مترجم «ریشهها»:هزاران روایت دیگر مثل«ریشهها» در آمریکا جاری است/ آنها، سیاهان را «جانور» میخواندند
خبرگزاری تسنیم: مترجم کتاب «ریشهها» میگوید: جنایت سازمانیافته بردهداری اولبار توسط آمریکاییها رقم خورد. آنها سیاهان را «جانور» میخواندند. هنوز هم این نوع نگاه ارباب رعیتی بعضاً در فیلمها و داستانهای آنها دیده میشود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نظام بردهداری در آمریکا از سده هفدهم با حضور آمریکاییها در خاک این کشور آغاز شد. نظامی که در آن سفید پوستان مقابل سیاهپوستان قرار میگرفتند، قوانین تنها برای تسهیل و رفاه زندگی سفیدپوستان به اجرا در میآمد و در نهایت حقی به عنوان شهروند برای سیاهان در آمریکا جاری نبود. هرچند به زعم تاریخ این نظام پس از پایان جنگهای داخلی آمریکا به اتمام رسید، اما هنوز رگههایی از آن در نوع نگاه برخی از مردم آمریکا وجود داردو حوادثی که گاه از رسانهها با عناوینی چون خودسوزی یک سیاهپوست در اعتراض به تبعیض نژادی، خشونت پلیس به یک شهروند سیاهپوست، ضرب و شتم یک سیاهپوست در خیابانهای نیویورک و ... تنها تعدادی از مصادیق بارز این نوع نگاه حاکم هستند.
طی سلطه این نظام، بردهداری عملی رایج در خاک آمریکا به شمار میآمد. انسانهایی که از تمام حقوق بشر تنها نانی برای نمردن و جایی برای خوابیدن داشتند. تاریخ حکایت از روزهای سخت و دردناکی در امریکا برای سیاهان دارد که تا ابد می تواند لکه ننگی برای کشوری باشد که خود را سردمدار حقوق بشر در دنیا اعلام می کند. هرچند سالها از اعلام عمومی این نوع نگاه در آمریکا میگذرد، اما هنوز نوادگان سیاهان برده نمیتوانند مسیر شلاقها روی شانههای اجدادشان و یا تولد کودکان و رنج زنان در مزرعههای ذرت را از یاد ببرند. و همین آغاز یک حرکت فرهنگی برای ثبت و یادآوری آن چیزی است که در تاریخ آمریکا، مقابل مجسمه آزادی برای سیاهانی که «برده» خطاب میشدند، آغاز شد.
«ریشهها» اثر الکس هیلی یکی از هزاران داستانی است که رزوهای بردهداری را در این ایام روایت میکند. نویسنده کتاب را به منظور نشان دادن تاریخ جامعه سیاهپوستان و رزوهای سیاهی که سفیدپوستان برای آنها رقم زدند، نوشته است. او هر چند پس از انتشار کتاب با بازخوردهای متفاوتی از جانب رسانهها و سیاستمداران غربی آن زمان مواجه شد، اما توانست با نثری دلنشین و پردازش هنرمندانه داستان، روزهایی را حکایت کند که هنوز هم هر چند اندک، در جامعه غربی وجود دارد. علیرضا فرهمند این اثر را پیش از انقلاب ترجمه و از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. کتاب به زودی مخاطبان خود را یافت، اما در چند سال اخیر در هالهای از فراموشی به سر میبرد تا اینکه رهبر معظم انقلاب در سخنرانی خود در دیدار با بسیجیان سراسر کشور یادی از این اثر کرده و مطالعه آن را توصیه کردند.
فرهمند در مقدمهای که بر کتاب نوشته به دیدار خود با نویسنده کتاب اشاره میکند. با او در رابطه با موضوع این دیدارها و چگونگی آشنایی او با الکس هیلی به گفتوگو پرداختیم. او معتقد است که هنوز مردم آفریقا و سیاهپوستان آمریکا تاریخی را که سفیدپوستان برایشان خلق کردند، از خاطر نبردهاند. فرهمند از بردهداری آمریکایی با عنوان جنایت سازمانیافتهای یاد میکند که برای اولینبار توسط آمریکاییها رقم خورد.
