داستان سیدحسن نصرالله ـ ۴۷|میلیشیای قوات؛ اتحاد مزدوران اسرائیل در لبنان
خبرگزاری تسنیم در مجموعه مقالاتی به بازخوانی «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و محور مقاومت میپردازد. در این قسمت، به ادامه بحث «تقابل رژیم صهیونیستی و سوریه در نیمه نخست داخلی لبنان» میپردازیم.
خبرگزاری تسنیم طی سلسلهیادداشتهایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان میپردازد. در همین راستا بازخوانی حیات سیدحسن نصرالله رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و اکنون قسمت چهل و هفتم آن پیش روی شماست.
تاکنون سه فصل در مورد شرایط زندگی شهید سیدحسن نصرالله منتشر شده است. فصل نخست به «دوران کودکی و نوجوانی» ایشان اختصاص داشت. علیرغم اهمیت موضوع، ما از این فصل به سرعت عبور کردیم تا به بحثهای بعدی بپردازیم. فصل دوم، «ریشهیابی علل شکلگیری جنگ داخلی لبنان» بود. هدف ما در این فصل چنین بود که ثابت کنیم اولاً جنگ لبنان پدیدهای خلع الساعه نبود و ثانیاً باید ریشههای شکلگیری آن را شناخت؛ زیرا این جنگ هم در روند تاریخی تجارب ملت لبنان نقش داشت و هم به صورت مستقیم باعث شکلگیری «مقاومت اسلامی لبنان» شد. ضمن اینکه حیات و سرنوشت سیدحسن نصرالله را نیز به صورت مستقیم تغییر داد. فصل سوم، «مرور مهمترین رویدادهای تاریخی تا وقوع جنگ داخلی لبنان» بود. در فصل سوم، به جای تمرکز بر ریشهها، به صورت خاص خود وقایع تاریخی منجر به شروع جنگ داخلی را مورد توجه قرار دادیم.
یکی از جنگجویان میلیشیای قوات بر بالای سنگر
بعد از ورود گسترده ارتش سوریه به لبنان، اسرائیل به نیروهای پراکسی پراکنده خود دستور داد تا تشکیلات فراگیر و منسجمی به اسم «قوات اللبنانیة» (نیروهای لبنانی) ایجاد کنند
فصل سوم را با ماجرای مهاجرت (معکوس) خانواده سیدحسن نصرالله به خاستگاه خانوادگی خود در حومه شهر صور خاتمه دادیم. از قسمت سی و سوم وارد فصل چهارم شدیم که به «ورود سوریه به جنگ داخلی لبنان» اختصاص دارد. در فصل چهارم، طی چند قسمت، فضای بیروت و جنگ داخلی لبنان بعد از بازگشت خانواده سیدحسن نصرالله به جنوب را مرور خواهیم کرد. این موارد، به صورت مستقیم در زندگی سیدحسن نصرالله نقش نداشت؛ اما در شکلگیری و بالندگی روح مقاومت در جامعه لبنان قطعا اثرگذار بوده است. ادامه فصل چهارم به بحث «ورود نظامی مستقیم سوریه به لبنان» اختصاص داشت؛ رویدادی که بیتردید یکی از عوامل مؤثر در شکلگیری مقاومت اسلامی لبنان بود. در قسمت چهل و هفتم به شکلگیری مهمترین و فراگیرترین نیروی فالانژ در لبنان میپردازیم که متحدین و نیروهای نیابتی اسرائیل در آن زمان بودند.
تنگنای راهبردی اسرائیل بعد از ورود ارتش سوریه به لبنان
در این فصل به تفصیل پیرامون ابعاد راهبردی ورود ارتش سوریه به لبنان صحبت کردهایم. به عنوان نمونه در قسمت سی و نهم این سلسلهیادداشت با عنوان «رقابت رژیم صهیونیستی و سوریه در لبنان» و قسمت چهل و پنجم با عنوان «فریب متحدین اسرائیل در لبنان توسط حافظ اسد» توضیح دادهایم که اساساً یکی از پیشرانهای ورود ارتش سوریه به لبنان، نگرانی بابت پیشبرد نقشه اسرائیل در این کشور بود.
واقعیت این بود که ارتش سوریه از نظر امکانات و توان نظامی، قدرتمندتر از همه طرفهای لبنانی بود و میتوانست از نظر میدانی اراده خود را – به صورت نسبی – تحمیل کند. در نیمه دوم سال 1976 ارتش سوریه نزدیک به 40 هزار نیروی نظامی وارد لبنان کرده بود در حالی که استعداد کل ارتش سوریه به حدود 140 هزار نفر میرسید و به راحتی میتوانست چند برابر این نیرو را در صورت نیاز وارد لبنان کند.
