عزیزی، سهراب شعر انقلاب است/شاعری که در سطرها جاودانه شد
خبرگزاری تسنیم : فقدان ارجاعات آشکار سیاسی و اجتماعی در آثار عزیزی با بیاعتنایی سپهری به جهان پرآشوب قابل مقایسه است؛ افزون بر این، هر دو شاعر از دریچه مشترک عرفانی به طبیعت نگاه کردهاند.
خبرگزاری تسنیم - حمیدرضا شکارسری: احمد عزیزی را نهتنها همه کسانی که با شعر و شاعران حشر و نشر دارند، بلکه خیلی از کسانی که شعرخوانی او را در دهه 60 و 70 در تلویزیون دیدهاند، میشناسند؛ شاعر آئینیای که شعرش رنگ دیگری از ارادت به خاندان عصمت و طهارت(ع) داشت. عزیزی آثار متعددی از خود به چاپ رسانده است که میتوان از این مجموعه به «کفشهای مکاشفه»، «شرجی آواز»، «خوابنامه و باغ تناسخ»، «ترجمه زخم»، «باران پروانه» و «ملکوت تکلم» اشاره کرد.
عزیزی از پیشگامان شعر آیینی پس از انقلاب به شمار میآید و همیشه نامش را در کنار برجستهترین شاعران این دوره میبینیم. عزیزی پنج سالی است که به اغما رفته است، 15 اسفندماه سال 86 روزی است که عزیزی به دلیل بیماری کلیوی در کرمانشاه بستری شده و به اغما رفته است. حمیدرضا شکارسری علاوه بر اینکه شاعر است، منتقد و رزونامهنگار هم هست که همین امر سبب شده تا در بسیاری از محافل شعری بیشتر به عنوان یک منتقد مطرح شود تا شاعر. او به بهانه پنجمین سالگرد به اغما رفتن احمد عزیزی یادداشتی در اختیار این خبرگزاری قرار داده است که در آن به بررسی شعر معاصر و سپس واکاوی سرودههای عزیزی پرداخته است. او عزیزی را «سهراب شعر انقلاب» میداند و مینویسد:
زبان و بیان شعر عزیزی تکرار شعر هندی است
تصویرسازی در شعر احمد عزیزی به نوعی ذهنیگرایی تمایل دارد که به گمان نگارنده در شعر سهراب سپهری و پیشتر از او در شعر سبک هندی یا اصفهانی ریشه بسته است. تصاویری که به دلیل نامحسوس بودن یک یا حتی دوسوی ترکیبات مصنوع ذهن شاعر، هم ذهنی به نظر میرسند و هم کلیگو.
به تعدادی از این ترکیبات نظری بیندازیم: کبوترهای بنیاد شهید، باغ بسم الله، زخم دانش، بوتههای عاطفه، شقایشپیشه، جغرافیای آه، آه عدالت، خرمن تغافل، رسم لالهها، آیین شقایق، گلشن تحقیق، مرید گلدسته، همزنجیری اندوه، گلهای باطن، زائر زیبایی، گل الهام ... . به همین خاطر شعر عزیزی علیرغم برخورداری از دایره واژگانی بسیار وسیع و متنوع که قاعدتاً باید شعر او را به سمت عینیتگرایی و جزءنگری ببرد، بیشتر به طرف ذهنیگرایی و کلیگویی معناگرایانه سوق میدهد.
زبان و بیان شعر عزیزی از این منظر تکرار شعر هندی یا اصفهانی است، اما با سیستم واژگانی تا حدی تازه و روساخت زبانی تا قسمتی نو و نیز ورژن موزون شعر سپهری است؛ با پاشیدگی و حتی شلختگی و چه بسیار تزاحم تصاویر بیشتر. شعر احمد عزیزی را میشود خواند و فهمید و لذت برد، ولی این خواندن همواره با لبخندی همراه است که حاصل طنزی آگاهانه نیست؛ بلکه حاصل عدم همخونی واژگان و کنار هم قرار گرفتن کلماتی است که رابطه و علاقه درستی بین آنها برقرار نشده است و به همین دلیل مضحک به نظر میرسد.