*تسنیم: آقای فرهمند! از نحوه آشنایی خود با نویسنده «ریشهها» آغاز کنید. شما در مقدمه اثر گفته بودید که او را قریب به دوبار ملاقات کردهاید. با توجه به همین امر مهمترین دغدغه نویسنده در آن زمان چه بوده است؟
الکس هیلی یک روزنامهنگار بود که آثار متعددی را نوشته و منتشر کرده بود. علاوه بر «ریشهها»، کتاب دیگری در مورد ملکوم ایکس، رهبر مسلمانان سیاهپوست آمریکا، هم نوشته بود. من با او بیشتر از دو جلسه به گفتوگو پرداختم. از اینکه شنید من ایرانی و بعد مسلمان هستم، استقبال کرد و همین موضوع سبب شد تا جلسات گفتوگوی ما شکل بگیرد. اولینبار او را در یک جلسه مطبوعاتی دیدم و بعد از آن با وجود اظهار تمایل من به صحبت، او هم ادامه داد. در آن زمان من به موضوع بردهداری در آمریکا علاقهمند شده بودم و دوست داشتم که در این زمینه بیشتر بدانم.
در همین ایام هالی با توجه به اسنادی که از خانوادهاش به دست آورده بود، به دهکده پدریاش در سنگال رسید و از آنجا متوجه چگونگی مهاجرت خانوادهاش به آمریکا شد. همین موضوع جرقه ذهنی او را برای نوشتن کتاب رقم زد. خب، من هم در آن زمان علاقهمند به بیشتر دانستن در این موضوع بودم. این شد که گفتوگوهای ما ادامه پیدا کرد.
سالها بعد از اتمام ترجمه و انتشار اثر من هم به سنگال رفتم و جزیره گوره، همان جزیره پدری هیلی، را از نزدیک دیدم. با دیدن این جزیره خاطرات و روایاتی که هیلی در کتابش آورده بود را به خاطر میآوردم و با هر کدام اشک میریختم.
*تسنیم: آیا مردم این مناطق هنوز این خاطرات را به خاطر دارند؟ یا نسل جدید به آن رغبتی نشان نمیدهد؟
در این مناطق تاریخ مکتوبی وجود ندارد، بیشتر موضوعات تاریخی از طریق سینه به سینه و نسل به نسل منتقل میشود. با وجود این مردم این مناطق هنوز تاریخ سیاهی که برایشان رقم خورده را از یاد نبردهاند. اعزام بردههای سیاه از این منطقه به سمت آمریکا انجام میشد، به همین خاطر مردم هنوز این ماجراها را از یاد نبردهاند.
جنایت سازمانیافته بردهداری را آمریکاییها رقم زدند
ما دو نوع جنایت داریم؛ یکی جنایت فردی است که انسانها در حق یکی از افراد انجام میدهند. دوم؛ جنایت سازمانیافته داریم که ملتی را درگیر میکند، با برنامهریزی انجام میشود و بسیار وحشتناک است. تاریخ بردهداری به پیش از حضور آمریکاییها در آفریقا بازمیگردد. از سدههای پیشین وجود داشته است. حتی نقل شده که در برخی موارد اعراب نیز دست به دزدیدن سیاهان برای بردهداری میزدند. پیش از آمریکا نیز پرتغالیها در غرب آفریقا دست به چنین کاری میزدند، اما با حضور آمریکاییها بردهداری به یک نظام تبدیل شد. دفتر و حساب کتابی برای آن درست کردند. در واقع میتوان گفت که جنایت سازمانیافته بردهداری توسط سفیدپوستان آمریکایی رقم خورد. ما پیش از این چنین رویکردی را نسبت به انسانها نداشتیم.
مردم آفریقا هنوز این تاریخ سیاه را از یاد نبردهاند
آمریکاییها در این زمان با اعزام نیروهای خود به خاک آمریکا اقدام به اعزام نیروهای جوان سیاه به خاک آمریکا برای استفاده ابزاری از آنها میکردند. گذشته از خرید و فروش، عملیات اعزام را راه انداخته بودند که به مثلث بردهداری در شمال غربی آفریقا و آمریکا شده بود.
به نظر من «ریشهها» کتاب مهمی است که این تاریخ را بازگو میکند، اما بهتر است در کنار مطالعه این اثر، کتاب دیگری با عنوان «شرقشناسی» را که توسط عبدالرحیم گواهی به فارسی برگردانده شده نیز بخوانیم. «ریشهها» داستان این موضوع است، اما «شرقشناسی» تاریخ و تحلیل این واقعه را ارائه میدهد. از این نظر خوب است که دو اثر با هم مطالعه شود تا دید جامعتری به مخاطب بدهد.
*تسنیم: آیا نویسنده کتاب معتقد بود که هنوز این نوع نگاه فرودستانه به جامعه سیاهپوستان آمریکا تحمیل میشود یا خیر؟
بله، در آن زمان که با ایشان ملاقات کرده بود، حوالی سالهای 1972 یا 73 هنوز این نوع نگاه در جامعه آمریکایی به وضوح قابل لمس بود. به عنوان مثال خاطرم هست که در همین ایام به آمریکا سفر کرده بودم. در آن زمان قانونی در مدارس اجرا میشد که در آن اتوبوس دانشاموزان سفیدپوست از دانشآموزان سیاهپوست جدا بود؛ و یا برای خرید به همراه یکی از دوستان سیاهپوستم به سوپر مارکت رفته بودیم، اما صاحب آن مغازه مانع ورود دوستم شد. این نوع نگاهها وجود داشت و همین موضوع سبب شده بود تا جنبشهای ضد نظام بردهداری در آمریکا رخ دهد.
سفیدپوستان آمریکایی، سیاهان را «جانور» خطاب میکردند
در آن ایام دو نوع جنبش علیه این نوع نگاه وجود داشت؛ نخست جنبشی به رهبری مارتین لوتر کینگ که یک کشیش بود. این جنبش مذاکره را راه حل رفع این مشکل میدانست و نگاه متعادلی داشت. دیگری گروهی بود موسوم به «پلنگان» که تندرو بودند و قائل به مذاکره نبودند. آنها اعتقاد داشتند که جواب خشونت را باید با خشنوت داد.
به طور کلی در این ایام نیز این نوع نگاه وجود داشت؛ به خصوص در جنوب آمریکا این رویکرد بیشتر دیده میشد که از آن به جنبش ضد سیاه یاد میکردند. این طرز برخوردها بسیار غمانگیز بود؛ چرا که برای سیاهان حقی به عنوان انسان قائل نبودند و بیشتر آنها را به عنوان «جانور» معرفی میکردند.
*تسنیم: هنوز هم میتوانیم بگوییم این نوع نگاه در جامعه آمریکا وجود دارد؟
نه، بالاخره رئیس جمهور سیاهپوست دارند. سعی میکنند در ظاهر با این شدت رفتار نکنند، اما از وجوهی میتوانیم قائل به این مسئله باشیم. آمریکا از نظر زندانی هم از حیث جمعیت و هم از نظر سرانه بیشترین تعداد را به خود اختصاص داده است. جامعه سیاهپوستان در آمریکا 20 درصد جامعه آمریکا را تشکیل میدهند، اما با وجود این تعداد زندانیان سیاه از سفید بیشتر است. وقتی دلیل این را جویا میشویم، میبینیم که آنها معتقدند که سیاهپوستان تنبهکارترند. اگر علت را جویا شویم، متوجه خواهیم شد که دلیل این رویکرد، قرار ندادن امکانات کافی به سیاهان است. این نوع نگاه سند ننگینی است که بر پیشانی آمریکا قرار گرفته است.
هنوز هم نگاه ارباب رعیتی در فیلمهای آمریکاییها دیده میشود
در این فاصله فیلم و داستانهای متعددی علیه سیاهان تولید و منتشر شد که همان نگاه فرادستانه سفیدپوستان را با خود داشت؛ مانند «بر باد رفته». نگاه اربابرعیتی هنوز بر این نوع آثار جاری است، اما الآن برای اینکه آمریکا میخواهد جهان را بهتر کند و هم به دلیل وجود مبارزان سیاه مواظب است که آنچه در درونشان وجود دارد، مجال بروز پیدا نکند.
«ریشهها» یکی از هزاران داستانی است که میتوانست توسط سیاهپوستان نوشته و منتشر شود، اما همه سیاهان به دلیل کم و یا بیسوادی توانایی نگارش این نوع داستانها را نداشتند. البته کتابهایی هم بعداً منتشر شد، اما در مقایسه با «ریشهها» ضعیف بودند.
انتهای پیام/