سید على اندرزگو؛ الگویى ممتاز از یک مجاهد اسلامى
خبرگزاری تسنیم: ظهور اندرزگو و بروز توانایىهاى شگفت و خارقالعاده او، الگویى از جنگ چریکى بر مدار اندیشههاى اسلامى را رقم زد و همزمان با او و پس از او بود که عده زیادى به این عرصه پا نهادند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، زندگى و سلوک شهید حجت الاسلام سید على اندرزگو از سه جنبه قابل بررسى و تامل است. اول آنکه او الگویى ممتاز از یک چریک اسلامى است. پیش از آنکه او قدم در آوردگاه مبارزه بنهد، مبارزات مسلحانه و چریکى، از جنبه نظرى و عملى، منحصر و در تیول گروههاى چپ و مارکسیستى بود. ظهور اندرزگو و بروز توانایىهاى شگفت و خارقالعاده او، الگویى از جنگ چریکى بر مدار اندیشههاى اسلامى را رقم زد و همزمان با او و پس از او بود که عده زیادى به این عرصه پا نهادند.
نام او و تداوم مبارزاتش در طول پانزده سال، به تمامى کسانىکه در این مسیر گام نهاده بودند، نیرو و روحیه داد و افسانه شکستناپذیرى ساواک را به سخره گرفت. از سوى دیگر اندرزگو، الگو و اسوه ابتکار است. وى بسیارى از این آموزههاى دقیق را در جایى نیاموخته بود و بسیارى از شیوههایش ابتکارى و محصول فکر و اندیشه شخصى او بودند. بهرهاى که اینک مىتوان از این جنبه از شخصیت اندرزگو گرفت، استفاده از شیوههاى خلاقانه او در عرصههایى است که مسلماً دشوارتر از مبارزه مسلحانه نیستند. این نبوغ سرشار و کمنظیر تا بدان پایه بود که ساواک بهرغم دشمنانگاشتن، تعقیب و حتى شهادت او نتوانست هیچگاه به عمق و گستره فعالیتهاى وى پى ببرد. بسیارى از انبارهاى اسلحههاى او پس از انقلاب توسط دوستانش کشف شد و مورد استفاده نهادهاى انقلابى قرار گرفت.
جنبه سوم شخصیت وى، خداباورى و توکل است. بسیارى بودند که قولاً و عملاً چنین وانمود مىکردند که یک چریک و مبارز مسلحانه نیازمند ورود به عرصههاى معنوى و عبادى نیست و همینکه مبارزه را برگزیده است، حکم عبادت را دارد، در حالىکه شهید اندرزگو به گفته بسیارى از کسانىکه او را به نیکى مىشناختند، بیش و پیش از هر چیز، عارف بود و در بسیارى از عرصهها، به منزلت شهود رسیده بود که بارزترین جلوه آن، احساس رسیدن به مرحله وصل در واپسین ماههاى حیات و به ثمر رساندن طفل نوپاى انقلاب بود.
جمع بین این خصال از او چهرهاى ساخته که مىتواند الگویى در خور اعتنا باشد. نمادى بهتر از اندرزگو نمىتوان فرا روى جوانانى قرار داد که سراپا شور و تحرکند و به الگویى نیاز دارند که ضمن هماهنگى با ویژگىهاى سنى آنها، از ایمان و توکل بالایى نیز برخوردار باشد. امیدواریم روزى برسد که مسؤولین فرهنگى ما، دین خود را نسبت به این شخصیت ادا کنند زیرا در عین حال که وجود همه ما مرهون و مدیون شهداست، براى تشخیص مسیر نیز به این الگوها نیاز وافر داریم.
14 سال زندگى مخفى
مقام معظم رهبرى در یکى از خطبههاى نماز جمعه سال 1359 در خصوص این شهید والامقام مىفرمایند: «واجب مىدانم یاد کنم از شهیدى عزیز از سلاله پیغمبر(ص) و دودمان پاک على(ع)، شهید سیدعلى اندرزگو، او فرزند على بود؛ همراه على بود و همگام و همراه على بود. من وظیفه مىدانم به امت مسلمان سفارش کنم که سعى کنید این چهرههاى عزیز و ناشناخته را بهتر بشناسید؛ این مرد مسلمان مبارز، در طول 14 سال که مشغول مبارزه بود، 14 سال زندگى مخفیانه در نهایت شدت، دستگاه جهنمى ساواک شاه ملعون را آنچنان حیران و سرگشته کرده بود که کارش معجزهآسا بود. او براى خدا مبارزه کرد؛ از پیوستن به گروههاى مدعى سر باز زد؛ براى خدا خطر ساواک و خطر بعضى از گروههایى که مایل بودند او را به طرف خود جلب کنند و او حاضر نمىشد به طرف آنها جلب شود، براى خدا تحمل کرد و براى خدا هم شهید شد. رحمت خدا بر او باد! دورد مؤمنان بر او باد! خداوندا به حرمت خون پاک شهیدان، روح منور این شهید را با شهداى صدر اسلام محشور کن.»
