مغز نظامی حزبالله که بود؟
فرزند شهید ابراهیم عقیل: شنیده بودم حاج عماد مغنیه، که خود از اسطورههای مقاومت لبنان است، راجع به پدرم گفته بود: «ابراهیم مغز نظامی حزبالله است.»، آنها عملیاتها را تا جایی پیش بردند که دشمن صهیونیستی در منطقه جنوب به مرحله فلج کامل رسید.
خبرگزاری تسنیم ـ گروه فرهنگی ـ زهرا بختیاری: سال گذشته آنچه بر تاریخ مقاومت گذشت، سالی پر از حادثه بود، از شهادت ناباورانه سید حسن نصرالله در لبنان گرفته تا عملیاتهای وعده صادق و جنگ 12روزه در ایران. شهدایی در این مدت تقدیم اسلام شد که بهواقع در وصف هر کدام میشود ساعتها سخن گفت و کتابها در وصفشان نوشت، شهدایی که سالها در گمنامی کامل فعالیتهایی کرده بودند که دشمن انگشت به دهان مانده بود، اینکه چطور میشود بدون امکانات و با این حجم از تحریمهای بینالمللی اینچنین ایستادگی کرد،
«شهید ابراهیم عقیل» با نام جهادی حاج عبدالقادر یکی از همین مجاهدان بود که سالها فرماندهی یگان رضوان در لبنان را بهعهده داشت و از طراحان اصلی عملیاتهای پیچیدهای بود. او از دوستان و همرزمان نزدیک شهید عماد مغنیه و حاج علی کرکی و... بود که سال گذشته در چنین روزی توسط اسرائیل به شهادت رسید.
«زینب عقیل» فرزند این شهید عزیز به همین مناسبت در گفتوگو با تسنیم، به شرح زوایایی از زندگی پدرش پرداخت، روایتهایی دستهاول که میتواند تا حدودی این فرمانده گمنام حزبالله را معرفی کند و اگر نبود یاری «امل شبیب» از خبرنگاران لبنانی که خود دل در گروی مقاومت دارد، شاید این نوشتار به سرانجام نمیرسید.
* مقاومت در ما نهادینه شده بود
من در خانهای بزرگ شدم که مقاومت و تعهد به آن با جزئیات در وجودمان نهادینه شده بود، مقاومتی که معنایش تنها یک گزینه نظامی نبود، بلکه یک فرهنگ و رفتار تربیتی بود که در سادهترین رفتار ما هم نمودش پیدا بود، صبر، انضباط، احترام به دیگران و این باور که کرامت خریدنی نیست و در این نظام جهان ستمگر، حاکمیت و حق باید با قدرت گرفته شود.
*پدرم توانست میان مفاهیم نظامی و امکانات موجود تناسب ایجاد کند
پدرم ابراهیم عقیل یا همان حاج عبدالقادر، نام جهادی که بیشتر دوستانش به این نام او را میشناسند، وقتی خیلی جوان بود مسئولیت عملیات جنوب در اواسط دهه نود میلادی را بهعهده گرفت و در بخش نظامی مقاومت توانست پیشرفتهای چشمگیری را ایجاد کند، در واقع پدرم توانست میان مفاهیم نظامی و وضعیت و امکانات موجود مقاومت لبنان در آن دوره، تناسبی ایجاد کند، همین شد که رفته رفته با شرایط بهوجودآمده عملیاتهایی را برنامهریزی کرد که از همه جهت این توانایی را داشت که دشمن را غافلگیر کند خصوصاً با جاسوسهایی که وجود داشت، عملیاتهایی که با سرعت انجام میشد، امکاناتش بدون کمترین فوت وقت جابهجا و مهیا میشد و در امنیت کامل میتوانست با موفقیت به نتیجه برسد، همه این عوامل دست به دست هم داده بود تا در جنگ روانی هم دشمن را تحت تأثیر قرار دهد و شگفتزده کند که؛ الآن این آتشی که بهسمتش روانه میشود از کجا بهپا خاسته است؟! زیرا با تعدادی جوان بدون سلاحهای خاصی و با دست خالی میتوانست به اهدافش تمام و کمال برسد.
