خاطره گویی زائری از ماجرای فروش کتاب برای خرید هدیه همسرش تا شعرخوانی زوجهای شاعر
زوجهای شاعر در آستانه سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) در محفل ادبی «کلمه_زندگی» سرودههای خود را خواندند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، محفل ادبی «کلمه_زندگی» شب گذشته دوشنبه 28 خرداد با همکاری خانه کتاب و ادبیات ایران و سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران با حضور علیرضا قزوه، سعیده حسینجانی، بهروز قزلباش، سودابه امینی، سیدوحید سمنانی، نوشین نامداری، محمدحسین مهدویان، عاطفه جوشقانیان، حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا زائری، سیدمحمد جواد شرافت و حسین پورقلی در فرهنگسرای خانواده برگزار شد.
در این محفل ادبی زوجهای شاعر درباره زندگی مشترکشان، چگونگی تولید اثر هنری، خاطرات زندگی مشترکشان و... برای حاضران صحبت کردند.
در بخش ابتدایی این محفل سیدمحمد جواد شرافت که اجرای این برنامه را بر عهده داشت، با بیان اینکه در آستانه سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) هستیم، گفت: این امر اتفاق مبارکی است که میتواند زندگی ما را پر از نور و سرور کند. امیدوارم خانواده و فرزندان ما زیر این نور الهی روزگار پرخیر و برکتی را سپری کنند.
وی در ادامه شعر زیر را خواند:
یک جهان اشک و آه آورم
آه حالی تباه آوردم
به نگاهت پناه آوردم
یا جواد الائمه ادرکنی
میشود سرنوشت من باشی
روشنایی سرشت من باشی
در دو عالم بهشت من باشی
یا جواد الائمه ادرکنی
شک ندارم به یاد ما هستی
ای که باب المراد ما هستی
تو امام جواد ما هستی
یا جواد الائمه ادرکنی
نظر لطف تو به سوی من است
نور یاد تو آبروی من است
کاظمین تو آرزوی من است
یا جواد الائمه ادرکنی
میشود در حرم رها باشم
زائر مشهد الرضا باشم
در ادامه این مراسم شیوا مقدم، رئیس فرهنگسرای خانواده در سخنانی گفت: فرهنگسرای خانواده در راستای هویتی خود و اهداف هفدهگانه سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران به خانواده و تکریم آن میپردازد. در حوزه بینالملل و ملی هر جامعهای که به دنبال توسعه است قبل از فکر کردن به خانواده به تکریم خانواده توجه دارد. در همه دیدگاههای روانشناسی عناصر تکریم خانواده مشترک است. نهاد خانواده فطری است؛ بنابراین این عناصر هم فطری هستند. یکی از موضوعاتی که معمولا در حوزه تحکیم خانواده به آن پرداخته میشود «ما بودن» و «ما شدن» بعد از ازدواج و دور شدن از منیتها است. خانوادههایی که به «ما شدن» رسیدند در حوزه تکریم خانواده موفقتر هستند. مساله دیگری که منجر به تحکیم خانواده میشود نگاه به هویتهای زنانه و مردانه است تا بتوانیم زنان و مردان را با ویژگیها و هویتهای ذاتی در خانواده در جایگاه خاص خودشان داشته باشیم. این عناصر منجر به تحکیم خانوده میشود.
رئیس فرهنگسرای خانواده همچنین گفت: زوجهای شاعر حاضر در این محفل به عنوان خانوادههای شکوفا و بالنده در حوزه خانوادگی و اجتماعی نیز موفق هستند. این زوجها میتوانند الگوهای خوبی برای جوانان ما باشند و نشان دهند که میتوان در خانواده در کنار هم با حمایتهای معنوی و اجتماعی موفق باشیم. بر اساس تجربه زیستهای که در حوزه فرهنگ دارم میتوانم بگویم کسانی که در خانواده حمایت معنوی دارند در عرصه اجتماعی هم موفقتر بودند.
در ادامه عاطفه جوشقانیان غزل زیر را برای حاضران در این محفل خواند:
هر صبح بازی میکنم با کودکانم
من هم شبیه کودکانم شادمانم
دنبال آنها میدویم و میگریزیم
پروانهها را هم به بازی میکشانم
موسیقی آرامبخش خانه ماست
هر جیک جیک خندهای در آشیانم
من چای میخواهم نه نسکافه نه قهوه
رفتار من شرقیست، مثل استکانم...
