امتداد عملیاتی اندیشۀ امام، تنها نسخه برای «ایران آباد»
از زاویۀ ایجابی، چه پایۀ تفکری برای اعتلای ایران اسلامی کار میکند، و چه جغرافیای معرفتیای از پس حل مسائل این سرزمین و این دیار و این اقلیم و این بوم برخواهد آمد؟
خبرگزاری تسنیم، کارگروه «اندیشۀ اقتصاد»
در عرصۀ نبرد علم و دین، تعداد معتنابهی از شرقشناسان و اندیشمندان ایران، دلیل کار نکردن منظومۀ علوم و نظامات و دستگاهها و نهادها و مکاتب غربی در ایران را اتکاء و ابتناء این همه به فلسفۀ غرب میدانند، که در بسیاری از درگاهها، هم با دیدگاههای اسلامی و هم با فرهنگ ملی مباین و بعضاً متنافر است. از باب نمونه، گشوده نشدن و بلکه غامض شدن مسائل اقتصاد ایران، با وجود سابقۀ عریق برنامهریزی کلاسیک توسعه طی بیش از 7 دهه را ناشی از برساخت دستگاهها و جاری بودن نظامات غربی در جامعه و اقتصاد ایران میدانند که از بنیان با تفکر غربی ناهمگن و ناتراز است. مفاهیم بنیادین همچون «مالکیت»، «خیر»، «رفاه»، «تعالی»، «عدالت»، «حکمرانی خوب»، «توسعه» و از این قبیل، و همچنین رویکرد نسبت به نهادها و نظامات و دستگاههایی مانند «پول»، «بانک»، «بیمه»، «بورس»، «تجارت بینالملل»، «نظام مالیاتستانی» و مانند آنها، در نظام غربی و اسلامی کاملاً متفاوت است.
مبانی و گفتمان اقتصادی غرب در غرب، طی چهار تا پنج سدۀ اخیر بهخوبی ابداع شده، نضج یافته، به نظریات فلاسفۀ اقتصادی غربی مستظهر و با اتکاء به آنها تثبیت شده، توسعه پیدا کرده، و در مواجهه با سیکلها و دورههای گوناگون بحران و رشد، رفع عیب شده و اکنون تا حدود زیادی در جوامع غربی قابل اتکاست و بهخوبی کار میکند.
میدانیم که گفتمان غرب، متکی به نحلهای از تفکر و تفلسف است که در سهگانۀ «خدا» و «انسان» و «هستی»، اولی را فرونهاده یا نهایتاً مساوق انگارۀ «ساعتساز لاهوتی» سطحش را از «ربوبیت» به «خالقیت» و از «فعال مایشاء در آنبهآنِ عالم» نهایتاً و در بهترین حالت به «پدیدآورنده و رهاکننده» متنزّل کرده؛ دومی را محور عالم گرفته و «نفس مکرم» او را به «وجودی غریزی و مادی» فروکاسته و سپس این موجود مادی و محسوس را از جایگاه «عبد» به «الهه» ارتقا داده؛ و سومی را هم دائر بر مدار دومی تعریف کرده، و از وجودی ذوابعاد و مادی و معنوی به سطح «محسوس» فروکاسته و تقلیل داده است.
متکی بر این نگاه، و این تطور فکری و فلسفی، مؤلفههای جهتساز اقتصادی و اجتماعی هم متأثر شده است. برای نمونه انگارۀ مالکیت مطلق و مقدس انسان جای گزارۀ مالکیت عاریتی او و مالکیت حقیقی خداوند نشسته، و استدعای تکاثری رفاه و مطلوبیت و رضایت و سود مادی فردی، جای تلاش انسان جهت سعادت همهجانبۀ دنیوی و اخروی را گرفته، و تعاملات انسانی و الهی و متعالی و خیرخواهانه، جای خود را به چنین انگارههایی «غریزی» و «رشنال» و حتی عنید و ستیهنده با نفس الهی انسان داده که «انسان گرگ انسان است»؛ و در این پارادایم، «رقابت حداکثری»، و کسب «منافع و مطلوبیت فردی حداکثری» پرچمدار خردورزی به سبک انسان غربی است که «منافع حداقلی متنزّل شده به حواس خود» را محور خیر و مطلوبیت میداند؛ و دیدگاه او چه بد دیدگاهی است، و موقف او چه بد منزلگاهی!
