وقتی عشق مسیر شهادت را انتخاب میکند/ناگفتههای همسر شهید جنگ ۱۲ روزه اسماعیل نادی
از همان شب خواستگاری گفت: من عاشق حضرت آقا هستم، اسماعیل نادی مسیر زندگیاش را انتخاب کرد؛ مسیری که به قله شهادت ختم شد، فائزه یاری، همسر شهید حالا با دلی پر از ایمان و امید، فرزندان سهقلویشان را بزرگ میکند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند، وقتی اسماعیل در شب خواستگاری گفت: «من عاشق حضرت آقا هستم»، شاید کمتر کسی میتوانست تصور کند این عشق، مسیر زندگیشان را تا مرز شهادت پیش ببرد. فائزه یاری، همسر شهید، آن شب را به یاد دارد که چگونه آرام و محکم در برابر آیندهای ایستاد که پر از دلتنگی و فداکاری بود. امروز، او نه تنها همسری است که فرزند سهقلویش را بدون پدر بزرگ میکند، بلکه زنی است که با ایمان به زنده بودن شهداء، هر روز عشق و امید را در دلهای کوچکشان میکارد.
اولین باری که همسرم، اسماعیل نادی، از حضرت آقا با من صحبت کرد، همان شب خواستگاری بود. در آن لحظه با صداقتی که همیشه در کلامش موج میزد، گفت: «من عاشق یک نفرم.» ابتدا تصور کردم منظورش یک خانم است، اما پس از مکثی کوتاه افزود: «نه، منظورم حضرت آقاست.» آن شب به من اتمام حجت کرد که مسیر زندگیاش را انتخاب کرده و اگر روزی پای شهادت در میان باشد، آن را برخواهد گزید. من که خودم علاقه زیادی به حضرت آقا داشتم، با آرامش گفتم که مشکلی ندارم.
ازدواج ما بر پایه همین اعتقادات مشترک شکل گرفت. تنها سه روز پس از خواستگاری عقد کردیم. در روزهای اول زندگی مشترک، همسرم عشق و ارادتش را به ولایت، حضرت آقا و شهدا برایم ترسیم کرد. هر بار که به زادگاهش بازمیگشت، حتماً به زیارت شهدای گمنام میرفت؛ شهدایی که کمتر کسی به زیارتشان میرفت و امکانات هم بسیار محدود بود.
اسماعیل همیشه میگفت: «این شهدا غریباند و باید به دیدارشان رفت.» ما بارها مشکلات زندگیمان را کنار مزار شهدا با هم در میان میگذاشتیم و از آنها طلب یاری میکردیم. حتی یکی از عهدهای دوران عقدمان این بود که همه امامزادههای اطراف بیرجند را با هم زیارت کنیم.
شهید بصیریپور الگوی اسماعیل
الگوی اسماعیل برای شهادت، شهید مرتضی بصریپور بود. نام او را روی یکی از لباسهای نظامیاش نوشته بود و آرزو داشت مدافع حرم شود. این آرزو را با من هم در میان گذاشت. ابتدا دلم میلرزید و نگران میشدم، اما بعد فهمیدم این راه، انتخاب قلبی اوست و هر چه باشد دست خداست. مادرش نیز بسیار گریه کرد و خواهش کرد که نرود؛ اما اسماعیل با آرامش میگفت: «میخواهم پیگیری کنم ببینم چطور باید برای مدافع حرم شدن اقدام کنم.» واقعاً او عاشق شهادت بود، همانطور که حاج قاسم میگفت: «کسی شهید میشود که از قبل، شهید شده باشد.»
روز تلخ شهادت
خبر شهادت اسماعیل را ابتدا به من نگفتند. به من گفته بودند قرار است تماس بگیرند و صحبت کنیم. همان روز، وقتی خبر شهادت سردار حاجیزاده را شنیدم، دلم گواه داد که همسرم هم شهید شده است؛ هرچند اطرافیان اصرار داشتند که حالش خوب است. با وجود نگرانی، آن شب به خانه برگشتم و حتی به نشانه خوشحالی شلهزرد پختم و بین مردم تقسیم کردم، چون دو سه روز از او خبری نبود و فکر میکردم حالش خوب است. قرار شد روز بعد تماس بگیرم.
اما بعد گفتند که مجروح شده است. من امیدوار بودم و گفتم اگر مجروح است، هنوز امیدی هست. اما یکی از همکارانش خبر داد که جراحتش بسیار شدید است. خواهرشوهرم گفت که دارند او را به خانه میآورند. حال من بد شد و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی در بیمارستان به هوش آمدم، شنیدم که یکی از اطرافیان میگوید: «ایشان همسر شهید هستند.» همانجا بود که حقیقت را فهیمدم.
زندگی پس از شهادت و فرزندان سه قلو
ما سه فرزند سه قلو داریم؛ دو دختر و یک پسر که در 21 آبان ماه سال جاری سه ساله خواهند شد. نگاه مردم به بچههای من گاهی ترحمآمیز است، اما من همیشه به آنها میگویم: «بچههای من پدر دارند، آن هم بهترین پدر. شاید پدر بعضیها زنده باشد، اما همسر من از همه ما زندهتر است.»
به بچههایم هم خواهم گفت که هیچگاه احساس کمبود نکنند، چون شهدا زندهاند و همیشه همراه ما هستند. آنها بهترین پدر را دارند؛ قهرمانی که همیشه مراقبشان است.
مسیر خدمت و عشق به شهادت
اسماعیل همیشه میخواست پاسدار باشد و وارد سپاه شود. علاقه و ارادت خاصی به ولایت، حضرت آقا و سردار حاجیزاده داشت. در طول زندگی، بارها درباره شهادت صحبت کرد و شهید مرتضی بصیریپور را الگوی خود میدانست. حتی خواب دیده بود که سردار سلیمانی به او چفیه داده است.
وقتی وارد بخش هوافضا شد، من برایش انگشتری با نام «یا ابوالفضل العباس» خریدم. خودش هم انگشتری با نگین عقیق یمنی داشت که روی آن کلمه «سرباز» حک شده بود. این انگشتر یادگاری او و نمادی از عشق به مسیرش بود.
کنار آمدن با فقدان
روزهای نخست پس از شهادت همسرم بسیار سخت بود. برای هر کسی که شهدا را مانند دیگر مردگان میبیند، کنار آمدن دشوار است. من هم اول سخت بود، اما به تدریج نشانهها و نشانههای فراوانی دیدم که فهمیدم شهدا زندهاند و حضورشان را حتی ملموس حس میکنم. این حس به من آرامش میدهد. هرگاه این نشانهها کمتر میشود، حالم بد میشود. هنوز هم برای من از دست دادن همسرم معنی کامل ندارد، اما ایمان به زنده بودن او و همراهیش، قوت قلب من است.
انتهای پیام/258