کلمات در شعر عزیزی اندیشه او را از درخشش انداختهاند
شعر عزیزی را میشود فهمید، اما در این راه باید با مسامحه از کنار بسیاری از تصاویر و ترکیبات آن گذشت و ندیدشان گرفت. از شعر عزیزی میتوان لذت برد، اما این لذت نه لذت ناشی از رویارویی با شعری متفکرانه و عمیق است که مفهوم را با واسطه تصاویر و مضامینی بکر و مستحکم منتقل کرده است و نه لذت ناشی از رویارویی با تصاویر و مضامینی که با زبان و بیانی سنجیده تشکل یافتهاند، بلکه لذتی است ناشی از رویارویی با سیرکی با شرکت کلماتی که سرخوشانه و ولنگارانه کنار هم نشستهاند و آن تفکر و اندیشه شاید قابل توجه شاعر را هم تحتالشعاع قرار داده و از درخشش انداختهاند.
تقریباً تمام اشعار عزیزی خصوصاً در مهمترین مجموعه شعر او ، «کفشهای مکاشفه» مصداق این فرض است و به همین دلیل برای جلوگیری از اطاله کلام از ذکر آن خودداری میشود. نه! بگذارید برای همین نوع لذت هم که شده چند بیتی از عزیزی بخوانیم:
«من حریر روی ملموسیتم
من حصیر زیر محسوسیتم
من همان موجم که سینا را گرفت
من همان ابرم که عیسا را گرفت
من عبور باد از بابونهام
من شمیم شاپرک در پونهام
من همان برقم که روزی طور بود
من همان رعدم که در تنبور بود
من تبرزین زمان نادرم
من پر از کشکول عبدالقادرم
من شهابم در عمیق لاجورد
من صدای سهرهام در سهرورد
من نوازشهای نقش کاشیم
من شمیم بیشه نقاشیم
من قناتم زیر نیتهایتان
من قنوتم در تحیتهایتان
من سلونی مینویسم روی باد
من سبد میسازم از برگ سواد
نیست باکم هیچ از قحط کرم
میخورم یک لقمه نون والقلم
من بطی هستم که در شط شراب
رفتهام در سایه موجی به خواب
من زبان گنجشک شهر زنبقم
من غزال محض دشت مطلقم ...»
اگر نبود نفس مقدس صاحب اصلی ابیات، شعرش به ماندگاری نمیرسید
البته باید اذعان داشت که ابیات زیبا، منسجم و مستحکم در آثار عزیزی کم نیست، اما این ابیات متأسفانه در اطناب همیشگی و پرگوییهای ابدی او از درخشش و خودنمایی باز میمانند و گم میشوند. اطناب و پرگویی البته از مشخصات اصلی شعر عزیزی است و اگر نبود مدد نفس مقدس صاحب اصلی این ابیات و حمایت رسانهای گسترده، حتی همین قطعات هم وارد بیان روزمره مردم نمیشد و به ماندگاری نمیرسید:
« عشق من! پاییز آمد مثل پار
باز هم، ما بازماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشکیپوش بود
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند»
عزیزی با این مثنوی مشهورش نمادی تازه ایجاد کرده است. ایجاد نماد از هر شاعری برنمیآید. مهمتر اینکه بر زبان و ذهن مردم جاری شدن و همچنان شعر ماندن هرگز ساده نیست.
آفرینش سطرهای درخشان راهیافته به زبان مردم تمام هنر یک شاعر نیست. او باید بتواند این چنین حسی را که به برجستگی و ماندگاری این سطرها انجامیده است به کلیت اثرش تسری دهد تا کل اثر ماندگار شود. با این حال همین سطرها، آرزوی بزرگ بسیاری از شاعران است. اینکه خود را در این سطرها جاودانه کنند و در حافظه تاریخ ادبیات و فرهنگ عامه سهمی به خود اختصاص دهند. این سطرها در حقیقت یکی از مجاری ارتباطی باریک ادبیات و فرهنگ عامه هستند. مجاری باریکی که عبور از آنها کار کمتر شاعری است. این مجاری با عنایت به فاصلهگیری نسبی و پرشتاب ادبیات جدی روزگار از بخش اعظم مخاطبان( مخاطبان عام ) باریک و باریکتر هم شدهاند؛ به ترتیبی که کمتر میتوان از آن عبور نمود و به آن حافظه رسید.