در خانه من هستم که مد میآفرینم
با من مطابق میشود رنگ جهانم
از گرمی این خانه میگوید برایم
هرگاه گرم صحبتم با شمعدانم
حتما خدا لبخند دارد بر لبانش
وقتی که بازی میکنم با کودکانم
محمدحسین مهدویان نیز شعری به شرح ذیل خواند:
برگشتهام دوباره و عطر غذای تو
پیچیده توی خانه و گرمای چای تو
دلگرمی من است در این روزگار سرد
دلگرمی من است همین خندههای تو
دست خدا گذاشت تو را در مسیر من
تا راهی بهشت شوم پا به پای تو
حرفی بزن دوباره و شعری بخوان گلم
هستم چقدر عاشق لحن صدای تو
انگار آفریده شدی تو برای من
انگار آفریده شدم من برای تو
تنها دلیل زندگی من حضور توست
آری تمام زندگی من فدای تو
سودابه امینی از دیگر شاعران حاضر در این محفل بود که غزل زیر را در وصف حضرت فاطمه (س) خواند:
شبیه روح گل از کوچه شبنم میایی
شبیه آیهای از آب و ابریشم میایی
به رنگ گندم و آوازی برایت خوانده خورشید
به رنگ آسمان از چشمه زمزم میایی
تو تسبیح شب و روز امیر المومنینی
چو مرواریدی از سرچشمه خاتم میایی
پیراهنی بر قامت روح بلندت
خرامان در حریم عصمت اعظم میایی
درنگ کوثری در تیره جانهای تاریک
که از آیات قرآن با دلی محکم میایی
تو زخم خنجر و شمشیر دشمن میشناسی
تو از محراب نور از جوهر مرهم میایی
دم شمشیر غم چون موجی از زمزم میایی
بیا موی سر را شانه کن ای ماه من مادر
بر دشت ارغوان آغشته کن با ماتم میایی
بهروز قزلباش نیز بخشهایی از مثنوی بلندی که برای حضرت زهرا(س) سروده بود در این محفل خواند:
معنی از این دست به مولا رسید
اوج رهامی که به اعلا رسید
زابل ما مویه، مسیحا گرفت
خانه نا نشئه مینا گرفت
کوچه ما باغ شد و گل رسید
غنچه شکوفا شد و بلبل رسید
بسته نگار تو به دلها نشست
عاقبت این کار به سنبل رسید
سنبل از این شور به انگور داد
تاک از این نشوه چشان، مل رسید
مل به لب نرگس فتان فتاد
مست کنان نرگس و کاکل رسید
کاکل ما بر نظر یاسمن
یاسمن ما به تغافل رسید
غفلت ما از لب و گیسوی یار
عارف ما هم به تجاهل رسید
دل ضربان غم عالم گرفت
شور تو در ساز جهان سُل رسید
موج تردد لب دریا نشست
در لب دریا به توکل رسید
قلزم این نغمه و حزان خون
باز به امواج تسلسل رسید
جوش و خروشیست در انسان ما
سوره والعصر به ایمان رسید
ای الفت ابجد ایمان ما
تمت تای تو دبستان ما
شعله گرفت از لب تو ساز ما
چشم تو انشا شده در راز ما
ریخته از چشم تو در کام ما
دست ازل آینه در جام ما
عطر تو زد بر تن گلزار ما
از قدح تو؛ کم و بسیار ما
مستم از آن دست که انشا کنی
رازم از آن دست که افشا کنی
رقص جهان از پی سنتور تو
شعله گرفت آتش تنبور تو
بر همه جان یقین آیهای
نو تویی، علت هر سایهای
سایه تو بر سر ما افسر است
زندگی از مایه آن ساغر است
شور گرفتم که تو پیدا شوی
اندکی از پرده هویدا شوی
گر همه هیچ مخالف شود
عشق به نام تو مرادف شود
چون که پلیدی همه مغلوب توست
راه حقیقت همه اسلوب توست ...