*ابراهیم مغز نظامی حزبالله است
حالا با فعالیتهای فرماندهانی چون حاج عبدالقادر، عملیاتها آغاز شد، از عملیات «سجد» تا «البیاضه» و عملیات «بیتیاحون» و حمله به پادگان «جزین» و دیگر عملیاتهایی که ذهن خلاق پدرم برنامهریزی کرده بود. شنیده بودم حاج عماد مغنیه، که خود از اسطورههای مقاومت لبنان است، راجع به پدرم گفته بود: «ابراهیم مغز نظامی حزبالله است.»، آنها عملیاتها را تا جایی پیش بردند که دشمن صهیونیستی در منطقه جنوب به مرحله فلج کامل رسید. حاج عقیل آنقدر موفق شده بود که در آستانه پیروزیهای سال 2000 مقاومت، و در ماه فوریه دشمن بهشدت تلاش میکرد او را بههرترتیبی شده ترور کند و به شهادت برساند به این امید که رزمندگان را زمینگیر کند و بتواند دوباره جنوب لبنان را در اشغال خود نگه دارد، اما دست خدا بالاتر از مکر دشمنان بود و او نجات پیدا کرد تا 25 سال بعد در یک روز الهی شهادتش را جشن بگیرد.
*ما خیلی زود متوجه شدیم پدرمان یک فرد عادی نیست
در ایام کودکی با اینکه سن کمی داشتم اما یادم میآید فضای احتیاط و مراقبت در خانه ما بهخوبی نمایان بود. پدرم رفتوآمدهای محدود داشت، حواسش بود جایی عکس نیندازد و... ما خیلی زود متوجه شدیم پدرمان یک فرد عادی نیست و هر جزئیاتی که در مورد او رعایت نکنیم میتوانست بهای سنگینی داشته باشد، اما راز قدرت حاج ابراهیم در تواضع و تواناییهایش بود و اینکه هر کاری میکرد گمنام بود و دوست نداشت خودنمایی کند. او زندگیاش را با قناعت و دور از کانون توجهات گذراند و حصاری از سادگی، تعهد و انضباط امنیتی دور خودش ایجاد کرد. دشمن او را شبح نامیده بود و سایه او از خودش بیشتر آنها را میترساند.
*مجاهدان غمهای ملت لبنان را با وجود سن کم بهدوش کشیدند
شهید سید حسن نصرالله، حاج علی کرکی و پدرم و دیگر فرماندهان و شهدای مقاومت در مسیر یک هدف بزرگ به هم رسیده بودند و ارتباطشان فقط یک همراهی کاری نبود، آنها در جوانی در حالی که همسنوسال بودند اوایل دهه هشتاد میلادی مقاومت را تأسیس کردند و رفقای راه و سلاح بودند، غمهای ملت لبنان را با وجود سن کم بهدوش کشیدند و تقریباً در همان دوره زمانی نیز روحیهای داشتند که میشود گفت شهید زنده بودند.
شهیدان حزبالله مردان بزرگی بودند، مثلاً پدرم وقتی میخواست از دوست مجاهدش شهید حاج عماد تعریف کند، میگفت: او یک ذهن استثنایی دارد، و واقعاً یک مجاهد گمنام بود که توانایی نوآوری و برنامهریزی بالایی داشت که فقط تعداد کمی از آن برخوردار بودند، البته شهید مغنیه در قلب حاج عبدالقادر بسیار بزرگتر از آنچه میگفت، بود. او همچنین سید حسن نصرالله را وجدان بیدار امّت لبنان میدانست، میگفت: سید رهبری فراتر از زمان و مکان است، ارتباط او با مجاهدین بهلحاظ احساسی ارتباطی شبیه به ارتباط یعقوب با یوسف است، حتی بیش از برادران خونی رزمندگان را دوست داشت. پدرم همیشه تأکید تکرار میکرد، سید حسن نصرالله از سوی خدا مورد تأیید است و نظر او همیشه در انتخابهای سرنوشتساز مقاومت مرجع بود. گمان میکنم آنها با روحانیت خاص خود در مسیر سیر و سلوک بهسوی خداوند سبحان حرکت کردند.
*ما یک دوگانگی زیبا را با چنین پدری تجربه میکردیم
پدرم نسبت به مسائل دنیایی و مقام بسیار متواضع و زاهد بود، همین ویژگیهای او مهمترین چیزی بود که برای ما بهارث گذاشت، نمازها و شبزندهداریهایش از خاطرم نخواهد رفت، یادم هست من قبل از اذان صبح بیدار میشدم و او را در حال سجده و نماز میدیدم، وقتی متوجه میشد بیدارم مرا بهمهربانی در آغوش میگرفت. با وجود موقعیت حساسش، ما از گرمای پدری او محروم نبودیم، به ما نزدیک بود و در جزئیات زندگی ما حاضر بود و همراهیمان میکرد، درعینحال، احساس میکردم قلبش همیشه به میدان نبرد وابسته است، پدرم واقعاً در امام خمینی(ره) و در اسلام ذوب شده بود.
