگر به وجود آمده بود و حکومت پهلوی آماده بود تا مخالفانش را، که روحانیون شیعه مهمترین آنها بودند، خرد کند.
و اما در خصوص ریشه دواندن بیاعتمادی و خصومت دو طرفه میان روحانیون شیعه و حکومت پهلوی؛ بسیاری باور داشتند که رضاشاه بهایی است، و ظن روحانیون با سوءرفتار نسبت به علما و انتصاب بهاییان به سمتهای مهم دولتی بیش از پیش افزوده میگشت. در 24 مارس 1928، در حادثهای که احتمالاً در تاریخ ایران سابقه نداشت، رضاشاه در حرم مطهر قم سیلی سختی بر چهره یک روحانی برجسته شیعه مینشاند. در پی انتخابات مجلس هفتم در تابستان 1928، حکومت، حرکت خود را علیه مخالفان روحانی آغاز کرده بود، از آن جمله مدرس؛ که در پی شکستش در انتخابات بازداشت و تبعید شد.
مقاومت در برابر «اصلاحات» به شورشهای ایلی گسترده در 1929 انجامید
مهمترین این شورشها، شورش قشقایی بود که ارتش آن را با سختی سرکوب کرد
«آرامسازی» مناطق قومی نیازمند شماری از اقدامات خشونتبار بود
در دسامبر 1928، مجلس متمم قانون ثبت املاک و پس از آن شاه بیت حمله به روحانیت شیعه، یعنی «قانون اصلاح لباس» را تصویب کرده بود. این قانون همه مردان را ملزم میکرد که به جای فینه یا عمامه «کلاه پهلوی» بر سر کنند و به جای عبای سنتی ایرانی کتهای سبک اروپایی بپوشند. زنان ملزم شدند در میان عموم چهره خود را عیان کنند. این اقدامات باعث مخالفت شدید روحانیت شیعه و متدینین گردید.
در مقابل، دولت تا تابستان 1929، حقیقتاً یک حکومت رعب علیه روحانیت به راه انداخت و در سرکوب مخالفت آشکار آنها موفق شد. با خواندن اسناد میتوان عمق خصومتی را که پیروزمندان انقلاب اسلامی 1979، نسبت به حکومت پهلوی از خود نشان دادند و نیز دیدگاه آیتالله خمینی نسبت به شخص رضاشاه را، که در عصر او یک طلبه جوان بوده است، فهمید. تحولات افغانستان در 1928 که اقدامات مشابه در آن به بروز مقاومت انجامیده و شاه افغان را وادار به فرار از کشور خود نمود، نشاندهنده این است که یقیناً در ایران نیز مشکل جدی وجود داشته است.
مقاومت در برابر «اصلاحات» به شورشهای ایلی گسترده در 1929 انجامید. مهمترین این شورشها، شورش قشقایی بود که ارتش آن را با سختی سرکوب کرد. «آرامسازی» مناطق قومی نیازمند شماری از اقدامات خشونتبار بود؛ از آن جمله کوچ اجباری لرها به مناطق دوردست در سالهای 30ـ1929. تا 1930 مخالفت آشکار ایلات سرکوب شده بود و تعداد زیادی از سران ایلات کشته یا اعدام شده بودند. حکومت پهلوی علاوه بر بازداشت شمار زیادی از روحانیون و رهبران ایلات، آن دسته از شخصیتها را که بهنظر میرسید ظرفیت خصومتورزی دارند زندانی و سرکوب کرده بود، که شناختهشدهترین آنها فیروز و صارمالدوله بودند.
حتی تیمسار حبیبالله شیبانی، افسری که بیشترین سهم را در سرکوب شورشهای کردستان و فارس برعهده داشت و رئیس پلیس تهران بود، از حبس و بیآبرویی در امان نبود. به زودی حکومت گسترده رعب، مرگ بسیاری را در پی داشت و قربانیان زیادی گرفت.(21) رضاشاه که اسماً یک پادشاه مشروطه بود، قوه مقننه و تمام شاخههای دولت را در کنترل داشت. او در شخص تیمورتاش، وزیر دربار، خدمتگزاری توانا و مشتاق داشت.