خب، طبیعی است که بدین منوال، نظامات مبتنی بر این نظریات غربی – از نهاد پول و دستگاه بانک و سازوکار بیمه و بورس بگیرید، تا ثروتها و داراییهای عمومی ازقبیل معادن و نفت و گاز و جنگلها و سایر اراضی و اموال، تا رویدادهای مدرن همچون اجتماعیات و فرهنگ و رسانههای نوین و اینترنت و فضای مجازی و متاورس و رمزارز، و تا مفاهیم تقابلی انسانی همچون حقوق بشر، و جنگ و صلح، و فقر و غنا، و الخ – در ایران اسلامی، با پیشینۀ تمدنی یازده هزار سالۀ[1] متفاوت با غرب کار نکند؛ و بهطریقاولی مفاهیم بالادستی و جهتساز معطوف به تمدن غربی – مانند نظام برنامهریزی غربی – هم در این کشور کار نمیکند، و طبعاً با سبک فعلی، که طلایهدار چنین رویکردی است، هرچه پیش برود کجروی و انباشتگی مسائل بیشتر و بیشتر خواهد شد.
خب، این از وجه سلبی ماجرا. اما از زاویۀ ایجابی، رودرروی این منظومۀ غربی چه پایۀ تفکری از سمت ایران اسلامی کار میکند، و چه جغرافیای معرفتیای از پس حل مسائل این سرزمین و این دیار و این اقلیم و این بوم برخواهد آمد؟ به بیان روشنتر چه نوع رویکردی امکان تقابل و گردن فراز کردن در برابر این هجمۀ همهجانبه و تمدنی را و امکان نظامسازی (یا نهادسازی یا دولتسازی) و بعدتر جامعهسازی و تمدنسازی را مبتنی بر نگاه بومی خواهد داشت؟ ما در جایگاه سیاستگذار یا ناظر عامی، باید از چه گروهی انتظار فتح داشته باشیم؟ بد نیست ابتدا به طیفهای گوناگون مدعی نگاهی داشته باشیم، و بعدتر به طیفی و طایفهای که تا حد زیادی به مطلوب نزدیک شده اشاره کنیم.
1. آیا در یک سر طیف، از متجددان و روشنفکران متمایل به غرب انتظار داشته باشیم که شرایط ما را در عقبماندگی و توسعهنیافتگی به سامان برسانند؟ همانان که دویست سال است بر این سرنا میدمند که «نباید چرخ را از اول اختراع کنیم! باید غربی شویم، غربی فکر کنیم و از عقلانیت غربی استفاده کنیم. تجربۀ غرب را احراز کنیم و مدرنیزاسیون و مدرنیتۀ غربی را بهطور کامل به کشور منتقل کنیم. این کار دریچۀ جدیدی از تمدن را بر ما خواهد گشود و ما را با جهانی که از آن انزوا گزیدیم آشتی خواهد داد»؟ آیا دو سده چنین نکردیم؟ آیا حتی نظام آموزش مدارس و دانشگاههای ما، از بنیان به نفع نژاد آنگلوساکسون فتح نشده، و هنوز هم «فقط» بر مدار نیازهای آنان کار نمیکند؟ آیا نظام بروکراتیک و دیوانی ایران کاملاً و عینبهعین با نظام غربی همسانسازی و پیاده نشد؟ آیا طی هفت دهه، نظام برنامهریزی ایران، نعلبهنعل تمناهای غرب را مکتوب و به برنامه تبدیل نکرد؟ آیا ساختار نظام مالیۀ ایران، جز تالیتلو اطوار پول و بانک و بیمه و سایر بازارهای مالی غربی است؟
