تأملی در باب اهمیت زیباشناسی در داستاننویسی مذهبی
خبرگزاری تسنیم: هنرمند نمیتواند و نباید اصل اتفاق دینی را عیناً وارد داستان کند، بلکه باید ماحصل و نتیجهی آن یا اثر آن بر روان افراد یا زندگی اجتماعی اینان را توضیح دهد.
به گزارش خبرنگار گروه "رسانههای دیگر" خبرگزاری تسنیم، یک نکتهی خیلی مهم در باب آسیبشناسی داستاننویسی جریان متعهد و مذهبی این است که نویسندگان طیف مذهبی و متعهد به انقلاب، ظرافتهای هنری را اغلب نادیده میگیرند و اصرار دارند به جای پرداخت به جنبههای زیباشناسی و قالب هنری اثر، محتوای پرباری داشته باشند و داستانشان از نظر محتوای مذهبی (متناسب با ایدهای که انتخاب کردهاند) حرف بیشتر و کاملتری برای گفتن داشته باشد.
برای مثال، اگر راجع به جنگ یک رمان مینویسند، کمتر نکتهای از جنگ است که مغفول میماند؛ گویی رسالت دارند تمام هشت سال را در یک رمان چندصدصفحهای بگنجانند. اما باید بدانیم اثری که در آن، قالب فدای محتوا شده باشد، نه ماندگار است و نه مؤثر؛ زیرا یک مفهوم، هرچند هم زیبا، کامل، مؤثر، در جهت کمال و مفید باشد، بدون پوشاندن لباس برازندهای از هنر بیان، قابل بیان نیست و اگر باشد، تأثیر چندانی ندارد و شنونده را به وجد نمیآورد و او را وادار به تفکر نمیکند.
نویسندگان متعهد و مقید باید این نکته را در اولویت قرار دهند. البته معنای این سخن و بها دادن به فن بیان و زیباشناسی این نیست که محتوا ضعیف و بیاهمیت باشد. در واقع میتوان گفت این نوع آسیب ممکن است نتیجهی افراط در مهم جلوه دادن محتوا باشد.
نویسندگانی که دلزده شدهاند از هنری که فقط برای هنر است و در پس ظاهر دلفریب، زیبا و سرگرمکنندهاش، حرفی برای گفتن ندارد، به این سو میروند که حرفهای مهمشان را در هنر بزنند، منتها بدون پوشاندن ظاهری هنری و موجه. هر دو گروه در کار خود نقص دارند.
نمونهی نویسندگان موفقی که هنر را میشناختند، شهید آوینی است. اگر نوشتههایش دلنشین است، به خاطر تلفیق زیباییشناسی، دانش، تجربه و تقواست. شهید آوینی در دانشکدهی هنرهای زیبا تحصیل کرد و اما نهایتاً طرفدار مذهب بود. شناخت او از هنر از یک طرف و دید و نگاه درست و دقیق مذهبی او از طرف دیگر و تلفیق درست این دو باعث شد هم حرفی که در قالب هنر میزند حرفی بجا و متعالی باشد و هم از ظرافتها و ظرفیتهای هنر به خوبی استفاده کند برای مؤثرتر کردن آن محتوای متعالی.
نیاز نسل جوان ما این است که هر چه بیشتر و بهتر و هنرمندانهتر، هنر دینی را دریافت کنند. مثلاً جلال آلاحمد هم این طور بود. سرگذشت او و مسیری که طی کرد (از عضویت در حزب توده و بعد بازگشت او به مذهب که با نام توبهی جلال معروف است) همین امر را نشان میدهد. جلال آلاحمد در نوجوانی از خانهی پدری فرار کرد، اما به گفتهی برادرش، شمس آلاحمد:
«همان عاملی که باعث شد در سنین نوجوانی از خانهی پدری و آموزههای آن فراری شود، در آخرین مقطع عمر، او را با دیدی متعالیتر به آموزههای دینی بازگرداند. چند نفر از این به اصطلاح فرهیختگان ما را میبینید که از تولد تا مرگ چنین سیری را طی کرده باشند؟ سر تا ته آنها را که مشاهده کنید، مسیری یکسان و یکنواخت را میبینید. روشنفکری جلال بایستههای متفاوتی از مدعیان پُراداواطوار دارد.»
