تحلیلگر ارشد صهیونیست: افول قدرت آمریکا بعد از توافق ژنو
خبرگزاری تسنیم: تحلیلگر ارشد اسرائیلی مسائل عرصه بین الملل ثابت میکند که قدرت آمریکا پس از توافق هستهای ایران و گروه ۱+۵ در ژنو در عرصه بین المللی رو به تحلیل و افول میگذارد.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم به نقل از پایگاه خبری الوعی، پرفسور «آبراهام بن تسفی»، تحلیلگر ارشد اسرائیلی مسائل سیاسی جهان در مقالهای که روزنامه صهیونیستی «اسرائیل الیوم» آن را چاپ و منتشر کرد، ثابت میکند که قدرت آمریکا پس از توافق هستهای ایران و گروه 1+5 در ژنو در عرصه بین المللی رو به تحلیل میگذارد و تاکید میکند که از این پس باید شاهد افول این قدرت باشیم.
بن تسفی مینویسد: در 12 سپتامیر 1946 میلادی در تاریخ سیاسی آمریکا اتفاقی رخ داد. در این روز «هنری والاس»، وزیر بازرگانی دولت «هری ترومن»، رئیس جمهوری وقت آمریکا در کاخ افسانهای «مدیسن اسکوئر گاردن» خود را از جریان مرکزی تفکر معاصر آمریکایی دور کرد.
این جریانی است که بعد از حمله غافلگیر کننده ژاپن در 7 دسامبر 1941 مسلادی به بندر «پرل هاربر» شکل گرفت و دورانی جدید از دخالت نظامی و سیاسی فزاینده قدرتهای بزرگ در تمام مناطق را شروع کرد و هدف از آن تضمین عدم اختلال در موازنه قدرتهای بین المللی بود و نتیجه آن شکست هر گونه تلاش برای تضعیف پایههای نظام بین المللی بود که بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفته بود.
هنری والاس در سخنرانی خود با این فرضیه که «عمو سام» (آمریکا) تمام بار مقابله با چالشها و خطرات را در هر زمانی به دوش میکشد و در عین حال به متحدانش کمک کرده و از آنها حمایت میکند، به شدت اعتراض کرد. در اینجا مقصود کشورهای کوچک بودند که خود را در معرض تهدیدهای مستقیم و غیر مستقیم میدیدند.
رویکرد متفاومت در سخنرانی مدیسن اسکوئر گاردن جایگزین هرگونه تلاش برای ایجاد ناامنی به ویژه در مناطقی که از لحاظ نظامی و سیاسی برای امنیت و رفاه آمریکا و هم پیمانانش به سرزندگی مشهور بود. در دوران بعد از جنگ جهانی دوم طرح دخالت آمریکا در آن سوی آبها به شدت تضعیف شد.
هنری والاس بر این باور بود که دولت آمریکا باید توجه خود را بر حفاظت از کشور و تقویت جایگاه آمریکا در حیات خلوت خود متمرکز کند و نه چیز دیگر و دلیل آن مقابله یا مجازات تلاشهای اتحاد جماهیر شوروی سابق و کشورهای وابسته به آن برای تغییر وضع موجود بود.
با این وجود والاس در سخن خود جانب احتیاط را رعایت و اقرار کرد که در صورت وجود تهدید ملموس علیه امنیت آمریکا و منافع حیاتی این کشور این گرایش دستخوش تغییر خواهد شد.
علی رغم شفاف و صریح بودن سخنرانی و در ظاهر ارسال پیام خستگی و آزردگی ملت آمریکا از سالها جنگ و کشتار، طی چند روز معلوم شد که درخواست هنری والاس دارای بازتاب و حمایت واقعی در عرصه سیاست داخلی نبود، ایده همگرایی و اتحاد در داخل آمریکا و بازگشت به دوران تمایز در دهه بیست و سی قرن گذشته جذاب و فریبنده نبود.
تنها این نیست، هاری ترومن به مقابله با فروپاشی رژیمهای حاکم وابسته به غرب در یونان و ترکیه (به واسطه اصل ترومن در مارس 1947 میلادی مبنی بر حمایت نظامی از این دو کشور) مصمم بود، حتی فراتر از این در راستای ایجاد طرح مارشال که هدف آن بازسازی اقتصادی غرب اروپا بود، فعالیت میکرد.