تا دسامبر 1930، رضاشاه پنج سال است که بر تخت است و مخالفان آشکار سرکوب شدهاند. همانطور که سفیر آمریکا اشاره کرده است تا 1931 تاج و تخت رضاشاه ایمنتر از هر زمانی است. او در واقع در اوج قدرت خود است. از آن پس، اوضاع رو به وخامت مینهد و آنگاه که حکومت پهلوی در آستانه سقوط قرار میگیرد، با تهاجمی که به رهبری انگلیس در اوت 1941 رخ میدهد، نجات مییابد.
پاورقیها:
1. Mohammad Gholi Majd, Great Britain and Reza Shah: The Plunder of Iran, 1921-1941. University Press of Florida, 2001, 376-382.
2. Dreyfus, telegram, 891.001P15/221, February 5, 1942.
3. Dreyfus, telegram, 891.00/1777, September 18, 1941
4. Winant, telegram 4653, 891.00/1791, October 1, 1941.
5. رضاشاه در زمان خلع خود، یکی از ثروتمندترین مردان جهان بود. بنابر اسناد وزارت خارجه آمریکا، او معادل 50 میلیون دلار ثروت در بانکهای تهران، 18 میلیون دلار در بانکهای نیویورک و دست کم 100 میلیون دلار در بانکهای لندن داشت. او همچنین مبلغ نامعلومی نیز در بانکهای سوئیس داشت. منبع اصلی درآمد او انتقال بخشی از درآمدهای نفتی ایران به حسابهای بانکی شخصی او به بهانه خرید تسلیحات بود. برای بررسی فصل و مستند، ببینید:
Majd, Great Britain and Reza Shah, 267-330.
او همچنین حدود 7000 هزار روستا و دهکده را از آن خود ساخته بود، و بخشهای وسیعی از ایران به املاک شخصی او تبدیل شده بودند. ببینید:
Mohammad Gholi Majd, Resistance to the shah: Landowners and Ulama in Iran . University Press of Florida, 2000, 33-71.
6. Majd, Great Britain and Reza Shah, 365-376.
برای گزارش یک شاهد عینی حوادث در رشت در پی تهاجم روسیه به شمال ایران، ببینید:
Majd, Resistance to the shah, 19-24.
7. گزارش مفصل کنسول آمریکا، اسکار اس. هایزر، درباره غارت در بغداد در 10 و 11 مارس 1917، و پاسخ انگلیسیها در این باره در این اثر آمده اند:
Mohammad Gholi Majd, .Iraq in World War I: From Ottoman Rule to British Conquest. University Press of America, 2006, 305-307.
درباره غارت در بصره در 22-17 نوامبر 1914، در جریان تسخیر این شهر به دست انگلیسیها، ببینید: همان منبع، صفحات 88-85.
8. Majd, Iraq in World War I. Mohammad Gholi Majd, Persia in world war I and Its Conquest By Great Britain. University Press of America, 2003.
نیز ببینید:
David R Woodward, Hell in the Holy Land: First World War in the Middle East. University of Kentucky Press, 2006.
9. Mohammad Gholi Majd, The Great Famine and Genocide in Persia, 1917-1919. University Press of America, 2003.
10. درباره اتحاد ابن سعود با انگلیسیها، ببینید:
Majd, Iraq in World War I, 276.
11. Owens, dispatch 49, 800.6363/245, February 28,1921.
12. Mohammad Gholi Majd, Oil and the Killing of the American Consul in Tehran. University Press of America, 2006, 5.
13. Majd, Oil and the Killing of the American Consul in Tehran, 59-98.
14. Majd, Persia in World War I, 11-30.
15. Franklin D. Roosvelt to Stettinius, Letter, 891.20/133, March 10, 1942.
16. Majd, Persia in World War I, 263-275.
17. Majd, Oil and the Killing of the American Consul in Tehran. 33-37.
18. Majd, Oil and the Killing of the American Consul in Tehran. 77-96.
19. Majd, Oil and the Killing of the American Consul in Tehran. 45-55.
20. Majd, Oil and the Killing of the American Consul in Tehran. 239-320.
21. Majd,Great Britain and Reza Shah, 171-207.
انتهای پیام/