در ادامه علیرضا قزوه شعر زیر را خواند:
اگر دینیست باقی در جهان بیشبهه دین توست
یداللهی که میگویند خود در آستین توست
رضا با توست، کاظم با تو، صادق با تو ، باقر تو
که داغ حضرت زین العبادی بر جبین توست
تو حتی قادری خورشید را زیر نگین آری
که نعم القادرُ الله خود نقش نگین توست
چراغی در جهان گر هست جز نور منیرت نیست
اگر در جان ما عطریست عطر یاسمین توست
تمام خاک ایران را به پایت با رضا ریزیم
اگرچه مرو تا بغداد جزئی از زمین توست
نه رسم معتصم ماند و نه تلخیهایام الفضل
اگر شعری به جا ماندهست شور دلنشین توست
جواد الحق اشفعنی، تقی العشق ادرکنی
اگر علم و یقینی هست از علم الیقین توست
همچنین سعیده حسینجانی نیز شعر زیر را تقدیم حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) کرد:
آن دم که نامت را نوشتند در دفتر عشق دو عالم
انگشتری با اسم اعظم شد زینت انگشت خاتم
نام تو از لاهوت آمد از هفت پشت آسمانها
تا خانه وحی و نیایش؛ تا خانه دریا و زمزم
نور وجود تو درخشید ای دختر مهتاب و خورشید
شور غزل، اندوه زیبا، شرح کسا، صبر مجسم…
عطر علی در آسمانها پیچید با شور صدایت
در چشمهای خیس خورشید، یاس کبودی بود و شبنم
ای چشم تو آیینه گردان، ای آینه! چشمی بگردان؛
ما جرعه نوش یک نگاهیم؛ نوری بزن در جان ما هم
حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا زائری نیز در این محفل به ذکر خاطرهای پرداخت، این خاطره به شرح ذیل است:
«وقتی تازه ازدواج کرده بودم و بر خلاف اکثر جوانان این روزگار اصلا بلد نبودم باید چگونه روابط عاطفی خود با همسر جوانم را سامان بدهم کسی به شکل غیرمستقیم به من هشدار داد که باید کادو بخری و به بهانههایی مثل روز تولد یا سالگرد عقد هدیهای برای او تهیه کنی !
من طلبه یک لاقبایی که جز معلمی و روزنامهنگاری شغلی نداشتم و سرم یا توی کتاب بود و کاغذ سفید یا به کلاس درس و تخته سیاه، حالا باید یاد میگرفتم که زندگی خانوادگی را با همه ظرافتها وحساسیتهای رنگارنگش اداره کنم! (چیزی که هنوز هم بعد از حدود بیست و پنج سال درست یاد نگرفته ام).
حالا پولی که بشود با آن چیزی خرید نداشتم و از طرف دیگر هم مناسبت لازم رسیده بود و باید کاری میکردم و لیاقت تازه داماد جوان را نشان میدادم تا دختری که ازدواج با یک روحانی آس و پاس را پذیرفته بود خیال نکند که سرش کلاه رفته! (یا اقلا نفهمد که سرش کلاه رفته).
هر چه فکر کردم راهی به نظرم نرسید که بتوان پولی جور کرد جز فروش یک دوره کتاب فقهی که مدتی پیش توانسته بودم بعد از مدتها شوق و انتظار تهیه کنم و خیلی هم به آن کتابها علاقه داشتم.
آن روزها توانسته بودیم با دو سه نفر دیگر از دوستانمان استادی صاحبنام و بزرگوار را راضی کنیم که به ما عروه بگوید و هر روز عروة الوثقای مرحوم سیدکاظم یزدی رضوان الله علیه را درس میگرفتیم و مباحثه میکردیم.
به همین مناسبت به کتابهای شرح و تفسیر عروه علاقه و نیاز داشتم و توانسته بودم بعد از مدتها تلاش و انتظار پولی جمع کنم و یک دوره مستمسک عروه مرحوم سید محسن حکیم را که چاپ بیروت بود و صحافی زرکوب و شیک و جلد نارنجی و قهوهای چشمنوازی داشت بخرم و اتفاقا از آن کتابهایی بود که خیلی دوستشان میداشتم و برایم ارزش داشت.
دست بر قضا در میان کتابهایم که در حجره طلبگی تنها دارایی قابل فروش و قیمتی شخصیام بود فقط همین دوره بود که میشد راحت به پول نزدیکش کرد !
من که همیشه با کتاب انس و الفتی خاص و غیر طبیعی در حد بیماری و اعتیاد لازم العلاج ! داشتهام و گاه خواب کتاب میبینم و گاه از سردلتنگی کنار کتابها نشسته و برایشان گریه کردهام ! حالا در مقابل تصمیمی دشوار قرار گرفته بودم.
از یک طرف آن زن تمام محبت و عشق و علاقه پسری جوان بود که پیش از آن علیرغم همه بدیها و گناهان رنگارنگش با هیچ دختری سخن نگفته بود و حتى پیش از همسرش به خواستگاری کسی نرفته بود و از طرف دیگر مستمسک عروه گوهر ارزشمند و نگین قیمتی کتابخانهای بود که در خیال خام و (بعدها معلوم شد بیجا و نامربوط) آن طلبه جوان قرار بود سرمایه فقاهت و دانش و معرفت باشد.