خود هنری والاس نیز تنها 8 روز پس از سخنرانیاش در مدیسن اسکوئر گاردن مجبور به کناره گیری از سمت خود و خروج از حزب دمکرات شد.
در نهایت تلاشهای او در رقابت انتخابات ریاست جمهوری با ترومن در 1948 به عنوان کاندیدای چپگرای حزب ترقیخواه و شکست مفتضحانه و کسب 2.4 درصد از کل آراء به پایان رسید.
بعد از گذشت 67 سال از این ماجرا به نظر میرسد که تلاشهای والاس برای قانع کردن افکار عمومی و دولت در زمینه پشت کردن به سرنوشت متحدان و حرکت به سمت عقب نشینی و همگرایی در داخل آمریکا بار درگیر مطرح شده و این بار گوشهای شنوایی در کاخ سفید برای این ایده پیدا شده است.
رفتار دو ماه اخیر «باراک اوباما»، رئیس جمهوری آمریکا با سوریه و ایران نشان میدهد که وی در راستای تحقق رویایی هنری والاس گام بر میدارد.
جایگزین امپراطوری توتالیتر استالین (که در سال 1949 میلادی تبدیل به قدرت هستهای بزرگی شد) تهران انقلابی است که از دستهای دراز شده باراک اوباما برای آشتی تاریخی بهرهمنده است. ایران حتی بعد از توافق هستهای ژنو، تحریمهای اقتصادی مضاعف و همه جانبه، همچنان کشوری اتمی است.
خواسته و تمایل هنری والاس که در دوران جنگ سرد تبدیل به اقدامات سیاسی نشد، در این ایام در حال شکل گیری است و این قابلیت را دارد که از اساس نظام بین الملل فعلی را تغییر داده و قدرت را در میان اجزای اصلی آن توزیع کند.
این موضوع در مورد تصمیمات اصلی اخیر و عدم آمادگی آمریکا برای تداوم فضای جهانی به عنوان قدرت بزرگ مسلط و حاکم صحیح است.
بدون تردید زنجیرهای از عوامل انقلاب لیبی (که در آن آمریکا انقلابیون را از پشت پرده رهبری میکرد) را به امتناع آمریکا از حمله نظامی به سوریه و تلاش برای رسیدن به توافق مرحلهای با ایران به هم دیگر مرتبط میکند، همه این اقدامات و امثال آن زنجیرهای از تصمیمات و فعالیتهایی است که از اعتقادات هنری والاس در 1946 که محور آن نگرانی برای مقابله با چالشها است، نشأت میگیرد.
باراک اوباما که مسائل اقتصادی، اجتماعی و رفاهی را از اولویتهای دولت خود میداند و تلاش میکند، قبل از هر چیزی خود را از میراث سلف خود «جورج بوش» جنگ طلب پاک کند، در حال حاضر در زمینه تحقق مجموعه باورها و رویکردهای خود به مرحله آخر رسیده است؛ چراکه او در عمل از یک سال پیش از برگزاری انتخابات آتی ریاست جمهوری در آمریکا یعنی در سال 2016 میلادی از انجام هر اقدامی ناتوان خواهد بود.
واقعیت این است که آمریکا امروز با اقدامات گستردهای به خودکفایی و رسیدن به استقلال در زمینه انرژی نزدیک شده است و بعد از این دیگر تابع بخشش و فضل پادشاهان و شیوخ عرب خلیج فارس نخواهد بود و این انگیزه دیگری برای رئیس جمهوری آمریکا در زمینه تعجیل در جدایی آمریکا از خاورمیانه است.
باراک اوباما با آرامش این کار را انجام میدهد و میداند که این اقدام دارای خسارتهای کلان بر منافع اقتصادی حیاتی کشورش نخواهد بود.