مساحت کل کشور لبنان کمتر از 10هزار و 500 کیلومتر مربع است که اندکی بیش از 5 درصد مساحت سوریه است. در آن زمان سوریه به صورت یکپارچه تحت زعامت حافظ اسد بود؛ اما لبنان درگیر جنگ داخلی شده بود و هیچ گروه نظامی توان حذف کامل دیگری را نداشت و عمده ظرفیت بالقوه نظامی لبنان در این فضا خنثی شده بود! در همین راستا، عبدالحلیم خدام در سفر ماه ژوئن خود به مسکو، خطاب به مقامات شوروی میگوید: «اگر ما قصد اشغال لبنان را داشتیم، در فاصله 10 ساعت میتوانستیم کل کشور را تصرف کنیم. ممکن است در مورد "ده ساعت" بتوان تشکیک کرد؛ اما تردیدی نیست که قدرت ارتش سوریه در آن زمان بیشتر از طرفهای لبنانی بود.»
با توجه به تفوق کامل نظامی ارتش سوریه، صهیونیستها به سختی میتوانستند نقشه خود را در لبنان پیش ببرند. به ویژه آنکه سوریه با مهارت کافی، به صورتی وارد لبنان شد که ابتدا گروههای مسیحی و جناح راست حامی وی باشند! ارتش سوریه نیز از این بستر استفاده و مشخصات کلیه فرماندهان سرشناس راست مارونی را ثبت کرده بود. همین ارتباط نزدیک و اشراف اطلاعاتی بالا، ضربهپذیری گروههای مسلح راست افراطی را افزایش داده بود.
در همین بازه زمانی، رئیس جمهور لبنان تغییر کرد و «الیاس سرکیس» با حمایت سوریه جای «سلیمان فرنجیه» را گرفت. با ورود الیاس سرکیس به کاخ بعبدا، رئیس اداره رکن دوم ارتش هم تغییر کرد و «جول بستانی» از کار کنار رفت. پیشتر در قسمت چهل و یکم این سلسلهیادداشت با عنوان «راست میانه؛ همپیمان راست افراطی در نبرد با فلسطینیها» در مورد اهمیت و نقش محوری جول بستاتی در طرح اسرائیل برای کشاندن لبنان به جنگ داخلی صحبت کرده بودیم. با کنار رفتن جول بستانی، وضعیت برای اسرائیل به هم ریخت و دیگر نمیتوانست طرح سابق خود را پیش ببرد. در این فضا، صهیونیستها طرح دیگری را عملیاتی کردند تا بتوانند معادلات را به سود خودشان تغییر دهند.
تأسیس «القوات اللبنانیة» طبق نقشه صهیونیستها
در روزهایی که سوریه خود را برای حضور گسترده نظامی در لبنان آماده میکرد، اتفاق مهمی در فضای نظامی لبنان رخ داد. «اسکندر غانم» که از یاران نزدیک و امین «سلیمان فرنجیه» به شمار میرفت، جای خود را به «حنا سعید» داد. «حنا سعید» از فارغ التحصیلان مدرسه نظامی «حمص» به شمار میرفت و توسط ارتش سوریه آموزش دیده بود. بسیاری اعتقاد دارند انتصاب وی به فرماندهی ارتش نیز تحت فشار دمشق صورت گرفته بود.
حنا سعید، فرمانده وقت ارتش لبنان در حدفاصل سالهای 1975 تا 1977
حنا سعید در ابتدای فرماندهی ارتش، همسو با جلسه بعبدا کار میکرد و عملاً ارتش لبنان به یکی از نیروهای جناح راست برای مقابله با جناح چپ تبدیل شده بود. در این دوره، جول بستانی با اختیارات و بسط ید بیشتری به تسلیح گروههای مسلح راست افراطی میپرداخت. در برخی موارد– مانند دور دوم نبرد هتلها که به تفصیل در قسمت سی و پنجم این سلسلهیادداشت به آن پرداختیم - نیز خود فرماندهی ارتش به حمایت مستقیم و علنی از گروههای مسلح روی آورد. با این حال، بعد از پیروزی الیاس سرکیس و برکناری جول بستانی، «حنا سعید» نیز تغییر رویه داد و عملاً خود را ملزم به تبعیت تام از رئیس جمهور جدید (الباس سرکیس) میدانست و با ارتش سوریه نیز همکاری و همراهی جدی داشت.