مدتی میان این دو دلبستگی حیران و سرگردان بودم و بالاخره توانستم تصمیم بگیرم. نمیدانم دل کندنم از این مجموعه دوست داشتنی (که بر خلاف خیلی کتابهای دیگر جایش هم هیچ وقت پر نشد) چه قدر طول کشید، نمیدانم چند بار این کتابها را قبل از بستن با نخ قندی و راهی بازار شدن چند بار بوسیدم و بر چشم گذاشتم، نمیدانم چه قدر میان مدرسه و کوچه حاج نایب مردد شدم و قصد برگشتن کردم. این قدر یادم هست که پول کتابها را بیمعطلی به یک بوتیک کوچک و ساده رساندم که آن روزها برای من آخر همه مراکز خرید و مالهای رنگارنگی بود که بعدها دیدم.
از مرد جوان که تازه مشتریاش شده بودم و گاه با شرم و حیا جورابی یا گلسری از او میخریدم خواستم تا هدیهای ویژه و متفاوت و گران به من پیشنهاد کند. پیشنهاد آن روز فروشنده جوان یک بابلیس بود که فکر میکنم با یک روسری یا یکی دو قطعه دیگر کادوی متفاوت من به همسرم شد و بسیار هم شاد و خوشحالش کرد.
البته همسرم وقتی بیشتر این هدیه را گرامی داشت که به طور اتفاقی - یادم نیست چه طور - ماجرای فروش کتابها از دهانم پرید و او که تعلق خاطر من به کتاب را میدانست و همیشه کتابهایم را هووی خود میدید دیگر این هدیه کوچک و ناچیز را کنار نگذاشت.
این روزها که در آشفتگی اثاثکشی و جابهجایی خانه ( فکر کنم برای هجدهمین بار طی بیست و چهار پنج سال!) چشمم به این بابلیس کهنه و رنگ و رو رفته افتاد و دیدم همسرم هنوز آن را مثل یک چیز قیمتی و عزیز نگهداشته، ناگهان موجی از خاطرههای قدیمی در خاطر و خیالم جریان یافت.
خاطرهها عجیبند و قدرت شگفتی دارند. قدرت خاطرهها را دست کم نگیرید و یادتان باشد همین امروز دارید با هر نگاه، با هر لبخند، با هر مهربانی و هدیه خاطرهای میسازید که بیست و پنج سال بعد همچنان قدرتمند در زندگی شما و اطرافیانتان حضور خواهد داشت.
شاید اگر آن دوره مستمسک عروه هنوز در کتابخانه من بود فوقش چند بار به آن مراجعه میکردم یا از دیدن و داشتنش به وجد میآمدم، اما این بابلیس کهنه ... خدا میداند تا حالا توی این همه سال چند بار زندگی مرا نجات داده ! الآن که بعد از مدتها دیدمش به یاد میآورم که بارها دیدنش به همسرم انگیزه و امید داده است! هر بار که مثل هر مرد و زنی دعوا کردهایم، هر بار که در فراز و نشیب زندگی به صخره ناامیدی و دیوار ناکامی خوردهایم، هر بار که ناشیگری و نادانی من باعث شده که همسرم غمگین بشود و خود را در بن بست ببیند ... ناگهان خاطرهای مثل همین انتخاب من بین کتابهای عزیز و هدیه سالروز تولد و یادگاری عزیزی مثل این بابلیس کهنه جلوی چشمش قرار گرفته و قویتر از هر داروی مسکّن و درمان مؤثری او را برای ایستادن و تحمل کردن و همراهی و زندگی با من نگهداشته است! از من میپرسید آیا از این انتخاب و این معامله پشیمان نیستم؟ میگویم: هرگز ! امروز هم اگر بیست و پنج سال به عقب برگردم باز هم برای خریدن این کادوی ساده کتابهایم را میفروشم ! هر چند یواشکی پیش شما اعتراف میکنم که هنوز هم بعد از این همه سال اگر جایی در کتابخانه یا مدرسهای یک دوره مستمسک عروه چاپ بیروت ببینم دور و برم را نگاه میکنم و اگر کسی نباشد یواشکی به عطف و جلد و صفحاتش نگاهی دزدکی میاندازم، شاید همان دورهای باشد که یک روز بعدازظهر پاییزی به سینهام چسبیده بود و به سختی از خودم جدایش کردم تا در مقابلش چند اسکناس مچاله شده بگیرم و بتوانم بروم برای تولد همسرم کادو بخرم !».
انتهای پیام/