تمایز و مداخله
اگر کوتاهیهای اخیر واشنگتن در مورد بحران اخیر سوریه باعث بازگشت روسیه به کانون اصلی خاورمیانه شده و این امر مسکو را تبدیل به طرف میانجی بزرگ و طرف بین المللی تاثیرگذار کرده است؛ بنابراین ممکن است نتایج مستقیم بحران هستهای، بهبود جایگاه و تاثیر ایران در عرصه بین الملل باشد و اگر چنین اتفاقی رخ دهد، به ضرر محور تابع غرب در منطقه به ویژه کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس خواهد بود.
یک تناقض تمسخرآمیز در این واقعیت نهفته است، اینکه رئیس جمهوری آمریکا در ابتدای کار خود در کاخ سفید درصدد بود ائتلاف گستردهای از سنیهای سلفی که ضامن ثبات منطقه در مقابله با تهدید ایران بعد از عقب نشینی آمریکا از عراق بود، را ایجاد کند. امروز و بعد از گذشت 5 سال از این طرح، طرح تعامل سرنوشت ساز با «حسن روحانی»، رئیس جمهوری ایران جایگزین شده که نتیجه آن توافق ژنو بود، توافقی که باعث خشم «عبد الله بن عبد العزیز»، پادشاه عربستان سعودی و شرکایش و ناامیدی آنها در منطقه خلیج فارس و همچنین مصر شده است.
شایسته نیست که از تمام آنچه که گفته شد، نتیجه بگیریم که اقدامات استراتژیک و نظامی آمریکا از زمان ایجاد جهان دو قطبی موفق و تاثیرگذار بوده است. به عنوان مثال دولت هاری ترومن زمانی که تصمیم به گسترش جنگ در کره گرفت و منجر به شکستهای آن در مداخله نظامی فاجعه بار در چین کمونیست شد، اشتباهاتی را مرتکب گردید، همچنین جنگ در ویتنام منجر به ایجاد تراژدیهای آمریکایی که باعث به وجود آمدن شکافهای اجتماعی عمیق در جامعه آمریکایی شد و شوک هایی را ایجاد کرد که تاکنون از یاد و خاطر جامعه آمریکا به طور کامل پاک نشده است.
گفته میشود که جنگ دوم عراق در سال 2003 نیز برای آمریکا اینگونه بود، این جنگ دولت جرج بوش پسر، رئیس جمهوری وقت آمریکا را به بن بست رساند. علی رغم تمامی این شکستها که ملازم روند مداخله ومشارکت آمریکا بود، نباید نتایج نامیمون و نامبارک ناشی از تبدیل شدن این کشور را به قدرت بزرگ تاثیرگذار نادیده بگیریم.
در حالی که آمریکا در دو دههای که جنگ اول و دوم جهانی را از یکدیگر جدا میکند، ترجیح داد به عنوان نظارهگر قدرت رو به رشد آلمان نازی باشد؛ ولی اوضاع آمریکا و سیاستهای آن بعد از اینکه عمر کابوس «رایش» به هزار سال رسید و پایان یافت، تفاوت کرد.
بعد از توقف توپخانهها در 1945 میلادی تا دوره دوم ریاست جمهوری باراک اوباما، آمریکا نقش تعیین کنندهای نه تنها در بازسازی اروپای فروپاشیده اقتصادی (طرح مارشال در 1947 که پیش از آن بدان اشاره کردیم)، بلکه در به وجود آمدن ثبات در نظام بین الملل در مقابله با چالشها ایفا کرد، به عنوان مثال ناوگان هوایی که هاری ترومن، رئیس جمهوری وقت آمریکا و «کلمنت آتلی»، نخست وقت وزیر انگلیس در تابستان 1948 راه اندازی کرد، توانست کمکهای ضروری را به مدت یک سال به غرب برلین محاصره شده انتقال دهد.
13 سال بعد از آن «جان اف کندی» نیز با قاطعیت برای ضمانت عدم تعرض به جایگاه غرب، اقدام به ایجاد دیوار در منطقه اشغالی شرقی برلین کرد و در راستای این هدف، اقدام به اعزام نیروهای نظامی از آلمان غربی به برلین غربی کرد.