با نگاهی منصفانه، متجددان، با پشتیبانی همهجانبۀ غرب، فعالترین کنشگران اجتماعی طی دویست سال اخیر بودهاند. در دورۀ قاجار کنشهای این قبیله در حوزۀ جامعهپردازی، بخصوص بر تربیت نخبگان علمی و سیاسی، و تأسیس و تدوین نظامات و نهادهای پایه، مانند تأسیس دارالفنون و مدارس نوین، و تدوین قانون اساسی و الخ، متمرکز بود؛ بعدتر کارشان در دورۀ پهلوی اول سامان گرفت و برکشیده شد و تا بالاترین سطوح ارتقا یافت، تا آنجا که حتی شنل آبی رضای میرپنج را یکی از همین جماعت – محمدعلی فروغی – بر دوشش نهاد و خطابهای غرّا در مدح و منقبت این قزاق و ضرورت برآمدنش برای توسعۀ ملی ایران قرائت کرد، و هماو بود که چندین منصب و وزارتخانه را در این دوران تجربه کرد، و در شهریور 1320 هم به هنگام خشمگرفتن انگلیسها بر ادنیحضرت شوریدهحال و نگونبخت ایران، وساطت کرد و فرزندش را بر تخت نشاند و خود باز نخستین رئیسالوزرایش شد. این گروه البته شقوق گوناگونی پیدا کرد؛ از چند وزیر یهودی پهلوی که رفرم فرهنگی را در دستور کار داشتند، تا ملیگراهایی که گرچه در مناسک شخصی متأدب به آداب شریعت بودند، اما در جامعهپردازی کاملاً سکولار و بلکه لائیک عمل میکردند، و نگاهشان به اجتماعیات دین، حداکثر برای بررسی کنش یک رویداد جزئی از جامعه در قالب تئوریهای جامعهشناختی بود، نه چتری فراگیر و لازمالاجرا. پس از انقلاب نیز این گروه، با رعایت دین مناسکی و قشری و فردی، متکثرتر و پرشمارتر و البته سکولارتر از قبل، در تمامی شئون کشور حکم راندهاند و کم نداشتهاند.
بنابراین دستکم طی یکسدۀ منتهی به بهمن 1357 و چهار دهه پس از آن، کار بیش از هر گروه دیگری، در ید این نحله قرار داشت، اما میبینیم که اعتماد به این قماش، جز خسران و تباهی به بار نیاورد. متجددان بناست چه کنند که طی دو سدۀ گذشته نکردهاند؟ آیا ایران بر دوش تکنوکراتها توسعه یافت؟ آیا حتی به مرزهای توسعهیافتگی نزدیک شد؟ منصفانه بنگریم! آیا نگاه جهانوطن و غربگرا، برای ملتی که گوشت و پوست و خونش با الزامات قومی و بومی و مذهبی آمیخته، کار میکند؟ آیا مردم این سرزمین نهاد «خانواده» را مانند غرب کنار خواهند گذاشت؟ آیا ممکن است نهاد «امامت» را از فرهنگ این مردم حذف کرد؟ آیا حذف حجاب و حیا از میان مردمی که از دوران پیش از اسلام مردمی عفیف و پوشیده بودهاند، ممکن است؟ آیا میتوان نهاد «مرجعیت و روحانیت» را از این مردم گرفت؟ آیا میتوان از سرزمینی که رکاز اندیشه و فرهنگ است و مفاهیمی همچون «عقلانیت»، «معنویت»، «یکتاپرستی»، «محبت»، «انساندوستی» و «شرافت» را چند هزاره، هم در فرهنگ و تمدن عریق خود پاس داشته، و هم حتی مهاجمان به سرزمین خود را، ولو مغولان ایلیاتی و کممایه بودهاند، به رنگ خود درآورده، و مهمتر آنکه این فرهنگ مستحکم و متعالی را به اقطار عالم – از شرق چین تا کرانههای اطلس - صادر کرده، انتظار داشته باشیم که صبغۀ تمدن متنزّل و حسگرا و نیمهوحشی غرب را به خود بگیرد، که از فرّ و از هنگ کمبهره است، و نگاه اصولیاش به مفاهیم انسانی همچون زن و خانواده و سود و رفاه و معنویت و الهیات مایۀ شرمساری و تکدّر هر دانای منصفی است؟
بیشتر ببینیم
از ورای تاریخ معاصر که به آرایش نخبگان نگاه کنیم، انتظار فتح، از متجددانی که دویست سال است نعل وارونه زدهاند، و شیپور را از سر گشاد میدمند، با عقل سلیم ناسازگار است. بازجستن مسیر حیات جامعۀ ایران از این نحلۀ امتحانپسداده، رویکردی بدعاقبت خواهد بود.