غربت و تنهایى سید على
بهعلت تقارن ولادتش با ایام شهادت امیر مؤمنان (على) این مولود را «على» نامیدند. آرى فرزندى که در هیجدهم ماه رمضان سال 1316 هجرى شمسى، به دنیا آمد، نام خانواده اندرزگو را نه تنها در تاریخ ایران، بلکه در تاریخ جهان جاودانه ساخت. پسرى که در بازى سرنوشت سالها از این نام استفاده نکرد و در غربت و تنهایى به سر برد و حتى در داخل خانه نیز در استفاده از نام سید على، محذور و معذور داشت.
پدرش سید اسدالله، در ابتدا شغل بنایى داشت و سپس به خردهفروشى ابزار در میدان شوش تهران روى آورد و بهعلت ورشکستگى، از وضع زندگى خوبى برخوردار نبود. او مردى بود محب اهل بیت عصمت و طهارت و خانواده او نیز بر این طریق استوار بود، سید اسدالله داراى 7 فرزند، چهار پسر و سه دختر بود که سید على آخرینشان بود.
او همانند تمامى همسالان، پس از رسیدن به سن هفتسالگى، براى فراگیرى علم و دانش، قدم به مدرسه گذاشت و در دبستان فرخى که در نزدیکى محلهشان بود، ثبتنام کرد. پس از طى دوران ابتدایى، بهعلت فقر خانوادگى و براى کمک به معیشت خانواده، ترک تحصیل کرد و وارد بازار کار شد.
سید على که خود را براى مبارزهاى همهجانبه به وسعت ایران، و انجام رسالتى بزرگ آماده مىکرد و تحصیلات کلاسیک با شرایط آنروز را براى این منظور کافى نیافته بود، براى فراگیرى دروس حوزوى به مسجد محل شتافت و در نزد اساتیدى چون حجج اسلام آقایان بروجردى و میرزا على اصغر هرندى به تلمذ پرداخت و در طى این مدت، جامعالمقدمات، تحفالعقول، نهجالبلاغه، فقه و اصول را فرا گرفت. پس از آن بنا بر شرایطى که بعد از اعدام انقلابىحسنعلى منصور براى او فراهم شد، ابتدا مدتى به قم رفت و پس از مدت زمانى، راهى نجف اشرف شد و پس از بازگشت از عراق، مجدداً در حوزه علمیه قم، مشغول به تحصیل گردید. در این مدت از محضر آیات عظام مشکینى و مکارم شیرازى از درس تفسیر و اخلاق بهرهها برد و از محضر آقاى دوزدوزانى، قوانین و لمعه را فرا گرفت.
سید على اندرزگو که با نام شیخ عباس تهرانى در حوزه علمیه قم رحل اقامت افکنده بود، بهعلت فعالیتهایى که داشت، مورد شناسایى قرار گرفت فلذا از لباس روحانیت خارج شد و به چیذر آمد و در مدرسهاى که توسط حجتالاسلام سید علىاصغر هاشمى تأسیس شده بود، پناه گرفت و در آنجا به دروس حوزوى، ادامه داد ولى دست تقدیر، پس از چند صباحى، مجدداً او را آواره دیار غربت کرد تا پس از رفتوآمدهاى طاقتفرسا به افغانستان، در کنار حریم رضوى سکنى گزید.
شهید اندرزگو در مشهد نیز در درس مرحوم ادیب نیشابورى حاضر شد و بنا بر نقل همسر، در مدت 5 سال از محضر ایشان استفادهها برد و در حسینیه اصفهانىها در بازار سرشور نیز در درس آقاى موسوى شرکت کرد.