ما یک دوگانگی زیبا را با چنین پدری تجربه میکردیم؛ پدری مهربان که با ما شوخی میکرد و به درسهایمان اهمیت میداد، و فرماندهی ساکت بود و نگرانی و فکر کردن به امورات مقاومت را که در چشمانش پیدا بود، میدیدیم. او سعی کرد ارزشهای مسئولیتپذیری و ذوب شدن در مقاومت را بیش از هر چیز دیگری در ما نهادینه کند. در تربیت ما بیش از هر چیزی ابتدا بر رابطه با خدا تأکید داشت، آنهم ارتباطی که از طریق قرآن ایجاد شود. او بهعنوان فرمانده قرآنی شناخته شده بود که تمامی رویکردهای خود در زندگی، حتی رویکردهای نظامی را از قرآن استنباط میکرد. در مرتبه دوم به ما آموخت که علم، سلاح دوم ماست و فرهنگ و دانش از تفنگ کمتر اهمیت ندارد. اکنون بیش از هر چیزی مسئولیت ما این است که ارزشهایی را که پدرم برایشان زندگی کرد، حفظ کنیم، ارزشهایی مثل کرامت، وحدت، ایمان به فلسطین و مستضعفین.
بهیاد دارم که چقدر به ما اصرار داشت دعا کردن را یاد بگیریم و سعی میکرد زندگی را با سبک فلسفی و قرآنی سادهاش برایمان توضیح دهد، و آغوش او را بهیاد دارم که بینظیر بود، ترکیبی از مهربانی، نورانیت و معنویت. پدرم مردی عارف بود، همانطور که علما و همکارانش توصیفش میکردند. او برنامه عبادی بسیار قدرتمندی داشت که شایسته عارفانی مانند او بود و آن را بر خود واجب کرده بود.
*مقاومت شعار نیست، مسیر خون و فداکاری است
حاج ابراهیم عقیل به من توصیه کرد افکارش را منتقل کنم و تمام زندگیاش یک وصیت بود. سعی خواهم کرد با ابزارهایی که او به من آموخته است، یعنی اصول سیاسی و اجتماعیام در این مرحله حساس از تاریخ مقاومت، و با ابزارهای تخصصیام در سطح حرفهای، یعنی با نوشتن، تحقیق، و مواضع تهییجی، و با حضور در جایی که نبرد اقتضا میکند، مؤثر باشم. شهادت و میراث فکری و نظامی پدرم یک مسئولیت زنده برای من است، نهفقط یک خاطره. او بود که میگفت: «ما باید امانت را ادا کنیم و آن را به نسل دوم بسپاریم.»، لحظه وداعش در قلبم حک شده است. او به آرزویش رسید، اما تمام دنیایم را با خود برد.
فیلمها و سخنرانیهایی که از او باقی ماندهاند خاطرههای زندهایاند که برایم وجود دارد. هر کلمه، فکر او را منعکس میکند و به ما یادآوری میکند که مقاومت شعار نیست، بلکه مسیر خون و فداکاری است.
*ایکاش یک بار دیگر برگردد تا او را در آغوش بگیرم
چند روز قبل از شهادتش آخرین باری بود که او را دیدم، خیلی بیشتر از قبل و فوقالعاده آرام بود، صورتش نورانی بود و نشانههای شهدا بر آن دیده میشد، مخفیانه و تحت تدابیر شدید امنیتی به خانه من آمد و گفت؛ "با وجود شرایطی که دشمن ایجاد کرده است (و فرماندهان را هدف قرار میدهد و او نیز در صدر هدفها بود) دوست داشتم به دیدنت بیایم.