2. آیا در سر دیگر طیف، از اخباریمسلکها، بنیادگراها، سلفیون، و کسانی که اجتهاد و پویایی فکر را حتی در سطح تفقه و تفرّس در منابع دینی نمیپذیرند، یا از گروه فقهایی که فارغ از امور و مسائل جامعه و حکومت در سکولاریسمی مزمن و مرگآور، صدای نعرههای مستانه و فیروزمندانۀ غرب و چکاچک شمشیر در نبردی همهجانبه و حداکثری را نمیشنوند، و تنها مشغول به درس و بحث خود هستند، میتوان انتظار تحول داشت؟ یک نگاهی به کشورهای مرتجع منطقه بیندازیم که اتفاقاً برخیشان از محل فروش منابع خداداد، ثروتهای افسانهای کسب کرده و بر قلۀ رفاه ایستادهاند، و مایۀ رشک و مباهات بیگانهپرستان داخلی هستند. آیا این کشورها در توسعۀ انسانی و نهادی میتوانند الگوی مناسبی برای ایران باشند؟ مثلاً امارات الگوی خوبی است؟ یا عربستان سعودی؟! مسئله اینجا طوری است که برای پاسخگویی، استدلال لازم نیست و اصطلاحاً «تصورش به تصدیق میانجامد». پس این سر طیف را هم کنار میگذاریم.
3. «فقها» و روحانیون – با قرائت سنتی و مغایر با اندیشۀ امام خمینی (ره) - گروه دیگری هستند که میتوان روی توانایی آنان در نظامسازی در برابر غرب بحث کرد. با نگاه گفتمانی و تاریخی به عرصۀ نبرد تمدنی در ایران به نظر میرسد سالمترین و نزدیکترین گروه که در برابر آماج حملات غرب در مواقف گوناگون مقاومت کرده، و در قیامهای گوناگون و پرشمار مردم این سرزمین پیشتاز بوده، نهاد فقاهت است. امام خمینی (ره) در واپسین ماههای عمر شریفشان در اسفندماه 1367 در رقیمۀ شریفۀ مسمی به «منشور روحانیت» در این زمینه یادداشتی قابل تأمل دارند:
اگر فقهای عزیز نبودند، معلوم نبود امروز چه علومی به عنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بیت - علیهم السلام - به خورد تودهها داده بودند. جمعآوری و نگهداری علوم قرآن و اسلام و آثار و احادیث پیامبر بزرگوار و سنت و سیرۀ معصومین – علیهمالسلام - و ثبت و تبویب و تنقیح آنان در شرایطی که امکانات بسیار کم بوده است و سلاطین و ستمگران در محو آثار رسالت همۀ امکانات خود را به کار میگرفتند، کار آسانی نبوده است که بحمدالله امروز نتیجۀ آن زحمات را در آثار و کتب با برکتی همچون «کتب اربعه» و کتابهای دیگر متقدّمین و متأخرین از فقه و فلسفه، ریاضیات و نجوم و اصول و کلام و حدیث و رجال، تفسیر و ادب و عرفان و لغت و تمامی رشتههای متنوع علوم مشاهده میکنیم. اگر ما نام اینهمه زحمت و مرارت را جهاد فی سبیل الله نگذاریم، چه باید بگذاریم؟
در بُعد خدمات علمی حوزههای علمیه سخن بسیار است که ذکر آن در این مختصر نمیگنجد. بحمدالله حوزهها از نظر منابع و شیوههای بحث و اجتهاد، غنی و دارای ابتکار است. تصور نمیکنم برای بررسی عمیق همهجانبۀ علوم اسلامی طریقهای مناسبتر از شیوۀ علمای سلف یافت شود. تاریخ بیش از هزار سالۀ تحقیق و تتبّع علمای راستین اسلام گواه بر ادعای ما در راه بارور ساختن نهال مقدس اسلام است. صدها سال است که روحانیت اسلام تکیهگاه محرومان بوده