پشت‌پرده زندگی خصوصی خانواده «پ»


پشت‌پرده زندگی خصوصی خانواده «پ»

خبرگزاری تسنیم: پشت‌پرده دربار مسائلی می‌گذشت و وقایعی در بیرون شکل می‌گرفت که کسی از منشاء آن خبر نداشت. یکی از این مسائل مربوط به درگیری‌های گاه به گاه فرح و اشرف بود. البته شاه تا حدودی دست اشرف را از مسایل سیاسی کوتاه کرده بود.

خبرگزاری تسنیم - گروه سیاسی:

میهمانان خارجی

از میان سران کشورها و رهبران دنیای سیاست، طبق معمول کسانی بودند که به‌صورت رسمی به ایران مسافرت می‌کردند و متقابلاً شاه و فرح هم دعوت می‌شدند که برای دید و بازدید به کشورهای خارجی بروند که عموماً این سفرها در چارچوب روابط دیپلماتیک صورت می‌گرفت که از بحث ما خارج است .

از میان سران کشورها کسانی هم بودند که دید و بازدید آن‌ها از ایران خارج از تشریفات رسمی و مقرر صورت می‌گرفت و به اصطلاح آن‌ها از دوستان شخصی و خانوادگی دربار ایران به شمار می‌رفتند. از جمله این افراد باید مخصوصاً از ملک حسین پادشاه اردن و پادشاه اسپانیا، که در آن موقع ولیعهد این کشور به شمار می‌رفت و نیز پادشاه سابق یونان نام برد. علاوه بر اینها برخی اعضای خانواده‌های سلطنتی اروپا بودند که آن‌ها هم با دربار ایران روابطی داشتند مثل ولیعهد سابق ایتالیا. اینها معمولاً وقتی که سفر تابستانی شاه و فرح به نوشهر شروع می‌شد به عنوان میهمان خصوصی به ایران می‌آمدند. برخی از آن‌ها هم در سفرهای زمستانی شاه به سن موریتس به وی ملحق می‌شدند و مدتی را با هم می‌گذراندند.

ملک حسین معمولاً به نوشهر می‌آمد. او رفتاری بسیار خودمانی داشت و حتی با همراهان خودش هم طوری رفتار می‌کرد که اگر کسی او را نمی‌شناخت مشکل بود تشخیص بدهد که این پادشاه یک مملکت است که دارد با فرد زیر دستش این طورخودمانی صحبت می‌کند. تعارف و تکلف ملک حسین خیلی کم بود و وقتی هم به ایران می‌آمد خیلی خودش را نسبت به مسایل داخلی ایران کنجکاو و علاقمند نشان می‌داد. البته نه در چارچوب مذاکرات رسمی، بلکه آن قدر خودش را خودمانی می‌دانست که بی‌پیرایه و خارج از تکلف مرسوم، طوری درباره مسایل داخلی ایران حرف می‌زد که انگار خودش یک ایرانی است و از نزدیک در مسایل ذی‌نفع است. ملک حسین ضمن رفت‌وآمدهایش با من هم روابط بسیار نزدیک و دوستانه‌ای پیدا کرده بود و به قول‌معروف با هم دوست شده بودیم و در سفرهایش در همان روزهای اول که کنجکاو مسایل بود می‌گفت: حرف راست را باید از زبان احمد (یعنی من) شنید و بعد خنده‌ای می‌‌کرد و می‌گفت: خوب حالا تو بگو ببینم که اوضاع چگونه است و چه‌طور می‌بینی؟ منظورم این است که او وقتی که به ایران و نوشهر می‌آمد واوقاتش را با شاه می‌گذراند رفتاری این چنین خصوصی و خودمانی داشت.