همانگونه که گفته شد، شهید اندرزگو پس از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایى، چون شاهد زحمات طاقتفرساى پدر براى تأمین معاش بود، براى یارىرساندن به پدر و کمک به اقتصاد خانواده، درس را رها کرد و در نزد برادرش، سید حسن که در بازار تهران داراى نجارى بود، مشغول به کار شد و در حدود ده سال در این شغل ماند و با واردشدن به شاخه نظامى هیئتهاى مؤتلفه، از شغل خود دست کشید و تا پایان عمر، مهمترین اشتغال او مبارزه و فعالیت براى سرنگونى رژیم ستمشاهى بود ولى بهعلت اینکه در مردم و با مردم بود، بناچار هرازگاهى، به فراخور محیط و مرتبطین، پوشش شغلى خاصى را انتخاب مىکرد که از آن جمله بود:
روضهخوانى، تسبیح و انگشترفروشى، فروش دواجات، طبابت سنتى، ساختمانسازى (بسازوبفروش) فرشفروشى؛ پوششهاى شغلى او بهحدى است که گاهى نزدیکان او را نیز به اشتباه مىانداخت، تا جایىکه یکى از مرتبطین، در مصاحبه با مجله سروش بعد از پیروزى انقلاب اسلامى او را از تجّار بازار و چاىفروش معرفى کرده است.
جریان مبارزات
سید على، نسبت به فدائیان اسلام و شهید سید مجتبى نواب صفوى، ارادتى خاص داشت و در جریان مبارزات آنان قرار گرفته بود و از طرفى داراى روحیه شدید مذهبى و ظلمستیزى بود، بر این اساس، پس از شهادت نواب صفوى، بر سر مزار او حاضر شد و با روح او پیمان بست تا از ادامهدهندگان راهش باشد. شهادت مرحوم نواب صفوى، روح او را آزرده و قلبش را جریحهدار کرد و کینه شاه و وابستگان او را در دلش، دوچندان کرد و از آن روز مترصد فرصت بود تا در راه اسلام عزیز، از انتقامگیرندگان و خونخواهان او باشد.
با شکلگیرى جمعیتهاى مؤتلفه اسلامى که خاستگاه آن، هیئتهاى مذهبى و بازار تهران بود و متولیان آن از مبارزین سالهاى دورِ مبارزه و بعضاً با شهید نواب صفوى و جمعیت فدائیان اسلام در مبارزات، سهیم بودند و با اخذ نظر موافق از حضرت امام خمینى(ره) فعالیت را شروع کرده بودند، سید على نیز که در بازار تهران، در مغازه برادرش، به صندوقسازى اشتغال داشت، به هیئت شهید حاج صادق امانى همدانى که یکى از هیئتهاى تشکیلدهنده مؤتلفه بود، راه یافت و در پخش اعلامیههاى امام خمینى(ره) و روحانیت به فعالیت پرداخت.
شخصیت معنوى و مبارزاتى شهید امانى، تأثیرى بهسزا در ادامه راه او داشت و سید على را به فعالیتهاى پنهانى سوق داد. در این دوران سید على که در درس میرزا على اصغر هرندى، با شهید صفار هرندى و شهید بخارایى آشنا شده بود، با آنان ارتباطى تشکیلاتى برقرار کرد و بهعنوان رابط شهیدان، بخارایى، صفار هرندى و نیک نژاد با شهید صادق امانى وارد عمل شد و در شاخه نظامى به فعالیت پرداخت.
اعدام انقلابى حسنعلى منصور
در کمیته مرکزى، پس از اخذ فتوى از آیت الله میلانى تصمیم بر اعدام انقلابى حسنعلى منصور نخستوزیر وقت گرفته شد چرا که او طراح لایحه ننگین کاپیتولاسیون و عنصر خودفروختهاى بود که از حمایت انگلیس و آمریکا، هر دو برخوردار و مجرى سیاست غرب بود و مىبایست دست جنایتکارش از صحنه کشور کوتاه گردد تا درس عبرتى باشد براى دیگر کسانىکه سند عبودیت و بندگى ایران را به امضا مىنشستند.
مسؤولیتها، تقسیم شد. گروهى مسؤولیت شناسایى را بهعهده گرفتند و عدهاى دستاندرکار تهیه ابزار لازم شدند و تعدادى نیز بهعنوان مجرى حکم الهى تعیین گردیدند.