از سوی دیگر، دولتهای آمریکا در کنار حمایت از شرکای خود در بحران و لحظات بحرانی، امکانات اقتصادی و تکنولوژی متنوع را برای تاثیر گذاری در بافت اجتماعی و تشویق به رشد و مدرنیته کردن و انتقال به اقتصاد بازار در مناطق وسیعی از کشورهای جهان سوم به کار گرفتند. همچنین نوید انتقال فناوری آمریکایی به مناطق آسیا، خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین را دادند، به عنوان مثال در اوایل دهه شصت قرن گذشته کندی در چارچوب طرح «غذا به خاطر صلح» ارسال محصولات کشاورزی را افزایش داد و سلاح صلح را که در چارچوب آن داوطلبانی آمریکایی را به مراکز فقیرنشین در اقصی نقاط کشورهای جهان سوم برای ارائه خدمات تربیتی و کمکهای تکنلوژیک اعزام میکرد، تاسیس کرد.
حتی اگر بخشی از این ابتکار عملها با اهداف سیاسی و استراتژیک مشخص صورت گرفته باشد، نباید از اهمیت و ارزش اقتصادی و اجتماعی آن کاست. به نظر میرسد که امروز به خاطر روحیه تمایز و تفاوت که نسیم آن از کاخ سفید وزیدن گرفته است، میتوان دورهای که دولتهای آمریکا نقش مرکزی را در بازسازی اقتصادی فضای بین المللی ایفا میکرد، را از بین برد.
پیش از این گفتیم که رویای فراموش شده هنری والاس در مقابل چشمان ما در حال تحقق است. در حال حاضر ایالتهای متحد مختلفی جایگزین آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ و در رأس هرم جهانی شدهاند.
همچنین شاهد تمایل شدید به خط مشیهای چند وجهی در سیاست خارجی و امنیتی دولت باراک اوباما و امتناع از اقدامات تک جانبه در آن هستیم که وجه تمایز رفتار ایالات متحده در دوره اکثر روسای جمهوریش بود و جایگزین این تعامل، موضعی بود که در جنگ داخلی لیبی و بحران هستهای ایران توسط واشنگتن اتخاذ شد.
این تمایل فزاینده در داخل چارچوب چند وجهی و به همراه نگرانی عمیق از ورود به جنگ ویتنام، عراق و افغانستان، آمریکای غول پیکر را تبدیل به ببر کاغذین کرده است.
بنابراین زمینه برای قدرتها و بازیگران دیگر مثل روسیه که دو دهه پیش تمام داراییهای خود را از دست داد، فراهم شده است، در حال حاضر این کشور میتواند وارد کارزار با قدرتهای بزرگ شده و ادعای تاج و تخت کند. در عین حال ایدهای شکل گرفته که محور آن به صورت انحصاری توجه و مراقبت از چالش چین به عنوان منبع تهدید برای امنیت آمریکا در آینده میباشد که در مقابل آمریکا از ارزش مراکز خطر احتمالی دیگر کاسته است.
شکاف به وجود آمده منجر به افزایش قدرت طرف هایی که از ارزشهای دمکراسی و ثبات بهرهمند نیستند، خواهد شد و این امر ممکن است، باعث گسترش حواشی ابهام و تردید شود.
حدود صد سال پیش تحول سرنوشت سازی از جانب مداخله نظامی در جنگ جهانی اول در آمریکا (که پرچم ایجاد نظام جدید و دمکراتیک در اروپا را برداشت) به سمت همگرایی و تمایزی که نتیجه ناامیدی امت و شکست آن به خاطر ناکامی تحقق رویای در واقعیت است، ایجاد شد.
اکنون این سوال مطرح میشود که آیا جنبش فعلی که موجب تبدیل شدن آمریکا از قدرت بزرگ به قطب تمایز شده، این بار منشأ نتایج ویرانگر خواهد بود؟ آیا خاطرات گذشته تکرار خواهد شد، به ویژه در سایه این واقعیت که آمریکا ضرورت حمایت از شرکای اروپایی در مقابله با توفانی را انکار کرد که تهدید کننده سرنگونی نظام حاکم بر عرصه بین المللی است؟ آیا آمریکا میتواند به چالشهایی که ایجاد خواهد شد، پاسخ قاطع دهد؟
انتهای پیام/