http://www.ir-psri.com/pic/Photos/Photo234_1.jpg

در اینجا نکته‌ای که در ارتباط با یکی از سفرهای ملک حسین به ایران است بازگو می‌کنم که به دانستن آن می‌ارزد. در یکی از همین سفرها، به گمانم تابستان 1972 بود، مشاور سفیر آمریکا در ایران که با ملک حسین به‌علت سوابق خدمتش در کشورهای عربی دوست بود، همراه او به نوشهر آمد. این آقای مشاور سفیر آن طور که خودش و دیگران می‌گفتند، زمان کودتای ناصر و سایر افسران مصری علیه ملک‌فاروق در سفارت آمریکا در مصر خدمت می‌کرده است. زمان سقوط ملک فیصل و کودتای عبدالکریم قاسم نیز در عراق بوده و هنگام جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1967 نیز در اردن خدمت می‌کرده است و خلاصه کلام این‌که در هر موقع که وی در یکی از کشورهای خاورمیانه به‌عنوان دیپلمات به کار مشغول بود یک اتفاق مهم سیاسی دگرگون‌کننده به وقوع پیوسته بود. این شخص که متوجه روابط خصوصی من با ملک حسین و نیز حالت بی‌تعارف و رک‌گویی من در محیط دربار شده بود با من خیلی گرم گرفت و بالاخره هم اظهار علاقه کرد که در تهران او را بیشتر ببینم و پیشنهاد کرد که با او همکاری نزدیک داشته باشم. حقیقت این است که من هم تعصب خودم را داشتم و از پیشنهاد او هم جا خوردم و هم کمی به من برخورد طوری‌که جواب تند دادم و درگیر شدیم و او هم دیگر دنبال قضیه را نگرفت.

زمان گذشت تا این‌که من، به‌صورتی‌که قبلاً گفته‌ام برای مدتی به بروکسل و دفتر نمایندگی ایران در بازار مشترک رفتم. در آنجا هم یک وابسته سفارت چکسلواکی مرتب به دیدن من می‌آمد و مرا به ناهار دعوت می‌کرد و بعد از چندی احساس کردم که منظور خاصی دارد و تازه دلیل گرم گرفتنش را دانستم و متوجه شدم که او به‌عنوان یک دیپلمات بلوک شرق همان درخواست را داشت، که یک دیپلمات بلوک غرب. به خاطرم هست که به آن وابسته سفارت چکسلواکی خیلی رک و صریح گفتم من از کمونیست‌ها بدم می‌آید و او هم صراحتاً به من گفت: تو که با آمریکایی‌ها نساختی پس چرا با ما نمی‌سازی، و من متعجب که این آقا در بروکسل از کجا دانسته است که در جایی مثل نوشهر بین من و یک دیپلمات آمریکایی چه گذشته است. بعدها و در این اواخر که به علتی، که بعداً به طور مشروح‌ شرح خواهم داد، با هوشنگ انصاری در آمریکا گفت‌وگو می‌کردم، ایشان که معلوم شد یک سابقه ذهنی از برخورد من با امریکایی‌ها به او داده‌اند به من گفت: گذشته‌ها گذشته و حالا دلیلی نمی‌بینم که با امریکایی‌ها که دارای منافع مشترک هم هستیم همکاری نداشته باشیم!

برگردیم به صحبت اولمان و این‌که در محیط خصوصی دربار بعضی‌ها راه پیدا می‌کردند. گاهی این بعضی‌ها دیپلمات‌های خارجی بودند و با حضور آن‌ها فرصت تماس و بند و بست و جذب آدم‌ها فراهم می‌شد و البته خیلی‌ها هم بودند که از این موقعیت‌ها کمال استفاده را می‌کردند و با برخی از کارگزاران سیاست‌های خارجی نزدیک می‌شدند.