در چنین وضعیتی، از یک طرف گروههای مسلح پراکنده مسیحی مارونی، شبکه منسجم خود را از دست دادند؛ زیرا اداره رکن دوم ارتش – در دوره ریاست جول بستانی - در حکم «نخ تسبیح» برای آنان بود و با تغییر رئیس، چنین نقشی را ایفا نمیکرد. از طرف دیگر، اسرائیل میدید مهرههای محوری طرح قبلی به مرور از روی میز خارج میشوند و نیازمند اجرای طرح دیگری بود تا به هدف نهایی خود برای اشغال بیروت برسد.
به این ترتیب بود که طرح b یا آلترناتیو کلید خورد: «یکپارچهسازی گروههای شبهنظامی مسیحی و تشکیل ارتش اختصاصی راست افراطی». این پروژه در ادامه کلید خورد و ارتش سراسری گروههای مسلح راست مارونی، «القوات اللبنانیة» نام گرفت. نکته قابل توجه این است که بدون استثنا، تکتک گروههایی که به عضویت القوات درآمدند؛ گروههای مسلح غیرقانونی بودند که توسط مارونیها – و عمدتاً با ایدئولوژی راست افراطی برای مبارزه با فلسطینیها – تأسیس شده بودند.
قرائن تاریخی قابل توجهی وجود دارد که نشان میدهد این ایده از گذشته وجود داشت! یعنی از سالها قبل و دست کم از همان سال 1973 و جلسه معروف بعبدا – که در قسمت سیزدهم با عنوان «تشییع جنازه جنجالی؛ مقدمه جنگ داخلی»شرح داده شد – صهیونیستها طرح دومی را به عنوان نقشه b طراحی کرده بودند تا در روز مبادا، اگر ارتش لبنان کارکرد خود را از دست داد، در دستور کار قرار گیرد. در این خصوص، دو سند قابل توجه وجود دارد:
«جوزیف ابو خلیل» - که تاریخنویس رسمی «حزب کتائب» به حساب میآید – در کتاب «قصة الموارنة فی الحرب» (داستان مارونیها در جنگ داخلی لبنان) مینویسد که «بشیر جمیل» از سال 1973 به دنبال آن بود تا با تمامی گروههای پراکنده مسیحی ارتباط بگیرد. ابو خلیل که از مریدان بشیر جمیل به شمار میرود، در این مورد ادعا میکند: «در این زمینه مواضع بشیر جمیل حتی با برخی رهبران حزب هم تفاوت داشت. رهبران حزب بر "انضباط سازمانی" تأکید داشتند و با حمایت تام از کلیه گروههای مسلح مخالفت میکردند و معتقد به حمایت مشروط بودند؛ زیرا مسئله "آنارشیسم" و "پیامدهای منفی توزیع گسترده سلاح" برای آنها بسیار جدی بود.
بشیر جمیل موظف بود نگاه رهبران کلاسیک حزب را رعایت کند؛ اما تا جایی که میتوانست در این زمینه با تساهل رفتار میکرد و به دنبال آن بود تا همه گروههای مسلح مارونی را تقویت کند.» در اینجا جوزف خلیل واقعیت مهمی را اعتراف میکند. معنای دقیق نوشته وی در آن بستر زمانی، این است که رهبران اصلی حزب کتائب – که قاعدتاً شامل «پییر جمیل» هم میشد – به دنبال تقویت شاخه نظامی حزب خود بودند تا از آن در ساحت سیاست بهرهبرداری کرده و قدرت چانهزنی خود را افزایش دهند.
از این منظر، بحث «آنارشیسم» یک پوشش یا شوخی است؛ زیرا جهتگیری شاخه نظامی کتائب دقیقا در راستای آنارشیسم بود؛ اما رهبران حزب هیچ تغییری در فرماندهی شاخه نظامی اعمال نکردند. در فصل دوم و سوم به ترتیب نمونههای بارز آدمرباییها و ترورها (طی سالهای 1967 تا 1975) و جنایات نظامی (1975 به بعد) شاخه نظامی حزب کتائب را نقل کرده بودیم. پس در اینجا، گزاره اصلی که باعث مخالفت رهبران حزب میشد، مسأله «حمایت مشروط» است. در واقع رهبران سیاسی حزب کتائب به دنبال آن بودند تا در ازای کمک به دیگر گروههای مسلح، آنها را از نظر سیاسی زیر چتر خود بیاورند.