راستی کدام شاعری آرزو نمیکند شاعر «به کجا چنین شتابان ...»(1) باشد؟ شاعر «ناگهان چقدر زود، دیر میشود!» (2) یا حتی شاعر «بی تو مهتاب شبی باز ...»(3) و شاعر «حضرت زهرا دلش از یاس بود»؟ وقتی این سطرها را تکیه کلام شیرین مردمی میبیند که شاید در تمام عمر هیچ تماسی با شعر نداشته و نخواهند داشت؟
جالب این جاست که گاه شاعر این سطرها برای همیشه ناشناس میماند، اما باز از لذت ماندگاری در ذهن مردم محروم نمیشود؛ یعنی در طول عمر خود این حضور نادیدنی ولی روشن را تجربه و لمس میکند.
«حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشکش از الماس بود»
کاش شاعران میتوانستند جای احمد عزیزی باشند و لذت فروتنانه او را به هنگام شنیدن این ابیات از دهان یک راننده تاکسی یا از قصاب محل یا حتی از یک شاعر جوان یکی از این همه جلسات نقد و بررسی شعر این سالها بچشند!
«جمهوری شعری»؛ آغاز شعارسرایی و بیاعتنایی به تکنیکها
تشکیل «جمهوری شعری» ایران مصادف است با مرحله «تعلیق و تبلیغ» که مشخصه بارز ادبیات هر جامعه ملتهب انقلابی است. در این مرحله بیشترین اختلاط و تبادل بین شعر و مخاطب، و غالباً یکسویه، از طرف شاعر و اثر ادبی به سوی مخاطب، اتفاق میافتد و کاربردیترین وجه شعر رخ میکند.
آرمانگرایی، مطلقنگری، ولع بیان شعارسرایی و سطحینگری، بیاعتنایی به تکنیکهای پیشرفته نو و پیچیده شعری و بسنده کردن به آرایهها و شگردهای ساده زبانی، توجه تام و تمام به باورها و اعتقادات ملی و دینی از طریق بکارگیری تکبعدی اسطورهها، چهرهها و نمادهای ملی و مذهبی بدون نفوذ درعمق زبان و ساخت اشعار، نشاندهنده این مرحله و عصبیت، هیجانزدگی و عصیان(نه در حیطه برخورد با هنجارهای هنری زمانه، بلکه در رویارویی و موضعگیری نسبت به حادثههای سیاسی و اجتماعی، اتفاقاً در قالب همان هنجارهای هنری پذیرفته شده و ماٌلوف) و البته توجه به مقتضیات ژورنالیستی، رنگ و بوی خارجی آثار متعلق به این دوره است.
روایت، بستری بسیار مناسب برای هدایت این جریان ملتهب و خروشان میتواند باشد. آن هم روایتی خطی و ساده که با واسطه آرایههای شعری به انعکاس تقریباً مستقیم و بیکم و کاست وقایع سیاسی، اجتماعی میپردازد. در این حالت شعر و نثر ادبی منظوم یا غیر منظوم، پهلو به پهلوی یکدیگر حرکت میکنند و در مرزهای هم نفوذ میکنند.
شعر عزیزی بیتوجه به جریان سیاسی به کار خود ادامه میدهد
احمد عزیزی در دوره تعلیق و تبلیغ اگرچه در زمره شاعران انقلاب محسوب میشود، اما شعری که ارائه میدهد دارای کمترین ارجاعات برونمتنی اجتماعی و سیاسی است و همین امر شعر او را ازجریان کلی شعر انقلاب متمایز میکند. فقدان ارجاعات برونمتنی سیاسی و اجتماعی، شعر عزیزی را از بعضی از ویژگیهای شعر صریح انقلابی آن سالها دور نگه داشته است. این شعر نه صریح است نه عصبی و نه ژورنالیستی، اما همچنان آرمانگراست و مطلقنگر است. روایت هم در شعر او که به دلیل سابقه و پیشینه قالب مثنوی میتواند پررونق باشد، چندان غلبه آشکاری ندارد.
« قرن دیگر ما زمان خواهیم شد
ساکن رنگین کمان خواهیم شد
قرن دیگر نیست زخم اصطکاک
رعد و برق سایه خواهد داشت خاک
رنگ، غمها را طبابت میکند
ابر انسان را اجابت میکند
قرن دیگر، ما کنار کاجها
تاب میبندیم بر معراجها
لفظ با معنی برابر میشود
چرک دست واژه کمتر میشود
میتوان شب با روادید گیاه
روی برگ گل گذشت از مرز ماه
سنگفرش راه انسان صیقلیست
بانگ آتش در شبستان منجلیست
قرن دیگر ما به طرز دیگری
کشوری داریم و مرز دیگری
نیست روی پلههای مافیا
اطلسیهایی پر از جغرافیا»
آرمانگرایی و مطلقنگری در ابیاتی چون سطرهای بالا احساس میشود، اما در عین حال این خصوصیات بیان را شعاری و نثری نکرده است.