شاه سابق یونان

بعد از ملک حسین کنستانتین پادشاه سابق یونان هم از جمله کسانی بود که هم به نوشهر می‌آمد و هم به سن موریتس. همسرش هم اغلب با او بود. یک‌بار در یکی از سفرهای پادشاه یونان به سن موریتس گفت‌وگویی بین ما گذشت که هیچ وقت آن را از یاد نمی‌برم:

http://www.iichs.org/magazine/bahar/58/58_Revayat_20.jpg

به گمانم سال 1973 بود و آن مقارن ایامی بود که تحولات سیاسی یونان و روی کار آمدن سرهنگ‌ها و حوادثی که در آن کشور روی داده بود منجر به کنار گذاشتن پادشاه شده بود. بعد از این حوادث، روزی در سن موریتس دوتائی با هم حرف می‌زدیم و عجبا که من او را سرزنش می‌کردم که خیلی راحت و به آسانی از تاج و تختش گذشته است و به او می‌گفتم که اگر همچو اتفاقی در ایران بیفتد ما می‌مانیم و مبارزه می‌کنیم و تا پای جان هم پیش می‌رویم. هیهات که آن موقع اصلاً به مخیله‌ام هم نمی‌‌گذشت که وقتی در ایران اتفاقی بیفتد، همچنان که در سال 57 افتاد، ما خیلی زود جا می‌زنیم و آن حرفی که آن روز من به پادشاه سابق یونان درباره ایستادگی خودمان و شاه زدم و در حقیقت حرف نادرستی بودکه بطلان آن در عمل هم ثابت شد و در سال واقعه همگان، حتی خود شاه، «هر یک از گوشه‌ای فرا رفتیم»!

باری، این پادشاه سابق یونان که دوست خانوادگی خانواده سلطنتی ایران به شمار می‌رفت دید و بازدیدهایش منحصراً با هدف وقت‌گذرانی صورت نمی‌گرفت بلکه قصد انتفاع و استفاده هم در بین بود و هم او از موقعیتش برای کسب و کار و تجارت و راستش را بخواهید نوعی دلالی استفاده می‌کرد و شاه به دولت توصیه می‌کرد که در بعضی از خریدهایش از خارج، پادشاه یونان را هم دخیل سازند و در حقیقت او به‌عنوان نماینده بعضی از کمپانی‌ها دنبال بازاریابی در ایران بود. از جمله زمانی در نظر داشت اسلحه سبک به گارد شاهنشاهی بفروشد که فروخت. حتی یک‌بار از داخل کفشش اسلحه کوچکی به‌عنوان نمونه درآورد و کلی در مورد فواید آن بازار گرمی کرد و ظاهراًً هم بالاخره توانست از همین نوع اسحله مقداری به گارد شاهنشاهی بفروشد. تعداد 3000 کامیون هم در زمان وزارت راه شهرستانی خریده شده که معامله توسط علی‌نقی اسدی انجام گرفت و همین پادشاه یونان در آن دست داشت و سود کلانی به‌دست آورد.

ولیعهد سابق ایتالیا، ویکتور امانوئل، هم که هنوز مدعی تاج و تخت این کشور بود از رفت و آمدهایش به دربار ایران نظر استفاده مالی داشت همچنان‌که در امضاء قرارداد یک بیلیون دلاری مربوط به بازسازی و توسعه بندرعباس و تبدیل آن به بندر بزرگی که یک پروژه مهم و پر خرج بود، و به همین سبب نام طرح را «شه بندر» گذاشته بودند، نقش داشت و توانست کار را به نفع کمپانی‌های ایتالیایی تمام کند.