من عادت داشتم هر یکشنبه برای او شام درست کنم چون معمولاً آن ایام او را میدیدم، اما آن شب بهسرعت و ناگهانی آمد، کمی سیبزمینی و ماست برایش آماده کردم، خسته و سنگین بود اما اصرار داشت که؛ "باید میدیدمت."، نمیتوانم آخرین ملاقات، آخرین آغوش و آخرین ویژگیهای چهره او را فراموش کنم، ایکاش یک بار دیگر برگردد تا او را در آغوش بگیرم و سپس برود، دوست دارم به او بگویم داغ شهادتت در قلبم حرارتی دارد که هرگز سرد نخواهد شد، حرارت فقدان رسالت مردی که هر دقیقه از زندگی خود را وقف خدمت به اسلام و امّت کرد، من میراث و افکارت را بهدوش خواهم کشید و اجازه نخواهم داد که بمیرند.
حاج ابراهیم عقیل، پدر، همان کسی بود که گرمای قلبش را حس کردیم، اما شخصیت جهادی او یعنی حاج عبدالقادر نمادی باقی خواهد ماند که سعی میکنیم از طریق اثری که از خود بهجا گذاشت، او را درک کنیم و بشناسیم. پدرم هرگز از عملیاتها و چگونگی انجام آنها صحبت نمیکرد و رازدار بود و ما هم از جزئیات کار او قبل از شهادت چیزی نمیدانستیم، مگر آنچه دشمن درباره او مینوشت، میدیدیم چقدر اسرائیلیها را به ستوه آورده و خسته کرده است.
*پدرم عملیات شهادتطلبانه را اوج تاکتیک مقاومت میدانست
پدرم استشهادیون را در اوج ایمان و عملیات شهادتطلبانه را اوج تاکتیک مقاومتی میدانست و معتقد بود که این معادلهای است که فقط کسی آن را میفهمد که باور داشته باشد وطن ارزش جان را دارد، و اینکه آنها یک جهش کیفی برای کار مقاومت در آغاز تأسیس بودند، بهویژه با عملیات شهادتطلب احمد قصیر در مقر تفنگداران دریایی و مرکز موساد در جنوب لبنان این صحبتها را مطرح میکرد.
*فلسطین در رفتار و گفتار روزمره پدرم یک قطبنما بود
فلسطین در رفتار و گفتار روزمره پدرم یک قطبنما بود. پس از باز شدن جبهه پشتیبانی در جنوب لبنان، و با وجود تمام خسارات در صفوف مقاومت، میگفت؛ "اگر زمان به عقب برگردد، دوباره این کار را خواهیم کرد، چون نمیتوانیم این کشتارها و رفتارهای وحشیانه دشمن را با برادرانمان، کنار خود ببینیم و دستبسته باشیم و نگاه کنیم."، این یک تکلیف الهی و انسانی برایش بود. او میگفت: ما در جایی که باید باشیم، با تمام توان، اراده، عزم و پایداری خود خواهیم بود، و اگر یک نفر از ما باقی بماند، راه را ادامه خواهیم داد تا خداوند امری را که محققشدنی است، محقق کند.
*پدرم زمانی به شهادت رسید که خدا خواست او را بهسوی خود ببرد
حاج عقیل همیشه برای شهادت آماده بود، در واقع وقتی خبر شهادتش را شنیدیم شگفتزده نشدیم زیرا دائم احساس میکردیم اگر هنوز زنده است پس موعدش به تأخیر افتاده است تا آنچه را خداوند از او خواسته بود، به انجام برساند. ابراهیم عقیل زمانی به شهادت رسید که خدا خواست او را بهسوی خود ببرد، نه زمانی که دشمن قصد کشتن او را داشت.
*مقاومت فقط یک پروژه خاص برای یک کشور نیست
مقاومت فقط یک پروژه خاص برای یک کشور نیست، بلکه مسیری برای همه ملتهای منطقه است که ایالات متحده تلاش میکند آنها را تحت سلطه خود درآورد، همچنین، دشمن صهیونیستی جاهطلبیهای توسعهطلبانه دارد، و انشاءالله پیروزی ـ هرچند بهای آن بسیار بالا باشد ـ در سطح کل امّت با زوال رژیم غاصب جنایتکار خواهد بود. این امّت به تولید شهدا و رهبران خود ادامه خواهد داد تا وعده الهی محقق شود.
حاج عقیل فقط پدر ما نبود، بلکه پدر یک نسل کامل از مقاومان بود و او بود که اصرار داشت بگوید آنها فرزندان او هستند، حضورش در ما ادامه دارد و حرارت او هرگز سرد نخواهد شد، بلکه ذخیرهای برای انتقام است و در اشک هر مادر شهیدی که داستان فرزندانش را در داستان او میبیند.
انتهای پیام/+