جزوات درسی شهید با"بسم رب الشهدا" شروع شده بود/بعضی میخواهند جریانات فتنه را بپوشانند
خبرگزاری تسنیم:مادر شهید مبارزه با فتنه گفت: جواب پزشک قانونی که آمد فهمیدم چه بلایی سر فرزند من آمد که هیج جای بدنش سالم نمانده بود. همیشه میگویم اینها که این بلا را سر بچه من آوردند دلم میخواهد عذابی بکشند که مادرشان آرزوی مرگشان را کند.
خبرگزاری تسنیم: مادر در عین آرامی دل پری دارد از روزهایی که فرزندش را از دست داد. راضیه شعبانی مادر شهید امیرحسام ذوالعلی که دهم دیماه سال 88 در حالیکه راهی کلاس در و دانشگاهش بود توسط آشوبگران به شهادت رسیده است، وقتی از خوبیهای او یاد میکند اشک از چشمانش سرازیر است. احترام تمام قد این شهید به مقام مادر یکی از برجسته ترین خصوصیات اخلاقی او را ساخته است که مادرش برایمان روایت میکند. او همچنین از تلخی نوع شهادت پسر میگوید: جزء به جزء گواهی پزشکی قانونیاش را از حفظم. بارها آن را خواندهآم و نمیدانم چطور اینقدر وحشیانه به جان پسرم افتادند که یک جای سالم در بدنش نمانده بود. راضیه شعبانی سال61 با عباس ذوالعلی ازدواج کرده و در سال 65 امیرحسام را به عنوان فرزند دوم از خداوند هدیه گرفته است. او مجموعا سه پسر و یک دختر دارد و حالا از شهیدی که همچون ستاره درخشانی مسیر والدین را به سوی ایثار و صبر رهنمون میکند سخن میگوید.
* تسنیم: امیر حسام را چگونه تربیت کردید که شد "شهید امیر حسام ذوالعلی"؟
من نسبت به تربیت همه بچههایم حساس بودم. حسام من هم از آن بچههایی بود که مطالعه را خیلی دوست داشت. درمورد تمام ادیان تحقیق کرد. کوچکترین مشکلی هم که برایش پیش میآمد تا آنجا که میتوانست سعی میکرد از ما بپرسد و بعد اگر قانع نمیشد شروع به مطالعه کتابهای مختلف میکرد که آن خلاء را پر کند. من از بچگی با بچههایم بودم. یعنی خودم را از بچهها جدا نکردم، وقتی هیأت میرفتند با آنها میرفتم، مسجد میرفتتند با آنها میرفتم، حتی با دستهها که میرفتند با این که اینها کوچک اما دورادور کنترلشان میکردم. پسردایی و پسرعمه داشتند، با هم بودند خوشبختانه و همه شان هم عقایدشان مثل هم بود. با هم بزرگ شدند ولی با این حساب من میدیدم اینها دوست دارند بروند مسجد، خودم میرفتم و میایستادم، برنامه تمام میشد. از اول حرام و حلال را به آنها نشان دادم تا کم کم خودشان زمینه را که داشتند و راهشان را پیدا کرده و با افراد خوبی برخورد داشتند.
هر حاجتی میخواست بگیرد نیت میکرد و در حمام لباسهای مادرش را میشست
* تسنیم: از خاطرات خاص خودتان با امیرحسام بگویید.
خیلی برنامه هیأت را دوست داشت. اول محرم که میشد حسام من دیگر حسام نبود و کلا در مسجد و هیأت بود. این دهه اول را حسام من شبی 10 دقیقه هم نمیخوابید. یک وقتهایی میرفت سر کار زنگ می زد میگفت مامان میشه امشب مثلا الویه درست کنی؟ حالا ساعت 4 بعد از ظهر و ایشان هم ساعت 7 در هیأت برنامه داشت. میگفتم مامان آخه من دست تنهام. میگفت مامان من میدونم شما سریع همه چیز را آماده میکنی. میگفتم مامان دیگه نکنی این کار را! حالا الویه را آدم سریع آماده میکند ولی از من پلو خرشت میخواست. همیشه تاکید داشت هیچ چیز از وسایل هیأت آذوقه ای که خورده میشود اضافه نیاید تا مدیون شویم. الان هم اگر در هیأتشان کار کنم به نیت او میکنم.