از ولیعهد سابق ایتالیا خاطره جالبی دارم که مربوط به زمانی است که در یکی از زمستان‌ها به سن موریتس و به ویلای شاه آمده بود. در یک شب مهمانی، که علاوه بر همراهان شاه عده‌ای از خارجی‌ها هم دعوت داشتند، زن همین ولیعهد از پیست رقص بیرون نمی‌آمد و مدت‌های مدید، لابد با کسی‌که دوست می‌داشت، مشغول رقص بود. این رقص آن‌قدر ادامه یافت که حوصله شوهر به سر آمد و به زنش با صدای بلند اعتراض کرد. اما خانم هم به قول معروف جا نخورد و نه تنها جا نخورد که عکس‌‌العمل تند نشان داد و یک سیلی محکم زد توی گوش شوهرش که چرا مانع رقص او شده است و من که شاهد ماجرا بودم دیدم کارهای دنیا به کلی عوض شده و حداقل در رابطه این زن و شوهر، آن هم شوهر مدعی تاج و تخت یکی از مهم‌ترین کشورهای اروپا، آنچه حاکم است زن‌سالاری است. یعنی زن در برابر اعتراض شوهرش به رفتار خلاف قاعده و اخلاق، به گوش شوهر سیلی می‌زند و آقا هم جا می‌زند و آب هم از آب تکان نمی‌‌‌خورد.

نکته‌های دیگر

پشت‌پرده دربار البته مسایل دیگری هم می‌گذشت و براساس همین مسایل بود که گاهی وقایعی در بیرون شکل می‌گرفت که کسی از منشاء آن خبر نداشت. یکی از این مسایل مربوط به درگیری‌های گاه به گاه فرح و اشرف بود. گفتم که شاه تا حدودی دست اشرف را از مسایل سیاسی کوتاه کرده بود، اما این‌طور نبود که او یک‌سره دست روی دست گذاشته باشد. او هم آدم‌های خودش را داشت و حتی در کابینه همیشه چند نفری بودند که به اعتبار نزدیکی با اشرف موقعیت خود را حفظ می‌کردند. به‌عنوان مثال، بر سر تعیین وزیر علوم و آموزش‌عالی مدت‌ها بین فرح و اشرف جنگ در گرفته بود. مجید رهنما با وجودی‌که با هویدا دوست نزدیک بود، با این همه به اعتبار نزدیکی‌اش با اشرف به این سمت انتخاب شده بود و زمانی هم که کنارش گذاشتند باز هم به این خاطر بود که به اشرف ضربه‌ای بزنند.

به‌خاطرم هست وقتی‌که زیر فشار به توصیه فرح، عبدالمجید مجیدی بعد از برکناری از ریاست سازمان برنامه دارای سمت دیگری شد این مسئله در محفل خصوصی دربار مطرح شده، فرح صراحتاً گفت که اگر من نکنم، اشرف می‌کند. منظورم این است که آن‌ها بدون اینکه به روی خود بیاورند در باطن درگیر جنگ قدرت بودند. اما حقیقت این است که فرح تا به آنجا موقعیت خودش را تثبیت کرده بود که دیگر زور اشرف به او نمی‌رسید.

به‌جز اشرف، البته سایر برادران و خواهران شاه رعایت فرح را می‌کردند و حتی اگر پیش می‌آمد تملقش را هم می‌‌گفتند. در این میان شمس سرش به کار خودش گرم بود و زیاد در ماجراهای دربار دخالتی نمی‌کرد. پهلبد هم که شوهر او بود البته به اعتبار همین امر وزیر دائم‌العمر به شمار می‌رفت و تا زمانی‌که اوضاع مملکت به‌هم خورد در مقام وزارت فرهنگ و هنر فعال مایشاء بود. و البته می‌دانیم که این آقای پهلبد قبلاً نام فامیل مین‌باشیان داشت که آن را به پهلبد تبدیل کرد که شباهتی به نام پهلوی داشته باشد.