است، همیشه مستضعفان از کوثر زلال معرفت فقهای بزرگوار سیراب شدهاند. از مجاهدات علمی و فرهنگی آنان که بحق از جهاتی افضل از دماء شهیدان است که بگذریم، آنان در هر عصری از اعصار برای دفاع از مقدسات دینی و میهنی خود مرارتها و تلخیهایی متحمل شدهاند و همراه با تحمل اسارتها و تبعیدها، زندانها و اذیت و آزارها و زخمزبانها، شهدای گرانقدری را به پیشگاه مقدس حق تقدیم نمودهاند. شهدای روحانیت منحصر به شهدای مبارزه و جنگ در ایران نیستند، یقیناً رقم شهدای گمنام حوزهها و روحانیت که در مسیر نشر معارف و احکام الهی به دست مزدوران و نامردمان، غریبانه جان باختهاند زیاد است.
در هر نهضت و انقلاب الهی و مردمی، علمای اسلام اولین کسانی بودهاند که بر تارک جبینشان خون و شهادت نقش بسته است. کدام انقلاب مردمی - اسلامی را سراغ کنیم که در آن حوزه و روحانیت پیشکسوت شهادت نبودهاند و بر بالای دار نرفتهاند و اجساد مطهرشان بر سنگفرشهای حوادث خونین به شهادت نایستاده است؟
صحیفۀ نور جلد 21 – صفحۀ 279
مؤید این فرمایش حضرت امام، معتقدیم فقها در وجه سلبی و بازدارنده، و در برابر هجمۀ غرب ایستادگی نمایانی کردهاند، اما در وجه ایجابی چطور؟ آیا نهاد فقه – بهتنهایی – امکان ایجاد یک حکمرانی سیاسی کارآمد را طی ادوار تاریخ این سرزمین فراهم کرده است؟ آیا مستظهر به این حکمرانی سیاسی پاسخ دین به نظامسازی و نهادسازی - مثلاً بگیرید مسئلۀ «پول» یا مسئلۀ «بانک اسلامی» - روشن و قابل اتکاست؟ پاسخ به این سؤالات مثبت نیست. یعنی پیش از رخ دادن انقلاب اسلامی تقریباً سراغ نداریم که نهاد فقه بهتنهایی، هیچ نظام دینی کارآمدی را که بهخوبی کار کند، ایجاد کرده باشد. امام خمینی (ره) در همان «منشور روحانیت» در این زمینه به نکات مهمی اشاره میکنند:
در شروع مبارزات اسلامی اگر میخواستی بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب میشنیدی که شاه شیعه است! عدهای مقدسنمای واپسگرا همهچیز را حرام میدانستند و هیچکس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دستۀ متحجّر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است. وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست حکومت دخالت نماید، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد.
به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الّا عالم سیّاس و روحانی کاردان و زیرک، کاسهای زیر نیمکاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزهها بود که هرکس کج راه میرفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجی، کفر، و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بهشمار میرفت. در مدرسۀ فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه میگفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه مییافت، وضع روحانیت و حوزهها، وضع کلیساهای قرون وسطی میشد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزهها را حفظ نمود.