نقش شهید اندرزگو در این میان، بهعنوان ناظر و تمامکننده تعیین شد تا اگر گلولههاى شهید بخارایى به منصور اصابت نکرد، او کار را تمام کند. در شب قبل از عملیات، مجریان طرح در منزل شهید صفار هرندى جمع شدند و براى آخرینبار، طرح عملیات را مرور کردند و بعد از بررسى وسایل و ابزار و اسلحهها و انتخاب بهترین شیوه و راههاى فرار و احتمالات موجود، به دعا و نیایش پرداختند چرا که شب هفدهم ماه رمضان، از لیالى قدر است و براى اینکه رژیم فاسد و یا گروههاى ملىگرا، چپىها، التقاطیون نتوانند از این حرکت سوء استفاده کرده، این حرکت را به بیگانگان و یا بهخود نسبت دهند، قطعنامهاى تهیه کردند و نوارهایى را بهعنوان انگیزه عمل و وصیتنامه پر کردند که متأسفانه، این اسناد پس از دستگیرى، به دست مأمورین شهربانى افتاد و پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز اثرى از آن بهدست نیامد.
شب گذشت، روز موعود فرا رسید، نخستوزیر در ساعت 10 صبح به میدان بهارستان وارد شد و براى رفتن به مجلس شوراى ملى، از ماشین پیاده شد. همرزمان شهداى این واقعه، کیفیت عمل را چنین نقل کردهاند: «شهید بخارایى یک گلوله به طرف منصور شلیک مىکند که به شکم منصور مىخورد و او خم مىشود و گلوله دوم را به گلوى منصور مىزند و حنجره پلیدش را مىدرد و گلوله سوم را که مىآید به مغز او بزند، اسلحه گیر مىکند و شهید بخارایى فرار مىکند.
مأمورین در تعقیب خود موفق مىشوند شهید بخارایى را که هنگام فرار بر روى زمین یخزده مىلغزد، دستگیر کنند. شهید اندرزگو و نیکنژاد و هرندى، پس از مشاهده اوضاع طبق قرار با شهید امانى، به میدان شوش رفته و اسلحهها را تحویل مىدهند و مقرر مىشود تا یک هفته هیچیک از افراد به خانه نروند و زندگى مخفى داشته باشند.
با دستگیرى محمد بخارایى، تمامى نیروهاى اطلاعاتى و امنیتى اعم از شهربانى و ساواک به صحنه مىآیند و نصیرى که در آن زمان ریاست شهربانى کل کشور را بهعهده داشت، شخصاً براى بازجویى از وى، به کلانترى مىآید. اولین برگ خبرى که در این مورد منتشر مىشود، بخارایى را نوجوانى ظاهراً لال معرفى مىکند چرا که او قصد بازگوکردن اسرار را نداشت و خود را براى وصال معشوق آماده کرده بود.
دستگیرى دوستان و همرزمان
از طریق پدر و مادر شهید بخارایى، دوستان نزدیک او شناسایى و سرانجام شهید نیکنژاد و صفار هرندى نیز دستگیر مى شوند و در بازجویىهاى فنى و در زیر شکنجههاى ددمنشانه، نام حاج صادق امانى و شهید سید على اندرزگو نیز مطرح مىگردد. دستور دستگیرى شهید امانى و شهید اندرزگو را شاه، شخصاً صادر مىکند و پیگیرىهاى جدى ادامه مىیابد.
اقدامات رژیم در کمکردن مبارزات
در سال 1347 که فردى بهنام بشارتین، با حمایت رژیم براى درهم شکستن روحیه مبارزین مذهبى و واردساختن ضربهاى بر پیکرهى حوزهى علمیه قم، تصمیم به ساختن سینما در شهرستان مذهبى قم مىگیرد، شیخ عباس تهرانى وارد عمل شده و با جمعکردن عدهاى از طلاّب، حرکت اعتراضآمیزى را شروع مىنماید و براى اعلام انزجار از ساخت سینما و یارىطلبیدن، بهصورت جمعى به بیت مراجع تقلید حضرت آیت اله العظمى گلپایگانى و شریعتمدارى مىروند که شیخ عباس ضمن سخنرانىها داغ، مورد تشویق آنان واقع مىگردد. علىرغم اعترافات و تلاشهاى انجامشده، این سینما ساخته مىشود تا اینکه گروهى که بهنام گروه عباسآباد مشهور مىشود با کمک سید على اندرزگو، سینماى قم را منفجر مىکنند. با ارسال گزارشهاى منابع ساواک از حرکتهاى اعتراضآمیز به تحریک شیخ عباس، پروندهاى بهنام وى در قم گشوده و این گزارشها به مرکز ارسال مىگردد. شهید اندرزگو، از حساسیت ساواک و تحت نظر بودن شیخ عباس تهرانى اطلاع مىیابد و به کمک یکى از دوستان به مدرسه علمیه چیذر که تازه افتتاح شده بود، نقل مکان مىکند. البته با لباس معمولى.