اما نکته اصلی که اهمیت این قسمت از کتاب ابو خلیل را بالا میبرد، چیست؟ جایی که اعتراف میکند بشیر الجمیل از ابتدا به دنبال «حمایت تام از کلیه گروههای مسلح [مارونی]» بود و حتی برخلاف دستورات سازمانی و حزبی، به حمایت از آنان ادامه میداد! جوزف ابوخلیل وانمود میکند که این حمایتها برآمده از نگرش استراتژیک بشیر جمیل بوده؛ اما با نگاهی به روند آن دوران میتوان فهمید فرمانده شاخه نظامی کتائب – به خوبی – از طرح تشکیل ارتش سراسری مارونی خبر داشته و برای آن زمینهسازی میکرده است.
سند دوم در این زمینه از صراحت بیشتری برخوردار است. در سایت حزب قوات، تاریخچه شکلگیری میلیشیای قوات بیان شده است. در این تاریخچه، بدون اشاره هیچ مصداقی، یک جمله مهم وجود دارد: «از مدتها قبل این ایده در میان رهبران گروههای مسلح [مارونی] وجود داشت که باید همکاری جدیتر و سازمانیافتهتری داشته باشند.» البته در ادامه تلاش شده تا این را «اقتضائات میدان» بخوانند؛ اما واضح است که چنین حرفی نمیتواند درست باشد.
این گروههای مسلح، فعالیت خود را از 1973 شدت بخشیده و از 1975 نیز جنگ داخلی آغاز شده بود؛ اما در سال 1976 و بعد از برکناری جول بستانی و تغییر رویه حنا سعید، متحد شده و ارتش فراگیری به نام «القوات اللبنانیة» تأسیس شد. پس این را نمیتوان صرفاً «اقتضائات میدانی» خواند. این نکته زمانی مسجل میشود که بدانیم در سایت رسمی حزب قوات، هیچ اشارهای به نقش ارتش طی سالهای 1973 تا ابتدای 1976 نشده و حتی یک بار هم اسم «جول بستانی» یا «اداره رکن دوم ارتش» نیامده است.
بر این اساس، میتوان قاطعانه گفت ایده تأسیس میلیشیای قوات یک ایده کاملاً از پیش طراحی شده بود که در صورت تغییر نقش ارتش لبنان، به عنوان ارتش فراگیر جناح راست افراطی عمل کنند.
جمعبندی
اگر به صورت کوتاه بخواهیم جمعبندی کنیم، در سال 1973 در جلسه تاریخی کاخ بعبدا، دوره اتحاد استراتژیک راست میانه با راست افراطی آغاز شد و اداره رکن دوم ارتش لبنان مأموریت «تقویت و پشتیبانی از گروههای مسلح راست افراطی» را بر عهده گرفت. به این ترتیب علاوه بر دو سازمان میلیشیای وابسته به دو حزب اصلی (کتائب و نمور الأحرار)، چندین گروه مسلح مارونی دیگر نیز تأسیس شده و با پوشش امنیتی و لجستیکی ارتش لبنان قدرت گرفتند.
از میانه 1975 حکومت وقت سوریه برای ورود به لبنان به زمینهسازی پرداخت که یکی از مهمترین فرازهای آن تغییر فرمانده ارتش لبنان بود. در سال 1976 با دو تغییر مهم میدانی، معادلات لبنان دگرگون شد؛ «ورود گسترده و علنی ارتش سوریه» و «تغییر رئیس جمهور». به دنبال آن رئیس اداره رکن دوم ارتش لبنان نیز تغییر کرده و مأموریتی که در جلسه تاریخی بعبدا بر عهده آنان نهاده شده بود، منتفی گردید.
در اینجا بود که اسرائیل نقشه جایگزین را در دستور کار قرار داد. در این طرح، گروههای مسلح راستگرای مارونی در یکدیگر ادغام شده و یک ارتش فراگیر به نام «القوات اللبنانیة» تشکیل دادند. در همین دوره، روند جدایی و فاصلهاندازی میان راست میانه و راست افراطی هم - توسط سوریها - دنبال میشد و با توجه به دست بالاتر افراطیون در میان گروههای مسلح، عملاً «قوات» به ارتش فراگیر راست افراطی مارونی تبدیل شد.
انتهای پیام/