علمای دینباور در همین حوزهها تربیت شدند و صفوف خویش را از دیگران جدا کردند. قیام بزرگ اسلامیمان نشأت گرفته از همین بارقه است. البته هنوز حوزهها به هر دو تفکر آمیختهاند و باید مراقب بود که تفکر جدایی دین از سیاست از لایههای تفکر اهل جمود به طلاب جوان سرایت نکند و یکی از مسائلی که باید برای طلاب جوان ترسیم شود، همین قضیه است که چگونه در دوران وانفسای نفوذ مقدسین نافهم و سادهلوحان بیسواد، عدهای کمر همت بستهاند و برای نجات اسلام و حوزه و روحانیت از جان و آبرو سرمایه گذاشتهاند. اوضاع مثل امروز نبود، هرکس صددرصد معتقد به مبارزه نبود زیر فشارها و تهدیدهای مقدسنماها از میدان به در میرفت.
صحیفۀ نور جلد 21 – صفحۀ 279
اینجا هم اگر منصفانه به درازنای تاریخ بیش از هزارسالۀ حیات حوزههای علمیه بنگریم، سطح نظامسازی و تشکیل حکومت (پیش از انقلاب اسلامی) و پاسخ به نیازهای اجتماعی، نسبت به گذشتۀ عریق و پرمایه و کممانند نهاد فقاهت، سطحی ضعیف و غیرقابل قبول است. از چنین نهادی انتظار میرفت بهجای مقاومتهای پراکنده و جزیرهای و مقطعی و سلبی در برابر هجمۀ تمدن غرب، حکومتهای متعدد و پرشمار و قدرتمند و با عمرهای طولانی را برای هدایت مردم ایجاد و راهبری کرده باشد، و نظامات فردی و اجتماعی مردم را کاملاً سامان داده باشد؛ درحالیکه بههیچوجه چنین نیست.
4. با نگاهی دیگر شاید انتظار داشته باشیم، چنان که خاستگاه منظومۀ زندگی فردی و اجتماعی غرب جغرافیای فکری «فلسفۀ غرب» بوده است، در ایران نیز «فلاسفۀ بومی» بیرق مقابله با این منظومه را بلند کنند و بهمدد حکمت و تفکر و اندیشۀ متعالی و پویای خود، مسیر را برای پاسخگویی جامع و همهجانبه به نیازهای امروز انسان هموار کنند؛ اما به عرصه که بنگریم باز هم چنین نبوده است.
التفات بفرمایید با توجه به حسنظن امام راحل و همچنین رهبر فرزانۀ انقلاب نسبت به فلاسفۀ اسلامی، خوشبختانه پس از انقلاب بسط ید و سرمایهگذاری جدی در این زمینه انجام شده است، همچنین آثار بسیار گرانقدری در امتداد فلسفۀ بومی – خصوصاً فلسفۀ مترقی صدرایی – تولید شده و به عرصه آمده است. اما واقعیت این است که ادبیات خلق شده در زمینۀ حکمرانی و بهاصطلاح «امتداد عملیاتی» این فکر، هنوز قابل اتکا نیست. به بیان دیگر برای دولتسازی بومی، و خلق نظامات اجتماعی، فلسفه هنوز پاسخ درخوری ارائه نکرده است. رهبر فرزانۀ انقلاب سال 1391 در دیدار با اعضای مجمع عالی حکمت اسلامی، در بیاناتی با گلایهمندی، در زمینۀ کمکاری فلسفه در حل مسائل اجتماعی تصریح کردند:
مسئلهی امتداد که آقایان اشاره کردید به عرایض من، من اینجا در این کاغذی که یادداشت کردهام، مجدداً آن را ذکر کردهام. بله، فلسفههای مضاف - مثل فلسفهی علوم انسانی، فلسفهی روانشناسی - خوب و لازم است؛ اینها همان چیزهائی است که امتداد حکمت ما محسوب میشود؛ منتها تکیهی اساسی را باید بگذارید روی مسائل کلان جامعهی اسلامی؛ مثل حکومت. ما وقتی به فلسفههای غرب نگاه میکنیم، میبینیم مسائلی مثل حکومت، اقتصاد، شأن مردم، شأن انسان، طبق نظرات آنها، حل میشود. اینها مسائل بنیادی شاخههای اصلی زندگی و جامعه است؛ اینها باید در فلسفه پاسخ پیدا کند.