داستاننویسی یک هنر است و نباید متن را بر هنر تحمیل کرد. بحث این نیست که چون یک کار هنری داریم انجام میدهیم، پس ما روشنفکریم و شیفتهی غرب و باید بیپروا باشیم و اگر نمیخواهیم انگ روشنفکر بودن بر ما بچسبانند، پس نباید هنر را بشناسیم! یا اگر خواستیم هنر را بشناسیم، یعنی از دین خارج شدهایم. این نگاه غلط باید اصلاح شود.
شهید آوینی را ببینید. او نمونهی یک هنرمند مقید است. دینش را به هنر تحمیل نمیکند، بلکه از هنر و از زیبایی و ظرافت هنر کمک میگیرد تا نکات ظریف و پنهان دینش را نمایش بدهد، اما به فرم و ساختار هنری کاملاً واقف است و به آن احترام میگذارد و به آن پایبند است. این نکتهای است که هنرمندان مقید ما آن را فراموش کردهاند.
در ثانی، هنرمند نمیتواند و نباید اصل اتفاق دینی را عیناً وارد داستان کند، بلکه باید ماحصل و نتیجهی آن یا اثر آن بر روان افراد یا زندگی اجتماعی اینان را توضیح دهد. مثلاً واقعهی کشف حجاب در دورهی رضاشاه یک موضوع تاریخی است که از جهاتی با مذهب گره خورده است. هنرمندی مذهبی که این موضوع را انتخاب میکند نمیتواند وقایع و اسناد تاریخی را دم دستش بگذارد و عین واقعه را به زبانی داستانی بنویسد! در این صورت، روح هنر را نادیده میگیرد و اثرش قطعاً تأثیرگذار نیست. او نهایتاً یک اثر خوشخوان و سرگرمکننده از یک واقعهی تاریخی نوشته است، نه اثری که تأثیر و عمق واقعهی کشف حجاب را نشان دهد.
یک نکتهی دیگر در مورد این ضعف داستانی این است که نویسندگان مقید ما شخصیتپردازی را جدی نمیگیرند. داستان موفق را یک شخصیت مقتدر و موفق میسازد. شخصیت مهمترین رکن است؛ چیزی که دست کم گرفته میشود و به جایش رویداد، مهم دانسته میشود و نویسنده برای رویداد، شخصیت میسازد!
این اشتباه است. مثلاً در همین مثالِ مسئلهی کشف حجاب، داستان را باید شخصیتی متأثر از این واقعه بسازد، نه اینکه ذات رویداد، شخصیتهایی تیپوار بسازد. شخصیتهایی که نه به یاد میمانند و نه میشود با آنها همذاتپنداری کرد.
نویسنده زمانی داستانی موفق مینویسند که بتواند شخصیتی بهیادماندنی خلق کند. به قول سارتر، یک نفر به جمعیت جهان اضافه کند. نویسندگان بزرگی که رمانها و شخصیتهایشان جاودانه میشوند نیاز به ایده قرار دادن یک موضوع مهم و سهمگین تاریخی ندارند، آنها به شخصیتهای متأثر و مؤثر نیاز دارند.
باید با شخصیتهای قوی، داستان دینی خود را روایت کنیم؛ زنی که حجاب را با پوست و خونش درک میکند و بارها راجع به آن فکر کرده است. حتی گاهی راجع به آن دچار تردید شده، در دورههای مختلف زندگیاش حجاب همراه او بوده است و... میتواند راجع به مسئلهی کشف حجاب در قالب یک داستان، حرفی برای گفتن داشته باشد و یک شخصیت مؤثر برای این موضوع باشد، نه اینکه نویسنده بر مبنای موضوعی تاریخی، داستان را محل سخنرانی خودش قرار دهد.
منبع: برهان
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.