سید على اندرزگو، پس از مدتى که در مدرسه علمیه چیذر اقامت کرد، مجدداً طى مراسمى در روز نیمهشعبان ملبس به لباس روحانیت شد و در ظاهر مانند یک طلبه معمولى به فعالیتهاى تبلیغى پرداخت. در درسها شرکت کرد، به تدریس پرداخت، روضههاى خانگى قبول کرد، به منبر رفت و امام جماعت مسجد رستم آباد شد و در مدرسه چیذر با دعوت شخصیتهاى روحانى حوزهى علمیه قم از قبیل حضرت آیت الله مشکینى، بهعنوان طلبهاى فعال شهرت یافت. ولى در پوشش فعالیتهاى ظاهرى در نهایت پنهانکارى به فعالیتهاى تشکیلاتى خود نیز ادامه داد.
شهید اندرزگو در این دوران با محمد مفیدى، ارتباط گرفت و با تأمین اسلحه و طرحهاى اطلاعاتى، در سازماندهى تشکیلات حزب الله شرکت کرد و در راستاى ضربهزدن بر پیکره نظام ستمشاهى، وارد عمل شد. این فعالیتها ادامه داشت تا اینکه محمد مفیدى، بعد از اعدام انقلابى تیمسار طاهرى، دستگیر شد. دستگیرى محمد مفید، باعث شد در یک روز، سید على با ترفندى خاص، تعدادى از اسباب و اثاثیه خانه را جمع کرده و به قم نقل مکان نماید و مدتى در رفتوآمد به چیذر با احتیاط عمل کرد، تا اینکه متوجه شد محمد مفیدى، اعترافاتى علیه وى نداشته است، پس با خیالى راحت به ادامه فعالیت پرداخت.
چگونگى شهادت
سید على اندرزگو که نجات ایران را از چنگال استعمارگران و دستنشاندگان آنان در برقرارى حکومت اسلامى مىدانست و براى این منظور وارد مبارزه شده بود، از هیچ کوششى در راستاى این هدف والا دریغ نکرد. مجاهدین خلق در این سالها از حمایت مالى و فکرى مذهبیون و روحانیت، برخوردار بود و هنوز زمزمههاى پذیرش مارکسیسم بهصورت آشکار در تشکیلات آنان شنیده نمىشد. سید على که از ایام گذشته در جلسات مذهبى مسجد هدایت و مکتب توحید و... با احمد رضایى آشنایى داشت، با برقرارى ارتباط با تشکیلات مجاهدین، با تأمین اسلحه و مهمات و کمکهاى مالى به آنان، در تسریع حرکت مسلحانه کمکهاى شایانى داشت. در یک تلاش براى واگذارى مقادیرى سلاح به مجاهدین خلق، از سید مجید فیاضى که از شاگردان درس عربى او در مدرسه چیذر بود و ارتباطاتى با او برقرار کرده و آموزشهایى به او داده بود، استفاده کرد. واگذارى سلاح قبل از این مرحله توسط محمد مفیدى انجام شده بود. فیاض در برقرارى تماس، موفق نشد و با دستگیرى اسدالله تأملى که فیاض براى تحویل اسلحه به سراغ او رفته بود، فیاض نیز دستگیر شد و بهعلت تاب نیاوردن، در زیر شکنجهها، شیخ عباس تهرانى را به ساواک معرفى کرد و محل اختفاى اسلحهها را به ساواک گزارش نمود. پس از اعترافات مجید فیاض، ساواک به سراغ خانواده همسر شهید اندرزگو آمده و با دستگیرى عزت اله سیلسپور پدر همسر به همراه او، جهت دستگیرى شیخ عباس تهرانى، عازم قم مىگردند. سید على در این زمان، به سفر تبلیغى رفته است و ساواک براى بازگشت او در انتظار مىماند ولى شیخ عباس، دو روز زودتر از سفر تبلیغى باز مىگردد و با شامه قوى متوجه کنترل خانه مىشود و با ترفندى وارد منزل شده، دست همسر و فرزند ششماههاش را مىگیرد