نگاهی به کتاب «تنها در محراب»
آیت الله مدرس، روزی آقای فیروزآبادی و عدهای دیگر از رجال سیاسی را به منزل خود دعوت کرد و خطاب به آنان گفت: «شما به این حقوقی که از مجلس میگیرید نیازی ندارید، پول آن را جمع کرده و به وسیله آن بیمارستانی درست کنید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، کتاب «تنها در محراب» که توسط غلامعلی رجایی و موسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه تهیه و نشر شهید کاظمی آن را منتشر کرده است، شامل برگهایی از زندگی شهیدآیتالله سیدحسن مدرس است. این روزها که همزمان است با سالگرد شهادت این شهید بزرگوار که نقش پررنگی در تثبیت اندیشه حکومت اسلامی دارد، مروری داریم بر این کتاب و شخصیت این شهید بزرگوار.
سید حسن طباطبایی زواره مشهور به مدرس در سال 1249 برابر با 1287 قمری در شهر زواره (در قریه سرابه کچو از توابع شهرستان اردستان) از توابع استان اصفهان متولد شد.
آیت الله مدرس که در دوران مشروطیت همراه با علمای بزرگ اصفهان در انجمن ولایتی این شهر عضویت یافته و در دوران موسوم به استبداد صغیر با محمدعلی شاه آشکارا به مخالفت برخاسته بود، فقط از جلسه 195 دوره دوم مجلس که در 28 ذیالحجه 1328 منعقد شده بود، به عنوان نماینده در مجلس حضور پیدا کرد.
شواهد و مدارک موجود نشان میداد که رضاشاه برای مدتی طولانی نخواهد توانست وجود مخالف بیپروایی نظیر آیت الله سید حسن مدرس را تحمل کند. او که سالها طعم تلخ مخالفتهای مدرس را چشیده و بارها توسط او تحقیر شده بود، مایل بود در اولین فرصت او را از سر راهش بردارد.
در حالی که رعب و وحشت بر کشور حاکم شده بود، مأموران شهربانی در روز دوشنبه 16 مهر 1307 آیتالله مدرس را شب هنگام و به طرز بسیار زنندهای دستگیر کرده و چنانکه مطلوب رضاخان بود به شهرستان دور افتاده خواف در جنوب شرقی استان خراسان تبعید کردند.
ایشان حدود 9 سال در این منطقه بدون این که امکانی برای مراوده و ملاقات با بستگان و اطرافیانش را داشته باشد زندگی محقر و پر درد و رنجی را پشت سر نهاد و نهایتاً به دستور رضاخان به کاشمر انتقال یافت. در شب دهم آذر 1316 در پایان یک روز از ماه رمضان و در حالی که به انتظار افطار نشسته بود، مأمورانی از شهربانی او را در محل اقامتش با چای مسموم و سپس با عمامهاش وی را خفه کرده و ناجوانمردانه به شهادت رسانیدند.
ماجرای تأسیس بیمارستان فیروز آبادی
در روایتی خواندنی از زندگی فقیه مجاهد و عالم پرهیزگار آیت الله سیدحسن مدرس در کتاب «تنها در محراب» میخوانیم:
آیت الله مدرس، روزی آقای فیروزآبادی و عدهای دیگر از رجال سیاسی را به منزل خود دعوت کرد و خطاب به آنان گفت: «شما به این حقوقی که از مجلس میگیرید نیازی ندارید، پول آن را جمع کرده و به وسیله آن بیمارستانی درست کنید تا هم نام نیکی از شما باقی بماند و هم مردم از آن بهره مند شوند و در حقتان دعای خیر کنند.» مدعوین پیشنهاد مدرس را قبول کردند و فیروزآبادی مأمور این کار شد. باغی را در شهرری از قرار متری یک قران خریدند و عدهای خیر، نیز به جمع مزبور پیوستند بخش اول بیمارستان که احداث و آماده گردید، مدرس پیشنهاد کرد که بیمارستان به نام فیروزآبادی نام گذاری شود؛ چون زحمات ساختمان آن به عهده وی بود. فیروزآبادی تا پایان عمر در این بیمارستان به خدمت مشغول بود.
و در بخش دیگری از کتاب میخوانیم:
روزی در نجف، طلبهای به اتاق ما آمد. من و مدرس، هم حجره بودیم. آن طلبه دچار سردرد شدیدی شده بود و مدت یک هفته تبش قطع نشده بود. مدرس دست به پیشانی او گذاشت و آیه نور را قرائت کرد. با تمام شدن آن، سردرد و تب او قطع شد. مدرس، اهل تهجد و نماز شب بود. تمام ایامی که من با او بودم، نماز شبش ترک نشد... او اهل نماز و دعا و مطالعه بود. من شنیدم که یکی از بزرگان خواف، در زندان دچار تب شدیدی میشود و به خدمت آقا میرود. مدرس هم پیراهن خود را به تن او میپوشاند و او شفا مییابد.
علاقه مندان برای تهیه کتاب «تنها در محراب» میتوانند به سایت من و کتاب مراجعه کنند.
انتهای پیام/