البته بعضی از آقایان در این یکی دو سال اخیر به من گفتند که ما داریم در این مسائل کار میکنیم - حالا من در این خصوص ارزیابیای ندارم - باید در این زمینه کار شود. واقعاً برویم ببینیم بر اساس فلسفهی ما، شکل جامعه، بنیان سیاسی جامعه، حکومت در جامعه، به چه شکلی خواهد بود؛ یعنی ما برای مسئلهی حکومت، در فلسفه چه پاسخی داریم. نمیشود بگوئیم آقا فلسفه ذهنیات محض است و به مسائل زندگی و جامعه ارتباطی ندارد؛ این معنی ندارد. به نظر من بخش عمدهای از جاذبهی فلسفهی غرب، مربوط به این است. همچنین مسئلهی اقتصاد.
این بیانات واضحاً به آن معناست که مسئول حاکمیت دینی و بومی ما (یعنی متولی و فرد اصلی و محوری که در میدان جامعهسازی به این محصولات نیاز مبرم دارد) نظامسازی بر مبنای فلسفۀ بومی را در عرصه و در واقعیت، احساس نکرده است. بنابراین میبینیم که فلسفۀ صرف هم در جامعهسازی خیلی طرفی نبسته است. گو اینکه اساساً «فلسفه» در حوزه و دانشگاه، به دلایل گوناگون، هنوز عمیقاً از حکمت در اروپا متأثر است. رهبر انقلاب در همین دیدار اضافه میکنند:
به نظر من آن چشمانداز بلند مدت - حالا چه فرض کنیم که این بلند مدت، به قول شما پنجاه سال است، یا سی سال است، یا بیست سال است - باید گسترش گفتمان فلسفهی اسلامی در دنیا باشد؛ این را هدف قرار دهید. امروز مطلقاً اینجور نیست، بلکه بعکس است. یعنی امروز در ایران مثلاً در محیطهای دانشگاهی و علمی ما فلسفهی کانت بمراتب رائجتر و شناخته شدهتر است از فلسفهی بوعلی سینا. یعنی ابنسینای با این عظمت که همهی تاریخ بشر، از هزار سال پیش به این طرف، با اسم او درگیر است، در مجامع دانشگاهی ما حکمت و فکر فلسفیاش شناخته شده نیست به آن اندازهای که کتاب فکر فلسفىِ مثلاً کانت شناخته شده است. این یک مسئلهی مهمی است. ما باید عکس این را عمل کنیم. یعنی باید هدف را این قرار بدهیم که تفکر فلسفهی اسلامی - حالا با همان مشخصاتی که دارد؛ که خود این، جای بحث و گفتگو دارد که فلسفهی اسلامی چیست - در دنیا به عنوان گفتمان فلسفی شناخته شود، در دانشگاهها رواج پیدا کند، متفکرین عالم از آنها مطلع باشند، روی آنها بحث کنند، نقد و انتقاد کنند، در مجلات علمیشان منعکس شود.
5. با این شرایط که از فلاسفه، و فقها، و متجددان و اخباریون ناامید هستیم، چه گروهی برای بازیابی هویت تمدنی ایران اسلامی اهلیت دارند، و میتوان از آنان انتظار داشت؟
پاسخ این است که در میان هاویۀ آتش هجمۀ تمدن غرب، یک تفکر است که در عمل گامهای مؤثری برداشته، و اجتماع را به تحرک واداشته و قوارۀ تشکیل حکومت و پاسخگویی به پرسشهای متعدد مردم و حتی جامعهگردانی به تن او راست آمده است: «تفکر بینظیر ترکیبی و هیبریدی امام راحل».
حضرت امام در درجۀ اول یک فقیه تراز یک است. خصوصیت دوم اینکه او یک فیلسوف صدرایی متبحر و اندیشمند و چیرهدست است؛ و نهایتاً آنچه کمتر توجه داریم اینکه بیش از این هردو، روحالله خمینی یک عارف صاحب ذوق است که به آراء خط محییالدین عربی کشش و ارادت و تمایلی ویژه دارد. این هرسه خصوصیت، در نامهای که به رهبر ابرقدرت شرق (گورباچف) نوشته کاملاً متبلور شده است؛ آنجا که پس از نام بردن از جناب فارابی و جناب بوعلی و جناب سهروردی و جناب صدرا، توجه گورباچف را به «بخصوص محیی الدین ابن عربی» جلب مینماید.