عبدالرضا هم کاری به کار کسی نداشت و از افراد نسبتاً روشنفکر و موجه به شمار می‌رفت و ضمن اینکه برای خودش بارگاهی درست کرده بود و گفتم در میهمانی‌های سالیانه‌اش آن‌‌قدر تشریفات به‌کار می‌برد که وقتی ما، به‌عنوان اطرافیان و نزدیکان به شاه و فرح به کاخ او در دشت‌ناز می‌رفتیم، به شوخی به‌هم می‌گفتیم که ما دار و دسته‌ گداها هستیم که به مجلس پرطمطراق او می‌رویم. عبدالرضا از مزرعه بزرگش گندم بذری تهیه می‌‌کرد و به وزارت کشاورزی می‌فروخت و از این راه منفعت سرشاری می‌برد.

http://www.ir-psri.com/pic/Photos/Photo190_1.jpg

فاطمه به عکس خواهرش شمس سعی می‌کرد تماس زیاد با فرح و محفل خصوصی او داشته باشد و خیلی هم هوای فرح را داشت و مخصوصاً در مورد دوستان فرح و از آن جمله جوادی سعی داشت که نظرو محبت آن‌ها را هم جلب کند. در این میان اتفاقات دیگری هم می‌افتاد که در بعضی از آن‌ها خود من در مرکز حوادث قرار داشتم.

به یادم هست، زمانی شهرزاد دختر شمس به من نظر پیدا کرده بود و به قول معروف عاشق شده بود، اما من حواسم پرت بود. البته می‌دیدم خیلی مورد محبت خانواده‌ او قرار دارم و طور دیگری با من رفتار می‌کنند اما حقیقت این است که سر من در حساب نبود. تا این‌که ظاهراً نا امید شدند. بعدها که من از جریان با اطلاع شدم، تازه شصتم خبردار شد که آن محبت‌ها و مخصوصاً محبت‌های شهرزاد به چه علت بوده است.

یک‌وقت هم برنامه چیده بودند که من با دختر دکتر فرهاد ازدواج کنم. یکی از دخترهای دکتر فرهاد همان‌طور که گفتم زن سردار افخمی از یاران حلقه فرح بود و ظاهراً به صلاحدید خانم دیبا، خواهر زن او یعنی، دختر کوچک‌تر دکتر فرهاد، را برای نامزدی من کاندیدا کرده بودند. یک‌بار هم مرا به سفر اصفهان دعوت کردند که دختر موردنظر را هم در این سفر آورده بودند و می‌خواستند قضیه در آنجا جوش بخورد که نخورد. چون من در آن زمان عاشق همسر کنونی‌ام شده بودم و در عوالم دیگری سیر می‌کردم و به زن دیگری توجه نداشتم.

نکته دیگری که در این سال‌ها و همه سال‌ها توجه مرا جلب می‌کرد حرص خانواده پهلوی برای ثروت‌اندوزی بیشتر بود و در کمتر جلسه و محفل و میهمانی بود که بی‌پرده و بی‌پروا داستانی و حرفی پیش نیاید که طمع و حرص این خانواده را مشخص نسازد. به‌خصوص که گاهی بر سر همین طمع‌ورزی‌ها تصادم‌هایی بین آن‌ها پیش می‌آمد که کار بالا می‌گرفت و بالاخره و معمولاًً نخست‌وزیر پا در میانی می‌کرد و قضیه را به‌گونه‌ای فیصله می‌داد.

باری، اوضاع و احوال در پشت‌پرده دربار به همین صورتی‌که بخشی از آن‌ را برای شما باز گفتم و کارها در جریان خود بود که ناگهان احساس دگرگونی بر روحیات تمام کسانی که به نحوی دست‌اندرکار امور بودند مسلط شد و بوی تغییر اوضاع در اینجا و آنجا به مشام‌ها رسید و احساس شد دارد در مملکت خبری می‌شود. این مسئله زمانی قرائن خود را به‌دست داد که کابینه هویدا سقوط کرد و جمشید آموزگار به نخست‌وزیری رسید و به اصطلاح فضای باز سیاسی در محافل حکومتی و رسمی و خصوصی مسئله روز شد.

* پس از سقوط / سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی/ خاطرات احمدعلی مسعود انصاری / موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار سیاسی
اخبار روز سیاسی
آخرین خبرهای روز
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران