خاطرات دبیر کل حزبالله در «سید عزیز»/ ماجرای زندانی شدن سیدحسن نصرالله در ایران
خبرگزاری تسنیم: «سید عزیز» عنوان خاطرات خودگفته سیدحسن نصرالله است که به قلم حمید داوودآبادی نوشته شده است. در این کتاب زوایای ناگفتهای از زندگی او روایت شده که یکی از آنها زندانی شدن او در ایران در دوره نخستوزیری میرحسین موسوی است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب زندگینامه خودگفته سیدحسن نصرالله، دبیر کل حزبالله لبنان، با عنوان «سید عزیز» برای نخستینبار در اردیبهشت ماه سال 91 منتشر شد. این اثر که چاپ آن را نشر یازهرا (س) بر عهده داشته بیانکننده بخشی از خاطرات سیدحسن نصرالله است؛ خاطراتی که در آن زوایای ناگفتهای از زندگی دبیر کل حزبالله را روایت میکند.
نگارش این کتاب را حمید داوودآبادی، نویسنده سرشناس حوزه ادبیات دفاع مقدس، برعهده داشته که به تازگی به چاپ سوم هم رسیده است. کتاب مجموعهای از خاطرات سیدحسن نصرالله در برهههای مختلف را روایت میکند که در نوع خود جذاب و خواندنی است. بسیاری از خاطرات و گفتههای منتشر شده در این کتاب، برای اولینبار است که ذکر می شوند.
داوودآبادی عنوان اثر را از تقریظ مقام معظم رهبری بر نسخه قبل از چاپ آن گرفته است. رهبر معظم انقلاب بعد از مطالعه این اثر فرمودهاند: «هر چیزی که مایه شناخت و تکریم بیشتر آن سید عزیز شود، خوب و برای من مطلوب است.»
در بخشی از خاطرات این اثر به روایت روزی برمیخوریم که سیدحسن نصرالله در ایران بازداشت میشود. این اتفاق در دوران نخست وزیری میرحسین موسوی رخ میدهد. دبیر کل حزبالله از این روز چنین یاد میکند:
«ممکن است بسیار عادی بنماید اگر بگویم که من در شرایط سختی از عراق فرار کردم. در "نبرد اقلیم التفّاح" هم در محاصره قرار گرفتهام، اما در هیچ جایی بازداشت نشدهام، جز یکجا که اگر بگویم شگفتزده میشوید؛ ایران! آن هم بعد از پیروزی انقلاب و در جمهوری اسلامی!
ماجرا از این قرار بود که در سال 1361 تصمیم گرفتم به قم بروم. بدون خانواده و بهتنهایی راه افتادم. در هواپیما چندنفر لبنانی بودیم. در میان ما لبنانیها، یکی بود که ریشش را تراشیده بود و با دختر غیرمحجبهای همراه بود. آنزمان در ایران موضوع حجاب مطرح نبود. وارد فرودگاه مهرآباد که شدم، مسئول امنیتی فرودگاه که برای بازرسی ما ایستاده بود، گردن بند طلا به گردنش بود و ریشش را هم تراشیده بود.
کسانی که بیحجاب بودند یا ریششان را تراشیده بودند، بهسادگی رد شدند؛ اما من را که با لباس روحانی بودم و چندنفر دیگر که ریش داشتند، در کناری نگه داشتند و اجازه رفتن ندادند. به همین ترتیب تا نیمهشب در فرودگاه معطّل شدیم.نیمهشب، ماشینی آمد و ما را به بازداشتگاهی برد. بازداشتگاه ما، ساختمانی مصادرهای بود که اتاقهای کوچکی داشت. ما را داخل یکی از این اتاقها حبس کردند. دو روز در آنجا در بازداشت بودم! شخصی آمد و چندساعت از من بازجویی کرد:
ـ تو کی هستی؟
ـ در ایران قصد انجام چه کاری داری؟
ـ با چه کسی رابطه داری؟
و دربارهی لبنان نیز بازجویی را شروع کرد و ...
بعد از گذشت دو روز از بازداشتم که زیر نظر "اطلاعات نخستوزیری ایران" بود، بازجو به سادگی از من عذرخواهی کرد و آزاد شدم!
آن دو روز خیلی به من سخت گذشت. گاهی به این فکر میکنم که در تمام عمرم در زندان یا بازداشت نبودهام، اما در جمهوری اسلامی بازداشت شدهام. این برای من خیلی دردناک بود و من اصلاً انتظار وقوع آن را نداشتم.»
انتهای پیام/