واقعیت این است که دقت در جایجای آثار و رفتار ایشان، مشحون از چنین رویکردی است، اما سوگمندانه پردۀ غفلت و فراموشی ما، نگاه عمیق و صراط مستقیم امام را از ما گرفته است. بررسی نقطهاثر و ابعاد نقش سازندۀ تفکر حضرت امام در جامعهسازی و عبور از بحرانها و فتنهها و ابتلائات و امتحانات و مواقف حساس، مجالی موسع میطلبد. اینجا فیالجمله بنا داریم این ادعا را مطرح کنیم که: در میان دیدگاههای گوناگون، و طی سدههای متمادی، هیچ نحلهای مجرداً نتوانسته منظومهای جامع و پایا برای حل مسائل اجتماعی ایران طراحی کند. تنها دیدگاهی که توانسته نظام سیاسی تشکیل بدهد، و جامعۀ ایران را – با وجود کاستیهای متعدد نهادی - نسبتاً اقناع کند و نیمسده پیش ببرد، و مهمتر آنکه از هویت و تشخص و استقلال پایۀ مردم این سرزمین صیانت کند و بلکه آن را بهخوبی ارتقا ببخشد، و هنوز هم در حال تطوّر و رشد و بالندگی است، اندیشۀ ترکیبی امام خمینی، مبتنی بر سه پایۀ فقه و حکمت و عرفان است – رحمتالله علیه. الوین تافلر، نگارندۀ «موج سوم»، دربارۀ رویکرد پیشتاز امام در تحولات آیندۀ جهانی مینویسد:
آیتالله خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد درواقع برای حکومتهای دنیا پیامی تاریخی فرستاد اما بسیاری در جهان مضمون آن را به اشتباه دریافت کردند؛ مضمون واقعی پیام آیتالله خمینی چیزی نبود مگر رسیدن عصر جدیدی از حاکمیت جهانی.
تافلر ادامه میدهد:
این نکته بسیار اساسی است که غربیها باید آن را بررسی و با دقت مورد نظر قرار دهند زیرا حرکت آیتالله خمینی همان حرکت مکتب در قرن بیستم را نشان میدهد که یک نظام جهانی را نشانهگیری نموده است و به نظر میرسد که قلمرو و اندیشههای بشری در ادامۀ این حرکت، هم جایگاههای حکومتهای دولتی را تغییر میدهد و هم اقتدار دولتهای ملی و محلی را در مهار حوادث درونمرزی در قرن 21 کاهش خواهد داد.
به نقل از «موعود»، آذر و دی 1378، شماره 17، عصر امام خمینی، قدس سره
خمینی را باید از نو شناخت! البته که این قلم داعیهای در شناخت ابعاد شخصیتی این پیر فرزانه ندارد، اما به عنوان یک بیننده و تماشاگر از راه دور، ابعاد شگرف و ناشناختۀ شخصیتی او را به نظاره نشسته و حظ وافر برده، و تلاش دارد همان اندک یافتهها را به اشتراک بگذارد، که فرمود:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
به نظر میرسد جامعهسازی در مسیر تمدنسازی، متوقف به پرورش نهادها و افرادی است که همچون حضرت امام به این سه رویکرد کلان – فقه و فلسفه و عرفان – مسلح باشند. امتداد عملیاتی کلیات انقلاب اسلامی، لاجرم باید امتداد عملیاتی و متنزلشدۀ همین نگاه باشد. بخصوص نهاد علم در ایران – اعم از دانشگاه و حوزه و الخ – باید در کار پرورش چنین نخبگانی اهتمام ویژه داشته باشد.
[1] - در فلات ایران، سابقۀ کشاورزی، و طبعاً سابقۀ حضور انسان، حداقل به یازده هزار سال پیشتر بازمیگردد.
انتهای پیام/