یک سال با اینکه درآمدش کم بود به من گفت میخواهم بچههای بسیج را با خانوادههایشان و چند نفر از مردم را ببرم جمکران. هر حاجتی میخواست بگیرد، میرفت در حمام و لباسهایم را میشست، میگفتم حسام داری چه کار میکنی؟ از یک دختر کارش بیشتر نظم داشت، با انضباط و تمیز کار میکرد.
به برادرانش میگفت کمک مادر باشید خدا حاجتتان را میدهد
به برادرانش میگفت هر حاجتی دارید دست مامان را بگیرید، کمک مامان باشید. کمک مامان باشید خدا حاجتتان را میدهد. من اینجوری حاجت گرفتم. واقعا هم هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. برای همین من خیلی میسوزم، باورتان نمیشود ناراحتیهایی که در دلم داشتم با دیدنش از بین میرفت. تمام غصههای دنیا از روی دلم برداشته میشد. میآمد کف پای ما را میبوسید به بچهها میگفت داداش آبجی بیایید کف پای مادر را ببوسید. جای بهشت را ببوسید. بهشت زیر پای مادران است. بعضی چیزهای اخلاقی را با عملش نشان میداد. مثلا اینجا لازم بود تذکر دهد من خیلی دقت میکردم و میدانستم یک تدبیری به خرج میدهد
قبل از اینکه حسام شهید شود یک مدت رفت سفر، وقتی که حسام آمد حسام 10 روز پیش نبود، انگار از آسمان آمده بود زمین، یک حالت به خصوصی پیدا کرده بود. بعدا دوستاش گفتند که رفته بود کربلا اما به ما هم نگفته بود.
همه جزوات درسیاش با عنوان بسم رب الشهدا شروع شده بود
این اواخر مربیگریاش را هم در ورزشهای رزمی گرفته بود. مرتب باشگاه میرفت و بدن ورزیدهای داشت. خیلی هم ورزش را دوست داشت. هیکل قوی و مقاومی داشت. شهادت از همان دوران نوجوانی یکی از آرزوهای او بود. تمام جزوات درسی و یادداشتهایش با عنوان بسم رب الشهدا شروع شده بود. هنوز این جزوات را نگه داشتهایم. بالای هر جلسه قبل از آنکه مبحث درس را نوشته و شروع کند همین عبارت را نوشته است.
نمونه جزوات شهید و گزارش جلسات بسیج که همگی با عبارت "بسم رب الشهدا" آغاز شده
ارادت خاصی به شهدا داشت و همیشه آنها را حی و حاضر میدانست مثلا در دفترش حدود چهل روز قبل از شهادتش شرح یکی از جلسات بسیج را نوشته بود که به خاطر نیامدن اعضا تشکیل نشد. در این صفحه از دفترش نوشته است. متاسفانه به دلیل اینکه هیچ یک از دوستان تشریف نیاوردند جلسهای برگزار نشد. حاضرین:خدا، حضرت صاحب الزمان(عج) و شهدا. این مطلب در تاریخ 22 ابان ماه سال88 نوشته شده بود.
گزارش جلسه بدون اعضا توسط شهید امیرحسام ذوالعلی
بعضی میخواهند جریانات فتنه سبز را بپوشانند
* تسنیم:انتظار و توقع شما از مسئولین در مورد پرونده حسام چیست؟
بعضی میخواهند کاری کنند تا جریانات فتنه سبز را بپوشانند. شما بیایید حساب کنید که میآیند و میگویند فتنه88 یک اشتباهی بوده و گذشته است. نمیشود که. در همین جریانات فتنه88 چه بچههایی از دست رفتند. چه جوانانی گمراه شدند. ضربه خوردند. چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی. مسئله به این بزرگی را خیلی راحت بگویند تمام شد؟ جواب خون این بچهها را چه کسی میخواهد بدهد؟ داغ دل ما مادرها را چه کسی میخواهد آرام کند؟ خیلی سخت است که ما راحت در خانه نشسته باشیم و یک ساعت بعد از رفتن حسام خبر شهادتش را به من بدهند. چه دلگرمی داشته باشیم که سران مملکت به فکر ما هستند وقتی به این راحتی از خون جوانان ما میگذرند؟ زمانی میگفتیم جنگ بوده و بچهها بخاطر ما جنگیدند و امثال همسرم رفتند مجروح شدند بخاطر ما بخاطر دفاع از میهنمان. ولی جوانی که صبح بلند شود برود به نیت دانشگاه خودش و یک ساعت بعد با این اوضاع شهید شود خیلی سوختن دارد.