و به تهران مىآید و در منزل یکى از دوستان قدیمىاش که از سالهاى (42-43) با هم ارتباط داشتهاند، سکنى مىگیرد. ساواک با یورش به منزل وى در چیذر و قم تمامى اثاثیه منزل وى را اعم از جهیزیه همسر و... به یغما مىبرد تا عمق خشم خود را به نمایش بگذارد. همراهبودن خواهر همسرش که براى تنهانبودن خانواده در سفر تبلیغى به قم برده بود، در این مرحله بر مشکلات سید على افزوده بود فلذا در زمان فرار، خواهر همسرش را نیز به همراه خود به منزل اسدالله اوسطى مىبرد. ساواک با مراقبت از منزل عزت الله سیلسپور و اطلاع از اینکه دختر کوچکتر وى همراه سید على است، براى دستیابى به اندرزگو به تلاشى مضاعف دست مىزند. سید على پس از سه روز با تغییر لباس و تراشیدن صورت، به قصد خروج از کشور به همراه خانواده از منزل اوسطى خارج و عازم مشهد الرضا(ع) مىشود و با دستورى احتیاطى خواهر همسرش را توسط اسدالله اوسطى، به نشانى منزل عمویش در ورامین مىفرستد. پس از ورود به مشهد با مساعدت دوستان و همرزمان و با کمک حجتالاسلام والمسلمین واعظ طبسى، براى رفتن به افغانستان به زاهدان رفته و پس از رفت و برگشتى که به داخل افغانستان داشته، آنجا را براى اقامت مناسب تشخیص نمىدهد. بنابراین با توکل به حضرت حق جوار امن ثامن الحجج(ع) را براى سکنى انتخاب مىنماید.
با دستگیرى چند تن از مرتبطین سید على اندرزگو، توسط کمیته مشترک ضد خرابکارى در تهران، سید على اندرزگو مجدداً شناسایى و تلفن یکى از مرتبطین، در اختیار ساواک قرار داده شد. با کنترل این تلفن بود که ساواک به آدرس وى در مشهد نیز دست مىیابد و متوجه مىشود اینبار، سید على با نام مستعار جوادى، به فعالیت پرداخته است. کمیتهى اوین در این مرحله با استفاده از تمامى شیوههاى اطلاعاتى و با بهکارگیرى خودفروختگانى ذلیل، تا کنار دست شهید اندرزگو نفوذ کرده و از چگونگى فعالیتهاى او مطلع گردید. دستور داده مىشود: «تحقیقات کافى است، او را دستگیر کنید و از طریق او بقیه افراد را شناسایى کنید.»
شهید سید على اندرزگو شب نوزدهم ماه رمضان را در منزل دوستش رجبعلى طاهر افشار احیاء گرفت و در لیلهالقدر از صمیم دل دعاى «اللهم اجعل قتلاً فى سبیلک» را زمزمه کرد. نزدیکىهاى افطار روز نوزدهم عازم منزل حاج اکبر مىشود، تیمهاى عملیاتى ساواک در مسیر کمین کردهاند، مگر سید على را مىتوان دستگیر کرد او به دوستان و همرزمانش بارها گفته بود که من زنده به دست ساواک نخواهم افتاد، با حرکتى موجبات تیراندازى مأمورین را فراهم مىکند، صدها تیر به طرف او شلیک مىشود تا عمق خشم و غضب مأموران تیرهدل را به نمایش بگذارد. تعداد زیادى گلوله در بدن او مىنشیند تا با زبان روزه به ملاقات خداى خویش بشتابد و از دست ساقى کوثر على(ع) جام گواراى وصال بنوشد. سرانجام در آخرین شنود تلفن منزل اکبر صالحى، تماس دختر وى با مغازه پدر چنین منعکس است: «بابا نزدیکىهاى خانه صداى تیراندازى آمد و یک نفر را کشتند و آقاى جوادى هم هنوز به منزل نیامده است.»
انتهای پیام/