درونمایههای اصلی شعر او دین و دینمداری، ترسیم شاعرانه جامعه آرمانی دینی، تصویرگری حوادث و شخصیتهای تاریخ اسلام و پرداخت هنرمندانه مفاهیم ازلی و ابدی زندگی بشری چون مرگ، زندگی، احساسات، عواطف و نیازهای وجود بشر است که غالباً با بیانی عرفانی لباس شعر میپوشد.
عرفان عزیزی اگرچه از طریق شبکه واژگانی آشنای تاریخ شعر عرفانی فارسی جامه کلام به تن میکند، اما در بسیاری از مواقع نیز در فضایی تقریباً شبیه با فضای شعری سهراب سپهری با یک طبیعتگرایی آشکار از منظری شهودی به جهان نگاه میاندازد و به تبیین آن مینشیند. فقدان ارجاعات آشکار سیاسی و اجتماعی در آثار عزیزی هم با بیاعتنایی سپهری به جهان پرآشوب روزگارش قابل مقایسه است.
«دوست دارم سرزمین ماد را
گلههای دامن جلعاد را
آن شبانان را که در عصر خلیل
راه میرفتند با رب جلیل
دوست دارم لالهها لادن شوند
مادران در خواب آبستن شوند
ارز را از فصلها تأمین کنند
پول را با نرخ گل تضمین کنند
دانش آواز اجباری شود
ساعت خورشید، دیواری شود
راه اصلی راه فرعی تا خدا
بهتربن اوقات شرعی با خدا
قیمت گل در ترقی هر بهار
نرخ هر یک بشکه می صدها دلار»
از زاویهای عامهپسندانه، رسالت و وظیفهمندی در موضع هنر چیزی نیست جز پرداختن هرچه مستقیمتر به ارجاعات بیرونی در اثر هنری، آنچنان که اثر هنری آیینه تمامنمای وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهان معاصر خود و احتمالاً گرهگشای کمیها، کاستیها، افراطها و تفریطهای موجود است. از این منظر، ابزارانگاری هنر هنرمند همانگونه که در بخش وسیعی از شعر پیش از انقلاب دیده میشد، یک هنرمند مصلح و نجاتبخش به حساب میآید.
با این همه حتی اگر هنرمند را به عنوان یک انسان دارای مسؤولیتهای انسانی، تاریخی و اجتماعی بدانیم، او دارای یک مسئولیت مهم دیگر اما در حیطه هنر خود هم هست و آن همدستی و مشارکت در توسعه و تکامل هنر و آثار هنری است. به نظر میرسد که در دوره تبلیغ و تعلیق بخش اعظمی از هنرمندان تحت تاٌثیر محیط پیرامون و به دنبال آن جهت جذب و هدایت مخاطب و چه بسا مخاطب عام، توجه به مسئولیت هنری خود را به فراموشی میسپارند و تنها مسئولیتهای عمومی انسانی را در نظر میگیرند. در این حالت محتوا آنچنان فربه میشود که جای فرم به تمامی اشغال میشود و تکنیک عقبنشینی نمایان میشود. این عقبنشینی گاه به صورت بیان مستقیم و بیشتر به صورت ارائه مجدد تکنیکهای رایج و حتی فرسوده و مستعمل که مخاطب عام برای جذب آن کمتر مشکلی حس میکند، رخ میدهد.
در این بین اما احمد عزیزی با دوریگزینی از بیان رایج شاعران انقلاب در آن روزگار، خوب یا بد برای مسؤولیت ادبیاش اهمیتی هم تراز با تعهدات انسانیاش قائل میشود و از این نظر علیرغم کم و کاستیهای زبانی و بیانی شعرش، در تاریخ شعر انقلاب چهرهای شاخص محسوب میشود.
---------------------------------------
پینوشت:
1. شفیعی کدکنی، محمدرضا.
2. امینپور، قیصر.
3. مشیری، فریدون.
انتهای پیام/