جزء به جزء گزارش پزشکی قانونیاش را بارها خواندهام/هیج جای بدنش سالم نمانده بود
6 ماه بعد که جواب پزشک قانونی آمد که من هی مطالبش را میخواندم و میگفتم که این یعنی چه؟ باورتان نمیشود من جزء به جزء جواب پزشک قانونی را برای خود میخواندم و معنی میکردم که چه شده و چه نشده. یک حیوان یا یک پرنده را بکشند انسان کلافه میشود، آنوقت اینها چقدر وحشی بودند. که با این بی رحمی به جان پسرم افتادند. جواب پزشک قانونی که آمد فهمیدم چه بلایی سر فرزند من آمد که هیج جای بدنش سالم نمانده بود. چه کسی میخواهد جواب این خون را بدهد؟ چه کسی میخواهد جواب دل من را بدهد که یک لحظه و یک ذرّه آرام بشوم؟
نفرین مادر شهید ذوالعلی برای مسببان مرگ او
حسام خیلی بچه مومنی بود. روحیه ای بود برای من. نفس و قوت قلب بود. امید بود. از بچگی برای من یک جور دیگر بود. آنقدر این بچه مومن و نجیب بود و کارهایش خدایی بود که باورتان نمیشود. با کمترین درآمدی هم که داشت قشنگترین لباس را میپوشید. همیشه دوست داشت لباس خوب داشته باشد. همیشه میگویم اینها که این بلا را سر بچه من آوردند دلم میخواهد عذابی بکشند که مادرشان آرزوی مرگشان را کند.که هیچ مادری آرزوی مرگ بچه اش را نمیکند. ولی اگر بچه جلوی آنها عذاب و سختی زیادی بکشد، مادرش آرزوی مرگ بچه اش را میکند. آنها حسام را بردند و با حسام من را هم بردند. چون واقعا از بین رفتم.
هرکس که توانست در سال88 از این آب گِلآلود ماهی گرفت
تسنیم: شاید بهترین وسیلهای که میتواند اتفاقات و صدمات دوران فتنه88 را بیان کند، رسانه باشد، صدا و سیما یا فیلمهایی که در این رابطه ساخته میشود. انتظار شما از رسانهها چیست؟
هر سال سالگرد پیروزی انقلاب که میشود، بالاخره یادی از شهدای آن زمان میکنیم. هر سال یادآوری میشود. این قضیه 88 هم شوخی نبود. خیلی دستها رو شد، آتش زیر خاکسترها فعال شد. هرکس که توانست هم از این آب گِلآلود ماهی گرفت. این یک هشدار است که ما حواسمان باشد آنهایی که ادعا میکنند واقعا چه کردهاند. باید از دوران هم به دقت توسط رسانهها یاد شود مثل بقیه مناسبتهای انقلاب.
* تسنیم: بعد از شهادت آقا حسام واکنش مردم و دیگران با شما چطور بود؟
وقتی حسام شهید شد بچهها گفتند ما دوست نداریم این خانه بمانیم و با خاطرات حسام خیلی عذاب میکشیم. بعد ما رفتیم در یک کوچه دیگر یک خانه کوچکتر نشستیم، دوتا اتاق بالا و دوتا اتاق پایین دربست. البته اجاره نشین بودیم. الان هم اجاره نشین هستیم. یک مدت که گذشت، من از یکی از اهالی محل شنیدم که میگفت خوش به حالت دیگر به شما خانه دادهاند و نشستید. مردم زیاد حرف میزنند.
*تسنیم: هنوز هم با حسام در ارتباطید؟
گاهی خوابش را میبینم. بعضی از اخبار فامیل را قبل از اینکه از خودشان بشنوم از حسام توی خوابم میشنوم و باخبر میشوم.
---------------------------
گفتوگو از: نجمه السادات مولایی
---------------------------
انتهای پیام/